پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

بازتاب های ستم بر زن هزاره،در سراج التواریخ


بازتاب های ستم بر زن هزاره،در سراج التواریخ
ستمی که در دوران حاکمیت مطلقه امیر عبدالرحمان خان بر مردم هزارهء افغانستان رفته، نه تنها ابعادی از کارکرد آن مقطع زمانی داشت، بلکه آثار دیرپای و چهره پاینده به تبعیض ها و تعصب ها بخشید. بدیهی است که وقتی راه و رسم حکومتداری خفقان زا و ترساننده، جاهلانه و متکبرانه در جوامع بشری وسیله تحقق حاکمیت شده است، پیامد های آن جز میوه اندوه، رنج و درد اجتماعی و فقر فرهنگی برای آن جامعه نبوده است. دوره حکومتداری امیر عبدالرحمان، همه آثار و زایده های آن راه و رسم را با خود داشت، افزوده برآن منافع استعمار بریتانیه را نیز جوابگو بود. در آن نظام همه آنانی که درفش مخالفت، مخاصمت و رقابت و نارضایتی حداقل را برافراشتند، مغضوب و مفرور خشم خونریزانه و ستم طاقت فرسا شدند.
در میان مخالفین امیر، آنانی را که آرزومند سلطنت نبودند بلکه فشار مالیاتی و ستم حاکم جابر ایشان را وادار به ابراز مخالفت کرد، مردمان وسیعی از مناطق هزاره نشین افغانستان بودند*. پذیرفتنی توان بود که باوجود گذشت بیش از یک سده از قیام ها و سرکوب های خونین مردم هزاره، هنوز از درد های که سرکوب های جابرانه و تبلیغات مختلف به شمول تبلیغات مذهبی امیر و دستگاه اش علیه آنها آفرید، به گونهء بایسته ای سخن نرفته باشد. منظور به تنهایی درد های اجتماعی ناشی از سرکوب های خونین نظامی نیست، تبلیغات مذهبی و نژادی طرف ضرورت امیر نهاد های ر در اذهان، چنان بر جای گذاشت که دشوار است جز در فضای تسلط فرهنگ متعالی انسانی و فاصله گیرنده و منتقد فرهنگ تعصب آلود پیشینه بدان غالب آمد. غمگینانه باید اذعان کرد که جنگهای ویرانگر و دل آزار کابل تحقق چنان فرهنگ را به دشواری های بسیار مواجه ساخت.
کمبود عدم توجه به ریشه های تاریخی ستم دیرپای و تبعیضات عبدالرحمان خانی، در بیشترین مدارک خویش سخن از عدم احساس سایر اجزای قومی در برابر ریشه های تاریخی اشکال ستم و چهره های بعدی آن دارد. به عباره دیگر سخن گفتن از مظالم را در بیشترین مدارک و زمینه ها در چارچوب مبارزات قومی ملیت هزاره به گونه تک قومی دیده و احساس همبسته گی، اعتراف اخلاقی و وجدانی و رعایت مسئولیت خردمندانه و وارسته از آنچه امیر عبدالرحمان و نظایر او مرعی داشتند، از طرف بقیه در نظر گرفته نشد. موارد استثنایی اما ناکافی را درکاربرد قلمزنان و یا تاریخ نگاران میتوان ملاحظه کرد. در اینحا درخور یادآوری است که بیشترین پرداخت های قلمی به ریشه های دوران عبدالرحمان خان از سرچشمه واحد کتاب ماندگار کاتب فیض محمد هزاره بهره جسته اند. و کتاب کاتب اگر درپاره موارد تردد ها و تمایل ها و نپذیرفتنی های همواره دارد. یعنی هماان مواردی که نشانی از روح حبیب الله خانی و لزوم دید های او دارد در بخش اشتغالات امیر عبدالرحمان خان در سرکوب های مناطق هزاره نشین کشور، محل تردیدی بجای نمی گذارد. زیرا برگ های کتاب از پیش چشم سانسور کننده امیر حبیب الله گذشته است و دستان او از افزوده های دلخواه دریغ نکرده اند. در آنجاست که خواننده باریک بین و آگاه از استبداد حبیب الله خان به مهارت، هنرمندی، شوریده حالی و خونین جگری و بالاخره پیروزمندی کاتب بزرگوار پی میبرد.
کاتب با وجود چنان محدویت ها و دشواری ها که قفل سنگینی را بر سینه آگاهمند و دست های خویش احساس میکرد، از پهنا و ابعاد فاجعه زمانه و ستم ها و خونریزی ها بما خبر نگاشته است. او باوجود آنکه لزوم دید امیر حبیب الله را از تاریخنگاری بخوبی میدانست و با انگیزه های امیر بیش از دیگران آشنا بود، اما در چی دسترسی به روزنه های حتا به کوچکی آنچه تار از سوزن بگذرد، نه اینکه وقایعی را نگاشته، بلکه فریادهایش را نیز به گوشهای دردآشنایان رسانیده است. مکث به پیامد های آن جریانات، به قلمزنان و پژوهشگران و روشنگرانی مربوط است، که انواع قفل های خودساخته از جبن و ترس و محافضه کاری و یا برخاسته از تنگناهای قومی مانع دید و نگارش از طرف ایشان نشده و بر دست و دهن شان بار آن سنگینی نمیکند.
بی لزوم نیست که در اینجا اشاره کنیم که انگیزه حبیب الله خان از توصیه تهیه سراج التواریخ، آن بود که تا مانند همه ستمکاران و جباران، و خودکامگان و سرکوبگران خونریز اما پیروزمند، انگیزه برجسته سازی انتباه را برای سایر اجزای جامعه در همان مقطع زمانی و آینده گان، که به نظر شان رعیتی ملزم به رعایت فرمان بوده اند، گوش آویز قرار بدهند. وصف و مدح خونریزی و جهالت و ستم پاره گی و مذمت و تلقین خواری و شکست و اطاعت، همواره نیات تاریخ های آن چنان مردم را تشکیل داده است. کاتب، آن انگیزه را که تراوش و چکیده ذهنیت حبیب الله خان است با وضاحت اینگونه آورده است: "هرکه با سلطان درافتد، چنین خاک ذلتش بر سر افتد"
امیر حبیب الله بر اساس برداشتی که از تاریخ و کارکرد آن داشت، خواست تا کاتب، اعمال پدرش (امیر عبدالرحمان خان) را نیز در گونه ترساننده، برای مردم و به زعم او وهم اندیشان اش برای «رعیت» تاریخ کند. و این تنها بُعد ترسانندهء آن برای «رعیت» مطمح نظر نبود بلکه برای عبرت و سرمشق شدن و تربیه حکمرانان نیز طرف توجه بود. سرمشق برای آینده گان که چنان گام های برای حکمروایی بردارند. حبیب الله بر اساس چنان استنباطی که در او تلقین شده بود، درافتادن مردم هزاره با دولت را اجازه نگارش داد تا دیگران بدانند و عبرت بگیرند که فرجام کار مخالفت و مقاومت ذلت و خواری است! طرف دیگر هنر تحسین برانگیز کاتب است که چهره دلنشین مییابد. کابت با وصف این همه دشواری و ناسازگاری زمانه موفق است که گپ های دل خودش را گفته است. و در نهایت انتباه دیگر، انتباه راستین تاریخ را به جایش می نشاند. کاتب چنان توفیقی در تصویر واقعی جنایات مرتکب عمال امیر در حق مردم و منجمله مردم هزاره دارد، که نتیجه معکوس خواست و اراده حبیب الله و امرا و شاهان هم اندیش او در زمینه استنباط رویداد های تاریخی حاصل شده است. تصویر هنرمندانه و واقعی کاتب از رویداد های جنایت آمیز در مناطق هزاره نشین، دلخراش است با پهلو های از ایجاد احساس همدردی به مرمان آن دیار و احساس نفرت علیه سنگدلان متعصب و خونریز. مشروط به آنکه ذهنیت سنجش آن رویداد ها و وقایع اندازه گیری های به سود ظلم و تداوم آن نباشد.
گفتنی است، تکیه بر محتویات و برگهای تاریخ کتاتب و یا کاتب التاریخ، که صورت تصفیه شده یی از محتویات مورد نظر حبیب الله خان باشد، میسر می باشد. بعباره دیگر از آنسوی دیگر از محتویات سراج التواریخ یا چهره یی که حبیب الله خان از وقایع در پی تصویر و دیکته به کاتب بوده است، میتوان گفتنی های کاتب را بخوبی درک کرد و باز شناخت** و برای ریشه یابی معضلات دیرپای سرچشمهء گرانباری نشان ما میدهد. با آنهم فراموش نمی شود که کتاب کاتب، بار زحمت و پژوهش و ره یابی و نشان پیامد ها را از شانه نسلهای بعدی پایان نمی آورد. سخن در اینجاست که باید به پهنا و عمق ویژه گی های آن «خاک ذلت دیدن» عطف شود؛ جوانب اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و سیاسی آنرا بازبگوید؛ زنده گی فراریان و تبعیدیان، و مصایب آنرا در شهر های هند بریتانیا و شهر های ایران بازسنجد. دنباله سرنوشت غم آنگیز آنانی را نشان بدهد که با بیرحمی آشکار نظر به امر امیر، به کابل خواسته شدند. این نیت، جوابگوی تهیه تاریخ جامع و با کارکردی تکمیلی برای کاتب بزرگوار است. با آروزی تعویض ذهنی ایجاد شدهء تعصب آمیز و مزمن و جبران میسر جهالت بکار رفته. و تا آنکه چنان مأمول بدست آید، و برای آنکه بدست آید، آن مظالم پیشینه را بی محابا سرزنش کنیم. زیرا این سرزنش و عدم سرزنش به جاهای برای تشخیص مواضع کنونی افراد نیز ره می برد.
در پایان، از کتاب تاریخ کاتب، نمونه های از چند رویداد را برگزیده ایم که می تواند به عنوان تصویری از زنده گی اندوه آمیز زن هزاره باشد:
●در خلال شرح رویداد های چخانسور و میران هزاره، و قارس و لنکرد، می نویسد:
"۲۱۹ تن از قوم سلطان هزاره دایزنگی که سردار عبدالقدوس خان دستگیر کرده در بامیان فرستاده بود، قاضی غلام صدیق بکابل فرستاد و بیاسا رسانید (کیفر داد، مجازات کرد، کشت)..."(۱) ص۲۱، ج۲
سیصدو پنجاه تن مرد و زن و پسر و دختری که فرهاد خان کرنیل، از مردم طغایی بوغا، وغیره مردم جاغوری اسیر و دستگیر کرده در غزنین فرستاده بود، حکمران آنجا بکابل فرستاد. مردان شان همه بقتل رسیدند و زنان و دختران و پسران شان از بیست تا بیست و یک روپیه بنام کنیزی و غلامی به امر امیر عبدالرحمان خان فروخته شدند. پول حاصله از فروش آنها و اسرای بعدی به مصرف دولت رسید...
بیست تن را به قتل رسانیده و متاع همه را غارت کردند، حکمران هرات.. موافق دستور یرغمل گرفته در هرات فرستاد۲۱ ص (۲)
●در ذکر محاربه سردار فقیرمحمد خان و فیض محمد خان با هزارهء بوباش مینویسد: "سه فوج پیاده و سواره نظام و توپخانه و هزار و پنجصد تن لشکر ملکی از اقوام توخی و هوتکی به فرمان عبدالرحمان خان، راه علاقه بوش را گرفته زراعت مردمان آنجا را پایمال ستوران نموده جمعی را محبوس و به کلات فرستاده بود... بقیه لشکر روی قتل و غارت به سوی شرق منطقه بوباش نهادند، هواخواهان دولت سر سی تن از کشته شده گان هزارگان را که در میدان کارزار افتاده بودند، بریده؛ با پنجاه فرد گاو وغیره مال و متاع ایشان که به غنیمت گرفتند در لشکرگاه آوردند..."(۳) ص۲۳
●در شرح جنگ های شیرقلعه گزارش میدهد که، عساکر دولتی سنگر مخالفین را به قهر و غلبه تصرف شدند بیست و هشت تن هزاره را به تیغ انتقام کشته شده گان خویش بکشتند پنج نفر مرد و زن اسیر گرفته ملا و متاع و مواشی زیاد به غنیمت حاصل نمودند و قلاعی را که در آن نواحی بودند تمام خراب ساختند زراعت را تلف و علف دواب و ستور سپاه نموده با خاک یکسان کردند...
میر محمد حسین لعل که بخ خلاع (خلعت و بخشش) گرانمایهء خاصه سرافراز و ممتاز گردیده در خانه خویش رفته بود عیال و دختران و پسران سی و نه تن از اشرار هزاره دایزنگی و دایکندی را به فرمان حضرت والا (عبدالرحمان خان) اسیر اسا در کابل فرستاده محبوس شدند"(۴) ص۳۰، ج۳
●در حمله فتح محمد خان از قوماندانهای امیر به کرکابه و قاق می نویسد که "با اشراری که پناهنده کوهسار شده بودند، طرح مصاف انداخته و بسیار تن را هلاک ساخته سی و یک سر از کشتگان را بریده و نود تن مرد و زن و پسر و دختر اسیر گرفته به لشکرگاه بازگشت و سردار عبدالله خان پس از حصول این فتح سه روز در گیزاب درنگ کرده و نظم و نسقی در امور آنجا نموده چهل و پنج نفر از دختران بزرگ هزاره را که سردار عبدالقدوس خان متصرف شده بدست محمد عظیم سه پای افتاده بودند... با خود برداشته... به سوی چوره انتقال داد"(۵) ص۱۴.
● در خلال شرح جنگهای هشتادان می آورد که، از هزاره ها عده یی بسیار مقتول گردید؛ چهار صد تن از مردان و زنان و پسران و دختران ایشان اسیر و دستگیر شدند. سپهسالار غلام حیدر خان در جنگهای شاه علی و اقوام سعید درویش، عده یی را به قتل رسانید. آنانی که در چهار قلعه داخل، محصور بودن، همه گلوله باران شدند. قلعه ها بخاک برابر گردید. سپهسالار تمام قلعه های آنان را آتش زد و سوختاند. همان سپهسالار هزار و یکصد نفر از اسیران هزاره را از ارزگان با خود برداشت و جانب ترکستان رفت.
و هم در این ایام حضرت والا (عبدالرحمان خان) از (اثر) عریضهء میریوسف ساکن سک دایزنگی... بر شرارت و مفسدت شانزده تن فتنه جوی نکوهیده خوی... آگاه گردیده، منشی یوسف خان را فرمان کرده او همه را با عیال و اطفال در کابل فرستاده داخل زندان عتاب شدند"(۶) ص۵۸، ج۳.●مردم زنده مانده قلندر، "مردم غارت شده و پامال شده آنجا که با نیم جان در منزل و مکان خود جای گزیده بودند، پنجصد رأس گوسفند و بز به رسم هدیه و اسم مهمانی سپاه دادند."(۷) ص۶.
بدون تردیدی پیداست که «هدیه» و مهمانی آنها جز برآورده ساختن اوامر جابرانه چیزی نبوده است. اما تعجب برانگیز این است که چگونه ۵۰۰ رأس گوسفند و بز از دست سپاهیانی که دست آزاد و دراز برای قتل، ویرانی و آتش سوزی دشتند، زنده مانده بودند؟
با تشدید ظلم و فشار دولت و عمال و حکام وی، مسلم است که آتش مقاومت فرو نمی نشست. مردم هزاره که عرصه های ستیز و آویز و گریز را آزموده بودند، هیچ امانی از دست دولت نداشتند. تداوم فشار ها یگانه راهی را که برای آن مردم بجای نهاده بود، تداوم مقاومت بود. در ادامه آن کشاکش ها، امیر و عمال وی هارتر شدند. کار بجایی رسید که امیر فرمان داد که سران هزاره و به نظر او اشخاص فته جوی اگر فتنه کرده و یا نکرده باشند؛ در ملک خویش نمانند و همه را بکابل بفرستند. در راستای همان اوامر و عملکرد ها بود که ۴۶ تن دیگر از مردم هزاره دایزنگی و دایکندی و بهسود بکابل انتقال یافته به قتل رسید.ص۱۰۰، ج۳.
●امیر در باب نکاح زنان و دختران هزاره جبر همراه با حیل را در پیش گرفت.
هنگامی که سران نیروی نظامی و عمال امیر، زنان و دختران هزاره را که مظلومانه شاهد دل آزارترین مظالم بودند، میان خود تقسیم و نکاح اجباری میکردند؛ امیر برآشفت و فرمان داد که مردان بقتل رسیده، زنان پیر به موطن خویش برگردند و دوشیزه گان شان به بزرگان بخشیده شوند. در ضمن آنانی تنبیه شدند که زن و دختر هزاره را نکاح نموده بودند. نباید پنداشت که امیر دلسوزی بکار برده بود، بلکه تعصب جهالت آمیز و عمق فاجعه را فرمان منع نکاح و صدور حکمی را همراه داشت مبنی بر خرید و فروش آنها بعنوان کنیز و برده. به منظور تعمیل آن نیت، امیر امر و تأکید کرد که اگر ماموران و کارمندان وی زن و دختری از مردم هزاره را به نکاح بگیرد، از کارمندی دولت برطرف شده و سه سال حقوق دریافت داشته را نیز بسپارد.
امیر تا تعیین مقام پرذلت کنیزی و برده گی به اجازه خرید و فروش آنها؛ محصول مالیاتی نهاد. می نگریم که با رونق کار، امیر به درآمد مالی و بعد اقتصادی پیامد های تباهی اور برای هزاره ها چشم داشت. امیر فرمان داد که: "اگر خود مردم هزار بخواهند، زن و دختر و پسر خود را بفروشند، خریداران به سجل و مهر قاضی و حاکم هرقدر که میخواند غلام و کنیز خریده؛ ده یک بهای را بدولت به عنوان محصول بدهند."
آن مجوز رسمی و حقوقی و شرعی عبدالرحمان خانی سبب رونق کار سپاهیانی گردید که بسوی منازل خویش بر می گشتند. تجارت با رونقی روی کار آمده بود. هرکدام از سپاهیان چند تن برده و کنیز به بازار آورده و می فروختند. و گویا کسی نمانده بود که یکی دو تن کنیز و برده را مالک نشده باشد.
در گزارش کاتب همچنان تذکر میرود که مردم هزاره، هزاران زن و فرزند و دختر را به دو الی ده سیر جو، جواری و گندم فروختند.
در گزارش کاتب از خرید و فروش هزاره ها در بدل جو و گندم و جواری، مکان آن استباط نمی شود. معلوم نیست که خرید و فروش در خود مناطق جنگ دیده جریان داشت و یا در کابل. اما از روی گزارش های پیشینه در باره اسرای فرستاده شده در کابل، دریافتیم که مردان را به یاسا رسانیدند. و دولت با بیشترین احتمال، زنان را به کنیزی عمال دولت سپاریده باشد. بقیه شکست دیده گان، بایست در خود همان مناطق فروخته شده باشند.
باری در باره زندگی انسان های بیندیشیم که زن و فرزند خود را پس از لگد مال شدن کلبه های غریبانه و مزرعه و باغچه کوچک در معرض فروش می گذاشتند و در باره علل فروش آنها بیندیشیم تا دریابیم که در چه وضعیت دشوار و جانگیر اقتصادی بسر می برده اند؟ با توجه به وظیفه یی که مرد در جامعه ما به عنوان سنت د یرپای در زمینه تولیدی و تهیه مایحتاج زندگی اعضای خانواده عهده دار بوده است، دشوار است پذیرا شد که او برای پیشبرد زندگی اش، زن و فرزند را در مقابل ده سیر جو و گندم به فروش برساند. آنچه را میتوان قبول کرد اینست که متعاقب جنگ های ویرانگرانه و تحملیلی امیر عبدالرحمان خان،آنعده از مردم هزاره که زنده مانده بودند، و در مناطق خویش چپاول و غارتِ اعاشه می د شده اند و هنگامی که آن سپاه از یک منطقه به سوی شهر دیگری رهسپار بودند، مصارف راه خویش را نیز از همان منبع چپاول مردم هزاه حصول میکردند. هنگام اقدام به سفر، مواد اضافی و غیرقابل انتقال اما چپاول شده را با جبر و فشار به هزاره ها می داده اند و در برابر آن دختران و یا زنان را با خود برده بفروش میرسانیده اند. دشوار است پذیرفت که برای ادامه زندگی خود، مرد و یا زن پیر، فرزندان را به رضا و رغبت به فروش رسانیده باشد. آن فرمان امیر که شرط فروش و قیمت را تذکر می دهد نیز جز دورغ ها و حیله گری های است که تاریخ افغانستان کم ندیده است*** برخلاف می توان پذیرفت که مرد خسته و ذله با آخرین رمق های حیات، با چشمان پر اشک شاهد و نظاره گر صحنه های بردن زن و فرزندش بود. و چنین ظلمی را امیر برای مردم آندیار و چنان مصونیتی را برای ارتشیان خود ارزانی کرده بود.
باری این موقف محیلانه امیر که در آخر کاروزار و پیروزی خونین نصیب شد، هم جالب است:
امیری که خود فرمان داد تا بکشند و ببرند و بسوزند، ویران کنند و زن و فرزند شان را بکابل بفرستند، از آنجایی که انعکاس چنان ظلم و تعدی بسیار وسیعتر بوده است، جامهء تزویر بر تن کرده به جنرال شیرمحمد خان اخطاریه یی فرستاد و تذکر داد که دست ظلم و سپه اش کوتاه گردد. و چند تن دیگر را جزا های ناچیز و خفیف داد. در حالیکه حدود ده سال شیره جان مردم هزاره را کشید و مصیبت های دوامداری را بر آنها تحمیل کرد. اما مانند همه مستبدین آمیخته با فساد و نیرنگ، سعی داشت تا با استفاده از آن شگرد، از آن جنرال خونریز و فرمانبر و سایر سر افسران اوامر خونریزی امیر، به عنوان دست پاک جنایات گسترده و انعکاس یافته کار بگیرد.
هنگامی که از ورای روایات کتاب به بعد فاجعه و درد های جریحه کننده احساس انسانی ره میبریم، آیا در استانهء فرارسیدن سدهء بیست و یکم زمان آن فرا نرسیده است تا بدان مصیبت ها ابراز همدردی کنیم؟ آیا آن زمان فرا نرسیده است تا کورگره دوران عبدالرحمان خانی را با خرد و شرافت بگشاییم؟ آیا ظالمانه و تاثیرپذیر از آرزو های عبدالرحمان خانی نیست که آن مظالم و تداوم آنرا در حق مردم هزاره که به هر شکلی اعمال گردد، به نظاره بنشینیم؟ آیا ظالمانه نیست که وظیفه شرح و رجوع بدان مظالم را صرفا به هزاره ها واگذار شویم؟ پنداشته میشود که خرد و تعقل و وجدان همزیستی شرافتمندانه، رعایت مسولیت اجزای اتنیک، مستلزم آن باشد که بیش از آنان، خردورزان و انسانهای روشنگر، نهاد های تربیه یافته دست فرهنگ انسانی و متعالی از تاجیک ها و پشتون ها و ... علم تقبیح جنایت تاریخی برافرازند. سال های را که جامعه در پیش روی دارد ضوابط جدید را با گسست از راه و روش پیشینه و با رعایت حق و استعدادسالاری و طرد ضابطه های تنگ و شرم آمیز با رابطه انسانی جاگزین سازند. در آنصورت خواهیم دید که پیشبرد کار وزارت خانه های خارجه و جا های دیگر از طرف زنان هزاره کار دشواری نخواهد بود...
در طی این یادداشتها، تمام، وقایعی که به زنده گی زن مناطق مرکزی ارتباط مستقیم و غیرمستقیم داشته دیده نشده است. در ضمن یادآوری میشود که د رهمه جا سخنان شادروان کاتب فیض محمد هزاره را نقل بالنقل نیاوده، از منظور و فهم مدد گرفته ایم.
در همین رابطه میتوان از نمونه های موهن، تحقیر آمیز و زشتی نام برد که به مثابه اوصاف نامطلوب در سراج التواریخ بکار رفته است. مانند: "اشرار هزارهء وحشی خصال" و نظایر آن که منعکس کننده تعصب قومی و جهل و خشم برخاسته است.
در سال ۱۳۵۱ هـ در شهر هرات یک تن از صاحبمنصاب برایم از وقایع دلخراش دو سال پیش (قحطی و خشکسالی سال ۱۳۴۹ هـ) حکایت کرد که گرسنگان سرازیر شده به شهر هرات با تذرع دست تو طفل خود را بار ها پیش آورده بودند که برای ایشان نان بدهید. چند تنی که دنبال اطفال «فرزندی» بودند، می خواستند در بدل پول اطفالی را با خود ببرند پدر طفلی که با دلهره و چشمان گریه آلود بدانها می نگریست و قادر به گرفتند تصمیم نبود. در این اواخر بار ها در عقب مساجد در شهر کابل گزارش رسیده است که مردی و یا زنی با صدای بلند و با گریه و زاری نمازگزاران را مخاطب فرار داده است که به لحاظ خدا فرزندش را ببرند و نان دهند تا زنده بماند. اما برای زنده ماندن؛ دختران خویش را نفروخته اند. استثناآت را نمی توان در همه جا تعمیم داد.
نصیر مهرین
تاریخ دستنویس: فبروری ۱۹۹۹ عیسوی
هامبورگ
منبع : زندگی