سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا


پرهیز از هیاهو


پرهیز از هیاهو
● نگاهی به سلیقه مژده دقیقی در ترجمه
چند سالی است که مژده دقیقی داستان های کوتاه مطرح جهان را که بیشتر نویسندگانش در ایران چندان شناخته شده نبوده اند، با پشتکاری ستودنی ترجمه می کند. در حالی که ملاک انتخاب او به گفته خودش انسجام مضمون یا سبک واحد داستان ها نیست اما مهر تایید جوایز مطرحی چون پولیتزر، پن فاکنر و... بر پیشانی کلیه آثار انتخاب شده، خیال مترجم و خواننده را آسوده می کند که وقتش را بیهوده صرف نخواهد کرد.
اما به هر حال دقیقی از میان خیل بسیار داستان های تایید شده، ناچار به گزینشی است که علاوه بر در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و سیاسی ویژه ایران، سلیقه او را نیز می نمایاند که مقایسه اش با ادبیات رایج دو دهه اخیر ایران جالب خواهد بود. دهه هفتاد دهه پرکاری برای نویسندگان زن ایرانی بود که در شکل دهی به آن چه که امروز شاید بتوانیم به عنوان جریان تازه یی در داستان نویسی مان از آن نام ببریم، بسیار موثر بوده اند.
جریانی که می کوشد مبین دیدگاه های طبقه متوسط حال حاضر جامعه مان باشد و با تمام ضعف ها یش، باید اجازه پیدا کند تا آن طور که درخورش است، مراحل تکامل را طی کند و به سال های بیشتری نیاز دارد تا ثمره اش قابل توجه خرده گیران و منتقدانی که از آن به عنوان داستان های دل خوش کنک و آپارتمانی و... نام می برند، قرار گیرد. هر چند چنین جریان هایی همان طور که بر اساس شرایط اجتماعی به طور ارگانیگ شکل می گیرند، با برخورداری از حمایت منتقدان، مسیر تکاملی خود را طی خواهند کرد و بسته به تغییرات زمینه رشدشان، تغییر مسیر می دهند یا اجازه باروری در همان مسیر ابتدایی را پیدا می کنند.
مژده دقیقی هم سو با چنین جریانی به ترجمه داستان هایی می پردازد که جهان بینی حاکم بر آنها بسیار نزدیک به جهان بینی طبقه مورد بحث است و از این رو از اقبال یافتن هر پنج مجموعه یی که او ترجمه کرده، شگفت زده نمی شویم. توجه به روابط بین فردی، روانشناختی شخصیت ها، اتخاذ نگاهی زنانه به مسائل پیرامون، توجه به سیاست در سطح خرد یعنی فردی و حذر از سیاست در سطح کلان و برگزیدن زاویه دید اول شخص برای روایت داستان (در اکثر مواقع) از مشترکاتی است که سلیقه او را به سلیقه رایج پیوند می دهد.
داستان اول از مجموعه «ترجمان دردها» و داستان «خاک متبرک» از همان مجموعه، گذشته از فرهنگ هندی- امریکایی آدم های شان که در ساخت فضای داستان بسیار موثر است از نظر مضمون شباهت زیادی به داستان های امروزی ما دارد. زنان و نوع سرکشی شان در این داستان ها بی کوشش زیادی ما را به یاد بسیاری از زنان داستان های اخیر می اندازند (آرزو در رمان عادت می کنیم نوشته زویا پیرزاد، شیوا در رمان رویای تبت نوشته فریبا وفی و...). زن داستان «پل معلق» نوشته آلیس مونرو در مجموعه «مشقت های عشق» ما را چهره به چهره زنی قرار می دهد که قدم در تاریکی می نهد، در موقعیت لغزانی می ایستد و جهان پیرامونش را آن طور که هست لمس می کند، جینی زنی است که بیماری اش او را در موقعیتی جدا از دیگران قرار داده.
«زندگی شهری» از مجموعه «اینجا...» نوشته مری گوردن، زنی است که گذشته دفن شده اش همچون مرده یی که ناگهان چشم بگشاید، به سراغش می آید و او افسون شده، جز آنکه به خوابی عمیق فرو رود، حربه یی برای دفاع از خویش نمی یابد. زن داستان «اینجا...» نوشته لوری مور، لحظه به لحظه درگیری اش را با بیماری کودکش چنان واقع گرایانه توصیف می کند که بی کمترین نیازی به استفاده از شگردهای متداول برای بر سر رحم آوردن خواننده، موفق می شود خواننده را با خود همراه و همدل کند.
هر سه این زن ها در برابر موقعیت های دشوار، با پرهیز از هیاهو و پرگویی، وضعیت تازه خود را توصیف می کنند. گذشته از جریانی که در دل همین نوع ادبیات هنوز در پی احقاق حقوق از دست رفته زنان است، کم نیستند نمونه هایی که به چنین نگاهی برای معرفی زن طبقه متوسط ایرانی ساخته و پرداخته شده باشند و به دغدغه های روحی او به عنوان انسانی واجد افکار و احساسات پرارزش، توجه کنند.
زنان در داستان های گلی ترقی، شیوا ارسطویی، حسین سناپور، فرخنده آقایی و... با فاصله گرفتن از وضعیت سنتی و دل مشغولی های سنتی خود، هر چه بیشتر به آن هایی که مژده دقیقی معرف شان بوده نزدیک شده اند و در مضمون ناخشنودی عاطفی درک ناشده و میل به ارزش های کیفی، شباهت هایی بیشتر از آنچه که به آن اشاره شد، قابل بازیابی است. به این ترتیب شاید مفهوم نهادهای واقعی آفرینش که گلدمن در لایه های مختلف طبقات اجتماعی، جست وجوی شان می کرد در حال بسط است و به نهادهای بزرگ تری در کل جامعه بشری که مختص اجتماع بومی خاصی نیست، تسری پیدا کرده.
یا شاید حداقل در برخورد با چنین مسائلی کل نگرانه که نه تنها در رویارویی با سیاست بلکه در مورد افکار و احساسات آدم ها، زمینه های اجتماعی محدوده خاصی را مدنظر ندارند، بشود نظریه گلدمن را قابل بسط دانست. مثلاً تصور کنیم چنین داستان هایی نمودار قابل تاملی از وضعیت طبقه متوسط کل جهان را ترسیم می کنند که از نظر زمینه پیدایش و سال های استقرارشان متفاوتند اما در حالت سکون و اطمینان به جایگاه شان، نگاهی مشترک به مسائل انسان دارند.
مسلماً اگر در پی یافتن شباهت مابین این داستان ها که همه شان را می توان در رده ادبیات شهری جای داد، باشیم، چنین نظریه یی قابل استنادتر است. در غیراین صورت می توانیم به شیوه یی معکوس، با یافتن تفاوت های بومی، تاریخی، مذهبی و... به نقاط افتراق شان دست یابیم و برای هدف دیگری مثلاً پیش بینی سیر حرکت جریان ادبی حاکم بر این دو دهه در ایران، به این تفاوت ها استناد کنیم و البته فراموش نکنیم که چنین قیاسی به مدد مترجمانی همچون مژده دقیقی که با وسواس و روشن بینی می کوشند دری را به جهان دیگر به روی خوانندگان حرفه یی بگشایند، حاصل می شود.
فرشته احمدی
منبع : روزنامه اعتماد