یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

امریکا در سراشیبی افول


امریکا در سراشیبی افول
یکی از مباحث نظری در تئوری ثبات هژمونیک، محرک ها و محدودیت های مربوط به خیزش، دوام و زوال قدرت هژمون و مساله سرنوشت منظم و همکاری بین المللی در شرایط افول سیستم هژمونیک است. نظریه پردازانی چون کیندلبرگر و گیلپین، سیستم هژمونیک را ذاتاً رو به بی ثباتی معرفی می کنند و برآنند که مکانیسم های ناهماهنگ خود سیستم هژمونیک در نهایت منجر به تضعیف توانایی و اراده قدرت هژمون در مدیریت سیستم می شود. از یک سو، قدرت هژمون ناچار از صرف هزینه های سنگینی است که لازمه مسوولیت هژمونیک آن است. از سوی دیگر فرصت های بزرگی برای قدرت های رقیب فراهم می شوند، به گونه یی که استفاده نامحدود از آنها می تواند شکاف قدرت میان هژمون و رقبا را تضعیف کرده و سیستم هژمونیک موجود را مختل سازد.
«جوزف نای» در کتاب قدرت نرم سه سطح قدرت را در روابط بین الملل شناسایی می کند. سطح اول، سطح قدرت نظامی است که امریکا می تواند تسلط یابد. سطح دوم، سطح اقتصادی است که قدرت، چندقطبی تر و درمیان قدرت های غربی پخش شده است و سطح سوم، سطح فراملی است که قدرت توزیع بی نظم تری دارد، زیرا هیچ دولتی نمی تواند به تنهایی با موضوع هایی چون تغییر آب و هوا، بیماری های مسری، جنایتکاری و تروریسم بین الملل مقابله کند.
از آنجا که موقعیت تک قطبی امریکا با تمرکز بر مسائل سنتی نظامی، سیاسی و اقتصادی به دست آمده، موضوع هایی که خارج از این قلمروها قرار می گیرند، به عنوان تهدیدی برای آن قلمداد نمی شوند. افزایش گستره هژمونی امریکا در دهه ۱۹۹۰، حتی دانشمندان امریکایی را هم به وجد آورده بود، چنانچه «جی جان ایکنبری» استاد ژئوپولتیک در بخش روابط خارجی دانشگاه جرج تاون می گوید؛ «تفوق و سلطه قدرت امریکای امروز در تاریخ مدرن بی سابقه است. هیچ قدرت بزرگ دیگری چنین قابلیت های شگرف نظامی، اقتصادی، فنی، فرهنگی و سیاسی را نداشته است. ما در جهان دارای ابرقدرتی هستیم که در برابر آن هیچ رقیبی دیده نمی شود.» اما این هژمونی رو به تزاید، همچنان پایدار نیست. نظریه واقع گرایانه «توازن قوا» برازنده ترین و پرسابقه ترین تئوری نظام بین الملل است و بیان می دارد که نظام موجود، حاصل توازن ایجاد شده توسط دولت های تحت شرایط آنارشی برای مقابله با تمرکز قدرت یا تمرکز تهدیدات است. براساس این دیدگاه، برتری امریکا قابل استمرار نیست و افول هژمونی اجتناب ناپذیر است زیرا این برتری برای سایر کشورها تهدیدی به شمار می رود و واکنش های متوازن کننده، غیرقابل اجتناب است. در توزیع قدرت تک قطبی، واقع گرایی توازن قوا متضمن تبعاتی روشن و واضح است کشورهای ضعیف تر، مقاومت کرده و سعی در ایجاد تعادل در مقابله با کشور هژمون می کنند.
قدرت تک قطبی پایدار نیست، مشکلات ناشی از آنارشی در سال های آینده تشدید خواهد شد. رقابت اقتصادی، مشکلات امنیتی، اضمحلال اتحادها و پیگیری سیاست توازن قوا میان کشورهای مهم.
«والتز» معتقد است قدرت تک قطبی به دو دلیل ناپایدار است؛ اول اینکه دولت سلطه جو مایل به تقبل وظایف و مسوولیت های بیشتری است که در درازمدت آن را تضعیف خواهد کرد. این استدلال یادآور نظریه یی است که توسط «پل کندی» رواج یافت و طبق آن ایالات متحده همان راهی را می رود که علیه ابرقدرت ها طی کرده اند - یعنی راه زوال و سرنگونی. دلیل دوم بر ناپایداری نظام تک قطبی مستقیماً از زیربنای شرایط آنارشی ناشی می شود. حتی اگر کشور سلطه گر با ملایمت رفتار کند، سایر کشورها همچنان در هراس از نیروی مهارناشدنی قدرت متمرکز به سر می برند. طی جنگ سرد، ایالات متحده و اتحاد شوروی یکدیگر را مهار می کردند. اما امروزه امریکا بسیار غیرقابل کنترل جلوه می کند. از این رو در مقابل هژمون امریکا، هژمون های منطقه یی از آسیای دور تا خاورمیانه و روسیه تا اروپای غربی سر برآوردند. این دیدگاه معتقد است که تحولات جاری به سوی چندقطبی شدن پیش می رود و نظام جهانی حول مراکز قدرت متعدد، بهترین جایگزین است.
تحلیل دیگری که در این زمینه مطرح است، تحلیل افول گرایان از فرآیند افول هژمونی است که تا حد زیادی شبیه تحلیل مارکسیست ها از فرآیند افول و فروپاشی نظام سرمایه داری است. فرآیند افول هژمون قبلی و خیزش هژمون جدید فرآیندی ناملایم و پرتنش است و امکان جریان منظم اقتصاد لیبرال در آن به شدت پایین می آید. به نظر گیلپین، نزاع بین قدرت های در حال افول و در حال خیزش امری اجتناب ناپذیر است اما در نهایت به شکل گیری ساختار جدیدی منجر می شود که مبین آرایش جدید از منافع ملی و توزیع قدرت اقتصادی و نظامی است.
اگر هژمونی امریکا را از منظر افول گرایی تحلیل کنیم، باید فروپاشی آن را امری گریزناپذیر بدانیم.
با پایان دوره جنگ سرد، فاز جدیدی از اقتصادگرایی در خط مشی دولت امریکا آغاز شد. این سیاست که در نهایت استحکام دهی مجدد هژمونی امریکا در جهانی عاری از موانع سیستم دو قطبی دوره جنگ سرد را پیگیری می کرد، با آغاز به کار دولت کلینتون علنی تر شد. جرج دبلیو بوش در پی تحکیم هژمونی اقتصادی امریکا به روش های نسبتاً یکجانبه و تهاجمی تر متوسل شده، به گونه یی که بسیاری از منتقدان داخلی و خارجی از خط خیزش تحرکات امپریالیستی در سیاست خارجی امریکا بحث کرده و نسبت به عواقب آن هشدار دادند. در جهان پس از جنگ سرد، شاهد فاز نوینی از هژمونی امریکایی هستیم که در آن دولت امریکا در عرصه یی گسترده تر به ترسیم نظم هژمونیک می پردازد. در این راستا تجارت آزاد، ثبات پولی، توسعه اقتصادی و همکاری های بین المللی مرتبط با آن مورد حمایت امریکا قرار می گیرد.
در این دوره هژمونی امنیتی امریکا بعدی جهانی پیدا کرده یا به عبارت دیگر امریکا به مولد اصلی کالای عمومی امنیت در سطح جهان تبدیل شده است. اما به لحاظ اقتصادی به رغم برخورداری از بزرگ ترین اقتصاد با خیزش قطب های اقتصادی رقیبی مواجه است که امکان دارد هژمونی اقتصادی امریکا را به چالش بکشند.
آنچه مسلم است این است که هژمونی امریکا مشخصاً نمی تواند برای همیشه ادامه یابد و مساله حائز اهمیت موضوع «جهان پس از تک قطبی» است.
غلامرضا علیزاده
کارشناس ارشد علوم سیاسی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید