دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


خداحافظ تلویزیون


خداحافظ تلویزیون
پوریا پورسرخ روبه‌رویمان می‌نشیند و از جنجال، تیپ، شکرانه و بازیگری می‌گوید.
▪ ما با شما یک ساعت پیش قرار مصاحبه داشتیم یعنی شما یک ساعت تأخیر داشتید. همیشه این قدر بد قول هستید؟
ـ راستش خیلی خوش قول نیستم. همیشه نیم ساعت را دیر می‌کنم، اما هیچ وقت یک ساعت نشده بود دیگر.
▪ فکر کردم این دیر آمدن و بدقولی هم جزو ژست‌های بازیگری است؟
ـ نه به خدا، اگر این کارها را بلد بودم، یک سری از این بازی‌های معمولی در می‌آوردم. اما روراست نه، این کارها را بلد نیستم. ببینید خیلی وقت است که کم مصاحبه می‌کنم. اما هنوز هم خیلی چیزهایی که داخل مجلات می‌بینم ناراحتم می‌کند. اصلاً با دیدن مجلات روی دکه حالم بد می‌شود.
▪ چه چیزی شما را آن‌قدر ناراحت می‌کند؟ مثال بزنید.
ـ چند روز پیش می‌خواستم یک دانه عود روشن کنم فندک نداشتم. رفتم دم یکی از همین دکه‌های روزنامه فروشی که فندک بخرم. نمی‌دانید داخل مجله‌ها چه خبر بود. اصلاً حالم بد شد. خدا را شکر کردم که به خاطر فیلم شکرانه سه ماه تاجیکستان بودم وگرنه نمی‌دانم چه می‌نوشتند و چند تا مصاحبه اختصاصی دیگر داشتم.
مثلاً روی جلد یکی از مجله‌ها نوشته بود: ۱۰ تا دی وی دی جایزه می‌دهیم که اسم همسر پوریا سرخ را بگویید. یکی دیگر نوشته بود: دوئل پورسرخ با فلان بازیگر. دیگری تیتر زده بود که پورسرخ با فلان بازیگر مشکل پیدا کرده.
اما داخل مجله را که باز کردم، دیدم تیتر ربطی به مطلب داخل مجله ندارد و اصلاً قصه‌ای جداگانه است. من متأسفم، چطور آبروی من و امثال من مهم نیست. خیلی از همکاران من هم این مشکل را دارند. این چیزها اصلاً نه در سطح من است نه در سطح کسانی که به عنوان خواننده این مجلات را می‌خرند.
حرف هم که بزنیم می‌گویند: خب، برو شکایت کن. من چند وقت پیش می‌خواستم از یکی از این مجلات شکایت کنم، راستش دیدم این شکایت کردن خودش یک پروسه طولانی است. باید کار و زندگی‌ام را ول می‌کردم و می‌افتادم دنبال شکایت. فکر کنم این مجلات هم می‌دانند که چقدر شکایت کردن از آنها سخت است که این اداها را در می‌آورند.
▪ اما فکر می‌کنم به روی جلد بودن علاقه دارید؟
ـ دست شما درد نکند. من را بگو که با چه کسی درد دل کردم. اما سؤالت را با این که آزارم می‌دهد دوست دارم. من از همان اول با همان تجربه، با همان تجربه کم خودم هم می‌دانستم که اگر بخواهم به شهرت برسم همین که روی جلد هفت، هشت مجله باشم کافی است ولی یکدفعه دیدم، هفت هشت تای من ۷۰، ۸۰ تا شد. این اتفاقاً اصلاً خوب نبود شما که خودتان در این کار هستید متوجه می‌شوید که خیلی از این مجلات عکس‌های فیلم را کار کردند.
خیلی‌هایشان اصلاً مجلات جدول بودند و عکس مرا کار کرده بودند. خیلی از مصاحبه‌ها تکراری بود. ببینید شهرت را دوست داشتم، اما این فراوانی عکس روی جلد مجلات اتفاقاً منفی است. گارد می‌آورد. من عکس روز جلد را دوست دارم. شهرت را دوست دارم مثل همه بازیگران دیگر، ولی نه در آن بعدی که بعد از سریال وفا به‌وجود آمد و وجهه من را خراب کرد.
▪ شما از وقتی وارد تلویزیون شدید، خیلی زود شناخته شدید. فکر می‌کنید عکس همین جلدها مؤثر بود؟
ـ البته من تعهد ندارم که چون کارم گرفته است توضیح بدهم. همین قدر می‌دانم که من آدم خوش‌شانسی هستم. خیلی خوش‌شانس. می‌دانید من دو سال قبل از وفا، در فرار بزرگ بازی کردم. چند سال قبل از آن هم در کارگاه‌های آقای تارخ و آقای پرستویی شرکت کردم. اما هیچ‌کس تایمی را که من گذاشتم و زحمت کشیدم تا به این مقطع رسیدم نمی‌بیند و می‌گویند تو زود شناخته شدی. من هم می‌گویم: من خیلی خوش‌شانس هستم. توی همه چیز شانس می‌آورم.
▪ اعتماد به نفستان هم زیاد است؟
ـ من جلوی دوربینم با پشت دوربینم خیلی فرق می‌کند. هنوز وقتی یک جایی مصاحبه زنده دارم، دست و پایم می‌لرزد. مثلاً در مورد شب شیشه‌ای تا جایی که ادب حکم می‌کرد سعی می‌کردم از دستشان لیز بخورم و نروم.
نهایتاً هم توسط هماهنگی‌ای که بین تهیه کننده شکرانه و مسئولان برنامه شب شیشه‌ای انجام شده بود رفتم. نه به دلیل آن که برنامه را دوست نداشتم، اتفاقاً خیلی هم برنامه را دوست داشتم و زمانی که همه شمشیر را از رو بسته بودند، من شدم یکی از موافق‌هایش. چون به نظرم خیلی برنامه خوبی بود.
▪ پوریا پورسرخ اگر بخواهد خودش را با این چهار گزینه معرفی کند، کدام را انتخاب می‌کند؟
الف) پوریا پورسرخ بازیگر سریال وفا
ب) پوریا پورسرخ دانشجوی دکترای فیزیولوژی
ج) پوریا پورسرخ کاندید سیمرغ بلورین جشنواره
د)‌ پوریا پورسرخ بچه جردن
این بچه خیابان جردن که می‌گویید خیلی برای من بامزه است. بعضی‌ها می‌روند کار می‌کنند پول جمع می‌کنند و در خیابان جردن خانه می‌گیرند بعد متلک می‌اندازند، ولی مگر جردن جزو تهران نیست؟ اگر واقعاً مرتبط است بیاییم از سال دیگر از بازیگرها کارت ملی بگیریم که بدانیم خانه‌شان کجاست. چند سر عائله دارند، ‌چون انگار به بازیگری مرتبط شده است. همه اینها کنار هم قرار می‌گیرد و یک پوریا پورسرخ را شکل می‌دهد.
مثل یک پازل. تا یک مقطعی فکر دیگران در رابطه با من برایم خیلی مهم بود، اما الان دیگر مهم نیست. کسانی که با من کار کرده‌اند من را می‌شناسند. برای هر فیلمی دعوت شده‌ام، کارگردان و تهیه‌کننده برای بار دوم هم من را به کارشان دعوت کرده‌اند و من به این افتخار می‌کنم.
▪ شما دانشجوی مقطع دکترا هستید اما کلیشه‌ای که نقش‌ها از شما ساخته‌اند، به بچه‌های درس‌خوان نمی‌خورد.
ـ یک‌کم بی‌انصافی نمی‌کنی در مورد گفتن کلمه کلیشه؟! البته وقتی بازی برخی بازیگران مورد علاقه نشریه‌تان را می‌بینم، زیاد تعجب نمی‌کنم.
▪ نه، منظورم این نیست که شما در نقش‌های کلیشه‌ای بازی می‌کنید، اما همه نقش‌هایتان به نوعی جوانی را ترسیم کرده که خیلی درس‌خواندن به او نمی‌آید.
این را سینما و فیلم‌ها به وجود نیاورده. این مزخرفی که یک سری از مجلات از شخصیت واقعی من ساخته‌اند به بچه‌های درس‌خوان نمی‌خورد. خیلی سؤال خوبی می‌کنید. متأسفانه معیارهای ما در جامعه نه در مورد درس یا هر چیز دیگری همه شده قیافه. از روی قیافه راجع به خیلی چیزها تصمیم می‌گیرند.
▪ شما در چند فیلم با باران هم‌بازی بودید، یک بار هم با هانیه توسلی، با کدام یکی از آنها راحت‌تر بودید؟
ـ چون اسم آوردی من دوست ندارم این سؤال را جواب بدهم.
اگر یک موقعی تو از یکی تعریف کنی شاید هیچ کس به تو نگوید چرا این کار را کردی، اما من بارها شده است که بابت تعریف از کسی مؤاخذه شدم.مثلاً گفته‌ام من از فلانی خیلی ممنونم که به من کمک کرده. دو روز بعد یک نفر گفته چرا از این تعریف می‌کنی. به جایی رسیدم که سؤالی که اسم در آن باشد جواب نمی‌دهم.
▪ تا حالا شده حسرت بازی در یک نقش را داشته باشید؟
ـ بله، نقش ابوالفضل پورعرب را در نرگس خیلی دوست داشتم. آرزو داشتم که ابوالفضل پورعرب نرگس بنی‌اعتماد باشم. بعضی از نقش‌هاست که آدم دیوانه می‌شود، بعضی فیلمنامه‌ها آدم را دیوانه می‌کند، مثلاً «مچ‌پوینت» که با فیلمنامه‌اش دیوانه می‌شوی.
▪ کدام یکی از کارگردان‌ها اگر بهت زنگ بزنند قلقلکت می‌دهند که در فیلمشان بازی کنید؟
ـ وودی آلن رو خیلی دوست دارم. از ایرانی‌ها هم خب هستند، اما دوست ندارم اسم بیاورم.
▪ قبل از بازیگری هنرپیشه‌های مورد علاقه‌ات چه کسانی بوده‌اند؟
ـ خب خیلی‌ها بوده‌اند، اما وقتی من وارد کار شدم نظرم نسبت به بعضی‌ها عوض شد. مثلاً بعضی‌ها را خیلی دوست داشتم اما وقتی وارد کار شدم برایم سو، سو شدند.
مثلاً آقای انتظامی، آقای پرستویی، آقای شکیبایی، آقای نصیریان، آقای پسیانی که اصلاً برای خودش سبک دارد. عاطفه رضوی، آزیتا حاجیان را خیلی دوست دارم و خیلی‌های دیگر.
▪ توی جوان‌ها کدام بازیگر را دوست دارید؟
ـ فروتن را خیلی دوست دارم و حمید فرخ‌نژاد.
▪ یادم می‌آید در همان سریال وفا خیلی‌ها می‌گفتند که شما صدای محمدرضا فروتن را تقلید می‌کنید.
ـ این یک مصیبت است. وقتی می‌شنیدم می‌گویند صدای فروتن را تقلید می‌کند خیلی حرصم می‌گرفت. من مثلاً دوستی داشتم که بعد از دو سه سال بهم زنگ می‌زد و می‌گفت مثلاً سرگرم فلان کار بودم صدای تو را شنیدم آمدم و فیلمت را دیدم.
بعد این دیالوگ را می‌شنیدم و دو روز بعد توی مجلات می‌خواندم «پوریا پورسرخ: صدایم شبیه فروتن است.» چقدر حرص می‌خوردم ولی در کل فکر می‌کنم قضیه بازیگری شبیه قضیه فوتبالمان است. مثلاً چندسال پیش می‌گفتند علی پروین چند تا توپ می‌اندازد پشت ماشینش و می‌رود سر تمرین. حالا صحبت از میلیارد است برای تمرین و فوتبال.
بازیگری‌ هم همان است نسل قبلی خیلی جلوتر از ماست. چون رنج بیشتری در این راه کشیده است. الان بهترین فیلم‌های روز دنیا در دسترس ماست، اما آن موقع هیچ کدام آنها نبوده. اصلاً اینها تخیل بود برایشان. آنها زحمت بیشتری کشیده‌اند و به همین خاطر موفق‌ترند. بعضی موقع‌ها اصلاً پیش خودم خجالت می‌کشم.
▪ شما در چند فیلم سینمایی بازی کردید که در آخرین فیلم یعنی روز سوم هم کاندیدای جشنواره شدید، اما در تلویزیون هم شما را می‌بینیم. فکر نمی‌کنید بازی در سریال‌های تلویزیونی به شما ضربه بزند؟
ـ ما معمولاً از یک چیزهایی ضربه می‌خوریم که خیلی آگاهانه نیست. مثلاً در فیلم آنی‌هال وودی‌ آلن، خانمش آشغال‌ها را می‌آورد بگذارد بیرون. وودی آلن می‌گوید: «آشغال‌ها را کجا می‌بری؟ بگذار باهاش در تلویزیون برنامه می‌سازیم.» توی آمریکا شاید این درست باشد. به خاطر این‌که هالیوود آن‌قدر پیشرفته است و آن‌قدر امکانات و ثروت دارد که از تلویزیون‌های آنجا که عموماً هم خصوصی هستند جلوتر باشد. ولی روراست من فکر می‌کنم که توی ایران برعکس است.
یعنی یک‌سری از پروژه‌هایمان هستند که هیچ تهیه‌کننده خصوصی‌ای نمی‌تواند آن را بسازد و من همیشه می‌گفتم: کار خوب تلویزیون را به کار بد سینما ترجیح می‌دهم. اما آن برای یک مقطع بود. الان و در این مقطع هم شهامت این را دارم که بگویم بعد از بسته شدن پروژه شکرانه دیگر چندسالی نمی‌خواهم در تلویزیون حضور داشته باشم.
البته چند سال پیش می‌گفتند تلویزیون، کار ماه رمضان واه واه اما، الان کار ماه رمضان شده ماراتن، جزو پرهزینه‌ترین و بهترین پروژه‌هاست. اما در حال حاضر سریال خوب هم نمی‌خواهم بازی کنم.
▪ پس چرا بعد از جشنواره در سریال شکرانه بازی کردید؟
ـ بعد از جشنواره خیلی از دوستانی که لطف می‌کردند و به من مشورت می‌دادند، می‌گفتند فعلاً سریال کار نکن. فروش خوب و بالای روز سوم هم مزید علت شده بود که تصمیم بگیرم یک مرخصی چند ساله از تلویزیون بگیرم.
ولی وقتی با آقای سهراب پور تماس گرفتم و فهمیدم تیم تقریباً همان تیم وفا است، خاطرات خوب جلوی چشمم رژه رفت و نتوانستم ردش کنم. سهراب پور ابتدا قصه‌ای را تعریف کرد که در مرحله طرح بود. وقتی دکتر کریمی آن را به صورت سیناپس نوشت دیدم اثری از طرح اولیه نیست و نهایتا به فیلمنامه خودش هم رحم نکرد.
نتیجه این شکرانه‌ای شد که الان می‌بینید که با طرح اولیه خیلی تفاوت دارد. حتماً باید حسین ایوبی تدوینگر یاد کنیم که بی نظیر بود و بیشتر از یک ندوینگر در شکل گیری شکرانه و حامد نقش داشت.‌
▪ شما در بازی‌هایتان بعضی مواقع مبالغه‌آمیز است. فکر می‌کنم زیاد دست‌هایتان را تکان می‌دهید. زیاد‌تر از حدی که لازم است داد می‌زنید، فکر می‌کنید این به بازی‌تان کمک می‌کند؟
ـ ببینید من واقعاً فکر می‌کنم که توی آن صحنه چه چیزی می‌طلبد. اتفاقاً همه می‌گویند: حرکاتت را زیاد کن. متأسفانه نظر بقیه خیلی برایم مهم نیست و من معمولاً سعی می‌کنم نظر کسانی را بپذیرم که فکر کنم در مورد آن قضیه از من بیشتر می‌دانند. مثلاً در شکرانه نقش من کاملاً درون‌گراست و خیلی کم پیش می‌آید که من واکنش نشان دهم و به قول شما دستم را تکان می‌دهم. توی روز سوم مثلاً چرا، خب شخصیت یک شخصیت زودجوش و جنوبی است. روز سوم اگر منظورتان است، تعمدی بود و خیلی هم بازی خودم را قبول دارم.
البته در مورد ظرف پوریا می‌گویم. شاید خیلی‌ها بهتر از من بتوانند بازی کنند. من در مورد خودم مبالغه‌ را اولین بار است که می‌شنوم، اما در مورد بچه‌های تاجیک هم بازی‌ام در شکرانه شاید تنها چیزی که مرا اذیت می‌کرد همان مبالغه بود.
این سلیقه است. اتفاقاً فکر می‌کنم حتی حرکت دستم هم توی شکرانه خیلی کم است. البته شما حق دارید که این را بگویید.
چون در مورد وفا که خیلی بی‌تجربه بودم. مثل بچه‌ای که انداختنش توی استخر تا شنا یاد بگیرد و در مورد صاحبدلان تیپ گرفتم. روز سوم که خصوصیت شخصیت همین‌طور زودجوش بود.. اما سعی کرده‌ام توی شکرانه این‌طور نباشم و خیلی سخت بود، چون نقش درون‌گرا بود. من سعی کردم نقش یک پسر مذهبی را بازی کنم که با دیگر پسرهای مذهبی که تا کنون در تلویزیون دیده‌ایم متفاوت باشد.
▪ سریال شکرانه را می‌بینی؟
ـ بله تقریباً، یعنی نه تحقیقاً، چون همه را می‌بینم. راستش اصلاً علت این که یک کم دیر آمدم،‌ مصاحبه، این بود که چون دیشب سریال را ندیده بودم، داشتم تکرارش را می‌دیدم.
▪ خودت نقشت را دوست داری؟
ـ در بعضی مواقع خیلی، کیف می‌کنم. بعضی وقت‌ها هم البته حرص می‌خورم، اما یاد یک جمله قدیمی و کلیشه‌ای می‌افتم که مثلاً آن موقع تماشاچی نبوده که بداند تو در چه شرایطی آن بازی را انجام داده‌ای. راست می‌گویند، اما شرایط تولیدی، روحی و روانی، کارگردانی و... فرع است، چون هیچ‌کس نمی‌داند و نمی‌بیند تو در چه شرایطی بازی کردی و تنها کسی که می‌داند خود تو هستی.
▪ در شکرانه نقش یک پسر مذهبی و دلی را بازی می‌کنی. آیا برای خودت پیش آمده که لحظاتی تلنگر بخوری، دلت بریزد، نذری بکنی؟
ـ صددرصد برای همه این اتفاق می‌افتد. من یک نذری دارم که نمی‌توانم بگویم، اما من تا حالا واقعاً هیچ آرزویی نداشته‌ام که برآورده نشود. همیشه هم هر چیزی خواسته‌ام با این نذر گرفته‌ام. هر کس یک راهی پیدا می‌کند.
جمله شوخی مارمولک را خیلی دوست دارم، خیلی خوشگل و عامیانه می‌گفت: به تعداد آدم‌ها راه هست برای رسیدن به خدا. به نظرم خیلی قشنگ است.
نویسنده : شیما شهرابی-طلا قلی زاده
منبع : چلچراغ


همچنین مشاهده کنید