چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

کودکان سوخته در آتش کجا و استعفای وزیر کجا؟


کودکان سوخته در آتش کجا و استعفای وزیر کجا؟
همزمان با برکناری یا چه فرقی می‌کند، استعفای وزیر آموزش و پرورش، عکس‌های دلخراش کودکان سوخته در آتش یک مدرسه روستایی بر خبرگزاری فارس نقش می‌بندد. همکارانمان کوله‌بار برداشتند و روانه روستایی شدند که سال گذشته مدرسه‌اش به شعله آتش گرفتار آمد و اینک یادگار آن سال سیاه، پوست آویزان و چروکیده دلبندانی است که بر تن نزارشان زار می‌زند. به عکس‌ها که نگاه می‌کنی بوی سوخته شدن دهان و دل‌شان را هم می‌شنوی.
وقتی هیچ از پیشانی و بینی و لب، در رخ درهم‌ریخته بچه‌های مدرسه درودزن مرودشت نمانده، دیگر چه خیال که کف دست‌شان هم در همان آتش به مشتی بسته با انگشت‌هایی شکسته تبدیل شده که نای بلند کردن مداد را هم ندارند تا از سرخوشی‌های <سارا> و <دارا> و <بابا> بنویسند. ‌ به عکس‌ها که نگاه می‌کنی، هریک از کودکان، قاب عکسی از روزهای پیش از سوختن خود در دست دارند و چشم‌هایی که بی‌مژه به دوربین خیره شده‌اند بی‌آنکه هیچ لبخندی را حواله‌ات کنند، در تمام این روزها بارها من هم به این چشم‌ها و دست‌های جمع شده خیره شدم اما هرگز نتوانستم کاشتن و برپاداشتن دوربین همکارانم در برابر کودکانی که آتش، هیچ لطافتی را بر رخ و روی‌شان باقی نگذاشته، توجیه کنم.‌ کسانی کودکان سوخته را چونان سوژه داغی در برابر دوربین می‌نشانند و سپس قابی که عکس صورت زیبا و جمع نشده آنان پیش از وقوع حادثه را نشان می‌دهد به دستشان می‌دهند و نتیجه آن می‌شود که هر آنکه ناز نگاه کودکان پیش از سوختن و ساختن را می‌بیند ناخود آگاه برای این صورتی که اینک عکس روزهای سلا‌مت خویش را در آغوش کشیده، اشک می‌ریزد و دلش پر ولوله می‌شود. حال سوال اینجاست که چه کسانی و با چه اهدافی کودکانی را که خود بر اجزای نداشته صورت خویش، بارها اشک حسرت ریخته‌اند وادار ساخته تا قاب عکس‌های گذشته خود را در آغوش بگیرند و در برابر دوربین عکاسان گردن کج کنند؟ در اینکه بر همت والا‌ی اصحاب و اهالی خانه خبر که پای به خانه ویران سوخته‌شدگان در آتش گذاشته‌اند، باید بالید، تردیدی نیست اما نمی‌شود دیده بر دیدگان ‌تری بست که خود هم نمی‌دانند چرا باید قاب عکس‌شان را به بغل گیرند و در مقابل ملتی گردن کج کنند. از <رسالت حرفه‌ای> تا <صراحت اطلا‌ع‌رسانی> و از <وظیفه خبررسانی> تا <انگیزه آگاهی‌بخشی> هیچیک قدرتمند‌تر از سر پنهان شده کودکی لا‌ی کتاب فارسی نیست. عکس واقعی همان است. همان که صاحب یک صورت دلخراش، رغبتی به برانگیختن ترحم جماعتی نمی‌کند و به‌گاه تیز شدن چشم‌های دیجیتالی دوربین، سرش را لا‌ی کتاب فارسی‌اش، پنهان می‌کند تا آنچه در لنز دوربین می‌ماند تنها انگشت‌های به هم چسبیده‌ای باشد که به همه چیز شباهت دارد به جز دست ظریف یک کودک دبستانی.
چه بسا کسانی که در دل‌شان آشوبی به پا شد از دیدن این تصویرهای دلخراش و به آسانی بر استعفای وزیر آموزش و پرورش و تایید آن از سوی رئیس دولت نهم هم مهر رضایت زده‌اند اما باور کنیم که این کودکان به اندازه بضاعت خود خرد و تحقیر شده‌اند و دیگر هیچ ضرورتی نداشت که با نمایش محزون این چهره‌ها به اثبات در برکناری مردان سیاست برآییم. هیچ ضرورتی نداشت که قاب عکس به دستشان دهیم و به صف‌شان سازیم تا با صورت‌های نصف و نیمه خود در برابر دوربین‌های ما رژه بروند و لا‌بد هر چه گردن‌ها خمیده‌تر و هرچه زار زدن در برابر صورت سالم قبلی بیشتر، سوژه دلنشین‌تر و مقصود نزدیک‌تر می‌شد. ورنه یک پرسش اگر پاسخ یابد شاید جای هیچ نقدی نماند؛ اگر این آتش که دل اهالی روستای دور افتاده‌ای در شیراز را خون کرده است روزی دامن ما و دلبندان ما را می‌گرفت، کدام یک از ما حاضر می‌شدیم کودک نازنین خود را در برابر دوربینی بنشانیم و سپس از او بخواهیم بر عکس روزهای سلا‌مت خویش زار بزند تا ما زار زدن‌اش را به نام رسالت خبررسانی در پرونده کاری‌مان ثبت سازیم؟ عکاسان خبری در این سال‌ها چه حادثه‌ها را که بیش و پیش از نویسندگان خبر به عرصه خبررسانی آورده‌اند و گاه بی‌هیچ خبر و شرح اضافه‌ای، خود هزاران سطر نانوشته بودند و اثرگذار اما این‌بار چه؟ به قیمت شکستن غرور کودکانی که روزی هزار بار شاید با همین سر و رو و دست و پای سوخته، شرم می‌کنند که خیره به چشم‌های سالم اهالی روستا نگاه کنند، نمی‌توان به اثرگذاری این عکس‌ها اندیشید. در نیت خیر همکارانم شکی نیست اما یادمان نرود که برای کمک به نسل سوخته در آتش، آتشی دیگر نباید در دلشان برپا کرد. حتی اگر مراد حاصل شد و اینک دل مسوولا‌ن و تصمیم‌گیران هم از این عکس‌ها به درد آمد و به مدد برآمدند، باز هم خرسند نباید بود که باز هم ما کاری نکردیم بلکه مسوولیت به حرکت واداشتن مسوولا‌ن را هم بر تن و جان سوخته همان کودکان روستای درودزن انداخته‌ایم؛ آنگاه که به جای عکاسی از زندگی معمولی آنان، به گردن کج کردن و زار زدن‌شان در برابر قاب عکسی که خاطره روزها و صورت‌های زیبا را با خود یدک می‌کشد، رضا داده‌ایم تا حق‌شان را گدایی کنند.
مسیح علی‌نژاد
منبع : روزنامه اعتماد ملی