پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


اقتصاد اروپا به کجا می‌رود؟


اقتصاد اروپا به کجا می‌رود؟
بری آیچنگرین می‌نویسد، دو دیدگاه عمومی درباره اقتصاد اروپا وجود دارد: اینكه اروپا یا مرغ افسانه‌ای است و یا سبد مصرفی. تحلیلگران خوش بین می‌گویند كه بعد از جنگ جهانی دوم اروپای غربی‌ها یك ساعت فقط نیمی از آنچه آمریكایی‌ها در تولید می‌كردند تولید كردند. اكنون اما متوسط تولید اروپا چندان هم از آمریكا پایین‌تر نیست و به ویژه بعضی كشورها مانند فرانسه حتی عملكردی بهتر از آمریكا دارند. از زمان چرخش قرن، كشورهای حوزه یورو بیشتر از آمریكا شغل ایجاد كرده‌اند.اما آنها كه همواره با بدبینی تحلیل می‌كنند، تولید آمریكا را در دهه گذشته بسیار بیشتر از اروپا می‌دانند و مانند همیشه فقط به ناكامی‌های اروپا اشاره می‌كنند. از جمله مواردی كه آنها همواره بر آن تاكید می‌كنند بیكاری بالا، بازارهای بدون انعطاف كالا و خدمات و كار و مالیات كمر شكن است.
اما دیدگاه دیگری هم می‌توان داشت كه از تلفیق این دو دیدگاه افراطی به دست می‌آید. وقتی پایان قرن گذشته را با میانه آن مقایسه كنید نمی‌توانید در اینكه اقتصاد اروپا همچون مرغ افسانه‌ای عمل می‌كند شك كنید. اما در این اواخر اروپا عملكردی به مراتب بدتر از آمریكا داشته و از آمریكا عقب افتاده ‌است. اینجا است كه درباره آینده توان اقتصاد اروپا باید نگران بود. كلید این دو جنبه اقتصادی این قاره در نهادهای اروپاست. نهادهای اروپا معمولا نهادهایی تنبل و دردسر ساز خوانده و توصیف می‌شوند. اما این استدلال به تنهایی كافی نیست. رشد پرشتاب بعد از جنگ در اروپای غربی در چیزی بیشتر از جریان آزاد نیروهای بازار ریشه دارد. برای دستیابی به این رشد به اتحادیه‌های منسجم كارگری و انجمن‌های كارفرمایی كه اغلب میراث دوران قبل از جنگ است و دولت‌هایی با ذهنیت مثبت نسبت به رشد اقتصادی نیاز است. این را بعضی تحلیلگران اقتصادی، «سرمایه‌داری هماهنگ شده» می‌نامند.
اروپا بعد از جنگ لازم نبود از یك ویرانه تمام عیار برخیزد و شروع كند. بخش عمده‌ای از سرمایه فیزیكی اروپا بعد از جنگ باقی مانده بود. از راه‌ها، خطوط آهن و كارخانه‌هایی كه در جنگ ویران شد بخش عمده‌ای به سرعت قابل بازسازی بود. در سال ۱۹۴۷ تولید صنعتی از مرز سال ۱۹۳۸ عبور كرد ( البته اگر آلمان را از متوسط اروپا كنار بگذاریم)، در سال ۱۹۴۸ تولید به اندازه یك دهه پیش بالا بود ولی این بار آلمان را هم دربرمی‌گرفت. این قاره همچنین به اندازه كافی از آنچه كارشناسان اقتصادی آن را سرمایه انسانی می‌نامند و بقیه مردم به آن نیروی مهارت دیده و تحصیل كرده می‌گویند، برخوردار بود.
سرمایه‌داری هماهنگ شده در كشورهایی كه از آن برخوردار بود به خوبی عمل كرد. انگلیس با اتحادیه‌های از هم دورافتاده و گروه‌های كارفرمایی‌اش یك استثنای ظن‌برانگیز بود. این هماهنگی از مرزها بیرون رفت و به شكل‌گیری آنچه اكنون اتحادیه اروپا خوانده می‌شود منجر شد. در اوج این دوران سرمایه‌داری هماهنگ شده اما ناكامی‌هایی به چشم می‌خورد كه یكی از آنها مشكلات در نرخ برابری ارز میان كشورها در سال‌های دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۹۰ بود.
نهادهای اروپا در مقایسه با آمریكا در این زمینه عملكرد به مراتب سطح پایین‌تری داشتند. این نهادها در پیشبرد نرخ رشد عملكرد خوبی نداشتند و به جای فراهم كردن امكانات و فرصت برای اقتصاد، این فرصت‌ها را سلب می‌كردند. حتی در سال‌های دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ درحالی‌كه آمریكا دلارهای تحقیق و توسعه خود را صرف فضا و پیشرفت‌های الكترونیك می‌كرد، اروپا سرگرم پیشرفت‌های محدودی در بخش شیمی، نساجی و ماشین‌آلات بود. مثلا در ایتالیا به جای توسعه ماشین‌‌آلات جدید نساجی فقط محدودیت‌های كنترلی جدید برای این صنعت وضع شد. در پایان دهه ۱۹۶۰ و با سخت شدن شرایط بازار كار و نزدیك شدن استانداردهای زندگی به آمریكا این موضوع بیشتر از هر زمان دیگر رخ نشان داد. معلوم نیست كه اروپا حتی حالا هم این مشكل را از میان برداشته است یا نه.
شكی نیست كه اصلاحات ساختاری در جریان است. رقابت میان اروپای مركزی و شرقی و همچنین چین و هند هم تن اتحادیه‌های كارگری و مدیران تجاری و اقتصادی را در غرب قاره اروپا به لرزه درآورده و آنها را از پوسته خود به درآورده است. نظام‌های پرهزینه درمانی و خدمات بازنشستگی همگی دچار دگرگونی و بازنگری شده است و تا دگرگونی كامل چند گام فاصله دارند. بنابراین حتی تحلیلگران خوش بین هم شك دارند كه تكنولوژی جدید در این دهه به اندازه دهه قبل در دورنمای رشد تاثیر گذار و مهم باشد. تلاش‌هایی چون برنامه لیسبون كه با هدف تبدیل كردن اروپا به رقابتی ترین اقتصاد دنیا تا سال ۲۰۱۰ تدوین شده، در حقیقت تلاشی است برای غلبه بر ناكارآمدی نهادها. پیشرفت در این زمینه بسیار كند بوده است. بسیاری از محدودیت‌های گذشته همچنان ادامه دارد. بعضی اكنون حتی جنجالی‌تر هم شده است مثلا بحث بر سر اینكه انسجام سیاسی تا چه اندازه باید با اقتصاد و رشد اقتصادی همراه باشد، یكی از این بحث‌های داغ و جنجالی است. اما تفاوت شرایط كنونی با گذشته این است كه این روزها دیگر فرانك و لیره‌ای وجود ندارد تا كشورهای مختلف اروپا بر سر ارزش آن با هم رقابت كنند.
برای قاره‌ای با این تنوع بدون شك هیچ نسخه‌ واحدی نمی‌توان توصیه كرد. همچنین هیچ كتابی درباره تاریخچه اقتصاد مدرن وجود ندارد كه برای مدت طولانی به عنوان یك استاندارد مورد استناد قرار گیرد. بعضی كارشناسان و تحلیلگران اقتصادی برای قوت بخشیدن و پایدار كردن نوشته‌ها و تئوری‌هایشان، بر توانایی اروپا در سازگاری با شرایط گوناگون تاكید می‌كنند. اما هیچ كدام از این نوشته‌ها و استدلال‌ها برای هضم آنچه در جریان است كافی نبوده ‌است. این استدلال‌ها نه به آمریكایی‌هایی كمك كرده كه خواستار درك موفقیت‌ها و ناكامی‌های اروپا بوده‌اند و نه اروپایی‌هایی كه می‌خواهند بدانند قاره‌اشان كی كار درست انجام داده و چه وقت به خطا رفته است.
اكونومیست
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد