دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

دوازده تز درباره بحران «سوسیالیسم واقعاً موجود»


دوازده تز درباره بحران «سوسیالیسم واقعاً موجود»
یادداشت مترجم: سال ۱۹۸۳ صد سال پس از مرگ ماركس و هفت سال پیش از فروپاشی دستگاه دولتی عظیمی كه مدعی زنده نگه داشتن نام ماركس بود، ماركسیست جوان یونانی تباری به نام الكس كالینیكوس در رد سیستم موسوم به «سوسیالیسم واقعاً موجود» چنین نوشت: «اتحاد جماهیر شوروی و خانواده اش، در واژگان ماركسیستی، نه چونان نوعی سوسیالیسم بل چونان مواردی از سرمایه داری دولتی دیوان سالار است، نوعی از همان نظام اجتماعی استثمارگر كه در غرب وجود دارد.» («اندیشه انقلابی ماركس»، ترجمه پرویز بابایی، ص ۱۱) به زعم وی، ماركسیسم و سوسیالیسمی كه در بلوك شرق بروز و ظهور و موجودیت یافت در حقیقت نفی سوسیالیسمی بود كه ماركس پیش نهاده بود. آنچه در دولت های (به تعبیر میشل لووی) «غیر سرمایه داری» اروپای شرقی تاسیس شد، نه برخود رهایی طبقه كارگر كه بر استثمار آن استوار بود. كالینیكوس در ۱۹۸۳ نوشت: «هر كس به تفكر ماركس وفادار مانده باید از صمیم قلب و با تمام وجود برای سقوط رژیم های «سوسیالیست واقعاً موجود» فعالیت كند.» میشل لووی مقاله «دوازده تز» را پس از سقوط دولت های بلوك شرق و در آستانه سقوط كامل امپراتوری شوروی نگاشت. او بحران سوسیالیسم واقعاً موجود را مجال مناسبی می داند برای نقد صحیح، غیربورژوایی و نوسازی ماركسیستی عقاید ماركس. از دید او ضعف اساسی اندیشه ماركس (و انگلس) یكی دیدگاه اكونومیستی _ دترمینیستی و دیگری عدم گسست ریشه ای از بنیادهای تمدن بورژوایی است. لووی عظیم ترین نیرو را برای مقابله با نظام جهانی سرمایه (خاصه پس از سقوط بلوك شرق) توده كارگران مزدبگیر (اعم از كارگران صنعتی، یقه سفید و كاركنان بخش خدمات و كارگران كشاورزی و روزمزدی كه اكثریت جمعیت جهان را تشكیل می دهند) می داند، توده ای كه سرمایه بی محابا از آن بهره كشی می كند. (نك: «مانیفست پس از ۱۵۰ سال»، ترجمه حسن مرتضوی، صص ۲۷۴ _ ۲۵۹).
۱ _ چیزی كه هنوز به دنیا نیامده چگونه ممكن است بمیرد: كمونیسم نمرده است چون هنوز زاده نشده است. این سخن درباره سوسیالیسم نیز صادق است. آنچه رسانه های غربی تحت نام «دولت های كمونیست» و ایدئولوژی رسمی شرق تحت عنوان «سوسیالیسم واقعاً موجود» درباره اش حرف می زنند، اصلاً وجود خارجی نداشت. آنها را در بهترین حالت می شد «جوامع غیرسرمایه داری» نام نهاد كه مالكیت خصوصی را در ابزارهای اصلی تولید ملغی كرده بودند، اما تفاوت آنها با سوسیالیسم زمین تا آسمان بود _ سوسیالیسم صورتی از جامعه است كه در آن تولیدكنندگان متحد و همراه سكان داران فرایند تولید هستند، جامعه ای استوار بر وسیع ترین شكل دموكراسی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، جامعه ای همسود كه از یوغ استثمار و ستم طبقاتی، قومی و جنسیتی در هر شكل آن رهیده باشد. این جوامع «واقعاً موجود» قطع نظر از كام یابی ها و ناكامی های اقتصادی و اجتماعی مختلف شان، در یك كمبود بنیادی با هم اشتراك داشتند: كمبود دموكراسی، بیرون گذاشتن كارگران، یعنی حذف اكثریت افراد جامعه از دایره قدرت سیاسی. حقوق دموكراتیك _ آزادی بیان و آزادی تشكل های مردمی، حق رای همگانی، تكثرباوری سیاسی _ برخلاف تصور رایج نه «نهادهای بورژوایی» محض بلكه حاصل جد و جهد بی امان جنبش كارگران اند. محدود كردن آنها به اسم سوسیالیسم چیزی جز استبداد دیوان سالارانه نیست. همان گونه كه رزا لوكزامبورگ (آن حامی پروپا قرص انقلاب روسیه) در خلال نقدی همدلانه و برادرانه در ۱۹۱۸ [یك سال پس از پیروزی انقلاب] به بلشویك ها هشدار داد: «بدون انتخابات سراسری، بدون مبارزه آزادانه افكار عمومی، زندگی در یك یك نهادهای دولتی و عمومی جامعه رنگ خواهد باخت و جز ظاهری بیرنگ از آن به جا نخواهد ماند كه در آن یگانه عنصر فعال جامعه نظام اداری و دیوانی خواهد بود.» اگرچه برخی ابعاد تكثرباوری و حكومت مردمی كارگری در فاصله سال های ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۳ همچنان باقی ماند، روز به روز اقدامات خودسرانه و سلطه جویانه بیشتری به عمل می آمد. این خطای نابخشودنی _ به اضافه عواملی چون عقب ماندگی، جنگ داخلی، قحطی و مداخله های خارجی در اتحاد شوروی طی این سال ها _ زمینه ساز پیدایش دیوان سالاری بی در و پیكری شد كه همچون غده ای بدخیم سرانجام حزب بلشویك را فروپاشاند و به پیشوایی تاریخی آن مهر پایان زد.
۲ _ آنچه رسانه های محافظه كار یا لیبرال «مرگ كمونیسم» می نامند، در واقع بحران سیستم سلطه جویانه و دیوان سالارانه ای از توسعه است كه اول بار در اتحاد شوروی در دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بر روی بقایای ویرانه های انقلاب روسیه پا گرفت. این الگویی است كه بسیار پیش از این كل یك نسل از متفكران و مبارزان هواخواه دگرگونی های بنیادی در نهادهای موجود آن را بر پایه مبانی ماركسیسم به باد انتقاد گرفته و رد كرده بودند، كسانی چون لئون تروتسكی و كریستیان گیورگویچ راكوفسكی [كه در ۱۹۲۹ نوشت: «اتحاد شوروی از كشوری پرولتری به كشوری دیوان سالار بدل گشته كه جز خردك شرری از آتش پرولتری در آن باقی نمانده»م.]، ایزاك دویچر و آبراهام لئون، هاینریش برندلر و ویلی مونتسنبرك [رهبران حزب كمونیست آن سال های آلمان]، ویكتور سرژ [همرزم دیرین لنین و تروتسكی] و آندره برتون [شاعر شهیر سوررئالیست و انقلابی فرانسوی و از ستایشگران آتشین تروتسكی].
چیزی كه در اروپای شرقی به حال جان كندن و احتضار افتاده نه «كمونیسم» كه كاریكاتور بوروكراتیك آن است: انحصار قدرت در دستان نومن كلاتورا [nomenklatura، در لغت به معنی فهرست اسامی، نام حزب و سیستمی كه از سپیده دمان انقلاب تا شامگاه نظام كمونیستی در ۱۹۹۰ در شوروی بر كار بود. نومن كلاتورا متشكل از خواصی بود كه بر روال گزینش نامزدهای تصدی مسئولیت های اجرایی حساس نظارت سفت و سخت و عملاً نبض قدرت سیاسی را در دست داشت. م.]
۳ _ این بحران در اتحاد شوروی نیز رفته رفته از پرده برون می افتد، آن هم به شكلی متناقض تر: پس از چندین دهه بی جنبشی و ركود دیوان سالارانه، فرایند پرقدرتی به وقوع پیوست كه مرده ریگ نظام استالینی را نابود كرد؛ نیروی محرك آن فرایند جدلی دیالكتیكی بود بین اصلاحات از بالا _ كه میخائیل گورباچف و همكارانش بانی آن بودند _ و تكاپوی دموكراتیك از پایین _ جبهه های خلق و انجمن های سوسیالیست، هوادار محیط زیست و اصلاح طلب. سیاست اصلاحی كه سران كنونی شوروی در پیش گرفته اند، اقدامی است مركب از مواد مختلف در تایید و تشویق اصلاحات: آمیزه ای از فضای بازی بی سابقه در سیاست (گلاسنوست) و بازسازی اقتصاد با محوریت بازار (پرسترویكا) كه برخی حقوق سنتی كارگران را به مخاطره می افكند و برخی ابتكار عمل های بسیار مثبت در جهت خلع سلاح هسته ای در تركیب با كاهش چشمگیر حمایت از انقلاب های جهان سوم (خاصه در آمریكا مركزی).
۴ _ در نبرد سیاسی و اجتماعی كه هم اینك در اتحاد جماهیر شوروی و دیگر جوامع غیرسرمایه داری، خواه در درون نومن كلاتورا و خواه در متن جامعه مدنی، برپا گردیده برای برون شدن از بن بست الگوی استالینی چند گزینه بدیل به نظر می آ یند: ۱ _ حفظ نظام سیاسی اقتدارطلب به شرط اعمال اصلاحات اساسی بر مدار اقتصاد بازار _ الگوی دنگ شائوپینگ [قوی ترین عضو حزب كمونیست چین در دوره ای ۲۰ ساله، یعنی تا ۱۹۹۷ سال مرگ شائوپینگ. او به نام توسعه اقتصاد و صنعت چین به گسترش روابط تجاری با غرب تاكید كرد. همچنین وی از مقصران اصلی فاجعه سركوب معترضان سیاسی در ۱۹۸۹ در میدان تیان آن من به دست ارتش بود.م.] ۲ _ دموكراتیك ساختن نسبی ساختارهای سیاسی و گنجانیدن ساز و كارهای بازار در ساختار مدیریت اقتصادی _ اتحاد شوروی، بلغارستان، رومانی، ۳ _ برقرار كردن دموكراسی بر وفق الگوی غربی و جا انداختن كامل اقتصاد بازار _ یعنی استقرار مجدد نظام سرمایه داری همان گونه كه در سایر كشورهای اروپای شرقی می بینیم، ۴ _ دموكراتیك ساختن كامل قدرت سیاسی و برنامه ریزی سوسیالیستی/ دموكراتیك اقتصاد - طرح پیشنهادی اعضای فعال و رادیكال اتحادیه های كارگری و اعضای جناح های سوسیالیست مخالف، طرحی كه تاكنون در هیچ جا جامه تحقق بر تن نكرده است.
۵ _درباره فرجام این نبرد دست كم در كوتاه مدت، جای چندانی برای خوش بینی نیست. در بیشتر كشورهای اروپای شرقی، جنبش ها و نهضت های بنیادستیزی كه در راه دفاع از بدیل سوسیالیستی / دموكراتیك پیكار می كنند یا به نوعی از پیوند با سنت ماركسیستی دم می زنند، حتی آنهایی كه كوله باری از تجربه های تلخ تاریخی در نبرد با نظام دیوان سالاری داشتند، تن به شكست داده اند. علاوه بر اسباب و عللی كه بعضاً به ویژگی های هر كشوری برمی گردد، یك عنصر مشترك در همه آنها هست كه می تواند چون و چرای این شكست را شرح دهد: طی چهل سال، سوسیالیسم و ماركسیسم با نظام دیوان سالار استالینی یكسان انگاشته شده بود. این تنها نكته ای است كه مدافعان حكومت های شرقی و مخالفان غربی شان، رادیو پراگ و رادیو اروپای آزاد، بر سر آن اتفاق نظر داشتند _ این نكته كه دولت های یاد كرده جملگی سوسیالیست بوده و سران شان همواره به سیاست های ماركسیستی عمل می كرده اند. در مواجهه با اجماعی چنین متحد و مهیب، عقیده و نظر گروهی قلیل از دگراندیشان ماركسیست چگونه می توانست عرض اندام كند؟بله، شكی نیست كه بنگاه تبلیغات غربی درصدد برآمده تا از موقعیت پیش آمده به نفع اغراض خویش بهره برداری كند. اما چه كسی می تواند دكارت را مسئول جنگ های استعماری فرانسوی ها بشمارد، چه كسی حاضر است عیسی را از بابت جنایت های دادگاه های تفتیش عقاید نكوهش كند، حتی كسی حاضر نیست گناه تجاوز آمریكایی ها را به خاك ویتنام به گردن تامس جفرسن اندازد. با این همه می بینیم كه بسیاری چنان سخن می گویند كه پنداری كارل ماركس فرمان ساخت دیوار برلین را صادر و چائوچسكو را برای رهبری حزب كمونیست رومانی نامزد كرده است.
۶ _ هیچ دلیلی برای پذیرفتن مدعایی نداریم كه اقتصاددانان نظام های موجود، ایدئولوگ های نولیبرال، سران سیاسی غرب و سرمقاله نویسان جریان فكری غالب سعی دارند به عنوان حقیقتی بدیهی و روشن تر از روز به ما قالب كنند: این مدعا كه اقتصاد بازار، سرمایه داری و نظام مبتنی بر اصل سود و بهره امروزه تنها گزینه عملی است، خصوصاً بعد از شكست اقتصاد فرمایشی دولت های تمامیت خواه در كشورهای غیرسرمایه داری _ نظامی كه در آن گروهی كوچك از فن سالاران (بی كفایت) تكلیف اقتصاد را معین و با خودسری و زورگویی تصمیم های خویش را به جامعه حقنه می كردند. گزینه ها به هیچ روی محدود به این دو نمی شود، راه سوم (Tertium datur) همانا برنامه ریزی دموكراتیك به دست جامعه ای است كه افراد آن بعد از بحث های همگانی و تكثرباورانه اولویت های سرمایه گذاری و گزینه های اصلی اقتصادی و خط مشی های عمومی اقتصاد را تعیین می كنند- این یعنی دموكراسی سوسیالیستی.
۷- بسیاری از اقتصاددانان اصلاح طلب و سران كشور های بلوك شرق این اصل جزمی را به میان آورده اند كه بین اصلاحات بازار - محور اقتصادی از یك طرف و دموكراسی سیاسی «آزادی» اقتصادی و آزادی سیاسی از طرف دیگر ارتباطی مستقیم و منطقی هست. الگوی آزموده دنگ شائوپینگ مثال نقض مناسبی برای رد این داعیه است، همچنین اوضاع و احوال بسیاری از كشور های جهان سوم كه اقتصاد های نولیبرالی را با قالب های به غایت اقتدارطلبانه قدرت دولتی به هم آمیخته اند. وانگهی تجربه اخیر چینی ها نشان می دهد كه گرچه اصلاحات بازارمحور ممكن است با رفع برخی معضلات ناشی از برنامه ریزی های مركز مدار دیوانسالاری اندك زمانی گره از كار فروبسته جامعه بگشایند، به نوبه خود مشكلات تازه ای بار می آورند كه كم از معضلات سابق نیستند: بیكاری، كوچ دسته جمعی روستاییان به شهر ها، فساد، تورم، افزایش نابرابری های اجتماعی، كاهش خدمات اجتماعی، گسترش دامنه بزهكاری، افتادن زمام اقتصاد به دست بانك های چندملیتی.
۸- جنایت هایی كه رژیم های دیوانسالار به نام كمونیسم و سوسیالیسم مرتكب شدند- از پاكسازی های خونبار دهه ۱۹۳۰ گرفته تا تجاوز به خاك چكسلواكی در ۱۹۶۸ _ به نفس امید و اعتقاد به آینده ای سوسیالیستی لطمه های عمیق زد و به تقویت و تحكیم ایدئولوژی بورژوایی در میان خیل كثیری از آحاد جامعه در هر دو بلوك شرق و غرب انجامید. با این همه امید دست یافتن به جامعه ای آزاد و استوار بر برابری دموكراسی اجتماعی و اقتصادی، خودمختاری و نظارت از پایین در عمق جان بسیاری از اعضای طبقه كارگر و نیز جوانان هم در شرق و هم در غرب ریشه دوانیده است. از این منظر سوسیالیسم و كمونیسم نه در جامه دولت های «موجود» بلكه به عنوان برنامه و طرحی سرشار از امید به مدت یك قرن و نیم الهام بخش مبارزات رهایی بخش قربانیان سرمایه داری و استكبار جهانی بوده و مادامی كه استثمار و ستم از زمین ریشه كن نشده زنده و شاداب خواهد ماند.
۹- در وضعیت بحران زده كنونی حالت دستپاچگی، سردرگمی و آشفتگی ایدئولوژیك عمیقی كه در بسیاری از چپگرایان می بینیم كاملاً طبیعی است. حتی آنانی كه حاضر نشده اند میراث ماركسیسم را یكسره بر طاق نسیان بگذارند، رفته رفته مهیای یك عقب نشینی درست و حسابی می شوند. گرایش غالب«چپ» خواه در شرق خواه در غرب- جز چند استثنایی انگشت شمار یعنی بدعت گذاران و دگراندیشانی كه هنوز به ضرورت انقلاب اجتماعی ایمان دارند- در دفاع از «مدرن سازی» ماركسیسم و ضرورت سازگار نمودن آن با اندیشه های غالب روز با لیبرالیسم و فرد پرستی و تحصل گرایی و بالاتر از همه با اقتضائات بازار با بت های آن آیین ها و مناسك آن و با عقاید و اصول جزمی آن داد سخن می دهد. این دیدگاه ریشه شكست «سوسیالیسم واقعاً موجود» را در كوشش بی فرجام انقلاب روسیه برای گسستن از الگوی تمدن سرمایه داری و قطع ارتباط (لااقل در برخی حوزه ها) با بازار جهانی می داند؛ بر این اساس مدرن شدن ماركسیسم در گرو گردن نهادن به قوانین سرپیچی ناپذیر سیستم اجتماعی و اقتصادی بلوك غرب است. گرایش شماری از حزب های كمونیست شرق و غرب به قواعد دموكراسی اجتماعی یكی از قالب های اصلی تلاش در راه رقیق سازی پروژه سوسیالیستی است. چیزی كه توام با دور ریخته شدن آب (بی نهایت) آلوده _ یعنی همان ماهیت ضددموكراتیك، بوروكراتیك و غالباً توتالیتر جوامع غیر سرمایه دار و دم و دستگاه برنامه ریزی مركزمدارشان _ مفت و مسلم از دست می رود، ایده ای است كه هنوز به مرتبه بلوغ نرسیده _ یعنی ایده برگذشتن از سرمایه داری و حركت به سوی اقتصادی متكی بر برنامه ریزی دموكراتیك. آنچه در این كوشش معطوف به «آشتی و كنار آمدن با واقعیت» عرضه می شود (اگر از ضابطه احترام برانگیز هگلی مدد جوییم) نه ارزش های جهانشمولی _ چون مردمسالاری، حقوق بشر، آزادی بیان، برابری اجتماعی، همبستگی [بین المللی]- است كه در طول حكم روایی نظام استالینی نفی یا تحریف شدند، بلكه ارزش هایی- چون «رقابت آزاد»، «كسب و كار آزاد»، سیاست پول مداری، فرهنگ بازاری _ است كه خواص و نخبگان غربی امروزه بیش از هر زمانی سنگ شان را به سینه می زنند.
۱۰- شكی نیست كه باید ماركسیسم را به پرسش گرفت، در بوته نقد گذاشت و به نو ساختنش همت گماشت، اما نه به آن علت كه منتقدان بورژوای آن می گویند، دقیقاً برعكس: به این علت كه گسست ماركسیسم از الگوی تولیدمدار سرمایه داری صنعتی و بنیادهای تمدن بورژوایی مدرن چندان كه باید ریشه ای و بنیادی نبوده است. ماركس و ماركسیست ها، خاصه در ارائه توسعه نیروهای مولده به عنوان شالوده عینی انقلاب و به عنوان برهان اصلی دفاع از مشروعیت سوسیالیسم، اغلب به همان راهی رفتند كه ایدئولوژی پیشرفت در قالب قرن هجده و نوزدهی آن پیش پایشان نهاده بود. در برخی صورت های عوامانه ماركسیسم، منتهای آمال انقلاب اجتماعی نه سازمان دهی دوباره جامعه بر پایه برادری و برابری، نه رسیدن به «مدینه فاضله» ای با راه و رسمی تازه در تولید و زیستن، با نیروهای مولده ای دارای ماهیت و كیفیت متفاوت بلكه صرفاً حذف آن مناسبات تولیدی است كه سد راه توسعه مطلق العنان نیروهای مولده قلمداد می شوند. در «سرمایه» ماركس- به جز یكی دو عبارت- مشكل بتوان موادی یافت كه به فهم این مهم یاری رساند كه «رشد نیروهای تولیدی» ممكن است با ویران سازی تدریجی محیط زیست طبیعی، بقای نوع بشر را به خطر افكند.
ماركس در مقام یك عالم اجتماعی همواره از چنبره الگوی بورژوایی/ پوزیتیویستی بیرون نبود، الگویی كه قالب معرفتی علوم طبیعی را (توام با قوانین آن، موجبیت علی آن، پیش گویی های سراپا عینی آن و اعتقادش به تكامل خطی) به گونه ای دلبخواهی به حوزه تاریخ تعمیم می داد- رویكردی كه نوع خاصی از ماركسیسم از پلخانف [متوفای ۱۹۱۸] تا لوئی آلتوسر [متولد ۱۹۱۸]، آن را تا نهایت نتایج منطقی اش پیش برد.
۱۱- گوهر ماركسیسم را در جای دیگری باید جست- در فلسفه پراكسیس و روش ماتریالیستی دیالكتیكی، در تحلیل بت وارگی كالاها و ازخودبیگانگی ناشی از سرمایه داری، در نظرگاه خود رهاسازی انقلابی كارگران و در جامعه بی طبقه و بی دولت آرمانی آن. از همین روی است كه ماركسیسم همچنان نیروی بالقوه خارق العاده ای برای تفكر و عمل نقاد و درهم كوبنده نهادهای موجود به شمار می رود. نوسازی ماركسیسم باید بنای خود را بر میراث انسان محورانه، مردم سالارانه، انقلابی و دیالكتیكی به جا مانده از خود ماركس و برترین شاگردان مكتب وی نظیر رزا لوكزامبورگ و لئون تروتسكی و آنتونیو گرامشی بگذارد، یعنی بر شالوده سنتی كه طی دهه های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ به دست نیروهای ضدانقلاب، نظام استالینی و فاشیسم سركوب شد. افزون بر اینها ماركسیسم برای آنكه هرچه ریشه ای تر از تمدن بورژوایی بگسلد، باید بتواند چالش های عملی و نظری ای را كه جنبش های زیست بومی و فمینیستی، الاهیات آزادی بخش، و هواخواهان صلح پیش كشیده اند در كلی واحد متحد سازد. این امر در گرو افكندن طرح تمدنی نو است كه صرفاً صورت مترقی تری از نظام سرمایه سالار صنعتی متكی به توسعه تحت نظارت دولت همان نیروهای مولده نباشد، بلكه بالكل راه و رسمی تازه در حیات بشر باشد: استوار بر ارزش كاربرد و برنامه ریزی دموكراتیك، انرژی های جایگزین شونده و حفظ زیست بوم های طبیعی، برابری نژادی و جنسیتی، برادری و خواهری و همبستگی بین المللی استیلای جهان گستر نولیبرالیسم و مدرنیزاسیون بورژوایی در حال حاضر از این واقعیت نشأت گرفته كه دموكراسی اجتماعی [در غرب] و نظام مابعداستالینی [در شرق] هیچ یك قادر به ارائه بدیلی با معنی- كه در آن واحد، رادیكال و دموكراتیك باشد- در برابر نظام سرمایه داری جهانی نیستند.
۱۲- ماركسیسم امروز بیش از هر زمان دیگر، به قول خود ماركس، باید میان به نقد بی رحمانه هرآنچه موجود است بندد. ماركسیسم باید با رد هر قسم دفاعیه مدرنیستی از نظم جاافتاده موجود و با خودداری از پذیرفتن گفتارهای واقعیت زده ای كه بازار سرمایه داری یا استبداد دیوان سالاری را مشروع جلوه می دهند، جلوه گاه معنایی شود كه ارنست بلوخ از آن به «اصل امیدواری» به آرمان شهر جامعه ای از بند رسته تعبیر می كرد. [بلوخ (۱۹۷۷-۱۸۸۵) در جوانی (۱۹۱۸) كتابی نگاشت با عنوان «روح ناكجا اندیشی» و در آن موعودباوری یهودی را با بصیرت های معنوی ماركسیسم به هم آمیخت و در حوالی ۷۰ سالگی اثر عظیم دو جلدی خود را با عنوان «اصل امیدواری» به رشته تحریر كشید، در باب قوای برآشوبنده عرفان انقلابی و ناكجااندیشی های بزرگ.م] باری ماركسیسم برای همه پرسش های مربوط به چند و چون انتقال به سوسیالیسم پاسخ های حاضر آماده ندارد: چگونه باید دموكراسی نمایندگی و مستقیم را با هم تركیب كرد، چگونه باید برنامه ریزی دموكراتیك را با بقایای اجتناب ناپذیر نظام بازار تدوین كرد، چگونه باید رشد و توسعه اقتصادی را با اقتضائات حفظ زیست بوم های طبیعی وفق داد. هیچ كس نمی تواند ادعا كند كه حقیقت ملك طلق اوست؛ برای یافتن پاسخ این پرسش ها باید به بحث و تبادل نظری باز و تكثرباورانه طی فرایند تعلیم و تعلمی متقابل تن سپرد.
Monthly Review. Volume ۴۳. Issue:۱. May ۱۹۹۱.
میشل لووی
ترجمه: صالح نجفی
منبع : روزنامه شرق