دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

اخلاق دینی


اخلاق دینی
آیا جامعه‌های دینی، اخلاقی‌ترند؟ آیا هرجامعه‌‌ای که دینی باشد، الزاما اخلاقی‌تر است؟
دین بر مبنای عمل صالح بنا شده است نه بر مبنای صالح . دین مبنای عمل صالح در تمام ادیان الهی خواه ابراهیمی،‌ غیر ابراهیمی، ادیان هندی باشد یا بودایی و ... آن عمل صالح را فضیلت می‌دانم. یونانی می‌گفته Arete که کمال وجود انسانی است. به تعبیری، یعنی کمال وجودی است که به آن می‌رسد کمال در نفس است که نفس با آن فعلیت و وجود پیدا می‌کند چون نفس با بدن فرق دارد. بدن فعلیتی دارد که من می‌بینم ولی نفس را با بدن قیاس می‌کنیم. احکام عالم ملکوت و جبروت با احکام بدن فرق می‌کند. یعنی نفس ما حالت بالقوه دارد این بالقوه اگر فعلیت یابد معنی وجود پیدا می‌کند. وجود و هستی می‌یابد که قبلا نداشته و این خلاف بدن ما است که الان وجود دارد. انسان که فضیلت و عمل پیدا می‌کند و اتصاف می‌یابد با آن فعلیت، وجودی بالفعل پیدا می‌کند. نمی‌خواهم بگویم همه دین عمل صالح است.
دین مقدمات دیگری دارد، مثل محبت الهی، معرفت الهی، حکمت الهی، دیدن مسائل به نور الهی. یکی از مقومات آنکه دین بدون آن محال می‌شود و اگر این را برداریم دینداری ممکن نیست عمل صالح است. پس اینکه بعضی جوامع اخلاقی‌ترند و یا کمتر اخلاقی‌اند منش و اخلاق تفاوت دارند. یعنی کسانی که بیشتر اخلاقی‌اند یا کمتر اخلاقی،‌ منش آنها فرق می‌کند یا اخلاقشان تفاوت نمی‌کند، در حالی که جوامع چنین هستند و با دترمینیسم تاریخی موافق نیستند. اگر بپذیریم جوامع این چنین نمی‌شوند. نوعی دترمینیسم دنبال آن است.
نمی‌دانم چه کنیم هم دترمینیست نباشیم و هم بگوییم جامعه این چنین می‌شود. حالا می‌خواهیم دترمینیسم تاریخی را دنبال کنیم چه عواملی موجب می‌شود؟
فکر می‌کنم می‌توانیم جامعه‌ای را با یک منشی بزرگ کنیم. در جامعه‌های صنعتی تربیت آنها به یک منش خاصی است که این‌ها را نباید اخلاق گفت. یک نوع نزاکت است، یک نوع تربیت است برای برآورده کردن آن چیزی که جامعه می‌خواهد. در دین هم چنین می‌شود. یعنی پرورش می‌تواند در جهت منش باشد. در یک جامعه صنعتی منش رفتاری است، ولی با اخلاق قدری فرق دارد. یکی از خصوصیات انسان عادت است. عادت برمی‌گردد به تربیت منش و یک اخلاق عادی و عرفی است. اخلاق عرفی تبدیل به عادت می‌شود و از آن اصل انحراف می‌یابد. منظور این است که اخلاق ممکن است تابع خوی و عادت شود. خانواده‌ای به معنای اخلاقی تربیت شده،‌ اما به معنای دقیق و آن طوری که فلاسفه گفتند و تحلیل کردند، معیار فلسفی و حکمی را برآورده نمی‌کند. یعنی در معیار فلسفی و حکمی تحقق به یک فضیلتی است . یعنی علم و آگاهی دارد و به آن آگاهی رسیده و بعد از رسیدن به آگاهی عمل کرده است. (نه اینکه فقط می‌داند، مثلا این را در یک کتاب بخوانیم یا تعریف آن را بشنویم ولی خلاف این را عمل کنیم. خیلی از حکما این اخلاق را اخلاق نمی‌دانند.)
این دقیقا تفکیک اخلاق از فرهنگ است. منش در فرهنگ است. شما تفکیک می‌کنید.
ما باید اول علم داشته باشیم. من اگر یک چیزی بر اثر عادت کسب کردم نمی‌توانم بگویم اخلاق دارم. اخلاقی بودن یک مسئله از نظر حکما مستلزم یک آگاهی تام به حقیقت آن مسئله است. تعریف سقراطی، یعنی به حقیقت چیزی راه پیدا کردن. کنفوسیوس پیش از سقراط می‌گفت باید اسم‌ها را اصلاح کنیم. یعنی از معنای عرفی به معنای حقیقی که فی‌نفسه دارد، عدول کنیم. تا وقتی تعریف، سقراطی نباشد،‌ شناخت؛ عرف و عادت است.
بعد از شناخت در اخلاق، تحقق است. یعنی من می‌توانم بگویم راست و دروغ چیست، ولی باوجود این دروغ می‌گویم چون علم من فقط تصوری و تصدیقی بود. اخلاق بالاتر و برتر، اخلاقی است که افلاطون و سقراط می‌گویند.
اخلاق تحقق، یعنی آن صفت در من طوری متحقق باشد که علمی هم که به آن دارم از نوع تحققی باشد نه تصوری و تصدیقی. بنابراین علمی که از اخلاق حاصل می‌شود از طریق تحقق به آن، علم دیگری است. سقراط می‌گوید در علم تحققی، خطا راه ‌ندارد ولی در علم تصوری و تصدیقی ممکن است بدانم راست و دروغ چیست ولی دروغ هم بگویم. اگر آن صفت صدق در من محقق شد، یکبار هم امکان دروغ گفتن نیست.
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید