یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ارسطو و فلسفه اولی


ارسطو و فلسفه اولی
ارسطو (۳۲۲ - ۳۸۴ ق.م) عقیده داشت فلسفه اولی یعنی علم به وجود از آن حیث که موجود است. به عبارت دیگر فلسفه اولی نه علم به وجودی مشخص؛ بلکه علم به مطلق وجود و حقیقت و مبادی و علل و احوال و اوصاف اصلی آن است. از این نگره، علم به محسوسات یا همان جزئیات تعلق نمی‌گیرد بلکه آنچه به ادراک عقل در می‌آید فقط کلیات معلوم است.
به اعتقاد ارسطو نمی‌توان صرفا کلیات معقول را موجود واقعی دانست و وجودشان را مستقل شمرد و جزئیات یعنی محسوسات را از آنها جدا و موهوم و غیر حقیقی و نمایش ظاهری معقولات فقط با پرتو یا مثبت به آنها انگاشت؛ زیرا جدایی کلیات از جزئیات تنها ذهنی است و وجه خارجی ندارد. البته حس مقدمه علم بوده و افراد، موجودات حقیقی‌اند و کشف حقیقت و ماهیت ایشان حسب تصویر صورتشان در ذهن و نیز از راه مشاهده و استقراء در احوالشان تا مقام دریافت حد و رسم آنها میسر است. مع هذا در نیل به حقیقت باید بدوا ذات را از صفات متمایز کرد و جوهر را چونان وجود حقیقی مستقل و قائم به ذات از عرض چونان وجود وابسته به قائم به جوهر، تمیز داد و اقسام نه گانه عرض را به انضمام جوهر، در زمره مقولات ده گانه نهاد.
از این نگره، مدار امر عالم بر قوه چونان امکان و استعداد بودن چیزی و نیز فعل )Act( چونان بودن و تحقق آن چیز استوار است و لذا وجود گاه بالقوه و زمانی بالفعل می‌نماید.
به سخن دیگر، وجود عبارت است از ماده یا به اصطلاح یونانی همان هیولا و صورت.
از این زاویه ماده همان وجود بالقوه است که چون صورت گرفت فعلیت می‌یابد.
صورت اما فعلیت ماده است و حقیقت هرچیز هم صورت آن است. به علاوه ماده یا قوه،‌ نقص است و صورت یا فعل، کمال‌؛ چنان که تن انسان ماده و جان، صورت آن است یا در تعریفات و حدود، جنس، وجه ماده و فصل، حکم صورت می‌پذیرد. بر این سیاق ماده و صورت،‌ جوهرند و تعینات موجودات (نوعیت و ماهیت آنها) به صورتشان است و در هر نوع از موجودات، صورت به منزله حقیقتشان یکسان است و کم و زیاد و اختلاف ندارد و تفاوت افراد هم در این راستا به سبب اعراضی است که در ماده آنها حلول کرده؛ زیرا ماده محل اعراض است و لذا در یک نوع از موجودات،‌ افراد به واسطه اعراض از هم مشخص می‌گردند.
به این ترتیب از نظر ارسطو، شدنی، ماده است و بودنی، صورت، و این دو جدایی‌ناپذیر و جاویدند. مع هذا صورت عوض می‌شود و لذا ازاله صورتی از ماده و جمع شدن صورت دیگر به آن همان مرگ و حیات می‌نماید. ماده و صورت البته نسبی بوده و درجات دارند و ماده بی‌صورت نظیر هیولای اول فقط وجود ذهنی می‌یابد. در عین حال، صور قابل جمع با ماده همان حقایق‌‌اند که مستقل از ذهن نتوانند بود. اضافه بر این حقیقت هر چیز همان صورت آن است که همین صور موجودات در ذهن انسان حک می‌شود تا به واسطه آنها نسبت به موجودات علم حاصل آید. از این حیث تغییر یا دگرگونی موجودات یعنی گذر از قوه به فعل یا صورت‌پذیری ماده یا تبدیل کیفیت آن.
به باور ارسطو، موجودات و حوادث از علل مادی و صوری چونان شرط لازم‌و علل فاعلی و غائی چونان شرط کافی برخوردارند. علت فاعلی یعنی امری که وجود را متغیر می‌سازد و صورت به ماده می‌دهد و علت غائی یعنی امری که وجود برای آن صورت می پذیرد. طبیعتا علل غائی و صوری یکی هستند زیرا صورت کمال ماده است و غایت وجود هم کمال و مراد وجود از حرکت و تغییر و تبدیل، کمال‌یابی است. علت فاعلی چونان محرک حرکت و باعث تغییر وجود همان رسیدن به غایت و شوق وصال است و لذا علت فاعلی نیز همان علت غائی است که با علت صوری یکی است و لذا وجود از علل صوری (قوه) و مادی (فعل) برخوردار می‌نماید و چون کمال هرچیز بهترین وجه آن است پس غایت وجود، خیر و نیکویی است.
در مراتب و مدارج وجود به باور ارسطو، جماد به کمال نامی شده و نامی حساس گردیده و به حیوانیت رسیده و حیوانیت به انسانیت حسب امتیاز عقل و فکر و نطق چونان کمال واقعی و غایت قصوی و بهترین امور تکامل یافته است. ضمنا ماده یا قوه طبعا ناقص برای نیل به صورت دارای کمال غائی، متحرک است و لذا فعل بر قوه و کامل بر ناقص مقدم است؛ زیرا دلیل و رهبر و قوه فاعلی و محرکش است. به عبارت دیگر آغاز وجود در ناقص‌ترین مراتب ماده المواد است، یعنی هیولای اولی یا همان قوه صرف برای نیل به غایت کمال و انجام وجود بدون فعل طی مراتب می‌کند و لذا آخرین درجه کمال، عقل مجرد و فکر مطلق چونان فعلی است بی‌هیچ قوه و موضوع فکر او هم خودش است و این یعنی آنکه اتحاد عاقل و معقول و عالم و معلوم در او محقق است و صورت وجه بسیط بی ماده است و جوهر “اصیل قائم به ذات و وجود کامل و غایت وجود است. اضافه بر این موجودات همه رو به سوی او دارند و هم او همه چیز را به دنبال خود می‌کشاند و محرک آنها است و لذا علت غائی و فاعلی شان نیز می‌باشد.
از سوی دیگر اما به گمان ارسطو، عالم نه وجود حادث و مخلوق؛ بل قدیم و ازلی و ابدی بوده و حرکت موجودات هم لایزال می‌نماید. مع هذا در سلسله علل، دور محال است و علل بایستی به اتکای علتی نهایی بایستند که چونان علت نهایی و علت العلل و علت اولی یا محرکی اول، ساکن و مطلق است و علت محرکه‌ای ندارد و این نیز همان فکر و عقل مطلق در ترادف با زیبایی و خیر مطلق یا ذات باری است. او بی‌حرکت است؛ زیرا که حرکت از جهت نقص است و او کامل است و علم او بالذات است، چون غیر ذاتش ناقص است و اگر هم علم به غیر ذاتش می داشت ناقص می‌شد و استقلال خود را از دست می‌داد و واحد است؛ زیرا که عالم یکی است و یک اثر محتاج چندین موثر نیست و حرکتی که محرک اول به موجودات می‌دهد نه قسری، بل شوقی است؛ زیرا محرک کل وجود چیزی جز جاذبه زیبایی نیست.
دکتر عباس محمدی اصل
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید