یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


بحران استبدادسالاری در ایران


بحران استبدادسالاری در ایران
«اینجا‌ها الحمدلله ارزانی و فراوانی است، اگر مرگ و میر نباشد یک لقمه نان رعیتی داریم می‌خوریم، می‌پلکیم، مستبد هم میانمان کم است، همه‌مان مشروطه‌ایم.» علی اکبر دهخدا: مکتوب از یزد، صوراسرافیل، شماره ۲۳. احمد سیف*: جامعه ایرانی اگرچه به کندی ولی در گذر زمان تغییر کرد و به خصوص از قرن‌های پانزدهم و شانزدهم میلادی که در ارتباط نزدیک‌تر با اروپا قرار گرفت، این فراگشت تحول اگرچه هنوز کند، ولی سریع‌تر از گذشته ادامه یافت. از زمان صفویه سوداگران اروپایی نیز به دریا می‌زنند و اگر در جایی به دنبال طلا می‌گردند، در جای دیگر ممکن است به دنبال بازار مصرف باشند. گسیختگی فرآیند تحولی در جوامع مختلف که تا این مرحله اساسا درنتیجه عوامل داخلی اتفاق می‌افتد، درنتیجه عوامل برون‌ساختاری- مداخلات مستقیم و غیر مستقیم اروپاییان در امور کشورهایی چون ایران- تشدید می‌شود.[۱]
عهدنامه‌ها و قرارنامه‌های زیادی امضا می‌شوند که در پوشش توسعه و تکامل اقتصادی، به واقع، راهگشای مداخلات بیشتر این سوداگران در امورات داخلی جوامعی چون ایران‌اند. در نتیجه تحولات دوران‌ساز در اروپا و ایستایی نسبی تاریخی در جوامعی چون ایران، زمینه برای باز شدن بیشتر درها و دروازه‌های کشور روی کالاها و فرآورده‌های فرنگی فراهم می‌شود. مشکل اصلی از آنجا پیش می‌آید که این کالاها و فرآورده‌ها با شیوه‌های تازه‌تری تولید می‌شوند و اگر چه ممکن است کیفیت زربفت یا پارچه دستباف ایران یا هندوستان از کیفیت فلان زربفت یا پارچه بافته شده در کارخانه تازه پاگرفته منچستر بهتر بوده باشد که اغلب اینچنین بود، ولی همان پارچه با کیفیت پایین‌تر نشان از شیوه تولیدی تازه‌ای داشت که پرتوان‌تر بود و قابلیت بیشتری برای انهدام همه ساختارهای پیش‌تر از خود را داشت[۲].
وقتی به قرن‌های هجدهم و نوزدهم می‌رسیم این ارتباطات بسیار بیشتر می‌شود. از سویی تحولات کند درون‌ساختاری و از سوی دیگر این مناسبات گسترده رفته‌رفته زیربنای اقتصادی جوامعی چون ایران را دگرگون می‌سازد. اگرچه به کندی ولی - اگر خودمان را به بررسی از اوضاع ایران محدود نماییم - اقتصاد طبیعی ایران دستخوش تحول و دگرگونی می‌شود. با همه‌ این تغییرات، شیوه حاکمیت سیاسی ولی دست‌نخورده می‌ماند. به عنوان مثال، ساختار سیاسی حاکمیت ایران در زمان ناصرالدین شاه با زمان شاه عباس- با اختلافی نزدیک به سه قرن - تفاوت چشمگیری ندارد. ولی این حاکمیت مشابه بر جامعه و اقتصادی متفاوت حکم می‌رانند. از آن مهم‌تر، شرایط تاریخی کاملا به گونه‌ای دیگر شده است. به زمانه ناصرالدین شاه، سرمایه‌سالاری تازه‌نفس اروپا را داریم که هر روز بیشتر از روز پیش به «انقلاب صنعتی» خود سامان می‌دهد و به طور منظم و با برنامه به دنبال بازار بیشتر و گسترده‌تر است. کارخانه‌های رشدیابنده‌اش به مواد اولیه بیشتری نیازمندند. در این مرحله است که «جهانگردی»‌اش نه از روی کنجکاوی است و نه بی‌برنامه. طبیعی است که در این دوره، دیگر آن پرده‌های حمایتی روزگاران گذشته وجود ندارد. اگر هم حمایتی باشد، حمایتی ناشی از به دور ماندن از این فراگشت ارتباطات گسترش‌یابنده است. اگرچه ابداعات دوران‌ساز هنوز ظهور نیافته است ولی چهره جهان و منطق و امکانات زیرساخت اقتصادی به قدر کفایت دگرگون شده است.
به همین دلیل، پیامدهای دست‌نخورده ماندن حاکمیت سیاسی در کشورهایی چون ایران در قرن نوزدهم در مقایسه با قرن پانزدهم بسیار جدی و مهم می‌شود. اولین و مهم‌ترین پیامد این تحولات، دوصورت پیداکردن حاکمیت سیاسی است؛ صورتی که ریشه درگذشته تاریخی این جوامع دارد و خارا صفت است و پایدار به نظر می‌آید و صورتی که شیشه را می‌ماند و به اندک ضربه‌ای - اگر که نشکند- ترک بر می‌دارد. نگاهی مختصر به رویدادهای قرن نوزدهم این دو چهرگی را نشان می‌دهد. حکومتگران ایرانی اگرچه در برابر مردم، خدا را هم بنده نیستند ولی در برابرقدرت‌های خارجی به هر خفت و ذلتی تن می‌دهند. از سوی دیگر، خودکامگان حکومتگر بر ایران، اگر چه اینجا و آنجا ژست تحول‌طلبی می‌گیرند ولی همچنان با تغییر و تحولی ریشه‌دار و جدی جمع‌شدنی نیستند.
می‌خواهم بر این نکته دست بگذارم که همه امکانات نظام حاکم بر ایران برای مقابله با جریان و اندیشه‌ای که خواهان این دگرگونی و تغییر باشد، وحدت کرده و در برابرش می‌ایستد. نمونه فراوان است. به عنوان مثال، تصادفی نبود که در برخورد به میرزاشفیع‌ها و آقاخان‌نوری‌ها که مدافعان سنتی نظام حاکم بودند، تنها به خلع مقام بسنده کردند ولی وقتی کار به تسویه‌حساب با قائم مقام و امیرکبیر می‌رسدکه به همان شیوه سنتی رفتار نمی‌کردند، تا خفه‌کردن قائم مقام و گردن‌زدن امیرکبیر پیش رفتند.
مسئله تنها این نبود که مادر ناصرالدین‌شاه با امیرکبیر «چپ» افتاده بود، نکته این است که اغلب قدرتمندان زمانه ناصرالدین‌شاه نیز با آنچه از رفتار و کردارشان می‌دانیم با امیرکبیر جمع شدنی نبودند؛ روایتی که ۱۰۰ سال بعد به زمانه دکتر مصدق تکرار می‌شود[۳].
پس، برگردیم به قرن نوزدهم و زمینه‌ای به دست بدهیم از آنچه در سال‌های اولیه قرن بیستم به صورت نهضت مشروطه‌خواهی درآمد.
پی‌نوشت:
۱- بنگرید به احمدسیف: استبداد و مسئله مالکیت و انباشت سرمایه در ایران، تهران، نشر رسانش، ۱۳۸۰. همچنین: قرن گمشده: اقتصاد و جامعه ایران در قرن نوزدهم، نشر نی.
۲- بنگرید به احمد سیف:
“Free Trade, Competition, and Industrial Decline: The case of Iran in the nineteenth Century”, in, Middle Eastern Studies, vol. ۴۰, No. ۳, May ۲۰۰۴.
۳- غرض اصلا و ابدا نادیده گرفتن نقش عوامل‌برون ساختاری نیست که به ویژه در سرنگون‌کردن مصدق نقش موثری ایفا کرد، بلکه می‌خواهم توجه به این نکته جلب شود که بررسی نقش عوامل خارجی نباید به شیوه‌ای درآید که عوامل مرتجع داخلی از نقش خیانت‌باری که ایفا‌کردند تبرئه شوند.
* استاد اقتصاد دانشگاه استفارد شایر(Staffordshire University)
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید