یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

رخصت، فرصت و یک خاطره


رخصت، فرصت و یک خاطره
... یادم می آید حدود ۶۰ سال قبل گاهی عصرها از دبیرستان پیرنیا در خیابان مولوی غربی به اتفاق همشاگردی ها برای تماشای ورزش و ورزشکاران بنام، به زورخانه پولاد که به دایی ام، مرحوم روانشاد «حسین رضی زاده» تعلق داشت، می رفتیم. این ورزشخانه که در سال ۱۳۰۰ تاسیس شده و در گذر وزیر دفتر قرار داشت در درون شکوفایی ورزش قهرمانی ایران مرکز پرورش قهرمانان بزرگ کشتی ایران که بعدها به مقام های قهرمانی المپیک و جهان نایل آمدند، بود.
اگر اشتباه نکنم در آنجا برای اولین بار جوانی را دیدم با عضلات پیچیده، با زیرپیراهنی سفید رکابی، پیژاما و لنگی که به سبک شاطری نانوایی بسته بود، کنار تشک قصد «رخصت طلبی» داشت.
دایی حسین او را پیش خواند. ابتدا طرز لنگ بستن را به او آموخت و آن را قدری سخت کرد و پس از نگاهی به اندام و بر و بازوی او، وی را آماده یافت. آنگاه به یکی از کشتی گیران تقریبا باسابقه اشاره کرد و به آن جوان که «غلامرضا تختی» نام داشت، گفت: «برو با او بتاب.»
تختی با سر ادای احترام کرد و رخصت طلبید و پس از چند لحظه ای که با آن کشتی گیر تابید، او را سرنگون کرد.
دایی که کنجکاوانه حرکات آن دو را زیرنظر داشت، زیر لب زمزمه کرد: «این خوب میشه، این خوب میشه.»
می دانستم در ورزشخانه ای که قهرمانان بزرگ کشتی ایران و شرکت کنندگان در مسابقات قهرمانی کشور با تشویق دایی و هدایت روانشاد حاج عبدالحسین فیلی افتخارآفرینی می کنند، بی جهت و بدون کارشناسی تختی نمره قبولی را دریافت نکرده است و لذا از آن پس من که با اشتیاق به تماشای تمرینات او می رفتم در انتظار پیروزیهای او بودم.
آن روز دایی حسین نمی دانست که من درست در ۶۰ سال بعد این خاطره را در محلی مناسب و در همایشی تاریخی و ارزشمند بازگو می کنم.
البته اصل قضیه، وجود استعداد ذاتی است که تختی صاحب آن بوده ولی همیشه تشخیص کارشناسانه و کشف استعدادها اهمیت اثر بسیار دارد.
بعدا که به بهانه دیدن تمرینات تختی با هم وزن ها و هم زورهایش مثل پهلوان عباس زندی، عباس حریری، علی غفاری (غفارلی) و چند نفر دیگر به ورزشخانه پولاد می رفتیم، تماشای ورزش باستانی و گود زورخانه برای من و دوستانم جاذبه دلپذیری داشت. بسیاری از ورزشکاران از جمله تختی، به هنگام شروع یک مرحله از مراحل چندگانه از جمله چرخ، شنا رفتن، میل گرفتن و کباده ابتدا با حالتی فروتنانه و در نهایت متانت و ادب، در حالی که پنجه ها را روی پیشانی خود می نهادند به کنار گود رفته و از پیشکسوت بزرگ کسب اجازه می کردند و واژه «رخصت» را به کار می بردند که خوشبختانه هنوز هم مرسوم است.
آقابزرگ با آن سبیل های سفید و پرپشت در حالی که چانه خود را بر روی دو دست نهاده و به گردن عصایش تکیه زده بود می گفت: فرصت، فقط یک کلمه در مقابل یک کلمه. من در عالم نوجوانی از اینکه این صحنه را می دیدم دچار نوعی هیجان و غرور درونی می شدم. بعد از آن سال ها و سال ها به این ۲ واژه رخصت و فرصت اندیشیدم و هر چه بیشتر به آن پرداختم متوجه شدم که معنی آنها والاتر، عمیق و وسیع تر از آن چیزی است که من به آن اختصار کرده ام. با خود گفتم باید فرصتی باشد که پیرامون رخصت و فرصت و این سنت دنیای زورخانه با تنی چند از اهل دل و مایه دار سخن گویم و امروز در این همایش بزرگ تاریخی این فرصت را یافته ام.
علی هاشمی
منبع : روزنامه ایران ورزشی