پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


سایه بان آرامش ما


سایه بان آرامش ما
اگر هنرمند، اندیشه های ما را با بیشترین شباهت با آنچه واقعا در ضمیر ما می گذرد، بیان كند، این طرز بیان در ما لذت و فراغت به وجود می آورد. این لذت، لذتی نیست كه ما آن را ازمیان لذت های دیگر برگزیده باشیم بلكه لذتی بالاتر است كه اندیشه، منشأ آن است؛ لذتی زیبایی شناسانه
۱ - درآمد
همه به دنبال آرامشند و آن را در چیزی می جویند؛ دانش، قدرت، فقر، ثروت، دین داری و ایمان، لاابالی گری و بی ایمانی، خوش باشی، زهد، تنهایی و سكوت، غوغا و حضور، مرگ و... هركس به فراخور تلاش، توان، امكانات اجتماعی و فهم خود، بهره ای از آرامش می برد. یكی با به دست آوردن ثروت، به نوعی از خاطرجمعی مادی می رسد و از این كه می بیند در وضع طبیعی زیست، یعنی رفاه مادی، قرار دارد، خود را آرام می یابد. دیگری با پناه بردن به ایمان و با سرسپاری به احساسی كه خاستگاه آن، وجودی ماورایی است، خود را در متن آرامش و فراغتی معنوی می یابد. آرامش، در هریك از این وجوه، معنا و منزلتی مخصوص به خود دارد. كسی كه آرامش و قرار روح خود را در بی ایمانی و بی قیدی و رهایی از آداب پذیرفته شده از سوی دین داران می داند، آرامش خود را واقعاً در این بی ایمانی می بیند، اگرچه از نگاه ناظر بیرونی چنین نباشد. دست كم این كه او چنین می پندارد كه این بی قیدی ها در حال حاضر به او آرامش می بخشد.
می بینیم كه آرامش گستره معنایی وسیعی دارد. شاید به تعداد آدم ها بتوان برای آرامش، معناهای بی شمار سراغ گرفت. ما در این نوشته نمی خواهیم مفهوم علمی آرامش را تبیین كنیم. همچنین نمی خواهیم هنر را تعریف كنیم. این دو، در واقع، كاری نشدنی است؛ چرا كه اولی یك وضعیت دلخواه روحی و روانی است و درست به همین دلیل به اندازه مفهوم انسان، پیچیدگی دارد و دومی نیز محصول تعالی روحانی است كه به گونه ای ناپیدا و ژرف با ظاهری به نام فرم آمیخته است. این نوشته در پی بیان این نكته است كه هنر هم به اندازه عوامل دیگر و حتی بسیار بیشتر از آنها، البته با روش و در مقیاسی دیگر، آرامش بخش است. اتفاقاً كسانی كه باهنر، به معنای راستین آنچنان كه خواهیم گفت، دلگرم و سرگرمند و قرار روحانی خود را در هنر جست وجو می كنند، در واقع، آرامش را در خود می جویند و به قول شاعر معاصر ما، سهراب سپهری، در خود خیمه زده اند و خود، سایه بان آرامش خودند.(۱) در این نوشته از عدم امكان تعریف هنر آغاز می كنیم و توضیح می دهیم كه منظور ما از آرامش چیست و چه نیست. آنگاه به این نكته می پردازیم كه هنر چگونه آرامش می بخشد.
۲ - هنر، معروف تعریف ناپذیر
هنر نیز، مانند تمام مفاهیم معنوی دیگر، تن به تعریف نمی دهد. تعریف هایی كه اینجا و آنجا خوانده ایم و شنیده ایم، هریك، یا به كاركردهای هنر نظر داشته اند و یا، در تركیب هایی مانند جامعه شناسی هنر و فلسفه هنر، نسبت میان یكی از شاخه های دانش را با هنر می سنجیده اند. هنر نیز مانند مفاهیمی چون عشق، خدا، زیبایی، عدالت، فضیلت، سعادت و دین حوزه معنایی پیچیده و گسترده ای دارد. اما یك ویژگی در هنر هست كه- خواه آن را جزء تعریف هنر به حساب بیاوریم یا نیاوریم- در تمام تعریف های پیشنهاد شده می توان آن را سراغ گرفت: هنر، در معنای اصیل خود، با درونی ترین و روحانی ترین لایه های روان آدمی ارتباط دارد؛ یعنی هنر در هر قالبی بنشیند (كلمه، رنگ، صدا، حركت و...) و هر عضو مادی از اعضای بدن را به توجه فرا بخواند، تأثیر هنری خود را- از این لحاظ كه تأثیری هنری است- بر همان لایه های درونی می نهد. این كه می گویند هنر با احساسات و عواطف بشر سروكار دارد نیز به همین معناست. ما اگرچه ساز و آواز را در موسیقی، رنگ و تركیب بندی و فضا را در نقاشی و هنر استفاده از زبان را در شعر با ابزارهای مادی و مشهود می شنویم و می بینیم، اما بازتاب ماورایی این چیزها در جهان جان ماست. از این جهت، هنر پدیده ای روحانی است و ما چگونه می توانیم قواعد روحانی حاكم بر جهان روح خود را چنان تعریف و گزارش كنیم كه شنونده با شنیدن آن به همان آگاهی برسد كه ما رسیده ایم؟
هنر، به فراخور آگاهی و احوال روحانی مخاطب و نیز به فراخور بهره هنرمند از اصالت، بازتاب های گوناگون دارد: گاه مخاطب را به حیرت وا می دارد و گاه به تفكر. گاه در او شور می آفریند و برمی انگیزاند و گاه او را با خاموشی و سكوتی معنادار همراه می كند. گاه او را به هیجان می آورد و بی تاب می كند و گاه آرامشی دلپذیر به او می بخشد. اگر هنرمند و مخاطب، قابل باشند و هریك كار خود را خوب بدانند، آن گاه تمام این احساس های متناقض برآمده از هنر، تعالی بخش و عزیز خواهند بود. اما شگفت نیست كه بگوییم- دست كم براساس یك برداشت ذوقی- زیباترین بازتاب هنر همان آرامش است.
در چند سطر گذشته در باره امكان یا عدم امكان تعریف هنر، مطالبی گفتیم. شاید این چند سطر نتوانسته باشد معلوم كند كه هنر چگونه چیزی است، اما خوشبختانه همه ما دریافتی اجمالی از هنر، دست كم از راه رو به رو شدن با یكی از نمودهای آن داریم و از این جهت، دشواری كار كسی كه می خواهد در باره هنر و آرامش سخن بگوید، كم است. در هر حال، هنر، به قول شاعر معاصر، مهدی اخوان ثالث، همان معروف تعریف ناپذیر است و به همین دلیل، كار چنان كسی شاید اصلاً دشوار نباشد. البته اخوان ثالث درباره شعر چنین سخنی می گوید، ولی ماهیت سخن او به هنر نیز قابل تعمیم است. از همین جا معلوم می شود كه ما، در این نوشته، مرز دقیقی را میان هنر و ادبیات معلوم نكرده ایم و در واقع با كمی تسامح، ادبیات را نیز در نظر داشته ایم.
۳ - از آرامش تا آرامش
شاید با شنیدن یا خواندن تركیب هنر و آرامش مفهوم روان شناسانه آرامش به ذهنتان بیاید و میان این دو چنین نسبتی را برقرار كنید. شاید تصور كنید وقتی درباره هنر و آرامش، سخن می گوییم، منظورمان همان چیزی است كه روان شناسان و روان كاوان از آن با نام هنردرمانی یاد می كنند. این تصور می تواند درست باشد و در واقع، یكی از شگردهای روان شناسان همین است. اما منظور ما از آرامش ، مفهوم روان شناسانه آن نیست. حتی شاید بهتر است، وقتی نسبت میان آرامش و هنر را برمی رسیم، كاری به جنبه روانشناسانه آرامش نداشته باشیم؛ چرا كه شأن هنر بالاتر از این است كه آن را فقط واسطه ای برای رسیدن بیماران روانی به سلامت روحی به حساب بیاوریم، تصور كنید كه فردی به بیماری افسردگی یا فشارهای روانی دیگر مبتلاست و یا فردی را تصور كنید كه به نقص فیزیكی- روحی گرفتار است. او می تواند به روانپزشك و روانكاو مراجعه كند و بیماری اش مثلاً با موسیقی درمانی درمان شود و یا در آستانه درمان قرار بگیرد. چنین چیزی ممكن است و اتفاق هم افتاده است. اما سخن بر سر این است كه در این حالت، ما هنر را فقط واسطه و سببی فیزیكی می دانیم كه ما را به اهداف درمانی- و فقط اهداف درمانی- می رساند. در واقع در این جا هنر وسیله است، نه چیزی كه به خودی خود- چه گره از كار فرو بسته بیماران بگشاید یا نگشاید- دارای ارزش است. معلوم است كه هنر آن قدر كارگشا هست كه به كار روانشناسان هم بیاید، اما چنین آرامشی گویی فقط در كلینیك های روانی به دست می آید. گویی بزرگترین رسالت هنر در این حالت، كاهش احساس درد است نه بیان معارفی ژرف . آرامشی كه در این حالت به دست می آید، برخاسته از فعالیتی پزشكی است، نه هنری، روان شناس و روانكاو مطابق حرفه خود عمل می كنند كه اتفاقاً ممكن است در آن به مقصود نرسند و موفق نباشند. چنین آرامشی را انواع قرص ها و كپسول ها نیز می توانند فراهم كنند. درست است كه رسیدن به همین مرز از آرامش هم كار كارستان هنر است، اما خوب است فكر كنیم كه آیا آرامش روانی مادر هنگام تولد نوزاد، كمك به كسانی كه از عوارض سكته مغزی رنج می برند، كمك به مبتلایان به آلزایمر برای به دست آوردن حافظه درازمدت، تقویت ذهن و زبان بچه مدرسه ای های تنبل، كمك به زوج هایی كه گرفتاری های ریز و درشت زناشویی دارند و... همان چیزهایی هستند كه ما مثلاً از موسیقی و نقاشی و ادبیات داستانی انتظار داریم؟ موسیقی این هاست یا چیزی است كه باید نغمه های ازلی عالم قدس را كه از خاطر ما رفته است- به گوش هوش ما برساند؟
تمام این توضیحات برای این بود كه بگوییم وقتی درباره هنر و آرامش سخن می گوییم، بهتر است با نگاهداشت جانب هنر از آرامش معنایی را لحاظ كنیم كه به دلیل هماهنگی آن با ذات شریف هنر، عمیق تر، معنوی تر و تعالی بخش تر از فقط معنای روانشناسانه آن باشد.
تا این جا به اختصار، معلوم شد كه منظور ما از آرامش، وقتی با هنر مقابل می شود، چه چیزی نیست. حال باید توضیح دهیم كه معنای هنری آرامش چیست و هنر چگونه آرامش می بخشد. اما پیش از آن لازم است توضیح دهیم كه چه كسی قرار است با هنر به آرامش برسد.
۴ - چه كسی با هنر به آرامش می رسد؟
ویژگی آرامش بخش هنر یك پیش بینی و پیش داوری نیست، بلكه نتیجه طبیعی آن است. اما دقت كنیم كه جلوه هنر در هر چشمی نمی نشیند و هنر با آگاه و ناآگاه به یكسان رفتار نمی كند؛ سهل است كه حتی ناآگاهان، هنگام روبه رو شدن با یكی از مظاهر هنر، كه اهل آگاهی هنگام مواجهه با آن به سرخوشی می رسند، گویی اصلاً چیزی ندیده اند و نشنیده اند. پس این نكته مهم است كه بدانیم چه كسی می خواهد با قافله هنر در سرزمین آرامش بار بیفكند. چنین كسی باید این ویژگی ها را داشته باشد.
الف- از اصول فنی هنرها آگاهی نسبی داشته باشد. در غیر این صورت، محصول مواجهه او با آفریده هنری، نفهمیدن، بدفهمیدن و یا فهم سطحی و ظاهری است. اگر كسی از رنگ، تركیب بندی، ریتم و... آگاهی نداشته باشد، چگونه می تواند از تماشای یك تابلوی نقاشی لذت ببرد؟ بدون این آگاهی ها، مفهوم والای زیبایی تا حد خوشگلی سقوط می كند. این ویژگی معلوم می كند كه در فهم هر اثر ادبی و هنری، توجه به آنچه آن را فرم می دانند، بسیار مهم است. به نظر تمام فرم گرایان، جست وجو در اثر هنری، چه برای هنرمند، مخاطب یا منتقد، در فرم اتفاق می افتد نه در محتوا، محتوا همیشه وجود دارد و هر هنرمند آن را با فرم برگزیده خود بیان می كند.
ب. جست وجوگر است و آرامش خود را در یافتن حقیقت- اگر چه به اندازه فهم خود- می بیند. جست وجوگربودن یعنی اسیر عادات، ظواهر، شعارها، كلیشه ها و روز مرگی ها نبودن.ج. او هنر را- به خودی خود- ارزشمند و محترم می داند. آن را ابزار سرگرمی، گذران وقت و تفاخر نمی داند. چنین كسی فقط جمعه ها به سینما-آن هم سینمای سر خیابان- نمی رود. تابلوی نقاشی را فقط برای خوشگلی اتاق خوابش بر دیوار نمی آویزد. او از شعر آسمانی حافظ چیزی می فهمد و با آن می گرید و می خندد، نه اینكه فقط در مجالس فال، دست به دیوان خواجه ببرد. چنین كسی فقط قصه های عشقی سوزناك نمی خواند؛ او به دنبال قصه زندگی است. او با شنیدن نوای تار، احساس می كند كه دست ازلی و زخمه زن موعود بر تار و پود جان او پنجه می كشد و از آن صدایی برمی آورد كه گوش هوش او با آن آشناست. او در موسیقی آغاز می شود. او هرگز نمی تواند با شنیدن صدای ناهموار آوازه خوان هایی كه از خواندن، فقط ادا و اطوار بلدند، لذت ببرد و به آرامش برسد.
اگر فرد با اصول فنی هنر آشنا نباشد، تاثیرپذیری او سطحی، بازاری و مبتذل خواهد بود. در این صورت است كه كشف به یافتن ، لذت اصیل به خوش آمدن ، عرفان به عاطفه و زیبایی - چنان كه گفتیم- به خوشگلی تنزل می یابد. حتی ممكن است فرد، خیال كند چیزی را دریافته است، اما در واقع، راهی به دهی نبرده است و به قول حافظ از خنده می در طمع خام افتاده است.(۲)
ممكن است بگویید كه بالاخره این نمودها هم جلوه هایی از هنر است و این كه به قدر دانش خود هر كسی كند ادراك . امااین سخن، واقعیت را تغییر نمی دهد؛ یعنی تاثیرپذیری ما از هنر در هر مرتبه ای باشد، حقیقت اصیل هنری- در هر حال- یكی بیش نیست. از این گذشته، تاثیرپذیری فردی كه جست وجوگرانه به تماشای هنر می آید، نسبت محكم تری با واقعیت دارد. كسی كه واقعا می خواهد هنر را موضوع تعالی روح و اندیشه خود كند، باید بداند كه این جلوه های هنر فقط در نظر او زیبا و بزرگ جلوه كرده اند. ممكن است یك آفریده هنری یا ادبی، ظاهری زیبنده داشته باشد، اما تهی از هنر؛ به قول حافظ، قبای اطلس نیز می تواند عاری از هنر باشد و این قلندران حقیقتند كه این ظاهر فریبا را به نیم جو نمی خرند:
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن كس كه از هنر عاری است
۵ - هنر چگونه آرامش می بخشد؟
۱ – ۵. هر اثر هنری راستین، رازی در خود نهفته دارد.
اگر فرض كنیم كه هنرمند و مخاطب، هر دو، ویژگی های هنرمند و مخاطب راستین را داشته باشند، آنگاه آفریده هنری، هم موضوع جست وجو و تأمل روحانی مخاطب و هم موضوع اندیشه هنرمندانه هنرمند خواهد بود. چنین آفریده ای كاری بازاری نیست و برقراركردن ارتباط با آن از حد توان و حوصله مخاطبان ظاهربین بیرون است؛ مثلا بیننده ای كه به تماشای تابلوهای اغراق آمیز گل و بلبل، گربه و تنگ ماهی یا تابلوی دختر جوان كوزه بردوش عادت كرده است، هرگز نمی تواند از تماشای تابلوی گرانیكا اثر پابلوپیكاسو لذت ببرد و اصولاً آن را نقاشی بی سروتهی می داند.
چرا تنها مخاطب اصیل و آگاه می تواند به فهم معانی اثر هنری راستین، راه ببرد؟ زیرا در پس چنین آثاری، رازی و حقیقتی نهفته است و مخاطب آگاه با استفاده از اندیشه و آگاهی های پیشین، به جهان آن اثر هنری گام می نهد، از آن راز پرده برمی دارد و آن حقیقت را كشف می كند. این رازگشایی و كشف، فرایندی معنوی و روحی است كه بی اهمیت تر از خلق چنان اثری نیست. پس از این فرایند معنوی است كه مخاطب، حالتی از سرخوشی و خاطرجمعی را در خود می یابد و به آرامش می رسد. حقیقت در مفهوم فلسفی، تاریخی، عرفانی یا دست كم در مفهوم كاملاً ذوقی آن، چنان والا و شكوهمند است كه انسان با احساس دستیابی به آن، در حالتی قرار می گیرد كه اگر آن را آرامش بنامیم، حداقل به گوشه ای از آن مفهوم اشاره كرده ایم.
امروزه رسانه های همگانی به جای آنكه به ما مجال اندیشیدن بدهند، مسائل كاملا پیچیده را به گونه ای سطحی و ظاهری پیش چشم ما می نهند. در چنین جهانی، آدم ها به شدت شبیه هم می شوند و سلیقه ها و علایق هماهنگ می یابند. اما هنر به ما می گوید كه جهان و انسان، پیچیده تر از آن است كه ما فكر می كنیم، چرا كه با حقیقت ، نسبتی تام و تمام دارد و هنر همیشه در جست وجوی حقیقت است؛ جست وجویی كه پایان ندارد، چرا كه تحول حقیقت، پایان ندارد. با این وجود، معلوم است كه اگر كسی از یك آفریده هنری كه مبلغ حقیقت شگرف وجود است به فهم آن معنای پیچیده راه ببرد، چه احساس خوبی خواهد داشت و راستی پرده برداری از جمال جمیل حقیقت، جز آرامش چه نتیجه ای دارد؟
ما در رازگشایی از آفریده هنری، از حجاب فرم، فرا می رویم و به جهان ذهن خلاق هنرمند وارد می شویم. پس از این، اگر محتوای بیان شده توسط او با احساس یا باور ما هماهنگ باشد، حسی از آرامش به ما دست می دهد. چنین حسی وقتی با بیان هنری همراه شود، تاثیری متفاوت دارد. برای هنرمند نیز مایه خوشبختی است كه مخاطبان هنرش چنان با فرم و محتوای اثر او ارتباط برقرار كنند كه با احساس اولیه او هنگام آفرینش هنری هماهنگ شوند. این احساس یگانگی، در واقع، نوعی كشف است كه به آرامش می انجامد.
ما از چه چیز هنر رازگشایی می كنیم؟ پیش از این گفتیم كه جست وجوی ما برای كشف آن حقیقتی كه هنر بیانش می كند، در فرم (چگونگی بیان هنری) اتفاق می افتد، نه در مضمون. تابلوی نقاشی ای را تصور كنید كه مفهومی را به شكل رئال (با همان مختصاتی كه در جهان بیرون هست) تصویر كرده است. شما برای فهم این تابلو- اگر به آثار هنری رئال علاقه مند باشید - به تلاش چندانی احتیاج ندارید، چرا كه مثلا عناصری مانند رنگ و تركیب بندی در آن، دقیقا به همان گونه اند كه در جهان خارج هستند. چنین تابلویی، رازی ندارد تا با تامل ما گشوده شود زیرا شیوه بیان هنری آن (فرم) چنان سامان نیافته است كه رازآمیز به نظر آید. اما یك تابلوی آبستره یا هر نوع هنری انتزاعی را تصور كنید: در این اثر، شكل بیان به گونه ای است كه ما برای راه بردن به معنای نهفته در آن، باید فرم آن را تحلیل كنیم. آسان یاب نبودن محتوای چنین اثری به این دلیل است كه هنرمند، آفریده خود را با نشانه هایی همراه كرده است كه صریح نیستند و گویی با رازی آمیخته اند.
۲ –۵ آرام بخشی هنر، محصول خروج ما از دنیای واقعی است
گفتیم كه رسالت هنر، جست وجو و بیان حقیقت است. حقیقت، همان چیزی است كه از نظر هنرمند باید باشد . اگر قرار باشد كه هنرمند فقط واقعیت را- یعنی چیزی را كه هست - بیان كند، میان بیان هنری و گزارش ساده چیزها چه تفاوتی خواهد بود؟ خلاقیت هنرمند در خیال پردازی اوست، نه پیروی محض از وقایع. هنرمند، در واقع معنایی را می سازد . هنرمند- مثلا رمان نویس- داستان را نقل نمی كند؛ حتی آن را شرح نمی دهد بلكه آن را می اندیشد . این مفهوم ساخته شده یا اندیشیده شده، به شرط مهارت هنرمند در خیال پردازی و نیز برخورداری او از اندیشه، با معادل واقعی و بیرونی آن تفاوت دارد و برتر از آن است. ما با روبه روشدن با چنین اثر هنری ای از دنیای واقعی خود كه قواعد منطقی زندگی روزمره بر آن حاكم است، خارج می شویم و به جهان جدیدی كه هنرمند، آن را با نیروی تفكر و خیال خود ساخته است قدم می گذاریم. ورود به این دنیای خیالی، ما را با لذت و آرامش همراه می كند، چرا كه ما در آنجا با احساس هایی همنشین هستیم كه باید باشیم؛ همان احساس هایی كه آرزوی تحقق آنها را داریم و آنها را رویای خود می دانیم. گاهی آرامشی كه ما پس از قرارگرفتن در این دنیای جدید به دست می آوریم، به این دلیل است كه خیالات اندیشیده شده توسط هنرمند را با احساس ها و ضمیر خود هماهنگ می بینیم. در این حالت، هنرمند با بیان عواطف ما، سبب رهایی از فشار آن عواطف می شود زیرا بیان غم ها و عواطف، فشار آن را از بین می برد. هنگام روبه روشدن با یك آفریده هنری اصیل، عواطف ما در یك نقطه متمركز می شود و ما به آرامش می رسیم.
آنچه هنرمند راستین می گوید، از خیالات و اندیشه های ما برتر است. اگر هنرمند، اندیشه های ما را با بیشترین شباهت با آنچه واقعا در ضمیر ما می گذرد، بیان كند، این طرز بیان در ما لذت و فراغت به وجود می آورد. این لذت، لذتی نیست كه ما آن را میان لذت های دیگر برگزیده باشیم بلكه لذتی بالاتر است كه اندیشه، منشا آن است؛ لذتی زیبایی شناسانه.
۶ - حساب هنرمند از مخاطب جداست
اگر هنر باعث آرامش می شود، چرا هنرمندان خود، موجوداتی بی تاب و ناآرامند؟ اگر ما فقط از راه ارتباط با هنر آنان به آرامش می رسیم، چرا هنرمندان كه در متن آفرینش هنری قرار داشته اند، گاه بسیار دور از آرامش اند؟ یك پاسخ، این است كه اتفاقا به همین دلیل كه آنان در متن آفرینش هنری قرار دارند. اگر فرض كنیم هنرمند و هنر مورد نظر ما اصیل و راستین باشند، آنگاه می توانیم بگوییم آن حقیقتی كه هنرمند در پی جست وجو و كشف آن است، چنان ماورایی است كه هنرمند، خود را هنگام مواجهه با آن از یاد می برد و بی تاب می شود و به قول سهراب سپهری، از هجوم حقیقت به خاك می افتد. این حقیقت- چنان كه گفتیم- همیشه در حال تحول است و این دگرگونی پیوسته، احوال روحی هنرمند را نیز هر لحظه به شكلی درمی آورد. ما بعد از آفرینش هنری به میدان می آییم و فقط محصول كار هنرمند را تماشا می كنیم. در این حالت، دیگر تب وتاب های كشف فرونشسته و هنرمند، آن جهان پرغوغا را پشت سرگذاشته است. در چنین وضعیتی، ما گویی بر خاكستر احساس های هنرمند می ایستیم و تنها تصویری از روح آتشین او را تماشا می كنیم؛ جلوه ای كه اینك بر بوم نقاشی نقش بسته است، به هیأت تندیسی درآمده ، بر روی كاغذ و در قالب كلمات نشسته است یا در جلوه صدا و آواز، از گلویی برمی آید یا از سازی برمی خیزد.
و چنین است كه هنرمندان بزرگ كه از احساس ها و تفكر ژرف، بهره های فراوان برده اند، با پای طلب از بیابان ظلمت جهان خاكی می گذرند و آنگاه كه از خارزار رنجناك مكاشفه، سرخوشانه، به باغ حقیقت گام می نهند، ما را به نور فرامی خوانند، به قراریافتن در سرزمین آرامش های معنوی و به زیستن در سحرگاه روشن زندگی.
مریم هاشمی جنت آبادی
منبع : روزنامه همشهری