چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


مجموعه داستان «آن دوچشم جادو»


مجموعه داستان «آن دوچشم جادو»
مجموعه داستان «آن دو چشم جادو» دومین کتاب "سرور محمدی" است. محمدی داستان نویس تازه کاری نیست. سالهاست که می نویسد و در نشریات ادبی چاپ می کند. داستان های کوتاه محمدی تماما برگرفته از تجربیات زندگی و مشاهدات اوست.
زبان و شیوه داستان پردازی محمدی، به ظاهر ساده می نماید، اما خواننده کنجکاو و موشکاف ظاهربین نیست. زبان و نگاه به ظاهر ساده ی نویسنده، در بافت و ساخت تک تک داستان ها ، سرشار از حس و عاطفه است که در عمق بافت جمله های روایی و گفت وگوها به چشم می زند و نگاه را از ظاهر داستان به باریکی های ظریف خیال و سایه روشن های ملون می کشاند.
داستان های این مجموعه با نگاهی واقعگرا و با شیوه ای نمایشی نوشته شده اند. در اغلب داستان ها، گفت وگوی شخصیت ها، نقشی شالوده ای را در ایجاد فضایی روایی و معرفی ویژگی آدم ها و تعلیق آفرینی ایفا می کنند و راوی ها در واقع نقش یاری دهنده دارند. دیدگاه نمایشی در روایت داستان ها کاملا برجسته است و نگاه دوربینی و سینمایی در ایجاد تصویرها و موقعیت ها و وضیعت های روایی، نقش آفرین است.
نویسنده در بیشتر داستان های این مجموعه می کوشد، فقط نشان بدهد و نشانه های نمادین را در متن و عمل داستانی ارائه کند و داوری را به عهده خواننده واگذارد. در ادامه، نقد کوتاهی خواهیم داشت بر اولین داستان این مجموعه، داستان « لحظه ی دیدار» .
داستان لحظه ی دیدار نشان دهنده نگاه و شیوه نمایشی و نقش شالوده ای گفت وگو در یک داستان کوتاه است.
لحظه ی دیدار، روایت پیرزنی تنهاست که از حصار تنهایی خانه اش گریخته و در کوچه و خیابان می چرخد تا هم صحبتی بیابد و تنهایی اش را با دیگری تقسیم کند. پیرزن در کوچه و خیابان و پارک با هر کس که برخورد می کند، باب گفت وگو را می گشاید، اما همدم و همکلامی نمی یابد. آدم ها به او توجهی ندارند و همه اسیر کار و مشغله خویشند. او سرانجام در پارک، پیرمردی همکلام می یابد که انگار مثل خود او تنهاست. دو آدم پیر و تنها یکدیگر را در می یابند، اما در ظاهر داستان پیدا نیست که این دریافت، درک متقابل است یا گونه ای تقسیم تنهایی.
نکته مهم داستان لحظه ی دیدار در همین ناپیدایی این دو موقعیت است، بدون صدور حکم قطعی. داوری با خواننده است که ببیند، تنهایی پیرزن می تواند با دیدار پیرمرد پرشود یا او همچنان تنها می ماند و همکلامی نمی یابد.
آیا لحظه ی دیدار، فقط داستان تقسیم تنهایی میان دو آدم پیر است که با خیال خوش پیرزن در پایان بندی داستان، در اوجی بی سرانجام رها می شود؟ این سوالی است که در ذهن خواننده بی پاسخ می ماند و پاسخش، بخش دوم داستان است که نویسنده آن را واگذاشته تا خواننده در ذهنش بنویسد و پاسخ را خود بیابد. در پایان بندی داستان، تنهایی پیرزن با تصاویری پر تپش می شکند و او درخیال همکلام شدن و دیدار، شناور می شود. اما نویسنده، فرجام دیدار را به خواننده نشان نمی دهد. فرجام دیدار را باید خواننده با خیالش بسازد و به تماشای آن بنشیند.
اغلب آدم ها در خلوت خویش تنهایند، اما تنهایی در کهولت مضاعف است و داستان لحظه ی دیدار این تنهایی مضاعف را با قوت نشان داده است. صحنه پایانی داستان که اوج روایت تنهایی و گریز از آن را تصویر می کند، بزنگاه داستان و سفید خوانی متن را به گونه ای نمایشی نشان داده است:
« ساعت چهار مقابل آینه ایستاد. قوطی سرخابش را از بالای تاقچه برداشت و دستی به سر و صورتش کشید. چادرش را سرش انداخت. به طرف میخ روی دیوار رفت. کلید روی میخ آویزان بود. لبخندی زد. آن را برداشت، گالشهایش را پوشید و از خانه بیرون آمد. در را پشت سرش بست و راه افتاد. آب دهانش را که قورت داد، یاد عسل افتاد.»
دیدار پیرزن در پایان بندی ناپیداست و معلوم نیست کندوی عسلی در کار هست یا نه. این عدم قطعیت در پایان بندی داستان، چند معنا را در ذهن خواننده تداعی می کند. به هر حال، آدم ها در طول زندگی همواره دنبال همکلام و همدم می گردند تا لاک تنهایی را بشکنند یا تنهایی را با دیگری تقسیم کنند. داستان لحظه ی دیدار روایتگر تلاش برای لاک شکنی تنهایی و جستجوی همدم و هم نفس است. اما پایان قطعی این تلاش و جستجو همچنان در داستان بسته می ماند تا خواننده آن را بگشاید یا نگشاید.
حسن اصغری
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی آتی‌بان