پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سپیدی های آن نهنگ


سپیدی های آن نهنگ
هرمان ملویل و رفیقش ریچارد تابیاس گرین، شانس آوردند و به دره ای رسیدند که محل اقامت تای پی ها بود. آنها، به گرمی پذیرفته شدند اما چندی بعد رفیق هرمان به بهانه آوردن دارو برای پای او که ضمن راهپیمایی چندروزه شان در جزیره، آسیب سختی دیده بود، از آنجا دور شد اما در حقیقت رفت که وسیله نجات شان را فراهم کند چون تای پی ها به آدمخواری شهرت داشتند. او هرگز باز نگشت؛ بعداً معلوم شد که به محض رسیدن به بندرگاه، او را ربوده و به عرشه یک کشتی صید نهنگ برده اند. به هر حال، ادبیات جهان خوش شانسی آورد و هرمان ملویل در دیگ مسی تایپی ها تبدیل به تاس کباب نشد. ناخدای یک کشتی صید نهنگ که در بندرگاه نوکاهیوا پهلو گرفته بود و گروه کثیری از ملوانانش گریخته بودند، اقدام به نجات ملویل کرد اما زندگی در کشتی «ژولیا» حتی سخت تر از زندگی در «آکوشنت» بود. ملوانان در بندر «پاپیت» شورش کردند و مدت پنج روز در یکی از کشتی های نیروی دریایی فرانسه به زنجیر کشیده شدند. خوش شانس بودند که کشتی، انگلیسی نبود وگرنه به دلیل شورش، اعدام می شدند. آزادشان کردند و او به همراه پزشکی به نام دکتر «لانگ گوست» که از کارکنان همان کشتی بود، به جزیره ای به نام «ای میو» رفتند تا برای دو زارع سیب زمینی مزدوری کنند اما دوام نیاوردند. ملویل، باز سوار یک کشتی صید نهنگ شد و باز.‎/‎/
در ،۱۸۴۴ ملویل ۳۶ ساله به وطن بازگشت. مادر و خواهرانش در لانسینگ برگ از توابع «آلبانی» اقامت داشتند. برادر بزرگش درگیر حقوق و سیاست شده بود. برادر دیگرش (آلان) نیز وکیل عدلیه بود و در نیویورک زندگی می کرد و برادر کوچک ترش هم هنوز در عنفوان جوانی بود اما ماجراجویی های هرمان، بالاخره او را هم هوایی و راهی دریا کرد.
هرمان در این زمان، به عنوان مردی که میان آدمخواران زندگی کرده بود، مرکز توجه و علاقه خانواده بود و ماجراهایی را که از سر گذرانده بود، برای شنودگان مشتاق تعریف می کرد. همه می دانیم که شیرین سخن گفتن، هنر دروغگویان است! او روایت خود را از ماجراها داشت و چون مردم روزگار، از عجایب جهان بسیار شنیده بودند، هر چه او به روایات خود شاخ و برگ اضافه می کرد، توسط شنوندگانش پذیرفته می شد. به وی اصرار کردند کتابی از این ماجراها بنویسد و او هم شروع کرد. حاصل کار، ابتدا کتاب «تای پی» بود که مورد اقبال عامه قرار گرفت و پس از آن «اومو» که در ۱۸۴۷ منتشر شد یعنی همان سالی که پادوی سابق توانست با الیزابت، تنها دختر «شا»، رئیس عدلیه ازدواج کند. در ۱۸۴۹ از اقیانوس اطلس گذشت تا با ناشران ملاقات کند و ترتیب انتشار «ژاکت سفید» را بدهد. زنش در یادداشت هایش می نویسد:
«تابستان ۱۸۴۹ را در نیویورک ماندیم. او، یعنی ملویل، کتاب های «رد برن» و «ژاکت سفید» را نوشت. پائیز همان سال به انگلستان رفت و دومی را منتشر کرد. غم دوری از وطن مانع از آن بود که از این سفر لذت ببرد و بنابراین با عجله برگشت و از اجابت دعوت های جالبی که اشخاص معروف و سرشناس از او به عمل آورده بودند، منصرف شد.»
پس از این سفر، او با پولی که پدرزنش به عنوان مساعده به او داده بود، مزرعه ای خرید و با زن و فرزند و خواهرانش به آنجا رفت. زنش درباره نوشتن «موبی دیک» می نویسد: آن را در شرایط نامساعدی نوشت. تمام مدت روز پشت میزش می نشست و تا ساعت ۴ یا ۵ بعد از ظهر چیزی نمی نوشت. پس از این که هوا تاریک می شد، سواره به دهکده می رفت. صبح زود از خواب برمی خاست و پیش از صبحانه می رفت و مدتی پیاده روی می کرد. گاهی برای این که ورزش کرده باشد، هیزم می شکست. بهار ۱۸۵۳ همه نگران سلامتی او بودیم. به گمانم ملویل در حال دیوانه شدن بود اما بالاخره توانست «نهنگ سفید» را سروسامانی دهد اما این رمان، در بازار فروش شکست خورد و منتقدان، آن را اثری مضحک درباره جهانی مضحک تر نامیدند. او تا ۱۸۹۱ که درگذشت، چند رمان دیگر هم منتشر کرد که موفق ترین شان «Billy Budd» است که فیلمی کلاسیک به کارگردانی پیتر یوستینیف، براساس آن ساخته شده. هنگامی که مرد، عامه خوانندگان او را به یاد نمی آوردند. او در قرن بیستم، از نو زنده شد چون «موبی دیک» بار دیگر مورد توجه قرار گرفته بود اما این موفقیت، برای نویسنده آن چه سودی داشت !

[یزدان سلحشور ]
منبع : روزنامه ایران