سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

قرآن و چالش های علم و دین


قرآن و چالش های علم و دین
آفرینش و هدف خلقت انسان، مطرح و ایمان در تعابیر قرآنی باعلم عجین و همراه است.
در بیانات امیرمومنان علی (ع) که خود قرآن ناطق به شمار می آید نیز این پیوند و ارتباط برجستگی خاصی دارد. در برخی از عبارت ها برخورد بسیار تندی است نسبت به کسانی که بین ایمان، و علم، و تعبد و علم بخواهند جدایی بیندازند و یک احساس خطر و اعلان خطری نسبت به این مسئله می شود. اتفاقا این از آن مسائل جدی است که در حوزه مسائل کلامی معاصر دنیای غرب جایگاه ویژه ای دارد و در سمت عکس جهت گیریهایی است که کلام جدید، در دنیای غرب برای دفاع از حوزه ایمان و دیانت در پیش گرفته و سعی می کند تا حوزه ایمان و حوزه دیانت را خارج از حوزه علم مطرح سازد و در بیرون از حوزه علم یک جایگاه و یک محیط امنی برای ایمان و برای دیانت جستجو کند.
یک مقدار این موضعی که مسائل کلامی جدید دنیای غرب و دنیای مسیحیت دارد، در مقابل آن تهاجم های قرن نوزدهمی است که به اسم علم به قلمرو دین وارد می شد.
یعنی علم قرن نوزدهم موضعی تهاجمی نسبت به دین داشت و هر جایگاهی را که علم فتح می کرد و هر نظریه ای را که بیان می داشت مثل اینکه حوزه ای از دیانت حذف می شد و به اسم علم و بینش‌های علمی نوع مفاهیم دینی مورد هجوم قرار می گرفت.
دیدگاههای ماتریالیستی که به انکار مسائل متافیزیکی و مسائل دینی می پرداخت کاملا به عنوان دیدگاههای علمی مطرح می شد. علم قرن نوزدهم علمی پوزیتویستی و تجربی هم است و از موضع این علم تجربی مفاهیم بنیانهای دینی مورد هجوم واقع می‌شد.
البته آن علم توانایی ورود به حوزه مسائل متافیزیکی را نداشت و این ورود هم ورود نابخردانه ای بود و به همین دلیل در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم این مسئله به طور جدی مورد توجه فیلسوفان قرار گرفت که آیا علم به تعریف جدیدی در که قرن نوزدهم از آن می شود که دانش آزمون پذیر است، آیا توان نفی گزارههای دینی را هم دارد یا نه؟ و معلوم شد این علم دایره بسیار محدودی دارد. علم به عنوان شناخت جهان از طریق حسن و به گونه گزاره های آزمون پذیر نسبت به مسائل غیرآزمون پذیر نفیا و اثباتا نمی تواند حرف بزند. علاوه بر این، نسبت به گزاره های ارزشی هم حق داوری ندارد درباره بایدها و نبایدها و این که کدامیک درست است و کدامیک غلط است و نیز در مسائل اخلاقی نمی توان داوری کرد. در حالی که طی قرن نوزدهم این گونه نبود. «پارتو» جامعه شناس ایتالیایی تعبیری را نسبت به علم قرن نوزدهم دارد و آن را علم احمق می نامد. علمی که سعی می کرد ایدئولوژی ارائه دهد، علمی که سعی داشت نسبت به مسائل متافیزیکی داوری کند و حال آنکه حوزه علم محدود است و توان داوری نسبت به آن مسائل را ندارد، بعدهم با تحولاتی که علم در قلمرو فلسفه علم، طی قرن بیستم پیدا کرد، معلوم شد در همین حوزه محدودی هم که علم سعی می کند آگاهی علمی خود را بیرون از آگاهی های فلسفه و آگاهی های دینی مطرح کند، آگاهی ها نقش شناختن جهان خارج را برعهده ندارد و نوعی کارکردهای اجتماعی یا روانی دارد. سعی می کردند چنین پایگاهی را برای حوزه معرفتی به نام علم و ساینس تعریف کنند. اینجا جهان خارج را به گونه ای روشمند می شناسد.
اما گزاره های دین و گزاره های اسطوره ای یا گزاره‌های ایدئولوژیک هر کدام حوزه های دیگری از معرفت است که با این قلمرو ربطی ندارد. دراینجا علم دایره خود را محدود ساخت و دیگر کوشش نکرد راجع به گزاره های دینی نفیا هم سخن بگوید، نفیا و اثباتا دین خود را آزاد شده پنداشت و ارباب کلیسا با این نظریه پردازی بود که احساس آرامش نسبت به هجوم قرن نوزدهمی علم به حریم دیانت به دست آوردند و این را غنیمت شمردند و از همین زاویه به تجدید و بازسازی مفاهیم دینی و یا دفاع از حوزه دیانت پرداختند. یعنی با پذیرفتن تعریفی که پوزیتویستها نسبت به علم داده بودند و با توجه به محدودیتهایی که علم پوزیتویستی باید می داشت سعی کردند حریم دیانت را در بیرون از حوزه علم پاس بدارند و آن را حفظ کنند. البته بعدها معلوم شد علمی که دایره خود را محدود می کرد، یک حلقه بسته بیرون از دیگر آگاهیها هم نیست یعنی درون همین گزاره‌های آزمون پذیر (برای اینکه شکل بگیرد) بسیاری از پارادایمها و اصول و گزاره هایی است که آزمون پذیر نیست و اگر اینها را از دست علم بگیرند، علم هم فروخواهد ریخت. یعنی تار و پود علم مدرن و علم پوزیتویستی را گزاره هایی تشکیل می دهد که گزاره ها خود آزمون پذیر نیست و از حلقه های بیرونی معرفت مثل ایدئولوژی، دین و اسطوره وارد حریم علم می شود. وقتی که قرار شد ریشه های علمی که خود می خواست جهان خارج را شفاف و عریان بر انسان ظاهر کند به بیرون از معرفتی رفت که آن معرفت نقش ارائه و در حکایت از جهان خارج را نداشت، نسبت و فاصله علم پوزیتویستی هم با بقیه معرفتها کم شد و داعیه هایی که در همین قلمرو محدود داریم و حقیقت را واقعا به صورت شفاف و عریان اظهار می کنیم، فروریخت و با این فروپاشی دنیای مدرن و روشنگری فروریخت. یعنی روشنگری قرن هفدهم و هجدهم که به دنبال تبیین مرزهای عالم و خرافه زدایی بود، با یک علم عقلی و راسیونالیستی در قرن نوزدهم با تسلط پوزیتویست سعی می کرد تا خود را در قلمرو علم پوزیتویستی به عنوان دانشی که می خواهد جهان را روشن سازد، حفظ کند. اما بعدها معلوم شد علمی که یک تعریف تجربی و پوزیتویستی دارد، این توانایی را ندارد و پای بر بنیان هایی گذاشته که علمی نیست و بدین ترتیب علم هم حوزه ای از نظریه پردازی شد که ریشه در آن حوزه های غیرعلمی دارد وبحثهای پست مدرن، در واقع از همین جا آغاز شد.
با این بیان، در قلمرو کلام جدید، متکلمین مسیحی توانستند هجومی را که به نام علم در قرن نوزدهم به حریم دیانت مطرح می شد، پس بزنند. اما آنچه در دستان آنها باقی ماند دینی است که هویت علمی ندارد. البته علم وقتی پیوندخود را با کرانه های عقلی و دینی خود برید، به سیاهی و تاریکخانه های معرفتی دیگری که آنها دیگر علم نیست، بازگشت اما آن ایمان هم دیگر ایمانی نبود که قدرت تبیین و دفاع علمی از خود را داشته باشد و فاصله بین علم و ایمان یک امر مقبولی در قلمرو کلام جدید است. حال آنکه در فضای معرفتی آیات قرآن و متعلمان قرآن و قرآن های ناطق مثل مولا امیرالمومین علی‌(ع) نه چنین تعریف هایی از علم پذیرفته است و نه چنین جدایی هایی روا دانسته شده است. مثلا امیرمومنان علی (ع) می فرماید «کسی که ایمان داشته باشد و عبادت کند وی ایمان و عبادت خود را از علم جدا کند و عالمانه نباشد، مثل اسب عصار و خر دوار است که دور می زند و راه به جایی نمی برد.» رسالتی که برای آفرینش انسان و برای آمدن انبیا هست، با علم و آگاهی است و دانش افزایی و توسعه حریم علم بشری است.
در اولین آیاتی که وارد می شود، سخن از تعلیم و علم است و خداوند با این بحث ستوده می شود و هدف از خلقت انسان و جهان و موجودات، معرفت معرفی می شود چنان که قرآن می‌فرماید «ما جن و انس را آفریدیم برای اینکه عبادت کنند» اما عبادت هدف نهایی نیست بلکه یک هدف متوسط در آیات قرآنی است. باز قرآن می فرماید: «عبادت کن تا برایت یقین حاصل شود.»
و اینکه هدف خلقت عبادت است و هدف عبادت خود آگاهی و علم و یقین است، جایگاهی را که معرفت و علم دارد به خوبی روشن می کند. منتهی در مفاهیم و آیات قرآنی، علم دارای مراتب و مدارجی است.
مفهوم علم در مفاهیم قرآنی به هیچ وجه این مفهوم و معنایی که علم در دنیای مدرن پیدا کرده نیست. بلکه بسیار وسیعتر است. دانش حسی را فرامی گیرد و آگاهی هایی که از راه حس به دست می آید مورد خطاب و دعوت است. چنان که قرآن می فرماید: «چرا به شتر نگاه نمی کنید، به طبیعت نگاه نمی کنید؟» اما در این محدوده نیست، ضمن اینکه منابع معرفتی شناخت حسی هم مورد توجه است. قرآن می فرماید: «ما شما را آفریدیم از هنگامی که متولد شدید چیزی نمی دانستید و ما برای شما گوش و چشم قرار دادیم» و بعد باز سخن از قلب است که آن هم به عنوان منبع معرفتی دیگری معرفی میشود.
در آیات قرآن از عقل و تعقل و دانش عقلی هم یاد می شود و مفهوم علم درباره آگاهیهایی که از طریق عقل هم تحصیل می شود به کار می رود و مفهوم علم، درباره علم خداوند به موجودات هم، بیان می شود. علم خداوند به موجودات با حس نیست با عقل به مفهوم بشری هم نیست. بلکه یک حقیقت محیطی است که همه چیز در محضر او حضور دارند و همه آن را شهود می کنند.
فراتر از چشم و گوش است، چشم و گوش آن علمی است که در مراتب ناقص برای موجود ناقص وسیله آگاهی و دریافت است، یک موجود کامل به این وسایل هم نیاز ندارد. مفاهیم علمی است که در مراتب پایین علم حاصل می شود و یک موجود کامل و علم کامل این گونه نیست. اصلا به علم خداوند به ذات خود باز هم لفظ علم اطلاق می شود. آنجا جای هیچ کدام از اینها نیست.
دانش شهودی و حضوری است، بر همه اینها لفظ علم اطلاق می شود لفظ ساینس در گذشته تاریخی دنیای غرب هم لفظی نبوده که فقط به محدوده دانش تجربی اطلاق شود اما امروز وقتی که از ساینس سخن گفته می شود، این حوزهای از آگاهی است که دیگر معرفت عقلی و معرفت دینی را فرا نمی گیرد. و فقط دانش های آزمون پذیر است. ساینس را نمی توان با تعریف مدرنی که از آن می شود و در واقع از معانی قبلی خود به یک معنای جدید منصرف شده، بر علم خدا بر ذات خودش لفظ ساینس را اطلاق کرد. امروز وقتی در ادبیات فارسی لفظ علم معادل ساینس قرار می گیرد، علم را از مفهوم قرآنی خودش تخلیه می‌سازد و برای آن معنای جدیدی وضع می کند، و حال آنکه در آیات قرآن هرگز علم به معنایی که در محیط های کلاسیک و دانشگاهی به کار برده می شود، به کار نمی رود. ضمن آنکه بر آگاهی هایی که از راه حس به دست می آید. بر آگاهی هایی که از راه عقل و تعقل هم به دست می آید علم گفته می شود و بسیار ارزشمند است.
اگر فقط به واژگان علم، عقل و مفاهیمی از این قبیل در المعجم رجوع شود، شاید بعد از کلمه «الله» این مجموعه بیش از همه موارد به کار برده شده باشد. حوزه دیگری از معرفت که در قرآن مورد توجه قرار گرفته این است که علاوه به معرفت حسی و معرفت عقلی به نوع دیگری از معرفت در آیات قرآن توجه شده که آنجا حوزه حس و حوزه تعقل نیست و آن معرفت نفس به خداست و معرفت شهودی و حضوری است که در عبارات امیرمومنان علی (ع) معرفت النفس به عنوان انفعالمعارف یعنی پرمنفعت ترین معارف بیان می شودو ارتباط و پیوندی که بین معرفت نفس و معرفت رب برقرار می شود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» ریشه قرآنی دارد که میفرماید: «چون کسانی نباشید که خود را فراموش کردند پس آنها را از یاد خودشان بردیم» در این آیه شریفه بیش از آنچه در آن روایت است، مطلب هست. در آن روایت هم خوانی بین معرفت نفس و معرفت رب بیان شده چون جمله، جمله شرطیه است و زمان ندارد: «کسی که خود را بشناسد خدا را می شناسد» واین، به آن معنا نیست کسی که اول خود را بشناسد بعد خدا را می شناسد و چنین ربط زمانی ندارد ضمن اینکه «فقد عرف ربه» یعنی به تحقیق شناخته است پروردگار خود را اما آیه قرآن بیان می کند که فراموشی خدا موجب فراموشی خد می شود و او انسانها را از یاد خودشان خواهد برد.
حوزه معرفت نفس یکی از حوزه هایی است که در آیات قرآن مورد توجه قرار گرفته ضمن آنکه طبیعت و شناخت حسی و عقلی و دعوت به تعقل و تدبر هم هست یعنی حوزهای که در آنجا نه پای حس هست و نه پای مفاهیم عقلی و شاهد این مطلب آیه قرآن است که می فرماید: «به یاد بیاور آن هنگامی را که پروردگار تو از بنی آدم پیمان گرفت.» «آنها را به خودشان نشان داد» و نفرمود که آیا خود را شناختید و دانستید که حالا پروردگاری دارید؟ بلکه آیات قرآن رجوع می کنند به آسمان و زمین و خلقت و اینکه اگر سوال کنید چه کسی اینها را آفریده، می گوید: خدا آفریده است؛ یعنی ابتدا اینها را می‌شناسید و بعد پی به شناخت خدا می برید. تعبیر قرآن در این آیه است که «ما فرزندان آدم را به خودشان نشان دادیم» بعد بلافاصله این گونه سوال کردیم و پرسش ما این است: «الست بربکم - آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند آری تو پروردگار ما هستی» پیوند بین معرفت نفس و معرفت رب یعنی همین. انسان وقتی خود را ببیند، چه کسی را می شناسد؟ خدا را می شناسد و باز می فرماید: تا این که مبادا روز قیامت بگویید ما غافل بودیم.» ارتباط نفس انسان با رب یک ارتباط بی تکیه و بی نیاز است که قبل از همه ارتباط هاست. و ارتباط انسان با خدا در متن این «خود» نهفته است و غفلت، که کار انسان است، حجاب خود انسان می شود و بعد از آن، باز می‌فرماید: «یا بگویید که پدران ما مشرک بودند» و اجتماع بر انسان وارد می کند، باز اموری عارض است که بر خود وارد می شود و ارتباط انسان با خداوند قبل از ارتباط انسان با محیط و در متن ذات او نهفته است. انسان اگر خود را بشناسد خدای خود را می شناسد.
اما خود را چگونه می شود شناخت؟ تمام کسانی که حوزه معرفت و آگاهی انسان را به حس و به شناخت عقلی ختم کردند و فراتر از این معرفت و علمی را نپذیرفتند، به انکار نفس انسان پرداختند. «هیوم» یک فیلسوف حس گراست و با صراحت می گوید نفس انسان یعنی چه! ما با هیچ کدام از این ابعاد حسی خودمان چیزی به اسم نفس را نمی توانیم ادراک کنیم. «کانت» یک فیلسوف عقل گراست و مفاهیم عقلی او (وقتی که وارد حوزه این مفاهیم می شود) نفس و خدا و خلود و جاودانگی و... فقط مفاهیم محض است. «ابن سینا» در تاریخ تفکر و اندیشه اسلامی با وجود آنکه یکی فیلسوف عقل گراست، اثبات می کند که انسان محال است خود را از راه اندیشه و عقل خود بشناسد و قبل از اندیشه خود، خود را با یک معرفت نیز عقلی می شناسد که آن معرفت حضوری و شهودی است و برهانی را برای این مسئله اقامه می کند می گوید اگر شما بگویید از راه اثرم خودم را می شناسم، آن اثر را نسبت به خودتان یا مطلق ذکر می کنید یا مقید به خودتان می کنید. اگر مطلق نسبت به خودتان ذکر کنید مفاهیم خود را می یابید، اندیشه خود را می یابید، می گویید اندیشه است، به چه دلیل شما باشید؟ اگر بگویید اندیشه من هست، و از این زاویه بخواهید به خود پی ببرید این «من» را که کنار اندیشه گذاشتید از کجا یافتید؟ اندیشه من هست پس من هستم، درست است اما این من هستم از اندیشه حاصل نشده از آن منی حاصل شده که در جمله اول کنار اندیشه بود! آن من را از کجا آوردید؟ یا در عرض اندیشه یا قبل از اندیشه شناختید لذا مفاهیم انسان واسطه شناخت انسان نیستند انسان خودش را حضورا و شهودا می‌شناسد.
شیخ اشراق هم بیاناتی دارد که معرفت نفس حضوری و شهودی است و قرآن کریم انسان را علاوه بر اینکه به سوی معرفت حسی می خواند و آن را علم می داند، به سوی معرفت عقلی می خواند و آن را علم می داند به سوی معرفت حضوری و شهودی هم فرا می خواند که انسان خود را شهود کند و بیابد.
اینجا حوزه، حوزه واسطه نیست خود را یافتن و خود را دیدن واسطه برنمی دارد این شناخت، شناخت شهودی و حضوری است. اگر این واسطه شهود حاصل شد و حقیقت وجود انسان که عین ربط به خداوند سبحان است آیه و اسم اعظم او و نشانه اوست اگر خود را شناخت وجه الله را می شناسد، پروردگار خود را می شناسد و می یابد و شهود می کند. اگر انسان با معرفت شهودی خود را یافت و وجه الله خدا را یافت یعنی خود را یافت و آیه و نشانه خدا را یافت از زاویه وجود خود حق را دید و شناخت، حق موجود محدودی نیست، نامحدودی را می شناسد.
اگر از پنجره اتاق خود به آسمان نگاه کردیم و آسمان را دیدیم نامحدود را دیده ایم هرچند که نامحدود را آنچنان که از فراز بام می توان دید، آنچنان که از متن آسمان می توان دید هرگز از هیچ کدام از این دریچه ها نمی توان دید اما هرکس وقتی از دریچه وجود خود،خود را دید می گوید: آری تو پروردگار من هستی! حقیقت انسان چیزی جز آیه و نشانه خدا نیست، این آیه این را نشان می دهد. وقتی خدا را یافت یعنی خود را یافت و آیه و نشانه خدا را یافت از زاویه وجود خود حق را دید و شناخت، حق موجود محدودی نیست، نامحدودی را می‌شناسد. اگر از پنجره اتاق خود به آسمان نگاه کردیم و آسمان را دیدیم نامحدود را دیده ایم هرچند که نامحدود را آنچنان که از فراز بام می توان دید، آنچنان که از متن آسمان می توان دید هرگز از هیچ کدام از این دریچه ها نمی توان دید اما هرکس وقتی از دریچه وجود خود، خود را دید می گوید: آری تو پروردگار من هستی! حقیقت انسان چیزی جز آیه و نشانه خدا نیست، این آیه این را نشان می دهد وقتی که ما شما را به خودتان نشان دادیم خودتان راشناختید تا بعدا بفهمید خدایی هست؟ نه! اگر خود را شناختید شما آیه خدا هستید.
انسان نمی تواند خود را بیابد اما خدا را نیابد هرچند که خدا را آنچنان که در ذات او می توان یافت هرگز کسی نمی یابد حالا اگر انسان خود را نگاه کرد و خدا را یافت یک حقیقت نامحدودی را از زاویه وجود خود می یابد یعنی وجه الله را می یابد نه کند ذات او را. وجه الله محدود نیست همه جا حضور دارد: «والله المشرق و المغرب» «هم مشرق و هم مغرب برای خداوند است» به هرسو رو کنید وجه خدا را می بینید، اگر انسان خود را ببیند وجه الله را می بیند اگر حجاب را از درون خود بردارد و این غفلت را بردارد او را می یابد و وقتی او را یافت و حجاب رااز خود بازگرفت، حجاب را از یک حقیقت نامحدود بازمی گیرد اگر نامحدود را شناختید او را همه جا می یابید.
شما وقتی که اولین بار دوست خود را می بینید و با او آشنا می شوید وقتی او را شناختید اگر جای دیگری هم او را ببینید او را می شناسید اگر وجه الله را یافتیم و شناختیم، هرجا که او باشد می‌شناسیم. اینجا معلوم می شود «من عرف نفسه فقد عرف ربه» یعنی «فقد عرف العالم» چرا که همه عالم را می شناسیم. به هر جا نگاه کنیم از آن پس وجه الله را می بینیم و همه عالم را آیات الهی می بینیم حجاب وقتی از درون جان انسان برگرفته می شود حجاب از همه عالم برگرفته می شود و غفلت نسبت خود وقتی برداشته می شود غفلت نسبت به عالم برداشته می شود. اینجاست که همه آن شناختهای کاذبی که با یک نگاه استقلالی به عالم ترتیب می یافت این شناختها فرو می ریزد واینجاست که قیامت برپا می شود وآن حقیقت حق آشکار می‌شود وآن چیزی که حد قیامت رخ می دهد، همین است که این قبلا برطرف می شود.
در روز قیامت گفته می شود که: چه حادثهای اتفاق افتاد؟ گفته می شود که تو در غفلت بودی. قیامت عظیمتر از آن است که حجابی داشته باشد که کران و کناری داشته باشد که در آن کناره حجابی باشد و آن سوی حجاب من و شما باشیم. من و شما در متن قیامت هستیم: «ان جهنم لمحیطه بالکافر من» جهنم هم اینک محیط بر ماست، بهشت هم اینک محیط بر ماست. فاصله ما تا آنجا فاصله همین معرفت است، این حجاب که برداشته می‌شود و قیامت که برپا می شود. انسان می گوید چه حادثه ای اتفاق افتاد؟ و پاسخ خداوند سبحان این است: «لقد کنت فی غفله من هذا» «تو از این در غفلت بود» خداوند می فرماید ما از قیامت حجاب برنگرفتیم بلکه از چشمان تو حجاب را برگرفتیم.
سفر انسان به سوی قیامت همین سفر معرفت است، همین سفر خودشناسی و خداشناسی است... کلمه معرفت در حوزه تعالیم و مفاهیم قرآنی هرگز مترادف ساینس و آنچه که درعلم مدرن مطرح است نیست. در دنیای مدرن ابتدا علمی را که کشف از جهان خارج می کرد به ساینس و دانش تجربی محدود کردند و بعد کاشفیت این علم هم در معرض تیرگی و تباهی قرار گرفت اما وقتی که در حوزه مفاهیم اسلامی می آییم آن علمی که جهان خارج را کاشف است و حکایت می کند و راه می برد و هدایت می کند هم علم حسی است و هم علم عقلی است و وراتر و فراتر از اینها علم شهودی و حضوری است و علم شهودی و حضوری علمی نیست که فقط با آن عالم، آدم را می شناسد، علمی است که با آن آدم متحول و عالم منقلب می شود.
وقتی که آن شهود حاصل می شود همه آن عالم دگرگون می شود و حقیقت عالم رخ می نماید و آنجاست که هرکسی از دریچه وجود خود با خداوند محشور شود و وجه الله را ببیند از همان دریچه، عالم بر او ظهور و بروز دارد اگر جهنمی است آنجا عالمی رامی بیند که خشم و غضب خداوند را می‌بیند و اگر با رضوان الهی محشور باشد جنت و رضوان خداوند سبحان را ملاقات می کند.
دکترحمیدپارسانیا
منبع : روزنامه رسالت