پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

پرسش رهائی و هایدگر


فضای فكری حاكم بر قرن بیستم
حوزه ای از علوم انسانی هست كه بسیار با اهمیت است و در دنیا به حد قابل توجهی به آن حوزه پرداخته می شود ، اما این توجه در ایران در حد قابل ملاحظه ای به آن پرداخته نشده است، این حوزه ، حوزه اندیشه شناسی است كه در زبان انگلیسی تحت عنوان Intelectual history(تاریخ فكری)در آن حوزه كار جدی می شود . به عنوان مثال تخصص فوكو همین بود ؛ بنابراین پرداختن به آراء واندیشه های متفكرین می تواند در حوزه تاملات فلسفی و بحث های فنی و خاص در آن حوزه باشد ، ونیز می تواند از منظر اندیشه شناسی باشد. بررسی آراء اندیشمندان مختلف ، از منظر می تواند برای پرسشگر، نكتی را روشن كندكه ضرورتاً صرفپرداختن به بحثهای خاص فنی در آن حوزه و بخوصوص در حوزه فلسفی ، می تواند بهتر دنبال شود . مطلبی كه ارائه می شود ،۳ بخش عمده دارد : اول اینكه نكته اصلی چیست؟ و اگر قرار است كه یك نكته خاص گفته شود، آن نكته چیست؟ دوم بحث روش و اندیشه شناسی و شناخت فلسفه سیاسی است كه در شناخت آراء هایدگر كمك بسیاری می كند و در اینجا من مخصوصاٌبه روش اسكینری اشاره می كنم . پس از آن نكات بسیار كلی در مورد تفكر هایدگر به معنای اعم و سپس به مقوله آزادی یا رهایی و ارتباط آنها پرداخته می شود . نكته اصلی مقاله ، این است كه با توجه به مفهوم رهایی و آزادی ؛ هایدگر صاحب نظریه ای است تحت عنوان "آزادی تاویلی "كه در زبان غیر فارسی آن را هرمنوتیك لیبرتی می نامند.نكته اصلی این است كه عموماً هایدگر به عنوان فیلسوفی كه به دنبال "پرسش هستی " مطرح می شود. واژه هستی در اینجا به معنای كیهان شناختی نیستبلكه مقصود هایدگر بودن در دنیا است. من بعد هر جا از واژه هستی و یا بودن استفاده می شود به همین معنا است.نظریه ای كه او مطرح می كند،"هستی شناسی بنیادین" است. بحث در اینجا این است كه هستی شناسی بنیادین و آزادی هرمنوتیكی ، دوروی یك واقعیت هستند، یعنی می توان این دو را جای یكدیگر گذاشت. روش اسكینر : اسكینر اندیشه شناسی است كه چندان شناخته شده نیست . تخصص او اندیشه سیاسی است و شناخت اندیشه سیاسی را به طور جدی دنبال می كند كه در حال حاضر بطور جدی به عنوان مكتبی جدید در میان اصحاب هرمنوتیك مطرح می شود. مباحث هابرماس ، ریكور ، گارامر به شكلی در اسكینر هست . حرف اساسی اسكینر این است كه برای فهم هر فكر و اندیشه و رای ، باید به دو مطلب توجه كنیم؛ به هر میزان كه فهم این دو معنا حاصل شود ، شناخت نسبت به آن متفكر حاصل شده است . این دو معنا ، یكی معنایی است كه نزد متفكر است ، یعنی آنچه را كه متفكر بیان كرده و نوشته است ، دوم معنایی كه منظور نویسنده ومتفكر بوده است.این مطلب را اسكینر از طریق به كاربردن آنچه تحت عنوان "قواعد عام"universal pragmatic كه هابرماس استفاده می كند و از "كنش گفتاری" speech act استفاده می كند كه وارد جزئیات نمی شویم. بنابر این اگر ما بنا داریم كه به دنبال فهم معنایی كه توسط نویسنده منظور شده است ، باشیم، مباحث ، مجادلات و پرسشهایی كه در زمان آن متفكر و در آن فضا مطرح بوده است و مشاركت متفكر در آن فضا و تلاش متفكر برای گفتن چیزی در آن فضا ، باید مورد توجه ما قرار بگیرد.بدیهی است كه فضا ،زمانه یا زمینه اندیشه در ارتباط با تفكر هایدگر ،با او آغاز نمی شود ؛ با توجه به دوره زمانی كه هایدگر در قید حیات بوده است و بخش عمده حیات فكریش را شامل می شده است (متولد ۱۸۸۹ ومتوفی ۱۹۷۶) ،با توجه به این كه وی متفكری اروپایی است ، به شكلی با زندگی فكری هایدگر مرتبط می شود ؛ او در آخر قرن ۱۹ و ابتدای قرن ۲۰ می زیست؛ البته اواخر قرن ۱۹ ، در تاریخ غرب دوران بسیار خاصی است كه از سال ۱۸۷۵ تا ۱۹۰۰ می باشد كه بخشی از آن تا اوایل قرن ۲۰ تداوم دارد در مجموع فضای حاكم بر قرن ۲۰ را می توان در ۶ وجه مشخص كرد :
۱- از دست رفتن اطمینان به نفس: او در آغاز قرن ۲۰ ، شاهد احساس فزاینده ابهام بینابین راجع به وضع انسان در جهان بود و تبعاتی كه این احساس دارد ، را می توان تحت عنوان "الیناسیون" مطرح كرد.
۲- دل مشغولی نسبت به علم: ادعای علم این بود كه برای هر سوالی پاسخی دارد و هیچ معرفتی جز معرفت ه علمی ، ارزشمند نیست .اوج این دل مشغولی در آراء انیشتاین به یك شكل و فروید به شكلی دیگر، اطمینان به علم را دچار تزلزل جدی می كند.
۳- حس گسستگی: قوت یافتن این احساس كه آگاهی انسانی باعث جدایی او از دنیای پیرامون و احساس بریدگی و گسست از آن می شود.
۴- ناسیونالیزم
۵- تقابل لیبرالیسم و دموكراسی
۶- بحران در مذهب
از منظر خاص اندیشه ای ، ۳ اتفاق عمده در این دوران می افتد كه در واقع زمینه تفكر ساز هایدگر است:
۱- بحث چرخش زبانی است كه هم در زبان شناسی و هم در فلسفه به طور جدی مطرح می شود كه آن محوریت پیدا كردن زبان و تقدمش نسبت به تفكر است . در این ارتباط ؛ زبان ابزار تفكر است وبه هیچ عنوان اصالت و قطعیت خودش را ندارد و تفكر حالت تابعیت نسبت به زبان را پیدا می كند .
۲- پارادایم كانتی و پاسخهایی است كه به آن پارادایم داده می شود . ۴پاسخ به این پارادایم داده شده است كه برآیند حداقل ۳ پاسخ آن را در آراء هایدگر شاهدیم ؛ اول پاسخ مثبت و استقبال مخصوصی است كه برای اصالت و محوریت سوبژه انسانی به عنوان شناسنده مطرح است . طبیعی است كه پاسخ كانت و دكات برای هایدگر جایگاهی ندارد . اما پاسخ نیچه برای وی بسیار با اهمیت است ، پاسخ سوم در میان نحله های مختلف و رویكرد واقعیت گرایانه ای كه دارد ، نگرش پدیدار شناسانه و پاسخ نوكانتی بسیار با اهمیت است ، كه هایدگر از این ۳ بسیار تاثیر می پذیرد.
۳- ظهور اندیشه اجتماع است كه تاثیر خاص خودش را بر آراء هایدگر داشته است اما به طور مشخص در دهه اول قرن ۲۰ آلمان و در شرایط خاص فكری كه زمینه های اجتماعی نیز به جای خود در آن و ادای اهمیت است، نسل جدیدی ظهور می كند كه معتقد است كه ارزشهای بورژووازی از هم پاشیده است و امكانی برای بازیابی رمانتیكی گذشته وجود ندارد و امیدی برای بازگشت به طبیعت نیست ، لذا این نسل به دنبال یافتن ارزشهای جدیدی است كه بتواند جایگزین ارزشهای كهنه شود در این زمینه حركتهایی نیز انجام شده و متفكرینی هم هستند به خصوص دو شاعر ، یكی جرج تراكل ویكی هم ریكله، ونیز هولدرین كه هر سه در مجموع تاثیر خاصی بر هایدگر دارند. بنا براین اگر از نظر تاثیر شرایط خاصتاریخی و تلاش هایدگر برای پاسخگویی به پرسشهای موجود بررسی كنیم ، از یك سو شاهد پاسخهایی هستیم كه به پارادایم كانتی داده شده است و از طرف دیگر وضعیتی كه در خود آلمان و حوزه اندیشه وجود دارد و در بحث اندیشه اجتماعی هم آراء زیمل ،بسیار قابل توجه است .
جامعیت اندیشه های هایدگر
در اینجا به طور كلی به ابعادی كه می تواند در فهم بحث مربوط به پرسش رهایی به ما كمك می پردازیم ؛ اول تفكر از نظر هایدگر خصلت گفت و گویی دارد . هایدگر ۲ واژه را به آلمانی برای مفهوم تفكر به كار می برد یكی (گشبرش) یعنی مكالمه وگفتگو و دیگر ی(گلاسن هاید) كه با مفهوم رهایی ورها سازی می باشد .عنوان كتابی كه در مورد تفكر نوشته است ،"گلاسن هاید" است.بنابراین اوبر این دو مفهوم تاكید بسیار جدی دارد و معتقد است كه تفكر از طریق گفتگو با متفكران انجام می شود . آن كتاب اصلی كه در مورد ((سرشت آزادی )) در سال ۱۹۳۰ نوشته است كه البته دروس گفتاری او بوده است ، ابتدا گفتگویی باارسطو و سپس گفتگویی با كانت است و اساس این كتاب از این دو گفتگو تشكیل شده است . بنابراین مطلب اول خود مفهوم ((گفتگو)) است كه در ارتباط با بحث(( آزادی و رهایی)) بسیار با اهمیت است؛ دوم مفاهیم كلیدی است كه بدیهی است بدون فهم آنها بحث رهایی نیز به آسانی قابل درك نخواهد بود. سه مفهومی كه به طور دائمی از ابتدای آثار و نوشته های هایدگر تا آخرین نوشته هایش ، وجود دارند ، بیانگر اهمیت آنهاست. این سه مفهوم عبارتند از:۱-فوسیس ، ۲-آلتیا ، ۳-اكستاسس. واژه فیزیك از فوسیس گرفته می شود ، اما اهمیت این واژه برای هایدگر به خاطر معنای اولیه آن است كه به معنای تجلی است نه به معنای طبیعت این تجلی یابی ، ظهور و عیان شدن از مفهوم (فوسیس ) گرفته می شود وكل آراء هایدگر معطوف به بحث انكشاف ، بروز ، ظهور و آشكار شدن است .دو مفهوم دیگر یعنی آلیتا و اكستاسیس كه مفهوم اگزیستانس از آن آمده است ، به مفهوم فوسیس مربوط می شود . لتیا در یونانی به معنای پوشش است و آلیتا به معنای نامستوری ، میانی و آشكاری . در واقع آنچه برای نظریه حقیقت در تفكر یونانی به كاربرده می شود ، از مفهوم آلیتاست و این واژه بسیار كلیدی است و حضور آن در تفكر هایدگر ،محوری است و در واقع بحث رابطه انسان با آزادی و نسبت او با آزادی ، دقیقا در مفهوم آشكار سازی نهفته است . یك معنای رایج برای هكستاسیس از خود بی خود شدن است ولی این فقط یك معنا ست و ازخودبرون ایستادن و از خود برون شدن ، و به تعبیری در نور قرار گرفتن كه بحث های خاص هایدگری است نیز معنا می دهد ؛ اما نكته مهم این است كه وجه مشترك این سه مفهوم ، خصلت تجلی یا تجلی گری است و هر منوتیك نیز برای هایدگر در همین ارتباط با اهمیت است . یعنی هرمنوتیك ، ممكن ساختن انكشاف و بروز هستی یا بودن است. آنچه بعداً به آن در مورد آزادی جدی تر پرداخته خواهد شد ، این است كه آزادی قابل انفكاك از این تجلی نیست و در واقع از نظر ها یدگر "آزادی" شرط تجلی است و اگر بودن در تجلی ممكن است ، بنابراین معنای بودن ، انسان ، آزادی و هرمنوتیك همه با هم عجین می شود .
ابعاد فكری هایدگر
مفهوم اساسی داز این به معنای در عالم بودن است او از واژه انسان استفاده نمی كند و نسبت بین انسان و عالم یا جهان یا دنیا (گیولت) را ، یكی و دیگری نمی داند ، یعنی انسان در جهان نیست ، بلكه انسان آن موجود ی است كه در جهان است این مساوی با اینست كه انسان است نه اینكه انسان و جهان باشد و بعدانسان در جهان باشد.بنابراین انسان بودن ، همانا در عالم بودن است ، یعنی در اینجا دقیقاً در مجادله یا تفاوت از نگرش دكارتی وسپس كانتی است كه چیزی تحت عنوان سوژه ،مستقل و جدا كه بعد با عالم ارتباط برقرار كند وجود ندارد ، پیش از انسان بودن ، در دنیا بودن واقعیت امر است .همانطور كه در ارتباط با آن زمینه ها اشاره شد ، در آن جریان واقع گرایی و به خصوص، نگرش پدیدار شناسانه ، بسیار مهم است . واژه لبن ولتز را در پدیدار شناسی به معنای دنیای زندگی و به فارسی "زیست جهان" ترجمه می شود كه كمی كار را مشكل می كند و منظور از آن عالم زندگی است ، یعنی همین جایی كه ما الان در آن هستیم كه برای هر یك از ما و در وضعیت مرتبط با هم در این عالم وجود دارد خصلت بنیادین انسانی ، در عالم بودن است و به تبع این ویژگی ، با عالم مرتبط نیست و این در عالم بودن ، ابتدای داستان است ، نه انتهای آن . تبعاتی كه با چنین نگرشی نسبت به انسان داریم بسیار بنیادین است و همه مباحث هایدگری به تبع این شكل خاص خود را پیدا می كند و استدلالهای خاص خودش را دارد . بنابراین دازاین از حیث بودن در عالم به شكل های متعددی با امور مربوط است واو دائماً متوجه و معطوف چیزی است و با اشیاء و امور در عالم خود سروكار دارد و دائماً دغدغه چیزی را دارد.واژه دغدغه از (زورگه آلمانی) گرفته شده است و انسان از حیث وجودی ، همان دغدغه است . یعنی از نظر هایدگر ممكن است كه دائماً و در هر لحظه دغدغه های ما تغییر كنند ، اما بدون دغدغه نیستیم. هایدگر پرگتیسی ترین متفكر است او با عمل و ارتباط انسان با جهان وارتباط انسان ها با هم ، پیش از تامل شروع می كند . به این معنا كه تعیین كنندگی و تقدم ارتباطات عینی ، عملی و پراكسیس نسبت به تامل و تفكر بسیار بارز است . وبه همین دلیل به جای واژه شناخت از فهمیدن استفاده می كند واین بعد، عنصر دیگری در تفكر هایدگر است . بنابر این با توجه به داز این و دغدغه ، بحث "فهمیدن"مطرح می شود؛ آنچه كه در مورد دازاین مهم است ، اما همیشه فراموش شده است ، نوع بودنی است كه انسان هست ؛ از نظر هایدگراینكه چه ارتباطی میان انسان و بودن و انسان بودن و خود معنای بودن وجود دارد ، امری است كه همیشه فراموش شده است. توجه خاص او به بحث بودن ، همه جا خودش را نشان می دهد . دازاین در عالم هست ، آنگاه كه چیزی را می فهمد . یعنی چنین نیست كه ابتدا تامل باشد ، بعد ارتباط با جهان ، بلكه وازاین در عالم بیرون در كنار چیزها و دیگر واز این هایی كه با آنها مرتبط است و مواجه شده است و دنیایی كه از پیش برای او كشف شده است ، وجود دارد . این نگرش با نگرش دكارتی كاملاً متفاوت است . اینكه چیزی كه در اطراف ماست ، چه می تواند باشد ، پاسخ تفسیری خود را از این می گیرد كه برای چنین و چنان مقصودی هست . اگر این آب است ، برای خوردن است این مطلب را در كتاب معروف" هستی و زمان" تحت عنوان" امسو" مفصلاً توضیح می دهد. ما هر چیز را چونان چیز معینی می فهمیم نه به تبع یك نام با تعریف انتزاعی ، بلكه به یمن این واقعیت كه آنها را چنین و چنان تجربه می كنیم یعنی فهم پس از رابطه من با آنچه هست است . مثلاٌ اول تعریف از آب به عنوان H۲O ندارم تا بعد آن را بفهم، بلكه فهم پس از رابطه من با شئ است.بحث آزادی نیز به همین ترتیب دنبال خواهد شد. ما در ارتباط با امور وآنچه پیرامون ماهست می توانیم فهم خاصی داشته باشیم ، اما هیچ گاه نمی توانیم به آسانی از كلیت "بودن" ، فهم داشته باشیم .نكته مهم این است كه با توجه به اهمیتی كه زمان در فهم بودن توسط انسان دارد ، ونیز سرای زمان انسان است ، به این معنا كه انسان موجودی زمانمند است و در فاصله میان تولد ومرگ می باشد .عنصر یا وجه زمانمند ی در او بسیار تعیین كننده است اگر امكان فهمیدن وجود داشته باشد و اگر تغییری در چیزهاهست ، به خاطر وضعیت خاص انسان است .انسان در مواجه با مرگ جنبه زمانمندی خودش را نشان می دهد. بحث دیگر ، بحث اضطراب است ، اضطراب در ارتباط با كل بودن است نه در ارتباط با كل چیز ها . بنابراین اساساً ارتباط انسان با كل معنای بودن پس از مواجه با پرسشی است كه در باب بودن در دنیا برای انسان مطرح می شود . اگر در این بحث به دنبال پرسش اساسی در باب رهایی با شیم ؛ نكته اصلی هایدگر این است پرسش اصلی فلسفه ، پرسش در باب هستی است ،البته این همان چیزی است كه عموماًدر تاریخ غرب وجود دارد . البته او مراجعه جدی به تفكر در شرق نیز دارد و از لائوتسه بسیار متاثر است و این ارتباط، تاثیر خود را در آراءهایدگر نشان می دهد ولی به هر حال نكته اصلی هایدگر این است كه از ابتدا و از یونان كلاسیك،" بودن" مفهوم خودش را از دست می دهد و به بودنی ها توجه شده است ، به این معنا كه بودنی ها خود بودن تلقی می شدند و هایدگر این مطلب را خطای بزرگ تاریخ فلسفه در غرب می شناسد . بودن فراموش شده و به بودنی ها توجه شده است .بنابراین از نظر او تفاوتی میان بودنی هاو وجودوعدمشان نیست ، بلكه بحث وپرسش اصلی میان تفاوت بین بودنی ها وبودن است . این چیزی است كه در واژه دیفرانس خودش را نشان می دهد . آنچه كه تحت عنوان " تمایز هستی شناسانه" مطرح می كند. بنابراین پرسش اصلی ،بودن است ، اما نكته مهم این است كه پرسش بودن تنها پس از پاسخ به پرسش آزادی می تواند داده شود . یعنی پرسش بودن در بطن پرسش آزادی است . بحث عجین بودن معنای بودن با فهم معنای آزادی ، بحثی است كه هایدگر در طول حیات فكری خود به شكل های مختلف مطرح كرده است .
دورهای سه گانه تفكری هایدگر
در پردازش آراء هایدگر در مورد مفهوم آزادی ۳دوره وجود دارد ؛ یعنی هایدگر در ابتدا موضوع فلسفی را آزادی می داند ، چون پرسش بودن را تابعی ای از آن می داند، بنابراین خود فلسفه معطوف به پرسش آزادی است . البته زمانمندی این دوره ها چندان مهم نیست ، اما می تواند در فهم آراء هایدگر بااهمیت باشد .
-در دوره اول ، دورانی است كه او هم "هستی وزمان" را نوشته است وهم در درسهای خود "پرسش در باب سرشت آزادی " را مطرح كرده است و با ارسطو وكانت وارد گفتگو شده است . به خصوص بحث عقل عملی و امر قطعی كانت را مورد بحث وگفتگو قرار می دهد.
-دوره دوم زمانی است كه بحث نظریه حقیقت با آزادی مرتبط می شود .
- در دوره سوم بحث تكنولوژی ، هم مقوله تفكر وهم محوریت یافتن مفهوم رهایی است.
قبل از پرداختن به پرسش وپاسخ هایدگر در این ۳ دوره ،نكته ی قابل توجه این است كه در عین اینكه هایدگر از دوگانگی ها وثنویت اجتناب می كند ، به هر حال در خود تفكر او گونه ای پاسخ كه بتواند فراتر از این دو گونه گرایی ها نیز برود ، وجود دارد ، اما اگر در مباحث هایدگر كلیتی را در نظر بگیریم یعنی از "هستی و زمان" تا آخرین مباحث او ،مفهوم "پرتاب شدگی "بسیار كلیدی است.انسان به جهان پرتاب شده است و این ((پرتاب شدگی)) را به عنوان خصلت بنیادی بودن انسان در جهان است به گون ای كه پیش از او بوده است و هر انسانی از موردی خاص گرفته تا موجودیت انسانی ، هیچ انتخابی در مورد اینكه در چه شرایطی و در چه عالمی وارد می شود را ندارد . سنت ها ، پیشینه ها و وضعیت های خاص ، خصلت "پرتاب شدگی" را برای انسان ایجاد می كند. بنابراین ،این بحث جنبه های كلیدی فلسفی دارد ولی صرفاً و ضرورتاً بحث فلسفی نیست ، بلكه نوعی انسان شناسی است . نهایتاً "وضعیت انسانی" ورسیدن به ( ) یعنی از اصل پرتاب شدگی به اصل رهایی و رهایش برای انسان می رسد .نكته دیگر اینكه از بحث تقدیر در آراء هایدگر صحبت می شود كه كاملا مقابل بحث آزادی است . منتها او از كتاب "هستی و زمان" تا نوشته های متاخرش همیشه از ممكنات وجودی و امكان غیر از آنچه كه هست ، "بودن" را مطرح می كرده است . یعنی او تقدیر ومقدور بودن را با هم می بیند. مفهوم دیگر "جبر واختیار" است كه در مجادلاتش با كانت مطرح است و بحث "علیت و آزادی" را مفصل بحث می كند و به تقدم " آزادی" نسبت به "علیت" اشاره می كند. نكته دیگر رابطه "خیر وشر" ونسبت آنها با انسان است و بحث آزادی در ارتباط با آنها در دوره اول كه می شود گفت تا نیمه های ۱۹۳۰ كه بحث های خاصی درباره آزادی دارد و از منظری غیر متافیزیكی مورد بحث قرار داده است . او تلاش می كند فارغ از دو قطبی اندیشیدن مقولات جبر و اختیار به این مقوله بپردازد . آزاد بودن نه به عنوان سرشت بیرونی بر دازاین تحمیل می شود و نه می توان آن را به اختیار برگزید یا رها كرد . از نظر او تشریح هستی شناختی دازاین است كه به بحث آزادی مرتبط می شود نه یك حكم اخلاقی یا عملی . در دوره اول تفكرات او مفهوم آزادی در ارتباط با هستی شناختی ، مطرح می شود ، اما در دوره بعدی بحث آزادی در رابطه با نظریه حقیقت مطرح و ارائه میشود. نقل قول زیر از او در ارتباط با بحث آزادی در این دوره خاص ودر ارتباط با بودن انسان در دنیا و وساطت انسان بین بودن و معنای بودن و به همین ترتیب آزادی . بدیهی است نتیجه ای كه می توان از آراء هایدگر گرفت اینجا است كه كاملاً باعث سوژه محوری وتعیین كنندگی سوژه دكارتی و یا آتونومی خاص كانتی در ارتباط با آزادی دید.آزادی یك مقوله خاص در میان دیگر مقولات یا بخشی از مجموعه ای از مقولات نیست ، بلكه چیزی است كه كلیت موجودات را چونان یك كل در بر می گیرد.
آزادی با تمهید "مبنای امكان دازاین " از خود انسان انسان بنیادی تر است . بنابراین انسان فقط نگهبان آزادی است . آزادی انسان آن آزادی است كه انسان را تصرف و محافظت می كند و بدینسان انسان را ممكن می سازد . ممكن شدن انسان تابع اصل آزادی ویا امكان آزادی است . پركتیس آزادی نسبت به خود انسان و امكان اینكه انسان چه می تواند باشد ، مقدم است . یعنی انسان پیش از اصل آزادی نمی آید . یعنی مجادله هایدگر با كانت این است كه كانت مقوله آزادی را در مباحثی كه در باب عقل عملی دارد و ارتباط آن با عقل نظری ، آزادی اصلی است مقدم بر عمل انسان یعنی آزادی قطعی نزد كانت بر عمل انسان مقدم است، اصلی است كه انسان باید تابع آن باشد وتبعیت از آن می تواند عمل كند ، اما هایدگر عمل انتخاب را پیش از ممكن شدن انسان به عنوان آنچه كه می تواند باشد می بیند.

منبع: كانون اندیشه جوان
منبع : خبرگزاری فارس