دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مسلمان اروپایی؛ هویت چندگانه طارق رمضان


مسلمان اروپایی؛ هویت چندگانه طارق رمضان
ما مسلمانان اغلب احساس می‌کنیم که حتماً باید خودمان را در مقابل چیزی بگذاریم – مثلاً غرب یا مسیحیت. و بدین ترتیب در چیزی افراط می‌کنیم که واقعاً خطرناک است – یعنی حفظ ظاهر. ما به مردم معنی نماز را یاد نمی‌دهیم، به آنها اسلوب نماز را یاد می‌دهیم. خدا عشق است، زیبایی و نور است، و صحبت از این‌ها بسیار مهم‌تر از صحبت از داوریِ خداست. گاهی به بحران روحی دچار می شوم. اما اگر رابطه‌ای عمیق با خدا داشته‌باشید، او چیزی را می‌بخشد که هیچ انسانی نمی‌تواند ببخشد؛ او بخشاینده هر چیزی است. این هم در واقع یک جهاد است:
ـ یک جور مبارزه با داوری خودتان، چون این داوری نخستین مانع دریافت رحمت خداوند است. چون وقتی شروع به داوریِ خودتان می‌کنید، فراموش می‌کنید که او می‌تواند مهربان‌ترین باشد و به سادگی می‌تواند آنچه را انسان‌ها انجام می دهند، بپذیرد. این چیزی است که از دوستان مسیحی‌ام یاد گرفته‌ام – تأکید بر این که «خدا عشق است»، چیزی که مسلمانان گاهی فراموش می کنند.
طارق رمضان مسلمانی سوئیسی و مبلّغ «اسلام اروپایی» است که به گفته او، شکلی از اسلام است که با فرهنگ اروپایی همخوانی و سازگاری دارد. دیدگاه‌های او حاصل آموخته‌های علمی‌اش در اروپا و نَسَب اوست که به اسلام‌گرایان میانه‌رو باز می‌گردد: او نوه حسن البنا، بنیانگذار گروه اپوزیسیون اسلام‌گرای «اخوان المسلمین» در مصر و فرزند سعید رمضان، از رهبران «اخوان المسلمین» است که از مصر اخراج شده بود.
طارق رمضان در دانشگاه ژنو در رشته‌های فلسفه و ادبیات فرانسه تحصیل و دو مدرک دکتری در رشته‌های فلسفه و مطالعات عربی و اسلامی از این دانشگاه دریافت کرد. او در دانشگاه الازهر قاهره نیز در رشته پژوهش اسلامی به تحصیل پرداخت. رمضان چند سالی به تدریس فلسفه در کالج دسوسور ژنو اشتغال داشت و پروفسور مطالعات اسلامی دانشگاه فریبورگ بود.
او در سال ۲۰۰۴ در بخش مطالعات اسلامی مؤسسه مطالعات بین المللی صلح «کروک» نوتردام به سِمتی دست یافت اما چند ماه بعد ویزای آمریکایی‌اش لغو شد. دولت آمریکا در این‌باره اظهار داشت که به دلیل کمک مالی رمضان به گروه‌های پشتیبان حماس، ویزای او را لغو کرده‌است. رمضان نیز چندی بعد از سمت خود در نوتردام استعفا داد.
او از آن تاریخ تا به امروز، به عنوان پژوهشگر ارشد بنیاد لوکاهی لندن و مدرس کالج سنت آنتونی آکسفورد به فعالیت پرداخته‌است. از کتاب‌های بسیاری که به رشته تحریر درآورده‌است، می توان به «مسلمانِ اروپایی بودن» (۱۹۹۸)؛ «اسلام، غرب و چالش های مدرنیته» (۲۰۰۰)؛ «جهاد، خشونت، جنگ و صلح در اسلام» (۲۰۰۲) و «مسلمانان غربی و آینده اسلام» (۲۰۰۳) اشاره کرد.
مجله تایم در سال ۲۰۰۴ نام رمضان را در فهرست ۱۰۰ انسان تأثیرگذار جهان قرار داد.
● از پیشینه‌تان بگویید. هویتتان را چگونه تعریف می کنید؟ زبان مادری‌تان چیست؟
من در ژنو و از والدینی مصری متولد شدم و یادم می‌آید که همیشه درباره جهان عرب صحبت می کردیم. پدر و مادرم با افرادی در خارج از اروپا در تماس بودند؛ بیشتر آنها اهل خاورمیانه و برخی نیز آسیایی بودند، چون پدرم زیاد به آسیا سفر می کرد. بنابراین زبان مادری من عربی و زبان دومم در خانه انگلیسی بود.
والدینم به من کمک کردند وارد جامعه سوئیس شوم. بدین ترتیب، در همان سیستم آموزشی سوئیس به تحصیل پرداختم و در تیم‌های ورزشی مدرسه هم عضو شدم چون به هیچ وجه نمی خواستم از بقیه جدا باشم. اما همیشه درباره این که روزی به مصر، وطن و اصلمان برگردیم، حرف می زدیم. بدین ترتیب، مصر در ذهن و قلب من به کشوری کاملاً ایده‌آل تبدیل شد؛ جایی که مردمش در اجرای عدالت کوشش می کردند و همیشه هم به خوبی از عهده این کار بر می آمدند، جایی که مسلمان بودن در آنجا آسان بود، چون طبق تمام شنیده‌هایم، فضای آنجا واقعاً متفاوت بود.
نخستین بار در ۱۷ سالگی به مصر رفتم و خانواده بزرگترم را که در آنجا زندگی روزمره‌شان را می‌گذراندند، ملاقات کردم. این برایم در حکم یک ضربه تکان‌دهنده بود، چون مصر در کل به چیزی که تصور کرده‌بودم، شباهتی نداشت. برای نخستین بار فهمیدم که در واقع من یک مصری نیستم. حدود ۲۳ یا ۲۴ سال داشتم که فهمیدم باید در اروپا بمانم.
● خودتان را سوئیسی می دانید؟
حالا دیگر فقط یک هویت ندارم. خودم به این می گویم هویت چندگانه. از نظر دینی مسلمان هستم، از نظر ملیت سوئیسی و در عین حال، به خاطر اصالتم مصری هستم. به همین خاطر فرزندانم را برده ام مصر را ببینند تا از آن خاطره‌ای داشته باشند و با آن احساس پیوند کنند. در عین حال، از نظر اصولی، عام گرا (universalist) هستم و این فقط یک فرافکنی فلسفی نیست، بلکه عمیقاً در خودم این هویت چندگانه را حس می کنم و آن را می‌پرورم.
● همسرتان سوئیسی است؟
او از طرف پدر فرانسوی و از طرف مادر سوئیسی است. وقتی خیلی جوانتر بودیم، دوست برادرش بودم. بعدها همسرم به اسلام گروید و ما با هم ازدواج کردیم.
● هر بار نامی از شما می آید، نخستین چیزی که مردم می گویند این است که پدربزرگتان، حسن البنا بنیانگذار «اخوان المسلمین» بوده (و شاید پدر اسلام‌گرایی مدرن). او چه تأثیری بر زندگی و اندیشه شما گذاشته‌است؟
در خانه ما همیشه صحبت او بود، چه از طرف پدرم و چه مادرم. او پدربزرگ مادری‌ام و آموزگارِ روحانی پدرم بود. پدرم را از سن ۱۴ سالگی‌اش می شناخت و او را تعلیم داده‌بود و آنها با هم خیلی صمیمی بودند. حسن البنا یک عارف بود و میزان ایمان و خداپرستی‌اش پدرم را تحت تأثیر قرار داده‌بود.
بنابراین درک من از حسن البنا از ابتدا درک مثبتی بود. نخستین باری که به مصر رفتم، افرادی را دیدم که او را می‌شناختند و سخنان آنها هم درباره این که کارهای البنا برای کشورش مهم بوده‌است، درک مثبتی را که از او داشتم، تأیید کرد. او مخالف استعمار بود و ۲۰۰۰ مدرسه، ۱۵۰۰ مؤسسه مردمی و بیش از ۸۰ بنگاه تجاری تأسیس کرده بود.
آن وقت به اروپا برگشتم و نظراتی را شنیدم که پدربزرگم را دیو صفت جلوه می‌دادند. آنها ادعا می‌کردند که پدربزرگم یک بنیادگرا بوده و همه کارهایش اشتباه بوده‌است. این نظرات را به ویژه در زمان انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ که هنوز نوجوان بودم می‌شنیدم. من روی «رسائل» او کار کردم که آن را در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ نوشته بود و نه تنها با آن ارتباطی شخصی ایجاد کردم که به درکی عقلانی از اندیشه او رسیدم. خاطرات و مقاله‌هایش را هم خواندم و وقتی پایان‌نامه دکترایم را درباره اندیشمندان اصلاح طلب اسلامی نوشتم، ۲۰۰ صفحه را به پدربزرگم و آثارش اختصاص دادم.
برخورد من با حسن البنا عیناً به همان صورتی است که با هر شخصیت تاریخی دیگری برخورد می کنم: سعی می‌کنم تشخیص دهم کدام نظریه‌اش خوب بوده‌است، کدام را باید در کجا به کار برد و از کدام باید انتقاد کرد. هیچ یک از نظراتی را که می‌خواهند او را بد جلوه دهند، نمی‌پذیرم چون تجربه شنیدن چنین نظراتی درباره خودم را هم دارم: مردم می‌گویند هر چیزی که به من مربوط می‌شود، بد است، بعضی از حرف‌هایم را به مواردی که به آن حرف‌ها ربطی ندارد، ربط می‌دهند و سعی می‌کنند تصویری از من بسازند که اصلاً تصویر واقعی من نیست. وقتی آنها هنگام زنده بودن من این طور نسبت به من موضع گیری می‌کنند، دیگر مشخص است که وقتی پدربزرگم درگذشت و نمی توانست از نظرات خودش دفاع کند، چه موضع گیری‌ای نسبت به او نشان دادند. این موضع گیری‌ها از جانب بریتانیایی‌ها و از هنگامی شروع شد که پدربزرگم در دهه ۱۹۴۰ به آنها گفت: «از مصر بروید بیرون! اینجا کشور شما نیست. اگر نروید، مردم با شما می‌جنگند.» اما هیچ وقت طرفدار مبارزه خشونت‌آمیز نبود.
● مسلماً در بعضی موارد که طرفدار جهاد مسلحانه بود؟
بله، اما هیچ یک از عالمان و پژوهشگران بزرگ اسلام هم نمی‌گویند که تنها جهاد درست، جهاد نفس یا جهاد روحانی است. به هر حال، جهاد مسلحانه هم فقط زمانی توجیه دارد که به منظور دفاع باشد و مثلاً به شما ظلم شود و حقوقتان را نادیده بگیرند. حسن البنا در آن دوران در مصر حرف بسیار مهمی زد. او گفت: «ظلم بریتانیایی‌ها به ما به روش مسلحانه نیست، پس مقاومت ما هم باید آرام و صلح طلبانه باشد.»
اما او حرف دیگری هم زده‌بود و به خاطر همین حرف است که برخی امروز نظریات او را مسئله‌ساز می دانند. او گفته بود: «در فلسطین، چون با افراد مسلح مثل گروه استرن و ایرگون (ارگان‌های تروریستی یهودی که در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در فلسطین فعال بودند) سر و کار داریم، مقاومت مسلحانه مشروع است.» او همچنین گفته‌بود: «هیچ وقت کشوری به نام اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناسم.»
حسن البنا سعی داشت از طریق تشکیل سازمان «اخوان المسلمین» اندیشه‌ای را مطرح کند و این کار را به شیوه‌ای اصولی انجام داد، یعنی با شعار. مسلماً شعار در موارد سیاسی می تواند مردم را به بسیج شدن ترغیب کند، اما در عین حال ممکن است از آن سوء‌تعبیر و سوءاستفاده هم بشود. مثلاً او گفته‌بود: «قرآن نظامنامه ماست.» اگر خاطرات پدربزرگم را بخوانید، مشخص می‌شود که دیدگاه او این بوده‌است که اگرچه قرآن کتاب مرجع مسلمانان است، باید از آن برداشتی عقلانی داشته باشیم. حال آن که آن شعار به خودی خود می تواند خطرناک باشد. بنابراین بین کسی که این شعار را به عنوان شیوه‌ای برای بسیج کردن مردم به کار می‌برد و کسی که آن را به عنوان تنها شیوه درک کلیت اسلام تعبیر می‌کند، شکافی عمیق وجود دارد.
● پدربزرگ شما یک عارف بود و عرفا تأکید زیادی بر ایجاد رابطه شخصی با الله دارند. رابطه خودتان با الله را چطور توصیف می‌کنید؟
یک عارف هیچ وقت نمی‌گوید که عارف است یا این که دارد ردپای عرفا را دنبال می‌کند، چون این مسئله‌ای کاملاً شخصی است. کتابی که درباره زندگی پیامبر اسلام (ص) نوشته‌ام، به آموزه‌های روحانی او می پردازد: او یک رهبر، یک الگوست که به من کمک می‌کند به خدا نزدیک‌تر شوم. (هیچ وقت کلمه «الله» را وقتی به انگلیسی یا فرانسه صحبت می کنم، به کار نمی‌برم: خدا برای من در انگلیسی God، در فرانسه Dieu و در عربی الله است. در مورد مسیحیان مصری نیز همین‌طور است: آنها وقتی عربی صحبت می کنند، کلمه «الله» را به کار می‌برند.) مهم‌ترین خواسته شخصی من نه فقط ایمان به خدا که نزدیک شدن به او و عشق به اوست.
فکر می‌کنم این چیزی است که در مباحث اسلامی امروز گم شده‌است. آن‌قدر در موضع تدافعی‌مان - این که اسلام، این نیست، اسلام، آن نیست - تحت فشار هستیم که جوهر اسلام را فراموش می‌کنیم. جوهر اسلام در واقع یک جور قصه عشق است. گاهی خود من باید همه چیزهای دیگر را فراموش کنم تا به این سفر روحانی به جوهر اسلام رو بیاورم. پس این چیزی است که از خدا برای خودم می‌خواهم: فقط مرا قادر سازد که او را دوست داشته‌باشم و تلاش کنم که محبوب او باشم.
ما مسلمانان اغلب احساس می‌کنیم که حتماً باید خودمان را در مقابل چیزی بگذاریم – مثلاً غرب یا مسیحیت. و بدین ترتیب در چیزی افراط می‌کنیم که واقعاً خطرناک است – یعنی حفظ ظاهر. ما به مردم معنی نماز را یاد نمی‌دهیم، به آنها اسلوب نماز را یاد می‌دهیم. خدا عشق است، زیبایی و نور است، و صحبت از این‌ها بسیار مهم‌تر از صحبت از داوریِ خداست.
گاهی به بحران روحی دچار می شوم. اما اگر رابطه‌ای عمیق با خدا داشته‌باشید، او چیزی را می‌بخشد که هیچ انسانی نمی‌تواند ببخشد؛ او بخشاینده هر چیزی است. این هم در واقع یک جهاد است: یک جور مبارزه با داوری خودتان، چون این داوری نخستین مانع دریافت رحمت خداوند است. چون وقتی شروع به داوریِ خودتان می‌کنید، فراموش می‌کنید که او می‌تواند مهربان‌ترین باشد و به سادگی می‌تواند آنچه را انسان‌ها انجام می دهند، بپذیرد.
این چیزی است که از دوستان مسیحی‌ام یاد گرفته‌ام – تأکید بر این که «خدا عشق است»، چیزی که مسلمانان گاهی فراموش می کنند. نخستین نشست من با مسیحیان از موضع گفت‌وگوی بین ادیان نبود، بلکه با عامه مردم بود در آمریکای جنوبی، که در آنجا مردم درباره عشق و عدالت سخن می‌گفتند. دوست داشتن مردم به معنی مجاهدت در اجرای عدالت است، و عدالت هم باید به نام عشق اجرا شود. این نامش الهیاتِ آزادیخواهانه بود، اما در واقع بیش از آن که یک ایدئولوژی باشد، چیزی بود که مردم در زندگی‌شان به آن عمل می‌کردند. و فکر می‌کنم این حوزه مهمی است که باید در آن با یکدیگر کار کنیم.
● به عقیده شما خدا به دعای غیر مسلمانان پاسخ می دهد؟
بله. فکر می‌کنم خدا به هر کسی که بی ریا و خالص باشد، پاسخ می‌دهد، حتی اگر آن فرد یک ملحد باشد. خدا به همه کسانی که بی ریا و خالص هستند، نزدیک است، نه فقط به مسلمانان. پس وقتی از من می‌پرسند که سرنوشت کسی که مسلمان نباشد، چه می شود، می گویم: «خدا از همه بهتر می داند. من نمی‌دانم.»
احسان و خلوص مفهومی اساسی در اسلام است. این به آن معناست که خدا را به گونه‌ای بپرستید که انگار او را می‌بینید، چون حتی اگر او را نبینید، او شما را می‌بیند. برای درک چنین مفهومی دو راه وجود دارد: خدا می تواند داور اعمال بدتان باشد یا برعکس، هر کجا که هستید همراه و محرم اسرارتان باشد. در اسلام دو بحث وجود دارد، یک بحث روحانی که می‌گوید: «او اینجاست» و یک بحث شرعی که می گوید: «مراقب باش!». امروز بیشتر روی بحث دوم تأکید می‌کنیم، نه به خاطر ترس که به خاطر عدم اطمینان.
● آیا پیامبر اسلام نگفته‌است: «کسانی از یهودیان یا مسیحیان که درباره من بشنوند اما به ایمان خود نسبت به آنچه به خاطر آن فرستاده شده‌ام، شهادت ندهند و در این حالت بمیرند، از ساکنین جهنم خواهند بود»؟
پیامبر (ص) خودش با یک یهودی جوان مصاحبت داشت و هیچ وقت از او نخواست مسلمان شود. پس این مهم است که فقط روی یک حدیث متمرکز نشویم. فکر می‌کنم بعضی روایات یا احادیث را برای بیان هر چیزی که فرد درباره اسلام یا یهودیت یا مسیحیت می‌خواهد بگوید، می‌توان به کار برد.
پیامبر اسلام می گوید که مسلمان در سه حالت مجاز به دروغ گفتن است، و یکی از آن حالت‌ها جنگ است. برای برخی این سؤال پیش می آید که در شرایطی که مسلمانان خود را درگیر جهاد بر علیه غرب می‌دانند، چطور می‌توانیم به حرف‌هایی که می زنند، اعتماد کنیم؟ شما چطور می توانید به مردم اطمینان دهید که وقتی حرف مثبتی درباره غرب می‌زنید یا جهان اسلام را از جنبه‌ای نقد می‌کنید، راست می گویید؟ مگر این سخن هم از پیامبر اسلام نیست که: «جنگ، خدعه است»؟
بعضی از مردم ادعا می‌کنند که در فرهنگ اسلام این مسئله جا افتاده‌است که فرد هر چیزی را که بخواهد می‌تواند بگوید، اما این هم با فرهنگ شیعه و هم با فرهنگ سنی مغایرت دارد. مسلماً آن حدیثی که گفتید وجود دارد، اما اسلام‌پژوهان از آن چنین تعبیری نداشته‌اند که می‌توان به غیرمسلمانان دروغ گفت. در سنت عزیز اسلام، بر گفت‌وگوی صادقانه با غیرمسلمانان تأکید شده‌است. بیایید نگاهی به تاریخ تمدن اسلام بیندازیم: مسلمانان در آندلس و بسیاری از کشورهایی که اکثریت با مسلمانان بوده و در دوران امپراتوری عثمانی، در برخورد با یهودیان و مسیحیان به گفت‌وگوی بین ادیان می‌پرداختند و با آنها همزیستی مثبتی داشتند.
اما همان‌طور که غربی‌ها اغلب به مسلمانان اطمینان نمی‌کنند، مسلمانان هم درباره غرب می‌گویند: نمی‌توانیم به شما اعتماد کنیم چون فقط وقتی به سودتان باشد، روابط دوستانه ایجاد می‌کنید. به همین دلیل است که غرب مثلاً با عربستان سعودی بدون در نظر گرفتن مکتب فکری آن کشور روابط دوستانه ایجاد می‌کند، چون غرب به دنبال حفظ منافعش است. اما وقتی مسلمانان بر علیه آن منافع عمل کنند، احتمالاً توسط غربی‌ها کشته می‌شوند.
گفتوگوی صادقانه نیازمند سازگاری طرفین با یکدیگر است. در مقایسه ایده‌آل‌های اسلام با واقعیت‌های غرب یا ایده‌آل‌های غرب با واقعیت‌های اسلام، می‌بینیم که با هم سازگاری ندارند: همیشه فقط سعی بر این بوده که ثابت کنید حق با شماست و طرف مقابل برحق نیست.
آنتونی مک‌روی
ترجمه: سپیده جدیری
منبع : بنیاد باران