پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

فرار از استبداد اکثریت


فرار از استبداد اکثریت
آنچه در پی می آید مقاله ای است از سوزان لی اندرسون درباره «رساله آزادی» جان استوارت میل كه از كتاب «فلسفه جان استوارت میل» انتخاب و ترجمه شده است. این كتاب جزء مجموعه Wadsworth Philosopher Series است كه هدفش آشنا كردن مخاطبان با مهمترین فیلسوفان و مسائل فلسفی است و سرویراستار آن نیز دنیل كولاك است. اندرسون در این كتاب ابتدا زندگینامه مفصلی از جان استوارت میل نگاشته و پس از آن هم با تشریح منابع فكری میل، به دو كتاب «فایده گرایی» و «رساله آزادی» میل می پردازد. خشایار دیهیمی این كتاب را ترجمه كرده و قرار است انتشارات طرح نو متولی انتشار آن باشد.
حرف میل در رساله «فایده گرایی» این بود كه اصل فایده اصل غایی اخلاق است و اعمالی درست هستند كه می توانند بیشترین لذت (یا شادكامی) خالص را، یا كمترین درد (یا تلخكامی) را، كماً و كیفاً و با به حساب آوردن همه افرادی كه از آن اعمال تاثیر می پذیرند، به بار آورند. در رساله آزادی، نگرانی میل از «استبداد اكثریت» است. او سخت دلش می خواهد حوزه آزادی فردی را گسترش دهد، طوری كه به نظر می آید برای افراد این حق را قائل می شود كه به شیوه هایی عمل كنند كه احتمالاً بیشترین لذت خالص را برای همه به بار نمی آورند. به نظر عده زیادی چنین آمده است كه گویی دو نویسنده متفاوت فایده گرایی و رساله آزادی را نوشته اند، و میل در این دو اثر مشهور خودش، خودش را نقض می كند. ابتدا ببینیم حرف میل در رساله آزادی دقیقاً چیست و بعد ببینیم آیا آنچه در این كتاب می گوید با آنچه در فایده گرایی گفته بود سازگار است یا نه.
میل در مقدمه رساله آزادی نخست تصریح می كند كه: «موضوع این رساله... آزادی مدنی یا آزادی اجتماعی است: ماهیت و حدود قدرتی كه جامعه می تواند بحق بر فرد اعمال كند.»۱ پس این اثر در حوزه فلسفه سیاسی یا فلسفه اجتماعی است و به رابطه میان حكومت، یعنی كسانی كه در قدرت هستند و شهروندان می پردازد. توجه به این نكته از آن رو حائز اهمیت است كه میل در این اثر نمی كوشد مثل اثر دیگرش، فایده گرایی، گزارش كاملی از اخلاق به دست دهد، بلكه به عكس، بحثش را محدود به رابطه درست میان دولت، یعنی نمایندگان كل جامعه و تك تك شهروندان می كند. میل بحثش را در زمینه فلسفه سیاسی _ اجتماعی با ذكر این نكته آغاز می كند كه زمانی آنهایی كه در راه آزادی می جنگیدند دل نگرانی شان این بود كه حاكمان قدرت بیش از اندازه ای بر شهروندان دارند و بنابراین هدفشان «حد زدن بر قدرتی بود كه حاكم به ناچار باید داشته باشد و بر مردم اعمال كند.» با گذشت سالیان، مدافعان آزادی توانستند این حرف را به كرسی بنشانند كه شهروندان صاحب حق هستند و «تدابیری قانونی اندیشیدند كه بنا بر آن رضایت مردم یا هیاتی كه می بایست نماینده منافع مردم باشد شرط ضروری برای برخی اقدامات مهمتر حكومتی قرار داده شد.»۲ این امر در نهایت منجر به تاسیس و برقراری دموكراسی ها شد: «این فكر به نظر آنها بسیار بهتر آمد كه سران سیاسی كشور وكیل و خادم مردم باشند و مردم بتوانند به میل خود آنها را عوض كنند.»۳ وقتی این به دست آمد، آنها فكر كردند چون حالا حاكمان زیر نظر و در اختیار مردم هستند، پس مسئله سوءاستفاده از قدرت حل شده است: «ملت نیازی ندارد در برابر خودش محافظت شود.»
اما میل می گوید:
اراده مردم... عملاً به معنای اراده بیشترین عده، یا فعال ترین بخش مردم است: یعنی اكثریت، یا آنهایی كه موفق می شوند خودشان را به جای اكثریت جا بزنند؛ بنابراین مردم ممكن است دلشان بخواهد بر بخشی از مردم ستم روا دارند؛ و در برابر چنین امكانی به همان اندازه سوءاستفاده از قدرت باید به هوش بود و تدبیری اندیشید... «استبداد اكثریت» امروزه عموماً جزء آفاتی به حساب می آید كه جامعه باید در برابرش به هوش باشد... استبدادی كه اكثریت اعمال می كند بسی هولناك تر از هر نوع ستم سیاسی دیگر است، زیرا، اگرچه در این نوع استبداد مجازات های بسیار افراطی به كار گرفته نمی شود، اما در مقابل راه های گریز از آن بسیار كمترند، و عمیقاً در جزئیات زندگی نفوذ می كند و خود روح را به بردگی می كشاند.۴
میل در رساله آزادی می خواهد این حرف را به كرسی بنشاند كه «مداخله مشروع افكار عمومی در استقلال فردی حدی دارد.»۵ و می گوید «مسئله و مشكل عملی این است كه این حد را كجا قرار دهیم.»
میل درباره این مسئله كه حكومتی كه نماینده افكار عمومی است تا چه حد حق مداخله در زندگی شهروندان را دارد، می گوید دو موضع افراطی شایع در این زمینه وجود دارد:
عده ای، هر گاه می بینند كار خیری می تواند انجام گیرد، یا شری علاج شود، با میل و رغبت حكومت را تشویق می كنند كه این وظیفه را به عهده بگیرد، حال آنكه دیگرانی ترجیح می دهند هر میزانی از شرور اجتماعی را تحمل كنند تا اینكه پای نظارت و دخالت حكومتی را به یكی دیگر از حوزه های علائق و منافع انسانی بازكنند.۶
موضع اول موضعی است یادآور فلسفه جمع گرایی و موضع دوم یادآور فلسفه فردگرایی.۷ به نظر می رسد میل با موضع فردگرایان همدلی دارد، چون اصلی كه او می خواهد در رساله آزادی از آن دفاع كند، «اصلی كه هدف رساله» اوست، چنین است:
این اصل می گوید یگانه هدفی كه به انسان ها اجازه می دهد، فردی یا جمعی، در آزادی عمل هر عضوی از ابنای بشر دخالت كنند، صیانت ذات است. یگانه مقصودی كه بنابر آن می توان بحق بر هر یك از اعضای اجتماعی متمدن، برخلاف خواست او، اعمال قدرت كرد جلوگیری از صدمه به دیگران است. خیر خود آن شخص، اعم از جسمی یا اخلاقی، دلیل و مجوز كافی نیست... یگانه بخشی از رفتار هر كس، كه مسئولیتی در قبال جامعه برای او ایجاد می كند، آن بخشی است كه به دیگران مربوط می شود. در آن بخش از رفتار كه فقط مربوط به خود شخص است، استقلال او، بنا به حق، مطلق است. فرد فرمانفرمای خویش، تن و جان خویش، است.۸
میل فقط دو قید و شرط می گذارد، نخست اینكه «در اینجا صحبت از كودكان نیست» كه نیازمند مراقبت دیگرانند و:
به همین دلیل، باید آن جوامع عقب مانده ای را هم كه در آنها نوع بشر در طفولیت خویش است از دایره بحث بیرون بگذاریم... استبداد شكل مشروع حكومت بر بربرها است، به شرطی كه هدف بهبود وضع آنان باشد و وسایل و راه هایی كه برای رسیدن به این هدف به كار گرفته می شوند توجیه عملی داشته باشند.۹
این قید و شرط آخر ما را ظنین می كند كه آیا میل اصلاً در مقام دفاع از فردگرایی یا اختیارگرایی كلاسیك است یا نه. سخن بعدی او گواهی است بر اینكه او در این مقام نیست: بجاست متذكر شوم كه من از هر گونه امتیازی كه اندیشه حق انتزاعی، به صورت چیزی مستقل از فایده، نصیب استدلالم كند چشم می پوشم. از نظر من در مسائل اخلاقی فایده داور نهایی است.۱۰
فردگرایان، نوعاً می گویند افراد این حق را دارند كه آن گونه كه دلشان می خواهد زندگی كنند، فقط به شرطی كه به دیگران هم اجازه دهند آن گونه كه دلشان می خواهد زندگی كنند (یعنی، به شرطی كه نحوه زندگی دلخواه آنها صدمه ای به دیگران نرساند). شاید به نظر بیاید میل می گوید ما این حق را نداریم كه آن گونه كه دلمان می خواهد زندگی كنیم، حتی اگر صدمه ای به دیگران نرسانیم. اما این درست نیست و میل چنین حرفی نمی زند. او پیشتر، در فصل پنجم فایده گرایی، گفته است كه ما حقوقی داریم، اما این حقوق منطقاً ابتدایی نیستند. این حقوق مبتنی بر فایده اند. میل فقط اندیشه «حق انتزاعی» را رد می كند. پس جمله اول ضرورتاً برای فردگرایان مسئله ساز نیست. آنچه در قطعه نقل شده برای فردگرایان مسئله ساز است جمله آخر است.
میل، وقتی می گوید: «در مسائل اخلاقی فایده داور نهایی است»، در واقع می گوید هدف سیاست های اجتماعی و تدابیر سیاسی رفاه همگان است (یعنی بیشترین تعداد افراد) و نه فرد.
اگر معلوم شود كه روادانستن اینكه هر كسی آن گونه كه دلش می خواهد زندگی كند فقط به این شرط كه به دیگران صدمه ای نرساند، به نفع همگان نیست، بنابراین نباید از این سیاست و نظر دفاع و آن را تبلیغ كرد. پس، نظر میل با فردگرایان واقعی، كه هدفشان خیر فرد است و نه جامعه، سازگاری ندارد.
چگونه میل می تواند حرف هایی از جنس حرف های فرد گرایان بزند، كه جمع گرایان هرگز حاضر نیستند بپذیرند- یعنی نگرانی از «استبداد اكثریت» و اینكه به افراد باید اجازه داد هركاری دلشان می خواهد بكنند به شرطی كه به دیگران صدمه نرسانند و در عین حال بگوید: «در مسائل اخلاقی فایده داور نهایی است» كه حرفی از جنس حرف جمع گرایان است؟ میل بلافاصله پس از آنكه می گوید: «در مسائل اخلاقی فایده داور نهایی است» توضیحی می دهد كه معلوم می كند به نظر او چگونه می توان از فرد گرایی با توسل به فایده اجتماعی دفاع كرد: فایده مورد نظر من، فایده در گسترده ترین معنای آن است كه مبتنی بر منافع دائمی انسان است، انسانی كه موجودی پیشرفت خواه است. من معتقدم این منافع مقید كردن اعمال دلبخواهی فرد را به نظارت بیرونی مجاز می كند، اما این مقید كردن فقط شامل حال اعمالی می شود كه به منافع دیگران ربط پیدا می كند.۱۱میل در اینجا می گوید ما نباید فقط پیامد هایی را كه سیاست هایمان برای انسان های موجود دارد در نظر بگیریم، بلكه باید نگاهی به آینده هم داشته باشیم. ما باید این را در نظر داشته باشیم كه انسان ها قادرند انسان های بهتری شوند و باید هم بشوند، ما باید سعی كنیم این هدف حاصل شود. ما نمی توانیم فقط این را در نظر بگیریم كه اكثریت مردمی كه فعلاً زندگی می كنند چه می خواهند، بلكه باید در نظر داشته باشیم كه به چه ترتیبی ممكن است آدم های بیشتری در آینده از لذت هایی، كماً و كیفاً برتر از لذت های موجود، بهره مند شوند. خواسته های آدم هایی كه اكنون زندگی می كنند ممكن است خواسته هایی تنگ نظرانه باشد كه در آن فقط نفع شخصی لحاظ شده است، چون جامعه (یعنی ما مجموعاً) نتوانسته است آدم ها را چنان تربیت كند كه قدر لذات عالی را در زندگی بدانند و بدانند نفع شخصی شان با خیر عمومی یكی است و برای همین است كه باید در تعیین اینكه چه چیزی در درازمدت به نفع بشر است نگاهی به آینده داشته باشیم.
به نظر می رسد موضع میل این است كه سیاست های فرد گرایانه در دراز مدت منجر به جامعه ای بهتر خواهد شد. هدف چیزی است كه برای بشریت بهتر است، نه چیزی كه برای فرد بهتر است، اما سیاست های فردگرایانه بهترین راه رسیدن به این هدف هستند. اگر این تفسیر درست باشد، آنگاه می توان گفت كه میل جمع گرا است و تناقضی در گفته هایش نیست. میل جمع گرایی است كه برای رسیدن به هدف جمع گرایانه اش از سیاست های فرد گرایانه دفاع می كند. بدین ترتیب آن اتهام تناقضی كه بر او وارد می شود رفع می شود و می توان گفت كه میل توانسته است راهی برای سازگار كردن فرد گرایی و جمع گرایی بیابد و بحث میان آنان را خاتمه دهد. حال ببینیم آیا این تفسیر از نظریات میل با آنچه در باقی رساله آزادی می گوید سازگار است یا نه.
به نظر میل در سه حوزه خاص است كه شهروندان باید آزاد باشند: ۱- «حوزه درونی آگاهی» و «آزادی بیان و نشر افكار و عقاید»، ۲- «آزادی سلیقه و انتخاب هدف، آزادی طرح نقشه ای برای زندگی كه متناسب با شخصیت خود فرد است» و ۳- «آزادی گرد همایی برای هر هدفی كه صدمه ای به دیگران نرساند، البته آزادی اشخاصی كه به سن رشد رسیده باشند و با زور و فریب گرد هم نیامده باشند.» میل در باقی كتاب به تفصیل بحث می كند كه چرا شهروندان باید این آزادی ها را داشته باشند. اگرچه او، حتی در این مقدمه هم، روشن می كند كه دفاع او از این آزادی ها دفاعی فایده گرایانه خواهد بود: «سود نوع بشر بسیار عظیم تر خواهد بود كه آدم ها تحمل كنند هر كسی آن گونه كه به نظر خودش خیر می آید زندگی كند تا آنكه هركسی را مجبور كنند آن گونه كه به نظر دیگران خیر می آید زندگی كند.»۱۲
فصل دوم «در باب آزادی اندیشه و مباحثه» حاوی استدلال فایده گرایانه مبسوطی است در اثبات فایده مجاز بودن شهروندان به بیان هر عقیده ای كه دلشان می خواهد.۱۳ استدلال او در این مورد اساساً استدلالی تفریقی است. میل می گوید در هر مورد ممكن كه كسی دلش می خواهد نظری را بیان كند و جامعه به عكس مایل نیست بگذارد این نظر شنیده شود، به نفع جامعه است كه بگذارد آن كس حرفش را بزند. میل سه حالت ممكن را بررسی می كند: یا نظر آن كس درست است و جامعه بر خطا است، یا نظر آن كس نادرست است و نظر جامعه درست است، یا هم نظر آن كس تا حدودی درست و هم نظر جامعه تا حدودی درست است و «هر دو سهمی از حقیقت دارند.»
پیش از بحث درباره این سه حالت، میل دو نظر مقدماتی می دهد. یكی از این دو نظر مقدماتی نشان می دهد چقدر در نظر او حق افراد برای بیان نظرهایشان حیاتی است:
اگر همه افراد بشر به استثنای یك نفر عقیده واحدی داشته باشند و فقط آن یك نفر عقیده ای خلاف عقیده همه افراد بشر داشته باشد، تلاش نوع بشر برای ساكت كردن آن یك نفر همانقدر ناموجه است كه تلاش آن فرد برای به سكوت كشاندن كل نوع بشر، در صورتی كه قدرتش را می داشت.۱۴
آن نظر مقدماتی دیگر نشان می دهد میل قصد دارد دفاعی فایده گرایانه از حق بیان عقیده عرضه كند و تصوری هم به ما می دهد كه استدلال او در دو حالت اول چه شكلی خواهد داشت:
شر خاص به سكوت كشاندن افراد در بیان عقیده شان این است كه این نوع سرقت از نوع بشر است، چه از نسل حاضر، چه از نسل های بعدی چه از آنهایی كه مخالف این عقیده اند، چه از آنها كه موافق آن هستند. اگر آن عقیده درست باشد، آنها از فرصت نشاندن حقیقت به جای خطا محروم می مانند؛ اگر آن عقیده نادرست باشد، آنها این نفع به همان اندازه بزرگ را از دست می دهند كه حقیقت، در مصاف با خطا، آشكارتر ادراك و واضح تر بیان شود.۱۵
نخستین حالتی كه میل بررسی می كند این است كه «عقیده ای كه مقامات تلاش می كنند سركوبش كنند احتمالاً درست باشد.» میل بلافاصله می گوید: «البته آنهایی كه دلشان می خواهد این عقیده را سركوب كنند منكر درستی آن هستند؛ اما این آدم ها خطاناپذیر نیستند.» این عبارت آخر بسیار مهم است. همان گونه كه میل می گوید: «هرگونه تعطیل بحث مبتنی بر فرض خطاناپذیری است.»۱۶ اما تاریخ نشان می دهد ما خطاناپذیر نیستیم: «تاریخ پر است از مواردی كه حقیقت را با آزار و پیگرد خفه كرده اند.» میل سقراط و عیسی را مثال می آورد، دو تن از داناترین و بهترین افراد در طول تاریخ، كه به دلیل اعتقاداتشان محكوم به مرگ شدند.
میل می گوید اعتقاد به نظری كه هنوز درستی آن رد نشده است خوب است اما:
تفاوت بسیار است میان فرض صحت و درستی یك عقیده، به این دلیل كه با وجود همه فرصت ها برای مخالفت با آن، هنوز رد نشده است و فرض صحت و درستی عقیده ای كه كسی حق و اجازه رد آن را نداشته است.۱۷
ما هرگز نمی توانیم مطمئن باشیم كه نظرمان واقعاً درست است یا صرفاً جزم اندیشانه بر نظرمان پای می فشاریم، مگر آنكه اجازه دهیم آنچه با نظرمان درست است در مصاف با عقاید معارض قرار گیرد و جداً این عقاید معارض را مورد بررسی قرار دهیم.
آشكار است اگر نظری كه كسی دلش می خواهد بیان كند درست باشد، حتی اگر بقیه دلشان نخواهد آن نظر را بشنوند، به نفع ماست كه اجازه دهیم آن نظر بیان شود و میل می گوید خسران بزرگی خواهد بود اگر جو و اوضاع طوری باشد كه افراد از بیان دیدگاه هایی كه مردم آنها را پذیرفتنی نمی دانند هراس داشته باشند:
چه كسی می تواند حساب كند جهان چقدر متضرر می شود از عقول كثیر روشنی كه چون با شخصیتی جبون توامند، جرات نمی كنند رشته افكار دلیرانه، نیرومند و مستقل را پی بگیرند، مبادا كه به جایی برسند كه از نظر عموم غیردینی و غیراخلاقی به شمار می آید؟... آنجا كه در بحث از مهمترین مسائلی كه ذهن بشر را به خود مشغول می دارند بسته می شود، نمی توان امید داشت به آن سطح عالی فعالیت فكری در جامعه برسیم كه برخی دوران های تاریخ را چنین درخشان كرده است.۱۸
حال میل به دشوارترین حالت می پردازد، یعنی حالتی كه آن عقیده ای كه قرار است بیان شود خطاست و نظر بقیه افراد جامعه درست است. چگونه و چرا به نفع ماست كه اجازه دهیم عقیده ای خطا بیان شود؟ پاسخ میل این است كه نظر ما هرقدر هم درست باشد، «اگر به تمامی، متناوباً و بی هراس به بحث گذاشته نشود، به چشم یك اعتقاد جزمی مرده نگریسته خواهد شد و نه حقیقتی زنده.»۱۹ افرادی كه نظری خلاف ما دارند ما را وامی دارند بیندیشیم چرا نظر ما درست است. اگر ما درباره اعتقاداتمان بحث و استدلال نكنیم و از جمله در برابر ایرادهایی كه به اعتقادات ما وارد می شود نتوانیم دفاعی عرضه كنیم، «حقیقت... چیزی نخواهد بود مگر خرافاتی دیگر.» همان گونه كه میل می گوید: «آن كس كه فقط از دریچه چشم خود چیزی را می بیند، اطلاعش از آن چیز بسیار اندك است.»۲۰
برخی ممكن است بگویند كافی است دیدگاه های معارض و چگونه ردكردن آنها را از زبان معلمانمان بشنویم، اما میل پاسخ می دهد ضروری است دیدگاه های معارض را «از زبان خود كسانی بشنویم كه به این دیدگاه ها باور دارند و با تمام قوت از آنها دفاع می كنند و از جان برای آنها مایه می گذارند.»۲۱ علاوه بر این میل جداً معتقد است كه اگر دیدگاه های مخالفانمان را درك نكنیم، هرگز به كنه دیدگاه خودمان هم نمی رسیم:
«در غیاب بحث، نه تنها پایه و اساس عقیده فراموش می شود، بلكه اغلب كنه معنای عقیده پوشیده می ماند... و بدین ترتیب، جای درك و برداشتی زنده، اعتقادی زنده، را عباراتی چند می گیرد كه طوطی وار تكرار می كنیم...»۲۲
مثالی كه میل می آورد مثال مسیحیان امروزی است كه فقط به ظاهر و به لفظ مدعی اعتقاد به چیزهایی از این قبیل هستند كه «رحمت از آن فقیران و افتادگان است»، «داوری نباید كرد، مبادا كه داوری شویم»، «همسایگان را باید چون خودمان دوست بداریم» و قس علیهذا. مسیحیان امروزی كه در سرزمینی پرورش یافته اند كه این نظرها در آن نقد نمی شوند، خود دیگر از پی بردن به كنه معنای این عبارات عاجز شده اند؛ این نظرها دیگر «اعتقاداتی زنده و تنظیم كننده رفتار» نیستند. «معلمان و متعلمان هر دو، هر گاه دیگر دشمنی در میدان نبرد نباشد، بر سر پاس خود به خواب می روند.»۲۳
آخرین حالت كه میل می گوید شایع ترین حالت هم نسبت به دو حالت دیگر است، زمانی پیش می آید كه: آموزه های متضاد، به جای آنكه یكی درست و دیگری خطا باشد، هر یك سهم از حقیقت دارند و عقیده مخالف عقیده جاری و ساری است كه باید باقی حقیقتی را كه آموزه پذیرفته جامعه فقط بخشی از آن را دربردارد، فراهم آورد... عقاید جاری و ساری... غالباً درست هستند، اما به ندرت ممكن است كل حقیقت را دربرداشته باشند و ای بسا هرگز.۲۴
در اینجا هم باز بیان عقیده مخالف عقیده جاری و ساری سودمند است، زیرا حاوی بخشی از حقیقت است كه نیازمند شنیدنش هستیم. میل معتقد است غالباً با «وفق دادن و تلفیق نظرهای مخالف» است كه به حقیقت دست می یابیم. ممكن است مدتی یك نظر افراطی غالب باشد و بعد مدتی نظر افراطی مخالف غالب آید و شایع شود، اما حقیقت چیزی در میان این دو افراط است. بار دیگر میل از مسیحیت مثال می آورد. می گوید اخلاق مسیحی یك نظر افراطی است كه بخشی از حقیقت را دربر دارد و می تواند با عطف توجه نظر مخالف تصحیح شود:
آن اخلاق (به اصطلاح) مسیحی همه مشخصه های یك واكنش را دارد؛ اخلاق مسیحی عمدتاً اعتراض و واكنشی است به پاگانیسم. آرمان اخلاق مسیحی بیشتر سلبی است تا ایجابی؛ نقش پذیر است تا نقش آفرین... احكامی اخلاقی از این دست كه «تو نخواهی...» در آن بر احكامی از این دست كه «تو خواهی...» نابجا می چربد. در اخلاق مسیحی به دلیل ترس از شهوترانی از ریاضت بتی ساخته شده است... اخلاق مسیحی اساساً اخلاق عبودیت است... هر آنچه از علو طبع، بزرگ منشی، شأن و شرف شخصی و حتی حس غرور و افتخار هست از منشأیی صرفاً انسانی برآمده است و نه از بخش تعلیمات دینی ما و هرگز نمی توانست از معیارهای اخلاقی كه در آن تنها ارزش آشكارا به رسمیت شناخته شده عبودیت است برآید... بخش اعظم شریف ترین و ارزشمندترین تعالیم اخلاقی حاصل كار، نه كسانی كه از مسیحیت خبر نداشتند، بلكه كسانی است كه از مسیحیت خبر داشتند و آن را رد می كردند.۲۵
برخی منتقدان به این استدلال میل، كه بیان هر عقیده ای مجاز است هر قدر هم كه مورد اعتراض جامعه باشد، این ایراد را وارد كرده اند كه «میل انسان ها را چنان در نظر می گیرد كه گویی ماشین های استدلال بی روحی هستند كه هیچ علقه عاطفی حیاتی در موضوع مورد مناقشه ندارند.»۲۶ پاسخ میل به این ایراد می تواند این باشد كه در درازمدت برای بشریت بهتر است كه شرایط را چنان فراهم كرد كه حقیقت بتواند سربرآورد و نه آنكه مردم را تشویق كرد كه تعصباتشان را حفظ كنند. اما میل یقیناً احساسات و عواطف و تاثیر آن بر دیگران را از دایره بحث بیرون نمی گذارد. او نمی گوید كه آدم ها را باید مجبور كرد به نظرهایی كه برایشان آزارنده و موهن است گوش بسپارند. او صرفاً می گوید اگر انتخاب ما میان سیاست آزادی بیان عقاید و سیاست ممانعت از این آزادی باشد، اولی احتمالاً بیشتر در جهت «منافع دائمی انسان كه موجودی پیشرفت خواه است» خواهد بود تا دومی.فصل سوم رساله آزادی، «در باب فردیت، یكی از عناصر خوشبختی»، استدلالی فایده گرایانه به نفع آزاد گذاشتن افراد است كه آن گونه ای عمل كنند كه دلشان می خواهد، به شرطی كه به دیگران صدمه ای نرسد- و این آزاد گذاشتن شامل این هم می شود كه هر طور كه دلشان می خواهد زندگی كنند و با هر كسی كه دلشان می خواهد گرد آیند. میل ابتدا با صراحت می گوید «هیچ كس مدعی نیست كه اعمال باید به اندازه عقاید آزاد باشند.»
با این همه او استدلال می كند كه «در اموری كه در وهله نخست به دیگران ربطی ندارند، بهتر آن است كه به فردیت مجال بروز داده شود.» میل امكان زیستن به ترتیب دلخواه خود آدم را «یكی از اجزای اصلی شادكامی انسان و اصلی ترین جزء پیشرفت فردی و اجتماعی» می داند.۲۷
میل اذعان دارد كه اكثریت آدم ها امروزه قدر فردیت را نمی دانند و شاید حتی آن را تهدیدكننده می دانند:
اكثریت كه از راه و رسم زمان چنان كه هست خرسندند (چون خودشان این راه و رسم را به وجود آورده اند) نمی توانند درك كنند به چه دلیلی این راه و رسم نمی تواند برای همگان خوب باشد و گذشته از این، رفتار دلبخواهی به هیچ روی از آرمان های اكثریت اصلاح طلبان اخلاقی و اجتماعی نیست، بلكه به عكس، با بغض آن را مانعی دردسرآفرین و حتی طاغیانه در برابر پذیرش چیزهایی می بینند كه به زعم این اصلاح طلبان صلاح انسان است.۲۸
اما به عقیده میل نفع بشر در درازمدت ایجاب می كند اجازه دهیم فردیت شكوفا شود، زیرا فردیت منشاء اصالت و ابتكاری است كه منافع بسیار برای همه به بار می آورد و به ما اجازه می دهد انسانیت خود را به تمام بپرورانیم.
در این فصل، میل اعضای نوعی «اكثریت» روزگارش را با شخصی كه فردیتش را بروز می دهد مقابل می نهد و رای به نفع آن شخص می دهد:
آن كس كه می گذارد راه و رسم جهان، جهانی كه او در آن زندگی می كند، راه و رسم زندگی اش را برایش معین كند [چنان كه اكثریت می كنند] نیازی به استفاده از هیچ یك از قوایش، جز قوه تقلید میمون وار، ندارد اما آن كس كه خودش راه ورسم زندگی اش را برمی گزیند، همه قوایش را به كار می گیرد.۲۹
[اكثریت] حتی خود روح و ذهن را در بند كرده اند؛ حتی در آنچه فقط برای لذت خود می كنند، همرنگی با جماعت حرف اول را می زند؛ اینان جماعت پرستند؛ انتخابشان صرفاً انتخاب از میان چیزهایی است كه معمولاً همه می كنند؛ داشتن ذوقی خاص خود و غرابت رفتار در نظر آنان عین جرم و جنایت است و آن قدر از پیروی از طبیعت خود سر باز می زنند كه دیگر طبیعتی برایشان نمی ماند كه از آن پیروی كنند؛ توانایی های انسانی آنان اندك اندك می پژمرد و می خشكد...۳۰
اندكی پس از این قطعه، میل می پرسد: «آیا این وضع مطلوب برای طبیعت بشری است، یا به عكس؟» میل پیگیرانه می خواهد بداند چه چیزی موجبات رشد بیشتر نوع انسان را فراهم می آورد، و به نظر او این فردیت است كه چنین می كند و نه همانندی و همرنگی:
با پرورش آنچه در انسان ها یگانه و مخصوص به خودشان است و با میدان دادن به آنهاست (البته در محدوده ای كه حقوق و منافع دیگران ایجاب می كند) كه انسان ها می توانند موجوداتی شریف و زیبا شوند، و نه با هر چه رقیق تر كردن این خصوصیات تا همه مثل هم شوند.۳۱
میل در پاسخ به كسانی كه به دین متوسل می شوند تا از همانندی و همرنگی دفاع كنند، یادآور می شود:
اگر بخشی از دین اعتقاد به این است كه انسان مخلوق موجودی است كه مظهر خیر است، پس با این ایمان سازگارتر است كه معتقد باشیم این مظهر خیر همه قوای انسانی را به مخلوقش عطا كرده است تا آنها را بپروراند و بارور گرداند، نه آنكه ریشه كن كند و تباه سازد...۳۲
آنچه ما باید به دنبالش باشیم و در راهش بكوشیم رسیدن به انسان های فرداً برتر، فقط به خاطر خودشان،۳۳ نیست، بلكه رسیدن به چنین انسان هایی به خاطر جامعه ای بهتر است. میل می گوید به جامعه بهتر فقط در صورتی می توان رسید كه افراد تشكیل دهنده جامعه حداكثر استفاده را از توانایی های منحصر به فردشان بكنند:هر شخصی به همان نسبتی كه فردیتش را بیشتر پرورش می دهد برای خود ارزشمندتر می شود، و بنابراین می تواند برای دیگران هم ارزشمندتر شود. زندگی چنین اشخاصی از نیروی حیاتی سرشار است، و چون در واحدها نیروی حیاتی بیشتر است، پس در توده متشكل از این واحدها هم نیروی حیاتی بیشتر خواهد بود.۳۴
میل پیش بینی می كند كه عده ای كه قادر نیستند نگاهی به آینده داشته باشند، نخواهند توانست قدر و قیمت پیامدهای خیر میدان دادن به فردیت را در درازمدت بدانند. آنها خواهند پرسید این «انسان های پروریده تر شما به چه درد ناپروریده هایی چون ما كه اكنون زندگی می كنیم می خورد؟» میل می گوید، تقریباً بنا به تعریف، اینان نمی توانند نیاز به اصالت و ابتكار را درك كنند:
اصالت و ابتكار چیزی است كه جان های فاقد اصالت و ابتكار نمی توانند فایده اش را درك كنند. اینان نمی توانند بفهمند اصالت و ابتكار به چه كار آنان می آید، و چگونه ممكن است این را بفهمند؟ اگر می فهمیدند به چه كار آنها می آمد، اصلاً دیگر اصالت و ابتكار نمی بود.۳۵
با این همه، میل باز خاطرنشان می كند كه «آنها هم احتمال دارد چیزی از كسانی كه اصالت و ابتكار دارند بیاموزند.» حتی اگر آدم های صاحب اصالت و ابتكار كه می توانند دستاوردهای بزرگی برای جامعه داشته باشند، تعدادشان بسیار قلیل باشد، زیرا «نوابغ همیشه یك اقلیت بسیار كم شمارند»، باز «برای آنكه نابغه ای داشته باشیم، باید خاكی را كه نابغه می تواند در آن رشد كند مستعد و آماده نگاه داریم.»۳۶
فصل چهارم، «در باب حدودقدرت جامعه بر فرد»، فصل حیاتی رساله آزادی است. در این فصل است كه میل به آن اساسی ترین سئوال می پردازد كه چه وقت می توان گفت ما به دیگران صدمه می رسانیم. باید به این سئوال پاسخ داده شود تا معین شود ما چه میزان آزادی باید داشته باشیم، چون میل معتقد است ما باید بتوانیم هر كاری كه دلمان می خواهد بكنیم، به شرطی كه به دیگران صدمه نرسانیم.
عده ای مصرانه می گویند آن خط فارقی كه میل دلش می خواهد میان «آن بخش از زندگی شخص كه فقط مربوط به خودش است و آن بخش كه به دیگران ربط پیدا می كند» بكشد، وجود ندارد: ممكن است پرسیده شود، چگونه ممكن است بخشی از رفتار یك عضو جامعه برای دیگر اعضای جامعه علی السویه باشد؟هیچ كس موجودی مطلقاً تنها نیست؛ محال است كسی دست به كاری جداً و دائماً زیانبار برای خودش بزند و هیچ آسیبی از این راه، دست كم به نزدیكانش و اغلب عده بیشتری، نرساند. اگر دارایی اش را تلف كند، صدمه ای به كسانی رسانده است كه مستقیم یا غیرمستقیم زندگی شان وابسته آن دارایی است، و علی القاعده، كم یا بیش، منابع عمومی جامعه را كاهش داده است. اگر قوای جسمی یا روحی اش را به تباهی بكشاند، نه تنها به كسانی كه شادكامی شان به هر نسبتی وابسته اوست بد كرده است، بلكه خودش را هم ناتوان از عرضه خدماتی كرده است كه مدیون همنوعانش است...۳۷
پاسخ اولیه میل به این نظر چنین است:
كاملاً می پذیرم كه لطمه ای كه شخص به خودش می زند می تواند جداً بر نزدیكان او، و به میزانی كمتر، بر كل جامعه، تاثیر منفی داشته باشد، چه از نظر عاطفی، چه از نظر مادی. وقتی، با این نوع رفتارها، شخصی تكلیف مشخصی را كه در قبال دیگری یا دیگران برعهده دارد نقض می كند، این مورد دیگر از رده مسائل مربوط به شخص خود آدم خارج می شود...۳۸
میل چند مثال می آورد. می گوید اگر شخصی «به دلیل افراط در باده خواری یا ولخرجی نتواند دیونش را بپردازد» یا اگر شخصی كه كودكانی دارد «به همین دلیل نتواند معاش یا خرج تحصیل كودكانش را تامین كند» می توان «بحق او را مجازات كرد.» بنابراین، با توجه به آموزه های مسیحیت] «هیچ شخصی را نباید صرفاً به دلیل باده خواری مجازات كرد؛ اما سرباز یا پلیسی را كه بر سر كار و پاسش مست است باید مجازات كرد.»۳۹ این سخنان وضوح معقولی دارند، البته به استثنای اینكه میل روشن نمی كند قصور در انجام تكلیفی كه شخص در قبال دیگری یا دیگرانی خاص دارد شرط لازم برای احراز صدمه به دیگران است یا شرط كافی.پس از آن میل بلافاصله به سراغ بیان مطلبی می رود كه به رغم استفاده نابجایی كه از كلمه «خلاصه» می كند، به نظر مطلبی كاملاً متفاوت می آید: خلاصه، هر وقت صدمه ای قطعی، یا احتمال صدمه ای قطعی به فرد یا به عموم مطرح است، آن مورد از قلمرو آزادی خارج و وارد قلمرو اخلاق یا قانون می شود.۴۰
شاید این شرطی اضافی برای احراز صدمه به دیگری یا دیگران است. میل احتمالاً می خواهد بگوید برای احراز صدمه به دیگری یا دیگران دو شرط باید احراز شود: ۱- شخص باید تكلیفی در قبال آن دیگری یا دیگران داشته باشد؛ و ۲- شخص بایستی موجب صدمه ای قطعی یا احتمال صدمه ای قطعی به دیگری یا دیگران شده باشد. یا شاید میل می خواهد یك راه دوم صدمه رسانی به دیگران را برای ما آشكار كند. در این صورت، در واقع میل می گوید وقتی می توان گفت كه شخصی صدمه ای به دیگری یا دیگران رسانده است كه: ۱- آن شخص در انجام تكلیف مشخصی در قبال دیگری یا دیگران قصور ورزیده باشد یا ۲- آن شخص موجب صدمه ای قطعی یا احتمال صدمه ای قطعی به دیگری یا دیگران شده باشد. این تفسیر دوم با آنچه میل پس از آن می گوید سازگارتر است:
اما در مورد صدمات صرفاً احتمالی یا تلویحی كه شخص به جامعه می رساند ولی با رفتاری كه نه ناقض وظیفه ای خاص در قبال عموم است و نه صدمه ای محسوس به فردی مشخص جز خودش رسانده است، ناگواری این وضع را جامعه بهتر است به خاطر خیر بزرگتری كه آزادی انسانی است تحمل كند.۴۱
آنچه مسئله را بغرنج تر می كند قطعه ای است كه در مقدمه رساله آزادی آمده است و به این موضوع مربوط است:اعمال ایجابی بسیاری هم هست كه شخص را به خاطر منافع دیگران می توان بحق واداشت كه انجام دهند، مثل شهادت دادن در دادگاه یا پذیرش سهم عادلانه خود در دفاع از كشور یا تشریك مساعی ضروری در امور جامعه ای كه از حفاظت آن بهره مند است و نیز انجام دادن كارهای خیرخواهانه فردی مثل نجات جان یك هم نوع یا مداخله برای حمایت از آدمی بی دفاع در برابر رفتار خشن و كلاً كارهایی كه به نظر بدیهی می آید كه وظیفه انسان است كه انجام دهد؛ در این موارد می توان بحق شخص را در قبال جامعه مسئول دانست. شخصی ممكن است نه با دست زدن به عمل بلكه در مواردی با بی عملی موجب زیان و خسران شود و در هر دو مورد بحق می توان او را مسئول زیان و خسران به بار آمده دانست.۴۲آیا این ره سومی برای صدمه به دیگری یا دیگران است كه میل مطرح می كند یا می توان آن را ذیل آن دو راه دیگر گنجاند؟
به هر روی در آنچه میل در باب صدمه رسانی به دیگران گفته است عبارات مبهم بسیار زیادی وجود دارد، مثلاً «صدمه قطعی»، «احتمال صدمه قطعی»، «صدمه محسوس». بسته به فهم ما از این عبارات در پیروی از این اصل میل كه باید بتوانیم هر كاری دلمان می خواهد بكنیم به شرطی كه به دیگران صدمه نرسانیم، ما می توانیم مقیدات بسیار زیادی در رفتارمان برای خودمان قائل شویم یا مقیدات بسیار اندكی. اگر رفتار من برای دیگری دل آزار یا موهن باشد، چنان كه بسیار پیش می آید، آیا من «صدمه قطعی» به او رسانده ام؟ از روح كلی رساله آزادی چنین برمی آید كه پاسخ میل منفی است.برخی خاطرنشان كرده اند كه برای دفاع از موضعی كه میل ظاهراً مدافع آن است، باید دست كم قائل به دو تمایز حیاتی باشیم: ۱- باید میان صدمه و دل آزاری تمایز قائل شد. «صدمه» نباید مشمول مواردی شود كه رفتار كسی ناقض باورهای اخلاقی كسی دیگر است، كه در عوض به درستی می توان این رفتار را «دل آزار» خواند. ۲ - باید میان صدمه و دادن الگوی بد تمیز گذاشت. وقتی كسی «الگوی بد می دهد» میانجی تاثیرات منفی آن «رضایت آزادانه و آگاهانه افراد متاثر از آن است»۴۳ و لذا نمی توان آن را به درستی مصداق صدمه دانست، چون در صدمه واقعی چنین شرایطی وجود ندارد.
و نكته مهم آخر. اگرچه میل جامعه را مجاز نمی داند كه به زور جلوی كارهای زشت و زننده افراد را كه آشكارا صدمه ای به دیگران نمی رسانند، بگیرد، اما در عین حال می گوید شهروندان دیگر این حق و بعضاً حتی این وظیفه اخلاقی را دارند كه تلاش كنند به نحوی این افراد را وادارند كه رفتارشان را عوض كنند میل در اینجا می خواهد مرز میان حوزه ای كه دولت مجاز است جلوی اعمال افراد را بگیرد و حوزه ای كه دولت مجاز نیست این كار را بكند مشخص سازد. اما باید به خاطر داشت كه «جهان اخلاق را نمی توان منحصر به رابطه میان فرد و دولت كرد.»۴۴
میل نمی گوید همه اعمالی كه دولت باید مجاز بداند اعمالی اخلاقی و شایسته تحسین هستند، اعمالی هستند كه به دیگران صدمه نمی رسانند و بنابراین منع اجباری یا وضع مجازات برای آنها درست نیست، اما حتی در مواردی كه دولت نباید مداخله كند، قطعاً مواردی هست كه دیگر افراد در مقام افراد و نه نمایندگان دولت حق دارند تلاش كنند بر رفتار افراد تاثیر بگذارند.
نمی توان به درستی و بحق شخصی را مجبور به انجام كاری یا دست برداشتن از كاری كرد، چون به نفع خودش است كه چنین كند، چون بدین ترتیب شادكام تر می شود، چون دیگران فكر می كنند این عاقلانه تر یا حتی درست است. اینها صرفاً دلایل خوبی هستند كه به آن شخص اعتراض كرد، برایش دلیل آورد، یا ترغیبش كرد، یا از او درخواست كرد، اما دلایل خوبی برای مجبور كردن او یا آسیب و كیفر رساندن به او در صورت نپذیرفتن توصیه ما نیست.»۴۵
فصل آخر رساله آزادی مربوط به «موارد به كار بستن» اصل میل است. در نخستین مورد به كار بستن این اصل میل روشن می كند كه قصد او از مطرح كردن اصلش حذف رقابت یا تجارت آزاد نیست، چون بازندگان در رقابت ممكن است مدعی شوند صدمه ای به آنان رسیده است: «اجتماع برای كسانی كه در رقابت سرخورده شده یا شكست خورده اند هیچ حق قانونی یا اخلاقی برای ایمن ماندن از این آفات و رنج ها قائل نیست.» میل معتقد است دولت فقط زمانی در این موارد حق مداخله دارد كه «برای موفقیت از راه هایی استفاده شده باشد كه خلاف منافع عمومی است كه روا داشته شود، مثل تقلب یا خیانت، یا استفاده از زور.»۴۶
میل همچنین منعی برای فروش فرآورده های خطرناك، مثل سم نمی بیند، اما دولت را محق می داند كه هشدارهایی بدهد و اعلام خطر كند و خواستار استفاده بجا از آنها شود، تا بتواند تا جایی كه ممكن است صدمات غیرعمدی را كه رخ می دهد كمتر كند. میل در یك مورد دیگر از موارد به كار بستن اصلش، می گوید افراد بالغ باید مجاز باشند پولشان را هر طور دلشان می خواهد خرج كنند، حتی صرف خرید چیزی كنند كه می تواند به سلامتی آنان صدمه برساند:انتخاب نوع لذات و شیوه خرج كردن درآمد، پس از انجام تكالیف قانونی و اخلاقی در قبال دولت و افراد، دیگر مسئله ای مربوط به خود آنهاست و باید به داوری خود آنها واگذاشته شود.۴۷
اما میل بستن مالیات سنگین تر بر فرآورده هایی نظیر الكل را مجاز می داند، البته صرفاً اگر دلیلش این باشد كه دولت به هر حال به نحوی باید تحصیل پول كند و تحصیل پول از راه بستن مالیات سنگین بر فرآورده ای كه برای زندگی ضروری نیست بهتر است تا تحصیل پول از طریق مالیات گرفتن از كسانی كه زندگی معمولشان را می گذرانند. اما از مالیات نباید برای «پیشگیری از رفتاری كه دولت خلاف نفع و مصلحت شخص می داند» استفاده كرد كه چنین كاری با این اصل میل سازگاری ندارد كه دولت نباید آزادی شهروندان را به خاطر نفع خود آنها محدود كند.میل در بحث انگیزترین مورد به كار بستن اصلش به بررسی این مطلب می پردازد كه آیا افراد حق دارند خودشان را به بردگی بفروشند.۴۸ بسیاری را عقیده بر این است كه موضع میل در این مورد با باقی مواضع او در رساله آزادی سازگار نیست:
دلیل عدم مداخله در اعمال داوطلبانه شخص، مگر به خاطر دیگران، رعایت آزادی شخص است. انتخاب دلبخواهی و داوطلبانه گواهی است بر اینكه شخص این انتخاب را برای خود مطلوب، یا دست كم تحمل پذیر، یافته است، و خیر او كلاً در صورتی بهتر فراهم می آید كه اجازه داده شود به هر طریقی كه می خواهد خیر خود را پی بگیرد. اما شخص با فروش خود به بردگی از آزادی اش دست برمی دارد، او هر گونه استفاده از آزادی اش را در آینده، جز همین انتخاب بردگی، فدا می كند. بنابراین او در این مورد دقیقاً همان هدفی را زیر پا می گذارد كه زمام امور خویش را به دست داشتن موجه می كند. او دیگر آزاد نیست... اصل آزادی نمی تواند اقتضا كند كه او آزاد باشد كه آزاد نباشد.۴۹
آیا این موضع آشكارا پاترنالیستی با اصل كلی مطرح شده در رساله آزادی همخوانی دارد؟ چگونه ممكن است میل معتقد باشد دولت هرگز حق مداخله در آزادی عمل شخص را با این توجیه ندارد كه به نفع خود آن شخص است و فقط وقتی مجاز به مداخله است كه صدمه به دیگران مطرح باشد، و با این حال بگوید كه نباید به شخص اجازه داد خودش را به بردگی بفروشد، كه ظاهراً صدمه ای جز به خودش نمی رساند؟
من می توانم بفهمم چرا فردگرایان می توانند با «منع فروش خود به بردگی» كه میل مطرح می كند - حتی با اینكه حكم میل در تلاش برای دفاع از آزادی خود آن شخص است - مشكل و مسئله داشته باشند، چون این حكم آزادی شخص را برای عمل، عملی كه كس دیگری را به مخاطره نمی اندازد، محدود می كند. ظاهراً میل در اینجا ارزش بیشتری به آزادی انتزاعی می دهد تا خواسته های فرد مشخص. آزادی برای فردگرایان امری حیاتی است، اما این آزادی به این دلیل برای آنان اهمیت دارد كه هر فردی بتواند آن گونه كه می خواهد عمل كند، نه آن گونه كه دیگران می خواهند. ظاهراً میل می خواهد بگوید فردی كه می خواهد خودش را به بردگی بفروشد، كه مطلوب میل نیست، كار درستی نمی كند، و این برای فردگرایان آزارنده است.
اما میل فردگرا نیست. او فقط از سیاست های فردگرایانه دفاع می كند چون این سیاست ها به خیر جمعی منتهی می شوند. و نگاه او به آینده است، نه آنكه خودش را محدود به چیزی كند كه آدم های موجود تصادفاً الان می خواهند. آزادی، در مقام سیاستی كلی، از نظر میل برای رسیدن به جامعه ای بهتر ضروری است، حتی اگر آدم های موجود فعلاً آن را نخواهند!
دیدگاه های میل درباره تعلیم و تربیت (موضوع دائمی مورد علاقه او، چون با تعلیم و تربیت درست است كه می توان امیدی به آینده داشت) مورد بعدی از موارد به كار بستن اصل آزادی است. میل معتقد است دولت باید تعلیم و تربیت را اجباری كند، اما نباید خودش عهده دار جهت دهی به تعلیم و تربیت شود:
تعلیم و تربیتی كه دولت دایر می كند و بر آن نظارت دارد، اگر قرار است وجود داشته باشد، بایستی فقط آزمونی درمیان آزمون های رقیب باشد، و قصد از آن ارائه الگو و ایجاد انگیزه باشد، تا دیگران معیاری از كمال را مدنظر داشته باشند.۵۰
میل چه دلیلی برای مخالفت با دولتی شدن كل تعلیم و تربیت دارد؟ در اینجا باز دغدغه او «استبداد اكثریت» است: «تعلیم و تربیت دولتی صرفاً تمهیدی است برای قالب زدن افراد، چنانكه همه عیناً مثل هم شوند.»۵۱
به نظر میل دولت باید «امتحاناتی عمومی» در سنین پایین از كودكان بگیرد «تا اكتساب همگانی حداقلی از معلومات عمومی و علاوه بر آن حفظ این سطح از معلومات اجباری شود.»۵۲ چنین كاری ضامن دانش آموختگی شهروندان خواهد بود كه برای رسیدن به جامعه ای بهتر ضروری است. اما میل دو قید و شرط بر این نظرش كه دولت باید متولی این امتحانات باشد می گذارد:
۱- «امتحان... در سطوح عالی تر دانش باید... مطلقاً داوطلبانه باشد.» تا دولت قدرت «كنار گذاشتن هیچ كسی را از هیچ حرفه ای نداشته باشد» و ۲- «دانش لازم برای قبولی در امتحانات... حتی در سطوح بالاتر، باید منحصر به واقعیات و علوم تحصلی باشد.» میل رساله آزادی را با ارائه سه دلیل به پایان می برد كه چرا بهتر است مداخله حكومت در زندگی ما به حداقل برسد: ۱- عموماً «هر كاری را كه افراد انجام می دهند بهتر از حكومت انجام می دهند.» ۲- «عملیات حكومتی تقریباً همه جا یكسان است» و جایی برای تجربه و آزمون، كه می تواند روال كار را بهتر كند، نمی گذارد و سرانجام ۳- میل نگران «شر بزرگ افزایش غیرضروری قدرت حكومت» است. افزایش قدرت حكومت فی نفسه شر نیست، بلكه به دلیل پیامدهایی كه دارد بد و شر است:
هر كاركردی كه به كاركردهای موجود دولت افزوده شود سبب می شود سلطه دولت بر بیم ها و امیدهای مردم گسترده تر شود و آن بخش فعال تر و بلندپروازتر مردم بیشتر و بیشتر تبدیل به نوكران مواجب بگیر دولت یا حزبی شوند كه می خواهد دولت را به دست بگیرد... جذب همه استعدادهای عالی كشور به هیات دولت برای فعالیت و پیشرفت عقلانی خود دولت مهلك است و دیر یا زود آن را از پای درمی آورد.۵۳
این واپسین قطعه موضعی را بازمی تاباند كه میل از صفحه اول تا صفحه آخر رساله آزادی اتخاذ كرده بود، یعنی این موضع كه اصل راهنما در فلسفه اجتماعی یا فلسفه سیاسی باید اصل فایده باشد، البته فایده ای كه «مبتنی بر منافع همیشگی انسان است، انسانی كه پیشرفت خواه است.»
سوزان لی اندرسون
ترجمه: خشایار دیهیمی
پی نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه شرق