دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


راضی‌ام؛ هم از «بادبادک‌باز» مارک فوستر، هم از سریال‌های تلویزیونی که بازی کرده‌ام


راضی‌ام؛ هم از «بادبادک‌باز» مارک فوستر، هم از سریال‌های تلویزیونی که بازی کرده‌ام
یک کتابفروشی کوچک نزدیک خانه من است، هر از چندگاهی که گذرم به آنجا می‌افتد، در صورت خلوت بودن آن مدتی، کتابها را بالا و پائین می کنم، پشت جلد را می خوانم و با فروشندگان صحبت می کنم. در مواقع شلوغی اما ترجیح می‌دهم تا انتخاب کتاب‌های خوب را به‌عهده فروشنده بگذارم. یکی از انتخابهای فروشنده رمان بادبادک باز بود بعید می‌دانستم که کتاب خوبی باشد، نه نویسنده اثر را می‌شناختم نه روی جلدش را دوست داشتم و از همه‌ی اینها گذشته اساساً مصائب مردم درد و رنج کشیده‌ی افغانستان به دلایلی برایم جذاب نبود.
بگذریم، بادبادک باز با من به خانه‌ام آمد و در کتابخانه ام جا گرفت و قریب به سه ماه از جایش تکان نخورد. نیمه شبی که بی‌خوابی بی دلیلی به سرم زده بود، بازش کردم ... سه روز بعد، یکی از محبوبترین کتاب‌های عمرم بود.حس دافعه‌ای که در مورد اقتباس از رمان‌های پرفروش و محبوب پس از راز داوینچی کاملاً ناموفق ران هاوارد در من ایجاد شده بود باعث شد تا از همان ابتدا نسبت به خریداری امتیاز برگردان سینمایی بادبادک باز توسط پارامونت موضع بگیرم. آن‌هم توسط مارک فوستر جوان! و ناگهان همایون ارشادی، دوست عزیزی که خیلی بیشتر از دفعاتی که یکدیگر را دیده‌ایم, نزدیکیم. قرار است مهمترین نقش بادبادک باز را بازی کند،او اولین فرستاده‌ی سینمای ایران (بعد از انقلاب) به کارخانه رویا پردازی غرب است.
از آن جا که مطمئن هستم همایون آخرین آن هم نخواهد بود و از آنجا که بازی مقتدرانه وی در این فیلم زیبا (که برخلاف روند قبلی اثر بواقع زیبا بود) را ستایش می‌کنم، با او گپ زدم.همیشه وقتی یک کتاب قرار است به فیلم تبدیل شود این نگرانی وجود دارد که فیلم نتواند تمام زوایای کتاب را نشان دهد و یا به عبارتی واگوی کامل کتاب باشد این نگرانی به چه صورت در این فیلم برطرف شد؟درست است من هم بارها با این قضیه روبه رو شد مثلاً در فیلم پاپیون که پیش از آن من کتابش را خوانده بودم ولی وقتی فیلمش را دیدم واقعاً بدم آمد. در مورد بادبادک باز دیوید بنیوف که مسئول نوشتن سناریوی بادبادک باز بود و بسیار توانا است و کار شبانه روزی می کرده و در تمام مدت با نویسنده رمان در ارتباط مستقیم بود و با هم همکاری تنگاتنگی داشتند.
در واقع می توان گفت که فیلم به کتاب وفادار بوده است.آیا این حس به خاطر این نیست که خودتان در فیلم بازی کرده اید؟نه اصلاً واقعیت این است و همه می بینند.موقعی که کتاب را می خواندید فکر می کردید که روزی در فیلمش بازی کنید؟نه فکر می کردم در این فیلم بازی کنم و نه فکر می کردم که هالیوود این فیلم را بسازد. فکر می کردم یک کارگردان ایرانی یا افغانی آن را بسازد.موقع خواندن کتاب، کدام فصل را بیشتر دوست داشتید؟وقتی کتاب را خواندم آنقدر کشش داشت که دو روزه تمام شد. شخصیت پدر و امیر و حسن و روابطشان را حس می کردم. اولین بار بود که از زندگی افغان ها می خواندم و در آن جنگ نبود و مسئله اصلی زندگی ، خانواده، گناه، بخشش بود، به طور کل این کتاب دارای تم انسانی است.آیا تصویر سازی هم کرده بودید؟بله از شخصیت ها تصویرسازی کرده بودم، حتی از خانه بابا هم تصویری ساخته بودم که البته با آنچه که در فیلم دیدم فرق داشت ، تصویر من یک خانه باغی پر درخت و بزرگ بود و از لحاظ تجربی و حسی با شخصیت بابا احساس نزدیکی داشتم ولی فکر نمی کردم روزی در این نقش بازی کنم، به خصوص در یک فیلم هالیوودی وبه نظرم کمپانی پاراموند واقعاً ریسک بزرگی برای ساخت این فیلم کرد. ساخت این فیلم مشکلات زیادی را به همراه داشت به عنوان مثال در امریکا و اروپا با دوهزار بچه افغانی مصاحبه شد, اما در زمان اتخاب نقش بچه ها متوجه شدند که بچه هایی که در امریکا به دنیا آمده اند و تا به سن ۱۲ سالگی رسیده اند به هیچ وجه نمی توانند احساسات یک بچه ۱۲ ساله بزرگ شده در افغانستان را نشان دهند و مجبور شدند که از میان بچه های افغانی که در افغانستان بوده اند استفاده کنند که در نهایت دیدیم که برای پخش این فیلم این کودکان با مشکلاتی رو به رو شدند و پخش این فیلم به تأخیر افتاد و..... همین طور برای انتخاب زبان که کارگردان فیلم قبول نمی کرد که این فیلم تماماً به زبان انگلیسی باشد و معتقد بود که قسمت هایی از فیلم که در افغانستان دهه ۷۰ می گذرد عقلاً باید به زبان دری باشد و باعث شد که قسمت هایی با زیر نویس ارائه شود و این مسئله برای امریکایی ها سخت است.آیا از نظر تجاری هم با مشکل روبه رو شدند؟
بله کلاً به خاطر دلایلی که گفته شد و این که امریکایی ها با فیلم های زیر نویس دار خوب رابطه برقرار نمی کنند و دیگر اینکه مضمون این فیلم هم باب طبع امرکایی ها نیست، کلاً امریکایی ها به فیلم هایی که در رابطه با خودشان نباشد علاقه ای نشان نمی دهند به عنوان مثال فیلم من یک افسانه ام در امریکا ۳۶۰۰ سینما در یک روز آن را به نمایش گذاشتند و حدود ۸۰ میلیون در سه روز فروش داشت در حالی که فروش بادبادک باز در هشت هفته در امریکا پانزده میلیون است و در اروپا در پنج هفته بیست و دو میلیون است که این ارقام به تنهایی نشان دهنده واقعیت مطلب می باشد.بنظر می رسد امریکایی ها از نظر فرهنگی با اروپاییان خیلی متفاوت هستند نظر شما چیست؟بله کاملاً متفاوت هستند ،به عنوان مثال برای فیلم بادبادک باز ما از طرف مایکل مور دعوت شدیم ، تأتری بود درمیشیگان در شهر کوچکی که توسط مایکل مور خریداری شده و باز سازی شده بود برای افتتاحیه آن بادبادک باز را گذاشت و من وخالد حسینی را دعوت کرد و من هم که در آن زمان کانادا بودم به همراه او به آنجا رفتیم. قیمت بلیط هزار دلار بود یعنی هر نفر هزار دلار برای دیدن فیلم داد و اگر این فیلم به واسطه مایکل مور نرفته بود هیچ کس برای دیدن آن نمی آمد و فقط به خاطر کمک به تأتر و مایکل مور آمده بودند. البته فکر کنم با صحبتی که آن روز با تماشاچی ها می شد, آن ها خیلی خوشحال بودند که یک فیلم فرهنگی و هنری در یک شهر کوچک آمریکا نشان داده می شد و امیدوار بودند که این شروعی برای نمایش این گونه فیلم ها در شهرهای کوچک آمریکا باشد.من هنگام خواندن کتاب, شاه نقش آن را نقش بابا می دیدم نظر شما چیست؟تا میان داستان شاه نقش بابا بود. از میان داستان ارتباط بچه ها با یکدیگر و بابا دیده می شود و تأثیر حرف بابا و اینکه بزرگ ترین گناه دزدی است و تأثیراو در کل داستان دیده می شود و پس از فوت بابا, کاراکتر اصلی, امیر بزرگسال می شود.
در مورد شروع فیلم برداری و روند آن توضیح دهید.من ۳۰ اگوست ۲۰۰۶ وارد پکن شدم وروز بعد خالد عبدالله که نقش پسر بزرگ مرا بازی می کرد دیدم بعد از سه روز کارگردان و با تعدادی از اعضا رفتیم به منطقه ای در کنار دیوار چین و حدود سه شب آنجا بودیم و در این مدَت ما فقط در مورد سناریو صحبت می کردیم و اینکه چه جمله هایی را دری و چه جمله هایی به انگلیسی باشد.
فیلم برداری از کی شروع شد؟از ۲۵ سپتامبر در چینچین برای فیلم برداری مشکلی با گروه نداشت؟نه مشکلی نداشت و بعضی از صحنه ها هم در استدیو بود و فقط برای صحنه استادیوم اجازه ندادند که آن در شهر کشگار گرفته شد. که آن هم در یک استادیوم ورزشی در پکن.به عنوان اولین تجربه سینمایی در خارج از کشور احساستان و ارزیابی تان چگونه بود؟هم تعجب زده بودم هم زوق زده بودم و هم باورم نمی شد که می شود به این خوبی کار کرد. ابتداً وقتی من رسیدم هتل یک بسته به من دادند که برنامه ها و زمان بندی های دقیق از جمله اینکه چه روزی و چه ساعتی به دنبالم می آیند ، چه ساعتی لباس دارم ، چه ساعتی گریم دارم و چه ساعتی باید جلوی دوربین باشم، به طور دقیق برای مدَت سه ماه.آیا زمان بندی ها به موقع انجام شد؟بله . عیناً انجام شد .
فقط برای صحنه سنگ زدن اجازه نداده بودند عقب افتاده شده بود.از نظر تغذیه چطور بود؟آشپز کانادایی همراه گروه بودند ، ۵ صبح صبحانه آماده بود حدود ۹ صبح هم برای همه نوشیدنی و ساندویچ آماده می کردند. سر صحنه هم پذیرایی کامل انجام می سد. شام با خودمان بود. البته روزهای یک شنبه آشپزخانه تعطیل بود.از نظر زمانی به چه صورت کار می کردید؟در چین حدود حدود ۱۲ ساعت کار می کردیم و تا زمانی که برنامه ریزی انجام شود کار می کردیم ، یک یا دو بار پیش آمد که ۱۵ یا ۱۶ ساعت کار کردیم، اما در امریکا که بودیم برنامه زمانی مرتبی داشتیم از زمانی که ماشین از هتل شما را سوار می کند ساعت کارتان شروع می شود تا زمانی که کار تمام شده و برگردید به هتل؛ بیش از ساعت مقرر اضافه کاری پرداخت می شود و بازیگر حق دارد بیش از آن ساعت مقرر کار نکند.دستمزد ها به چه صورت است؟در مقایسه با ایران!اختلاف زیادی با اینجا دارد. البته در امریکا حدود ۴۵% مالیات کم می کند. حتی با کم کردن این مقدار باز هم بد نیست.
در مصاحبه ای که با CBC داشتید در مورد شروع کار بازیگری و برخوردتان با آقای کیارستمی گفتید که یک روز پشت چراغ قرمز بودید که آقایی به شیشه ماشینتان می زند و می گوید که من عباس کارستمی هستم آیا می خواهید در فیلم من بازی کنید و شما هم در آن بازی کردید و بعد از آن هم که فیلم عشق گمشده آقای سعید اسدی را داشتید و بعد هم درخت گلابی مهرجویی. با توجه به بازی های خوبی که داشتید و با کارگردان های خوب هم کار کردید اما به نوعی تصور ما این بود که همایون ارشادیِ تفننی بازی می کند تا اینکه خبر بازی شما در بادبادک باز رسید.
شاید مطبوعات و رسانه ها متوجه اهمیت و بزرگی ماجرا نشدند که یک بازیگر ایرانی از درون ایران برای اولین بار می رود در یک فیلم درجه یک امریکایی که داستانش هم از روی یک رمان پر فروش و معروف اقباس شده، بازی می کند و اینقدر هم خوب بازی می کند.
خودت روند بازی گری و این دوره را چگونه تحلیل می کنی؟من سینمای حرفه ای را با فیلم طعم گیلاس شروع کردم.حدود ۱۱ سال پیش در ۵۰ سالگی که البته اولین بازی من در فیلمکاکادو به کارگردانی خانم میلانی بود که ۲ سکانس بیشتر بازی نداشتم که آنهم به خاطر آشنایی با ایشان بود و گفتند و من هم بازی کردم بعد از آن هم اصلاً در فکر بازیگری نبودم تا اینکه ماجرای آقای کیارستمی پیش آمد ، بعد از فیلم آقای کیارستمی فیلم عشق گمشده پیش آمد که البته من بعد از فیلم آقای کیارستمی فکر نمی کردم بازیگر شوم و بازیگری ام را ادامه بدهم چون اصولاً کم پیش می آید که بازیگری که در فیلم ایشان بازی کند به فیلم دوم و سوم برسد و بازیگر حرفه ای شود.
عشق گمشده هم به این صورت پیش آمد که از طریق آقای جهانگیر کوثری که مدیر تولید فیلم بودند با آقای سعید اسدی آشنا شدم و ایشان مرا برای فیلم انتخاب کردند.به نظرت فیلم خوبی شد؟فیلم بدی نشد, اما انتظارات بیشتری از آن می رفت. .من خودم دو فیلم طعم گیلاس و درخت گلابی را فیلم های خوب خودم می دانم و درحدود ۱۴ فیلم کوتاه که بیشتر به خاطر دوستی بود و اینکه من توان نه گفتن را نداشتم ، در واقع من کار متوسط زیاد کرده ام و این کارها, یک یا دو کار خوبم را پوشانده است که البته ناراضی هم نیستم چون برای من روابط و دوستی ها ارزش بیشتری دارد. سریال هم به این دلیل بازی کردم که برای من تلویزیون ملی تر از سینما است ، جمعیت بیننده تلوزیون به مراتب بیشتر از سینما است و حتی برایم مهم نبود که بازی در یک سریال در آینده کاری من در سینما تاثیر بگذارد و تأسف هم نمی خورم که چرا این کارها را کرده ام و راضی هستم.
دلیلت خیلی زیباست اما من به عنوان یک حرفه ای وقتی بازی شما را در بادبادک باز می بینم افسوس می خورم و فکر می کنم که آیا حیف نبود که همایون ارشادی با این بازی زیبا و محکم و پر قدرت کارنامه خود را این گونه پر کرده است...بله درست است دلایل من دلایل بازدارنده بوده است و یک مقدار جلوی پیشرفت من را گرفت ولی من همیشه گفته ام که من بازیگر حرفه ای نیستم و دنبال تکنیک بازیگری نبوده ام و هر چه هست و هر چه شما می بینید کاملاً حسی است البته همیشه سعی می کنم که یاد بگیرم حتی از بازی های بدم هم یاد میگیرم که دیگر آن بازی ها را نکنم و این خود نوعی یادگیری است و البته دلایلی دیگری هم بازدارنده بودند شاید یک دلیل آن بازی در تلوزیون و رفتن از سینما به تلویزیون بود و شاید هم به دلیل نداشتن تکنیک بازیگری بوده که خیلی ها می خواستند ومن نداشتم.پس چطور است که مارک فوستر می خواسته و شما داشتید؟
من این را متوجه شدم که با یک کارگردان خوب بهتر می توان بازی کرد. یعنی صرفاً وجود یک کارگردان خوب و اینکه شما می دانید و احساس می کنید که کارگردان به کارش وارد است باعث می شود که شمای بازیگر به طور غیر مستقیم اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنید.مانند همان صحنه اولی که در مصاحبه ات با CBC تعریف کردی که وقتی رفتید اول از مارک فوستر پرسیدید که آیا واقعاً می خواهی من در این نقش بازی کنم؟بله دقیقاً، مارک فوستر هم در اغلب مصاحبه هایش این موضوع را گفته بود که همایون ارشادی این جمله را به من گفت و برای من خیلی عجیب بود که یک بازیگر بخواهد جای خود ، بازیگر دیگری را بگذارد.
من خودم عاشق این کتاب بودم و وقتی به من گفته شد که برای بازی در نقش بابا بروم تعجب کرده بودم و مخصوصاً اینکه من از نظر فیزیکی با شخصیت بابا کاملاً منطبق نبودم شاید حدود ۲۰ میلیون نفر این کتاب را خوانده اند و یک تصویری از بابا برای خود ساخته اند ؛ مردی که بلند قد است ، دستهای بزرگ دارد و با خرس کشتی می گیرد، بالطبع وقتی من به کابل رفتم و فستر را دیدم پرسیدم که آیا از انتخاب من برای این رل مطمئن هستی به خاطر مسئله فیزیکی؟ البته من در مورد مسئله انتخاب بازیگری و تست نمی دانستم که بر چه اساسی است و برای تست هم چند صفحه از دیالوگ ها را بیشتر برای من نفرستاده بودند. فقط دیالوگ فرستاده بودند تا من بخوانم و تست بدهم.
در زمان اکران فیلم, آیا در هر اکران کل تیم بازیگران با هم شرکت می کردند؟بله تقریبا" هر شب نمایش با هم بودیم.خسته نمی شدید؟اصلاً ، البته بعضی از شبها برای از معرفی فیلم فقط می رفتیم روی سن و معرفی می شدیم و می توانستیم بعد از معرفی برویم سراغ کارهای خودمان.آیا پلان های فیلم کوتاه یا چیزی هم کم شده است؟نه چیزی کم نشده است و کل پلان ها همین ها است که در فیلم می بینید اما تمام صحنه های فیلم برداری شده در فیلم موجود نیست؛ بعضی صحنه ها کوتاه شده در غیر این صورت فیلم خیلی طولانی می شد.
از قسمت های شما چطور؟خیر فقط بعضی از پلان ها به همان دلیل که گفتم کوتاه شده است.می خواهم برگردم به زمانی که قرار بود برای انتخاب بازیگر به کابل بروی، چند روایت از انتخاب شما برای این نقش وجود دارد می خواهم بدانم که دقیقاً چه اتفاقاتی افتاد آیا آقای کیارستمی معرف شما بود؟مسئله به این صورت بود که خانم کیت داد که در لندن موسسه انتخاب بازیگر دارد فیلم طعم گیلاس را دیده بودند و این فیلم را به مارک فستر نشان می دهند و ایشان هم از بازی من در این فیلم خوششان می آید شاید زمانی که من آنجا دیالوگ ها را می خواندم ایشان با همان ذهنیتی که از فیلم طعم گیلاس داشتند مرا نگاه می کردند و آن دست های بزرگ و... را در حس من دیده اند. در مورد روایتی که در خانه سینما وجود دارد سوء تفاهمی پیش آمده مسئله به این صورت بود که خانم کیت داد با من تماس گرفته و نامه نگاری هایی شد و قرار شد که من بروم افغانستان .
من هنوز سر سریال بودم و هنوز نرفته بودم که یکی از دوستان با من تماس گرفتند و گفتند که از انجمن بازیگران خواسته شده که برای همین فیلم تعدادی بازیگر ایرانی را معرفی کنند و آیا می خواهم که اسمم باشد که من ابتدا گفتم نه چون صحبت ها شده بود و نقشم مشخص بود ولی بعد فکر کردم که چه ایرادی دارد که اسمم باشد و گفتم که اسمم را بگذارند و از خانه سینما تماس گرفتند و عکس خواستند که من هم چندین عکس بردم و نهایتا از طرف خانم کیت داد, از من خواستند که بروم کابل و من رفتم و ۵ روز کابل بودم و تست دادم و برگشتم و زمانی که قرار بود برای تست لباس دوباره بروم کابلا خانم کیت داد ایمیل زدند و گفتند که با بازیگر نقش رحیم خان به توافق نرسیده اند و از من خواسته بودند که از بازیگرانی که لیستشان را برایم فرستاده بودند CD بگیرم و نام این بازیگران را از همان سایت اینترنتی خانه سینما گرفته بودند که برای همین فیلم درست شده بود و من با بازیگران تماس گرفتم و قرار گذاشتم و با آقای قریبیان هم که جزء لیست بودند تماس گرفتم که نبودند و سر کاررئیسِ آقای کیمیایی بودند و پیغام گذاشتم. حدود ۱۰ روز این برنامه طول کشید و من رفتم کابل و آنجا به من گفتند که با همان بازیگری که از ابتدا کاندید بود به توافق رسیده اند و CD بازیگران ایرانی را هم در بایگانی خود نگه داشتند.کار کردن با مارک فوستر چه طور بود؟
نحوه کار کردگردان چطور بود؟خیلی خوب بود. همه صحنه ها را یک بار در سالن هتل تمرین می کردیم. هیچ وقت نمی گفت که چگونه راه بروید یا بنشینید....ولی زمان فیلم برداری به بازیگران کودک می گفت که چه می خواهد وچه حرکتی را باید انجام دهند، مترجم هم ترجمه می کرد و منشی صحنه هم یک خانم فارسی به نام معصومه امامی بودند که از کودکی در امریکه بودند و با کارگردان های بزرگ کار کرده بودند و ایرانی هم کاملاً بلد بودند و دیالوگ ها را دائماً چک می کردند.مارک فوستر از سینمای ایرانی شناختی داشت؟شناخت چندانی نداشت حتی کیارستمی را هم دقیق نمی شناخت.چه فیلم هایی از ایشان دیده بودید؟Finding Neverland,monster&#۰۳۹;s Ball,Stromger Than Fictionشان تیوب بازیگر نقش رحیم چطور بود؟بازیگر بسیار خوبی است و از کودکی در اروپا و امریکا زندگی کرده ولی زبان فارسی را بسیار خوب صحبت می کرد و رابطه بسیار خوبی داشتیم.
راجع به سینمای ایران کنجکاو نبود؟از سینمای ایران شناخت چندانی نداشت و بحث به خصوصی نداشتیم.در مورد بازی شما و صلابت نگاه و حستان نقد هایی نوشته شده آیا این حس آگاهانه بود؟بله آگاهانه بود من همیشه گفته ام که من حسی بازی می کننم و باید به شخصیتی که بازی می کنم نزدیک باشم . حتی در طعم گیلاس هم من در آن دوره همان شخصیت بودم و باید شخصیت را حس کنم. نقد ها را که می خواندم خیلی خوب بود و احساس خوبی داشتم.
در جریان فیلم برداری و پایان آن در کدام لحظه یا لحظات بود که آرزو کرده باشید که ای کاش دیگر دوستان و بازیگران هم باشند و آن لحظه را حس کنند؟از همان لحظات اول دلم میخواست که دوستان بازیگر ایرانی هم در فیلم باشند, چون هم احساس غریبگی میکردم و هم این که معتقد بودم و هستم که ما بازیگران بسیار خوبی داریم و جایشان در فیلم خالی بود.آیا دوست داری این تجربه ها را ادامه بدهی؟بله دوست دارم و عملی است ولی باید با برنامه ریزی باشد.
آیا به اسکار هم فکر می کردید؟قبلاً نه اما وقتی که صحبت هایی در این باره شد مسلماً فکر کردم.با توجه به رویکرد و توجه ای که از سوی امریکا به خاورمیانه شده است و موقعیت خاص منطقه و موجی که در حال پیش روی است و این مسائل مورد توجه فیلم سازان هم می باشد آیا فکر می کنی بازیگران ما هم بتوانند در این موج حرکت کنند و در این مسیر حضور داشته باشند؟بله, چرا نباشد؟اما باید بدانیم که باید به قوانین کشورمان, سیاسی و مذهبی احترام بگذاریم. به همین جهت همه فیلم ها را نمیتوانیم قبول کنیم.رابطه ایرانی های خارج از کشور چگونه بود؟هم ایرانی ها و هم افغانی ها برخورد بسیار خوبی داشتند. در جلسات سئوال و جواب البته بیشتر افغانی ها بودند و واقعاً لذت برده بودند.
نکته جالبی که در ساختار این فیلم بود نشان دادن افغانستان در جریان تحولات این کشور که دوران های خوب و بد را در بر می گرفت ...دقیقاً، شروع داستان از آنجا بوده و تمام داستان در آن در جریان دارد و محل آنجا بوده و وقتی بعد از سالها به آنجا بر می گردد و آنجا می ایستد و می گوید که قبلاً اینجا بوی گوشت گوسفند می آمد و الان بوی دیزل می یاد.خانه ها دکور بودند؟نه، یک چهار راه بود که آنرا انتخاب کرده بودند و آنجا را بسته بودند و قسمتهای بیشتری از فیلم را در آن فیلم برداری کردند.میخواستم بدانم درباره نویسنده رمان چه میدانید؟پدرش دیپلمات بود سه سال در ایران در سفارت افغانستان مشغول به کار بود, زمانی که ماموریت پدرش تمام می شود می روند پاریس.
در آنجا بودند که روسها حمله می کنند به افغانستان. در نتیجه خانواده اش به امریکا مهاجرت می کنند.پس او در زمان طالبان در افغانستان نبوده و آنها را حس نکرده است ؟بله,اینطور است.طالبان که دیگر در رأس قدرت نیست....نه ولی ترس از دست دادن جان توسط طالبان همچنان در همه جا پخش است و طالبان هنوز وجود دارند و هنوز بمب گذاری می کنند البته نگرانی بچه ها و خانواده هایشان فقط طالبان نیست بیشتر مسائل قومیتی که بین پشتون ها و هزاره ها در فیلم مطرح شده است. این بچه ها و خانواده هایشان بیشتر از اینکه از طرف مردم مورد آزار قرار بگیرند نگرانند.این اتفاق آیا باعث می شود که در انتخاب های بعدی خود در ایران رویه دیگری را انتخاب کنید؟باید پیش بیاید، نمی دانم ، تنها چیزی که تغییر کرده است اعتماد به نفسم است، اما من همان همایون ارشادی هستم.
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید