جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ترور ناصرالدین شاه


ترور ناصرالدین شاه
یكی از مهمترین حوادث نخستین سال صدارت میرزا آقاخان نوری، كه در زندگی ناصرالدین شاه قاجار نیز اهمیتی فوق العاده دارد، ماجرای ترور نافرجام شاه به دست عده ای از هواداران علی محمد باب بود. صبح روز ۲۸ شوال ۱۲۶۸ه.ق ناصرالدین شاه به قصد شكار راهی دره های شمال تهران شد. به نوشته محمدتقی لسان الملك سپهر «از بامداد بانگ توپ كه علامت سوار شدن پادشاه است بالا گرفت. غلامان ركابی از هر جانب انجمن شده، رده بر كشیدند و بزرگان درگاه به انتظار دیدار پادشاه برصف شدند. چون دو ساعت و نیم از روز بگذشت، شاهنشاه از سرای سلطنت بیرون خرامید و اسدالله خان امیرآخور ركاب گرفته تا بر نشست. صدراعظم و نظام الملك و مستوفی الممالك و محمدناصرخان ایشیك آقاسی و اسدالله خان امیرآخور قدمی چند به ملازمت ركاب همی رفتند. شاهنشاه كامیاب، نخستین حشمت صدراعظم را رعایت فرمود و او را اجازت كردند تا مراجعت نمود. اما [از] جماعت بابیه كه در كید و كمین بودند ۹ تن را قوت رفتار نماند كه خویش را آشكار كند؛ [بنابراین] سه تن از آن ۱۲ كس كه شریر و دلیر بودند ناگاه چون دیو رهاگشته و مرد پدر كشته از پس دیوار و پناه درخت بیرون تاختند. نخستین یك تن كه از مردم نیریز فارس بود، از جانبی بیرون شده فریاد بركشید كه ای پادشاه مرا عرض حاجتی است و به سوی پادشاه شتاب گرفت. و این هنگام در گرد مركب پادشاه جز چند تن از اعیان درگاه كه ایشان را نیز آلات حربیه نبود، كس حضور نداشت، چه انبوه سواران حفظ حشمت پادشاه را گروهی از پیش روی و جماعتی از دنبال بودند. مع القصه چون ملازمان ركاب بانگ در انداختن و ناپرداختن آن مرد بابی را بیرون شیمت ادب دانستند، بر وی آمدند و بانگ برآوردند كه به جای باش و حاجت خویش بازگوی. مرد بابی بیم كرد كه او را نزدیك شدن نگذارند، دست در جیب كرده، طپانچه ای كه پوشیده می داشت برآورد و بی توانی به جان پادشاه گشاد داد و حفظ خداوند وقایه گشت و آن گلوله بر خطا شد. لكن ولوله ای بزرگ در میان ملازمان ركاب درافتاد، بی هشانه به هم برآمدند و عظیم حیرت زده بودند.
هم در این وقت یك تن دیگر بیرون تاخت و نعره بزد و آهنگ شاه كرد. او نیز طپانچه خود را به سوی شاه بداشت و آتش در زد. یك تن از رایضان دست فرا برده، گلوگاه طپانچه را برتافت تا چون رها شد، این گلوله نیز بر خطا رفت؛ هم از پای ننشست، با آن جراحت عظیم خنجر خویش را بكشید و همچنان آهنگ شاه می داشت و با دیگران به اكراه مبارزت می كرد. در میانه چند كس را جراحت كرد تا خود مقتول گشت.
در این گیر و دار یك تن دیگر آشكار شد و چون برق خاطف از پیش روی پادشاه برآمد و پهلوی مباركش را هدف ساخته طپانچه خویش را بگشاد. در این وقت اقبال پادشاه اسب را حرونی آموخت و شاهنشاه نیز عنان بگردانید و بدن مبارك را لختی از دهان طپانچه بگشت و گلوله های آن، چنانكه او خواست كارگر نیامد؛ لكن افزون از ده پاره سرب چنانكه استخوان را آسیب نكرده بود به زیر جلد دوید و چند پاره در زیر جلد سرد گشت و پاره ای چند از زیر شانه به در شد.
شاهنشاه را كه خداوند باری خمیرمایه عنصرش را از جگر شیر و دل اردشیر و صولت شاپور و وقار تیمور كرده بود، گرد تزلزل بر دامان صبر و سكونش ننشست... نه اسب خویش را برجهاند كه به جانبی شتاب گیرد، نه سخنی فرمان كرد كه دلت بر اضطرار و اضطراب كند. بر پشت زین خدنگ، مانند كوه گران سنگ جای داشت و با آن جراحت به هیچ جانب متمایل نگشت و دست نزدیك زخم خویش نبرد، چندآن كه حاضران ركاب ندانستند كه شاه را زخمی رسیده و جراحتی برداشته.
بالجمله ملازمان حضور، آن دیو دیوانه را نیز مأخوذ داشتند. پس یك تن مقتول و دو تن گرفتار شد و شاهنشاه فرمان كرد تا ایشان را به حبس خانه دراندازند و از حقیقت این امر استعلامی كنند و همچنان آهنگ شكارگاه فرمود».
نام سه تنی كه در این حادثه قصد جان شاه را داشتند، میرزا محمد نیریزی، محمد صادق تبریزی و میرزا فتح الله قمی بود. گزارشی كه جاستین شیل (وزیرمختار بریتانیا در تهران) مدتی بعد در مورد این حادثه برای وزارت خارجه كشورش فرستاد، ماجرا را تقریباً به همین شكل كه در نوشته سپهر آمده است روایت می كند، جز اینكه شاه پس از اصابت گلوله از اسب افتاد، یا یكی از همراهانش او را پائین كشید، كه در روایت سپهر لابد برای ساختن تصویری اسطوره ای از شاه حذف شده است. البته در روایت وزیرمختار نیز تاكید شده است كه شاه در طول حادثه «آرام و خونسرد» بوده است.
پس از این حادثه بود كه سركوب بی امان بابی ها در تهران آغاز شد و در بسیاری از موارد با بی رحمی و رفتارهای بسیار خشونت بار همراه گشت. حادثه ترور نافرجام شاه احساس ایمنی را به كلی از میان برده بود و تمام بزرگان و وزرا خود را تا مدتی مخفی كردند. دكان های شهر همگی بسته شد و كمبود نان به وجود آمد. از سوی دیگر شكل ماجرا به گونه ای بود كه شاه را نسبت به عده ای از درباریان و حتی شخص صدراعظم بدبین كرد و برای مدتی این احتمال را در ذهن او شكل داد كه این توطئه به اشاره آنها بوده است. گفته می شود بخشی از حرارتی كه درباریان و اطرافیان شاه در سركوب و قتل عام بابیان به خرج دادند برای رفع چنین سوءظن هایی بوده است.
آرش بهداد
منبع : روزنامه شرق