دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


نهضت نرم‌افزاری تولید علم؛ ضرورتها و بایسته ها


نهضت نرم‌افزاری تولید علم؛ ضرورتها و بایسته ها
هیچ شکی نیست مسأله مطرح شده، یکی از جدیترین و پیچیده ترین مسائل فرهنگی ـ اجتماعی ماست وخواه ناخواه همگی ـ در هر کسوت علمی که باشیم ـ با این مسأله روبرو هستیم.
در آغاز برای فهم و شناخت بیشتر بحث، تمثیلی را به کار میبرم:نجاری داشت چوبی را می برید؛اما چون اره اش کند بود، سختی و رنج زیادی متحمل می شد. رهگذری به او گفت: «چرا اره را تیز نمیکنی؟» نجار گفت: «آنقدر کارم زیاد است که فرصت تیزکردن آن را ندارم!» در مسأله علم نیز نگاهمان به ابزار کار است. ابزاری که در راه تحصیل علم استفاده می شود و لازم است به طور دقیق مورد بررسی و ارزیابی واقع شود. در قرآن کریم این موضوع مورد تأکید قرار گرفته است: «فلینظر الانسان الی طعامه» در روایات تاکید شده است: «ای الی علمه». منظور از طعام، «علم» است؛ یعنی «به علم خود بنگر»
«نهضت یا حرکت نرم افزاری جهت تولید علم» به طور جدی، با نامه اساتید آغاز شد اما واقعیت این است که مسأله نامه زیاد مهم نبود؛ آنچه که اهمیت و ارزش داشت، پاسخ مقام معظم رهبری به این نامه بود. مایلم پاسخ را با اصل نامه قیاس کنید،با اینکه نامه را چند نفر از اساتید (که بنده نیز یکی از آنها بودم) نوشته بودند؛ ولی پاسخ، عمیقتر و جامعتر بود. آنچه که من می خواهم بگویم این است که چرا این مسأله مطرح شد؟ چرا ـ مثلاً ـ دوسال قبل و یا چندین سال قبل، مطرح نشد؟! و حالا هم که عنوان شده چه نقشی میتواند ایفا کند؟
میدانیم که نویسندگان نامه بیشتر، افرادی بودند که کسوت حوزوی داشتند و اغلب دغدغه ها و مسائل مربوط به خود را مطرح کرده بودند. با این حال میتوان گفت که محتوای نامه تا حدودی نهاد علمی دانشگاه را نیز دربر میگرفت.
مسأله مورد بحث در آغاز انقلاب با عنوان رابطه و همکاری حوزه و دانشگاه به صورت جدی مطرح شد. البته از این رابطه و همکاری، فرزندی به نام «دفتر حوزه و دانشگاه» متولد شد که بعد از مدتی بنا به دلایلی به رحمت خدا رفت! در خاکستر این دفتر، مرکزی به نام «پژوهشکده» همکاری حوزه و دانشگاه، شکل گرفت. پژوهشکده ای که زیرمجموعه دهها پژوهشکده در آموزش عالی است. کار این پژوهشکده مانند دفتر سابق نبود؛ زیرا نه آن ادعا را داشت و نه از آن رسالت و گستردگی بهرهمند بود.
بعد از مدتی، یکی ـ دو سال دانشگاهها تعطیل شد و درپی آن، انقلابی به نام «انقلاب فرهنگی» شکل گرفت. آن موقع در اذهان این پرسش ایجاد شد که پیوند و رابطه حوزه و دانشگاه چیست؟ و اصلاً باید چگونه باشد؟ و به بیان وسیعتر، نسبت علم و دین چیست؟
به خوبی میدانیم که درباره نسبت علم و دین، در مقام تصور، نظرات و اندیشه های متنوعی مطرح است. میتوان گفت: اصلاً نسبتی میان آنها نیست و لازم است یکی فدای دیگری شود، یا نسبتها و رابطه ها باید به گونه های متنوع دیگری باشد. در مقام بحث نظری که دغدغه اصلی اندیشمندان است، حرفهای مختلفی می توان زد، ولی همه آنچه را که میتوان تصور کرد، در مقام عملی مطرح نمی شود.
همه چیزهایی که محقق میتواند در ذهن خود ایجاد کند یا دو هم بحث در گفت و گوهایشان به صورت روابط، بحثها و پرسشهای شخصی مطرح کنند، «فرصت اجتماعی» پیدا نمی کند. در این حال،اگر نسبت و رابطه علم و دین به عنوان یک پرسش اجتماعی مطرح شود، فقط زمانی پاسخی همه جانبه و اجتماعی دارد و زمانی اقبال عمومی می یابد که پیشزمینه ها یا ظرفیتهای ذهنی مشترکی در سطح کلان وجود داشته باشد.
● میزان نقش حوزه و دانشگاه در سطح کلان اجتماعی
در جامعه، دو نهاد مستقل ـ دانشگاه و حوزه ـ وجود دارد که ظرفیتها و امکانات شان به لحاظ کمی، کیفی و موقعیت اجتماعی و ... هم طراز و همگون نیستند. ولی با این حال هیچ یک از این دو، به نفع دیگری کناره گیری نمی کند؛ چرا که نه مطلوب است، نه کسی مایل به این کار است واصلاً امری ناممکن است. بنابراین هر کس هم مدعی حذف یکی از این دو باشد؛ نمی تواند کاری انجام دهد.
در مقام قیاس و به لحاظ کمی،همه هزینه ها و داراییها و امکانات مادی ـ انسانی حوزه علمیه را نمیتوان با یکی از دانشگاههای آموزش عالی مقایسه کرد. البته این غیر از کمک و مددی است که دانشگاههای آزاد به نظام آموزش عالی کرده و فرایند آموزشی را حتی در دورترین نقاط شهری ما گسترش داده است. پس سازمان رسمی وگسترده و فراوان در جامعه ما دانشگاه است. علم «رسمی» در دانشگاه توزیع و تدریس می شود. حجم وسیع تواناییهای اجتماعی در این چارچوب آموزش داده میشود. دانشگاه به دلیل همین گستردگی و فراوانی توانسته نوع و چگونگی فضای گفت و گوی اجتماعی را تعیین کند؛ به طوری که اگر یک بستر فکری خاص در این نهاد ریشه بگیرد، مجموعه عظیمی از یک جامعه را دربر میگیرد. اگر خطوط قرمز آشکار و پنهانی را ترسیم کند در یک حوزه وسیع اجتماعی، اقبال می یابد و حتی اگر چیزی را نپذیرد و امتناع کند، اصلاً مجال خودنمایی پیدا نخواهدکرد.
البته نباید تصور کرد که نسبت میان حوزه و دانشگاه فقط با «کمیت» سنجیده میشود. حوزه دارای یک سری ظرفیتها، امکانات و تواناییهای ویژه است. ظرفیتهایی که حاصل پیوندهای اجتماعی بسیار مستحکم و پهناوری است که با مردم جامعه دارد. در جامعه ما مردم، آموزه های دینی، احکام الهی و مسائلی از قبیل اجتهاد، تقلید و ... را مدیون ظرفیت عظیم و غنی حوزه هستند. حوزه، ارتباط ساختاری کلانی با احساس، عاطفه، هویت دینی ـ قومی و ارزشهای اجتماعی مردم دارد. این ریشه و اصالت تاریخی نیز، کاملاً مشخص و مبرهن است و نیازی به بحث و گفت و گو ندارد. این مجموعه چند ده هزار نفری را که اغلب در شهر مقدس قم حضور دارد، نباید فقط در همین شهر دید. روشن است که بار عاطفی عظیم و ریشه های تاریخی ـ فرهنگی که در جاهای دیگر وجود دارد؛ ریشههای همین درخت پربار و غنی است که گسترده و پرورده شده است. پس حداقل از لحاظ ریشه آشکار تاریخی و زمینه ها و بسترهای فرهنگی، مراکز حوزوی ما نسبت به دانشگاههای ما، غنیتر و ریشه دارتر است.
البته مطالب فوق نباید این توهم را تقویت کند که دانشگاه ما هویت و ریشهای ندارد؛ بلکه بحث اصلی این است که ریشه های علم مدرن (علم دانشگاهی) در بخش دیگری از فرهنگ و تمدن بشری نشو و نما داشته است.
فضا و محیط دانشگاهی ما قبل از انقلاب اسلامی، شکل خاصی داشت.نهاد دانشگاهی ما در حاشیه علم مدرن، تکون یافت. در رشته های مختلف، منابع،سرفصلها، نظریه ها و ... با محوریت و مرجعیت علم غربی بود. مدیریت دانشگاههای بزرگ و نمونه ما، مدیریت و برنامه ریزی غربی داشت؛ به طور مثال دانشگاه شیراز را نخبگان و اساتید آمریکایی اداره میکردند و زبان تدریس، زبان انگلیسی بود، البته این مسأله فقط در حوزه اندیشه و تئوری و فرایندهای نرم افزاری نبود، بلکه حتی شکل و ساختار ظاهری و معماری دانشگاهها، مطابق میل و علاقه مهندسان و مستشاران خارجی بود و گاه از نسخة مشابه فلان دانشگاه موجود در غرب برداشت شده بود. در آن مقطع زمانی، تعریف علم و نسبتی که میان علم و دین وجود دارد، براساس دیدگاه و چشم انداز قرن نوزدهی علم در غرب، قوام مییافت.
● علم در قرن نوزدهم
علم (Science) در قرن نوزدهم معنای ایجابی (positive) داشت. در این دیدگاه علم همان گزارههای «تجربی»، و «آزمون پذیر» است و غیر از آن، هرچه که آزمونپذیر نباشد ابداً علم نیست! در آن زمان و حتی امروز، آن چنان این دید پذیرفته میشود که کلمه «علم» فقط در این قالب بکار میرود و حتی آن معنی سابق خود را که در فرهنگ غرب دارا بود را از دست میدهد.
این تغییر و تحریف فقط دامنگیر کلمه «Science» نیست؛ مثلاً کلمه «theory» نیز، معنا و اصالت واقعی خود را از دست میدهد. به زعم یک پوزیتیویست غربی، تئوری زمانی مفهوم دارد که یک گزاره آزمون پذیر خاص، از بسترهای معرفتی و فرهنگی خود، گسیخته شده باشد!
علم قرن نوزدهمی، پدیدهای است که به حوزه های معرفتی دیگری، مانند: «اسطوره»، «دین» و «ایدئولوژی» هجوم میآورد و مدعی میشود که به راحتی میتواند درباره گزارههای معرفتی داوری کند، صحت و سقم هریک را تعییننماید. لذا این ادعا مطرح بود که علم باید جایگزین «دین»شود! به طور مثال، «آگوست کنت» در قرن نوزده تعریفی که از علم مدرن و به طور خاص از رویکرد جامعه شناختی آن داشت؛ نشان داد که مایل است که گزاره های علمی، جایگزین جریانات دینی و معرفتی شود. همین دیدگاه فضای غالب دانشگاههای ما را در قبل از انقلاب و تا حدودی اوایل آن، تشکیل میداد. تاکید میکنم «فضا»ی غالب اینگونه بود؛ نه این که «افراد»و «اشخاص» این گونه می اندیشیدند و اصلاً کسانی نبودند که مخالف این دیدگاه نباشند. ولی جریان به صورتی ترتیب یافته بود که اگر کسی می خواست اندیشه و تفکرش مورد توجه قرار گیرد و از طریق رسانه های گروهی رشد و خودنمایی کند، بایستی همین چارچوب و اصول را بپذیرد تا وارد عرصه گفت و گوی اجتماعی شود.
البته نظریه های پوزیتیویستی در دهه های دوم و سوم قرن نوزدهم باچالش جدیدی روبرو شد؛ به طوری که آن ادعاهای ابتدایی خودش را از دست داد. این علم ـ به همان معنای تجربیاش ـ دیگر حق دخالت و داوری، در باب حوزه های معرفتی را نداشت. حلقه دیانت و ایدئولوژی، انفصال آشکاری با حلقه و زنجیره علمی پیدا کرد و درحوزة مسائل کلامی مدرن و نظایر آن، یک ایمان گرایی مطلق پدیدار شد. بنابراین پوزیتیویستها، درصدد آمدند که میان علم و عقل وگزاره های معرفتی و دینی گسست و جدایی ایجاد کنند؛ زیرا معتقد بودند دین فقط در حوزه گرایشها و گزاره هایی که در این حوزه وجود دارد، نقش ایفا میکند. پس تا به حال باید نوع و چگونگی تفکیک این دو برای شما مشخص شده باشد.
انقلاب اسلامی نیز، بعد از پیروزی، همگام با این حرکت اجتماعی به این گرایش جدید روی آورد؛ یعنی پذیرفت که علم و دین، دو حوزه مستقل و جدا از هم هستند و هرکدام در قلمرو خاص، تعریف و شناسایی می شوند. البته این را نیز پذیرفت که اینها حق همراهی و همگامی با یکدیگر را دارند و به عبارت دیگر، میتوانند همنشین باشند.
در اوایل انقلاب این دیدگاه درباره ارتباط دانشگاه و دین وجود داشت که نقش «دین» در دانشگاه، به غیر از پاسداری اخلاق و رفتار دانشجو و تقویت گرایشها و ایدئولوژیها چیز دیگری نیست و اگر اخلاق دینی نباشد، ممکن است فرهنگ دانشگاهها تحت تأثیر فرهنگ و تمدن ناسازگار دیگری قرارگیرد و درنتیجه، آسیبهای اجتماعی مختلفی گریبان گیر افراد جامعه شود. این دلایل کافی بود تا دروسی مانند: «اخلاق اسلامی»، «معارف اسلامی» و ... وارد چارچوب نظام آموزشی دانشگاه شود، اما در عین حال، در تغییرات به وجود آمده، این نکته که هویت و قلمرو علوم تجربی آسیب نبیند، مورد توجه بود.
بحث انحصار نقش و تأثیر دین در امور اخلاقی و رفتارهای مذهبی به لحاظ تئوری در گروهها و مجموعه های مرجع محیط دانشگاهی وجود داشت. فضای علمی دانشگاه، این گزینه را پذیرفته بود و از همین زاویه نیز «گفتمان» و «نگرش»هایی ترتیب یافت که حیطه و چارچوب سرنوشت انقلاب فرهنگی به واسطه آن رقم خورد. البته بحث در همین حد نماند بلکه گسترش یافت و پیشتر آمد؛ آنقدر که اندیشه ها و تئوریهای کسانی چون «ماکس وبر» و «کارل پوپر» برخلاف این نظرات پدیدار گشت. از دید آنها علم، زیرمجموعه یافته های حسی به روش استقرایی نیست، بلکه فرایندی است که از ذهن پویا و سیال نشأت مییابد و گزاره های غیر تجربی، توانایی نفوذ در حوزه علم را دارند؛ به طوری که علم را میتوان از هر پدیده ای بدست آورد. مثلاً از «خواب»، «بیداری»، «قصه»، «رمالها»، «حمالها» و ... . درحوزه علم این «حدس»و «گمان»ها را، از فراسوی علم در خواب و بیداری میتوان بدست آو رد. یکی از این فضاها میتواند «دین» باشد. به زعم آنها، دین میتواند به درون ساختار تئوری و نظریه ها راه بیابد، اما دیگر، مثل گذشته یک عنصر قدرتمند مستقل نیست که قلمرو مشخصی داشته باشد، بلکه این علم است که سرنوشت آن را تعیین میکند؛ ممکن است آن را تأیید یا ابطال کند! اندیشههای وبر و آنچه «دیل تای» قبل از او، در مورد علوم انسانی مطرح میکرد، یک قرابت و نزدیکی محسوسی را، بیش از یک همنشینی و مکانیکی صرف، طلب میکرد. البته نه در تاروپود خود علم، بلکه در حوزه علوم انسانی به عنوان اینکه، علومی «ادراکی» هستند.
در این راستا، یک مقدار مفاهیم و معارف حوزوی که ذخایر فرهنگی و بومی هستند، در سیستم آموزشی دانشگاه گنجانده شد و شاید براساس همین الگوها بود که دانشگاههایی مانند دانشگاه امام صادق (علیه السلام) ساخته شد و یا برای رشته های علوم انسانی چند واحدی هم الهیات و معارف ضمیمه شد و حتی تا تدریس لمعه پیش رفت. علاوه بر آن، تا آنجایی که دانشگاه ظرفیت داشت در بعضی موارد اندیشه های دینی حوزوی را در قالب واحدهای درسی ارائه کردند. همین بحث را که اکنون در مورد نسبت علم و دین وجود دارد، افراد دیگری در دهههای اول و دوم انقلاب مطرح کرده بودند؛ یعنی معتقد بودند که علم باید اسلامی شود. در آن زمان اگر اندیشمندی میخواست بیش از این، این گونه مباحث را مطرح کند، حتی از سوی بعضی طلبه ها مورد طعنه و سرزنش قرار میگرفت. زمانی یکی از اساتید حوزه، حضرت آیت الله جوادی آملی، در مورد تفحص و نفوذ دین در ساختار علم، مطالبی را مطرح کردند. یکی از شاگردان ایشان بعدها در جلسه ای به این صحبتها حمله کرد،. حضار جلسه نیز برایش سوت و کف زدند. برخی دیگر اعتقاد داشتند که مگر میشود دین پا را فراتر گذاشته و در ساختار علم و حوزه نرمافزاری آن، تعمق و خوض کند و یا در قلمرو تئوری پردازی و هویت علمی حضور تعیین کننده داشته باشد!؟
● پیدایش و بسط پدیدهها و زمینه های گوناگون علمی
در غرب، از ۲۰-۳۰ سال اخیر، زمینههای یک گفت و گوی جدید پیریزی شده است. البته در دو دهه اخیر زمینه این گفت و گو در انقلاب اسلامی ایران فراهم نبوده است. این زمینه زمانی ایجاد شد که صلابت پوزیتیویستی در قرن نوزده درهم شکست و درنهایت به سوی هدفی روانه شد که در آن علم، هویت «فرهنگی ـ تمدنی» یافت. در این مرحله بود که پدیده های «پست مدرنی» شکل گرفت. وقتی که در بحثهای فلسفه علم، به کسی چون «تامسفون» میرسیم با گذشت زمان، به تدریج، مقولاتی چون «الگو» تعریف میشود. دیگر مثل گذشته «مشاهده» نداریم که اثبات یا ابطال شود؛ زیرا خود مشاهدات، تئوری و نظریه میسازند و حتی در یک چارچوب فرهنگی مشاهدات شخصی قابل تبییناند، بنابراین دیگر مشاهده ناب نداریم. در نتیجه آن پیش زمینه های ذهنی که علم رامیسازد، ولی خودش علمی نیست مورد توجه قرار میگیرد. در این باره هر یک از فیلسوفان و نخبگان پدیدهای را مطرح کرده و به آن پرداخته اند؛ به عنوان نمونه: تامسفون به «الگو»، فوکو به «گفتمان»، دریدا به «متافیزیک»، دیل تای به «فراروایت»، گادامر به «سنت»توجه کرد تا نوبت به فایرابند رسید. وی به یک هرج و مرج و آنارشیسم علمی معتقد بود. بنابراین یک سؤال بنیادین را مطرح کرد؛ آیا میشود ما دارای یک علم نابی باشیم که جریان فزاینده و انباشته داشته باشد ؟ آیا میتوان گفت که دانشگاههای غربی بر قله نشسته و درنتیجه علم مدرن را حقیقت علم بدانیم!؟ وی ضمن انکار این مسأله، میگوید: «علم مدرن پدیده ای است که در چارچوب فرهنگی دنیای مدرن شکل گرفته است؛ همچنان که هر یک از تمدنها و تاریخهای دیگر، علم و دانش متناسب با خود را دارند.»
در همان روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی، فوکو ـ از اندیشمندانی که معتقد است که علم در چارچوب گفتمانی شکل میگیرد ـ دو بار به ایران آمد. وی زمانی که مشاهده کرد در ایران، یک حرکت و جنبش عظیم و شگرف اجتماعی ـ فرهنگی روی داده است، به صراحت بیان کرد که از این به بعد، یک علم جدید و یک جنبش تازه متولد خواهد شد. خلاصه اینکه، علم در این برهه زمانی، به عنوان یک تولید انسانیـ اجتماعی محسوب میشد و به تدریج مباحث فلسفه علم به سمت «جامعه شناسی معرفت» راه مییافت. این پدیده از سوی جامعه دانشگاهی ما مورد استقبال قرار گرفت، به طوری که دانشگاه ما حوزه علمیه را به دلیل اینکه به این موضوع نمیپردازد، مورد سرزنش و عتاب قرار داد و آشکارا درخواست کرد که حوزویان از این عقب افتادگی بیرون بیایند. بنابراین متولیان حوزه در سالروز همکاری حوزه و دانشگاه، گردهمایی تحت عنوان «جامعه شناسی معرفت» برگزار کردند.
بحثی که اکنون جا دارد مطرح شود، این است که بدانیم آیا همه حقیقت علم، معنای فرهنگی دارد؟ آیا مفاهیمی که فیلسوفان پست مدرن بکار میبرند، همگی درست و بینقص است؟ آیا علم یک انکشاف است یا حقیقت؟ آیا میتوان رابطه علم و دین را در فضای موجود، مطرح کرد؟ به هر حال باید پذیرفت که فضای غالب بر محیط علمی دانشگاه ما فضای متعلق به فرهنگ و تمدن بومی نیست. این فضا در «حاشیه» تمدن غربی نضج یافته و حرکت کرده است. البته چنین امری، چندان غیر عادی نیست، بلکه بر اساس ضرورتی تاریخی شکل گرفته است. به نظر می رسد برای رفع این معضل باید از فرهنگ و اندیشه اصیل حوزوی مدد جست. برای شروع باید از بررسی مفاهیم علم مدرن شروع کرد تا بتوان از آن استفاده کرد. بنابراین نیاز به تولید علم داریم. البته این بدان معنا نیست که نمیتوانیم در چارچوب فرهنگی خود تولید علم کنیم؛ زیرا، همیشه نمیتوان همان مفاهیم واصطلاحات پست مدرنی را وام بگیریم و از آن استفاده کنیم!؟ این مسألهای است که باید بهطور جدی درحوزه علمیه روی آن کار کنیم. حوزه میتواند در شرایط کنونی، مطالبات جدیدی داشته باشد؛ همانطور که در اوایل انقلاب داشت. این خواسته زعمای حوزوی بود که در محیط دانشگاهی چند واحد درسی مثل معارف و اخلاق اسلامی گنجانده شود؛ همانطور که خواستند میان علم و دین ـ با حفظ استقلال و قلمرو خودشان ـ قرابت و همنشینی باشد. اکنون باید از روی جدال احسن هم که شده، مطالبه جدیدتری داشت.پس باید به دنبال یک علم بومی ـ دینی باشیم.
محیط علمی جامعه،باید از فضای کنونی خارج شود و به خلاقیت و پویایی دست یابد. جامعه علمی ما هنوز این حق را به خود نداده که صاحب تئوری و تفکر علمی مولد و مستقل باشد! چرا باید از نظر و اندیشه متناسب با چارچوب فرهنگی خاصی که برای پاسخگویی به معضلات و چالشهای اجتماعی ـ فرهنگی جامعه خود طراحی شده است؛ استفاده کنیم!؟ آیا درست و منطقی است ـ حتی زمانی که میخواهیم خیلی دینی بیندیشیم ـ از تعابیر و مفاهیم ساخته و پرداخته ماکس وبر استفاده کنیم؟ و براساس آن برگشتی به عقب زده و مثلاً امام خمینی (ره) را از دیدگاه فلسفی او بررسی کنیم و به این نتیجه برسیم که رهبری وی «کاریزماتیک» بوده است. در حالی که در رهبری کاریزماتیک، افرادی چون هیتلر پرورش مییابند. به این ترتیب ایشان را توسط این اصطلاح مورد بدترین هجمه ها و اهانتها قرار میگیرد. البته براساس این نوع تئوریها، میتوان توهم آفرینیهای زیادی کرد؛ مثلاً عکس هیتلر را بالای صفحه و عکس بسیجی را پایین صفحه زد و با این اصول گرافیکی، به یک محور تئوریک جدید نیز رسید!
پس اکنون باید «مطالبه» کرد. اکنون باید «پرسشگری» کرد. چرا رشتههای علوم انسانی ما زاینده نیستند؟ چرا اجازه نمیدهیم بنیادهای فرهنگی و علوم فلسفی خود ما وارد عرصه تولید شود؟ خوشبختانه، اکنون محیط علمی ما در سطح کلان ( مجامع دانشگاهی ) ظرفیت پذیرش این نوع گفت و گوها را دارد؛ زیرا اکنون مراجع و منابع علمی آنها، این گونه مسائل و موضوعات را مطرح میکند. درحالی که اگر چند سال پیش این درخواست و مطالبه از سوی حوزه مطرح میشد مورد تمسخر و بی مهری قرار میگرفت!
● عیب کار
اگر قرار است با پیش کشیدن و مجال دادن به این گونه مباحث، یک انقلاب فرهنگی دیگری روی دهد باید نحوه تعامل مابین دو قطب فرهنگی جامعه ( دانشگاه و حوزه) کاملاً مشخص شود.
در دهه اول انقلاب اسلامی، استنباطمان این بود که دین و اخلاق دو همنشین خارجی هستند و باید «گزینشها» را ترمیم کرد. در این رابطه سعی شد، دانشگاههای مخصوصی ایجاد شود تا براساس آن گزینشهای خاص صورت گیرد؛ مثلاً، دانشگاه امام صادق (علیه السلام) تشکیل دادند یا دانشگاهی مثل دانشگاه قم برپا شد؛ با این کارها تمام امکانات، توانایی و سرمایه ها بسیج شد تا بین دانشگاه ساخته و پرداخته ما با دانشگاههای دیگر تفاوتهایی باشد، مثلاً میان قسمت خواهران و برادران جدایی ایجاد کردیم یا سرمایهگذاری ویژهای روی مسائل اخلاقی به عمل آوریم تا چارچوب و زمینه های اخلاقی و معنوی، بیشتر پرورش یابد. البته نمیتوان تأثیر مثبت این عمل کردها را نفی کرد. به طور قطع، در حد خود مؤثر و مفید واقع میشود، اما این تنها یک کار سخت افزاری است، نه نرم افزاری.
نظام اجتماعی حاضر در سطح کلان توانسته در به کارگیری جنبش سخت افزاری، خوب و مفید کار کند، مثلاً کسی مانند رئیس دانشگاه قم ، تمام عمر، توان و اعتبار خود را در راه اندازی دانشگاهی با زمینه های متفاوت بهکار میگیرد، اما همه این زحمتها، درعرصه «سخت افزاری» است، درحالی که عملاً تولید نرم افزاری ایجاد نشده است. برای حضور فعال و موفق در عرصه «نرم افزاری» نیاز به تقویت سرمایه گذاری درعرصه دیگری داریم. مطمئن باشید اگر متولیان دانشگاه قم در اینجا دانشگاهی درست نمیکردند، امکانات و اعتبارات بسیار دیگری بود که این کار را میکردند، زیرا همانطور که گفتم توان سخت افزاری جامعه ما مطلوب است. پس عیب کار جای دیگری است. البته پیش از این که وارد آسیب شناسی مبحث بشویم، باید به این مطلب اشاره شود که در این قضیه، بار مسؤولیتی سیستم حوزه بیشتر از مجموعه دانشگاه است.
اگر قرار باشد در عرصه نرم افزاری ـ حتی با درنظر گرفتن چارچوب پست مدرنی ـ تولید علم شود، باید به این نکته توجه کرد که علم، لایه های مختلفی دارد که به تعدادی از آنها مانند «گفتمان»، «فراروایت» و «متافیزیک» اشاره شد. اگر نکته سنج باشیم، در مییابیم که در بررسی تئوریهای اجتماعی، سیاسی، انسانی و حتی فراتر از آن، تئوریهای علوم پایه، لایه های عمیقتری نیز وجود دارد که درون خود آنها نیست، بلکه در یک عرصه گفتمانی دیگر است، آن عرصه دیگر چیزی جز «عرفان»، و «فلسفه» و از این قبیل مسائل نیست.
زمانی که دریافت کننده علم از غرب باشیم و در همین سطح نیز باقی بمانیم، حتی آن چیزی را که با آن مأنوس هستیم را نمی توانیم بشناسیم و زمانی هم که نشناختیم، بالطبع در همان چارچوب نیز نمیتوان نظریه پردازی کرد. بنابراین، حتی اگر بخواهیم در یک چارچوب فرهنگی ـ بومی، صاحب نظر باشیم، باید روش نوینی را به کار بریم؛ یعنی از یک سو علم فرامرزی دریافت شده را شناسایی کامل کنیم؛ از سوی دیگر ذخایر و پشتوانه علمی خود را بشناسیم. باید این توانایی در ما بوجود بیاید که نسلی را فراهم کنیم تا همانند نخبگان برجسته ای، مانند: استاد مطهری (ره) و علامه طباطبایی (قدس سره)، ریشه در بنیادهای فرهنگی و بومیشان، داشته باشند؛ نخست فردی باشد که شناسنامه معرفتی، فرهنگی و بومی خود را بدست بیاورد و لایههای عمیق آن را بشناسد؛ درثانی، آنچه را که از آن سو میآید غیر از سطحش، عمقش را نیز بشناسد و در مرحله بعد باید بداند که حضور این لایه های عمیق در این سطوح آشکار علم، چه پیامدهایی دارد و تازه از این مرحله است که باید تولید علم را شروع کند.
نهضت نرم افزاری، ممکن نیست؛ مگر اینکه تمام امکانات را برای پرورش نسل کنونی، بسیج کرد. اگر این پدیده روی ندهد، گفت و گو به مسیر روابط احساسی، سطحی، جارو جنجال و لشکرکشیهای سیاسی خواهد کشید و درنتیجه هیچ تولید مفیدی روی نخواهد داد. البته این ضعف و فقدان در سطح کلان اجتماعی از همان اول انقلاب متولد شد.
اکنون فرصت و زمان بسیار مناسبی است که منویات مقام معظم رهبری را که در پاسخ به نامه اساتید حوزوی عرضه شده است را به کار بریم. شاید اغراق نباشد که بگوییم این مجال حتی در ۴-۵ سال گذشته فراهم نبود؛ زیرا در شرایط کنونی، محیط فرهنگی دانشگاه ما به تبع شرایط فرهنگی دنیای غرب ـ که دچار بحران زدگی در ابعاد معرفتی است ـ زمینه و ظرفیت یک خیزش نوین و عظیم را دارد؛ منتهی این حرکت و جنبش تازه، نیازمند رویکردی عمیق، برنامه ریزی و مدیریت در سطوح مختلف علمی است.
حمید پارسانیا
منبع : طوبی