شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

شخصیت‏شناسی زنان در قصه‏های قرآن


شخصیت‏شناسی زنان در قصه‏های قرآن
زن، به عنوان نیمی از نفس انسانی كه آفریده خداوند است وظیفه او در زمین، در عرصه حیات آدمی نقشی سازنده و جایگاهی بس ارجمند است. زن به هرماه نیمه دیگر، یعنی مرد، و با یاری جستن از استعدادهای بسیار و گاه منحصر به فردی كه خالق دانا در طبیعت او به ودیعت نهاده، جاده پر پیچ و خم زندگی را می پیماید، تا سرا انجام نقش در خور و شأن شایسته خویش را در یابد و به كمال سزاوار خود نایل آید.
از منظر قرآن، زنی و مرد، هر دو انسان اند و از یك سرچشمه جوشیده‏اند؛«یا ایها الناس اتّقوا ربكم الذی خلقكم من نفس واحدْ و خلق منها زوجها و بث منهما رجالاً كثیرا و نسأ»(نسأ ۴ . ۱) و آن دو را خداوند، مستقل آفرید و طبیعت شان را گوناگون قرار داد، تا از هم تمیز داده شوند و تا آنچه مقصود خداوند است، یعنی حیات و زندگی اجتماعی بر روی زمین، انجام پذیرد. این امر بر خاسته از حكمت خداوند بود و از علم او به همه چیز.
قرآن، بر اساس همین نگرش، آنان را به احكام الهی مكلف می كند و تعلیمات دینی انبیا را متوجه شان می سازد. آنجا كه سخن از انسانیت است و پای زن و مرد به عنوان دو انسان به میان می آید، اثری از فرق و اختلاف وجود ندارد؛ هر چه هست، برابری و تساوی است و مورد خطاب خداوند، فطرت و نفس انسانی می باشد. اما اگر شارع مقدس به طبیعت زن و مرد، اشاره كرده و شأن خاصی از وجود آن دو را مورد توجه قرار داده، آنگاه است كه به ناچار، از تفاوت‏ها و تشخیص‏ها سخن می رود. مثلاً، اسلام، نماز را از زن حائض و نفسا بر داشته و او را در ایام عادت، آزاد گذاشته است. این حكم الهی، البته، رابطه‏ای مستقیم با طبیعت زن و وضع جسمانی او دارد و شامل مرد، كه طبیعتی دیگر دارد، نمی‏شود.
قرآن، چه آنجا كه از حقوق زوجیت سخن می راند و چه آنجا كه سر گذشت زنان و مردان را در قالب داستان بیان می كند، یكسر از چشم عدالت و تساوی حقوق، به زن و مرد می نگردد و بی دلیل، یكی از ایشان را بر دیگری ترجیح نمی‏دهد. ملاك و معیار تكلیف و مسؤولیت، همان«نفس واحده» است كه زن و مرد، آن را به طور كامل دارا می باشند. خداوند، درباره مادر موسی فرمود:«و او حینا الی ام موسی أن ارضعیه»(قصص، ۲۸ . ۷) همچنین، زنی چون مریم عذرا را مخاطب قرار داده، فرشتگان را مأمور می كند تا او را به فرزندی كه اسمش مسیح است، بشارت دهند:«اذا قالت الملئكْ یمریم ان الله یبشرك بكلمْ منه اسمه المسیح، عیس بن مریم»(آل عمران، ۳ . ۴۵)
زن قرآنی، نه سبب اصلی بدبختی‏ها و بیچارگی‏های بشر است، نه اساس فتنه و شر و نه شیطانی زیبا و وسیله‏ای برار ارضای هو سهای سیر ناپذیر آدمی. تصویری كه قرآن، در قصه‏ها و غیر آن، از زن و شخصیت او به نمایش می گذارد، به كلی با دیدگاه ملل و اقوام دیگر و با اندیشه‏های غیر قرآنی متفاوت و ناخوهاناست. برای رسیدن به یك نظر دقیق و یك فكر صحیح در باره زن و منزلت او، راهی جز بازگشت به قرآن و تأمل در آن وجود ندارد.
در تعریف شخصیت گفته‏اند:«اشخاص شناخته شده‏ای كه در داستان، نمایش و...
ظاهر می شوند، شخصیت می نامند. شخصیت در اثر رواتی یا نمایش، فردی است كه كیفیت روانی و اخلاقی او در عمل او و در آنچه می گوید و می كند، وجود داشته باشد.
آنچه در كتاب‏های آموزشی فن قصه نویسی، تحت عنوان«تعریف شخصیت» آمده است، آن چنان كه باید، جامع و مانع نیست و بعضاً، در دایره تعریف هم نمی‏گنجد. با این همه، در لابلای این تعاریف، نكته هایی وجود دارد كه مقبول همگان است و تا اندازه‏ای در شناخت عنصر شخصیت راه‏گشا می باشد.
با توجه به تعریفی كه آمد و تعاریفی مانند آن، سؤالی به ذهن می آید: آیا این تعریف‏ها، شخصیت‏های قرآنی را هم در بر می گیرد و می توان شخصیت‏های قرآنی را با این گونه تعریف‏ها سنجید و به بررسی آن‏ها پرداخت؟
● با طرح دو مساله، به مقایسه بین عنصر شخصیت در قصه‏های قرآن و عنصر شخصیت در دیگر قصه‏ها، می پردازیم.
الف) تردیدی نیست كه شخصیت‏های داستان با ابزاری ساخته می شوند كه نویسنده از زندگی و دنیای اطراف خود برداشت می كند. او معمولاً در آغاز خلق یك شخصیت، با كمك جستن از حس نا خودآگاه و تا حدی خودآگاه، از میان كسانی كه با آنان در طول زندگی خود آشنا شده است، فرد مناسبی را انتخاب می كند، آن گاه او را به كارگاه ذهن خلاق خود برده، چیزهایی از او می كاهد و چیزهایی بر او می افزاید و بدین ترتیب هیكل جانداری می سازد كه هویت او، سایه روشن‏های نهایی صورت و سیرت او در پیوند با سایر عناصر داستان و در پاسخ به نیازهای آن عناصر شكل می گیرد.
اما شخصیت‏های قصه‏های قرآن، از گونه‏ای دیگراند. این شخصیت‏ها مخلوق ذهن نویسنده و برداشته‏های او از دنیا و زندگی نیستند بلكه خود واقعیت و حقایقی عینی هستند؛ و قصه‏های قرآن، عرصه‏ای است كه این واقعیات و هستی‏ها بر روی آن به ظهور و بروز می رسد و گوشه‏ای از حیات اجتماعی و فردی انسان را به شیوه‏های مختلف كه جز مهر واقعیت بر پیشانی ندارند، به نمایش می گذارد.
اگر شخصیت‏های داستانی، سایه‏ای از شخصیت‏های واقعی اند، یعنی ساختگی و جعلی‏اند، شخصیت‏های قرآنی، عین واقعیت اند و از خود اصالت و اساس دارند.
نكته دیگر اینكه، مراحل خلق شخصیت به معنایی كه در داستان و رمان امروز وجود دارد، و در نوشته‏های اهل فن بیان شده است، در قصه‏های قرآن، اصلاً قابل طرح و بررسی نیست. پیشتر گفتیم كه در فر آیند خلق شخصیت، داستان نویس با بهره‏گیری از دنیای اطراف خود و انسان هایی كه می بیند و می شناسد، شخصیتی را، ابتدا در ذهن خود می آفریند و آن گاه بر روی كاغذ می آورد و در طول داستان آن را می پرورد، تا آنسان كه می خواهد، بشود. در این حالت، وقتی سخن از مراحل خلق شخصیت می گوییم، در حقیقت منظور مراحل خلق شخصیت در ذهن نویسنده است.
آنچه او بر روی كاغذ می آورد و نشان می دهد، همه در ذهن اوست كه اتفاق می افتد و در اختیار اوست، تا هر گونه كه می خواهد در آن‏ها دخل و تصرف نماید؛ و به همین دلیل است كه تعبیری چون مراحل خلق شخصیت، درباره كار نویسنده، كاملاً درست خواهد بود.
با عنایت به آنچه گفته شد، كار بیهوده‏ای است اگر بخواهییم با جست و جو در وقایع و رخدادهای قصه‏های قرآن به بررسی مراحل خلق شخصیت بپردازیم. اصلاً به كار بردن این تعبیر درباره این قصه‏ها آن هم به معنای رایج و متداول، غلط و نابجا است. مگر اینكه پارا از دایره قصه و فضای آن، فراتر بگذاریم و به هستی و آنچه و جود خارجی دارد، نظر كنیم، آن گاه مراحل خلق شخصیت را درباره آفرینش، زندگی و مرگ انسان‏ها، كه به قدرت خداوند صورت می پذیرد، به كار ببریم. در این صورت، مراحل خلق شخصیت دو معنای جداگانه و متفاوت خواهد داشت:
۱) آنچه در دنیای ذهن و تخیل نویسند اتفاق می افتد.
۲) آفرینش و پرورش موجودات به وسیله خداوند.
از این دو معنا، تنها معنای دوم قابل تطبیق بر قصه‏های قرآن است. چرا كه قرآن، چونان آیینه‏ای در برابر حیات و هستی، همه چیز را آن گونه كه بوده، هست و یا خواهد بود، به ما نشان می دهد.
ب) عامل شخصیت در داستان و رمان، محوری است كه تمامیت قصه بر مدار آن می گردد و تمامی عوامل دیگر از قبیل: كمال، معنا و مفهوم، حتی علت وجودی خود را از عامل شخصیت كسب می كنند. شخصیت است كه موجبات دگرگونی حوادث، جدال‏ها، طرح و توطئه و سایر عناصر را پدید می آورد.به همین جهت نویسنده، تلاش بسیار می كند تا شخصیتی بیافریند، بی كم و كاست و مطابق با موازین و اصول فن قصه نویسی.شخصیت، در قصه‏های قرآن، عنصری حتمی و اصیل نیست.
این عنصر، مانند دیگر عناصر و عوامل، طفیلی هدفی است كه قرآن از بیان اخبار گذشتگان و داستان افراد و گروهها دنبال می كند. یعنی برد شخصیت تا جایی است كه بتواند نمونه و الگویی فراگیر برای مخاطبان و عبرتی در پیش چشم ایشان باشد.
قصه نویس، چون شخصیت را محور اصلی و عمود خیمه داستان می پندارد، در پروراندن و باوراندن آن به مخاطب، سعی بسیار می كند و با بیان جزیی‏ترین امور، از شخصیت، موجودی واقعی و عینی می سازد. تا خواننده، در قبول و باور آن شخصیت و آنچه در داستان اتفاق می افتد. تردید نكند، این روش، با توجه به هدفی كه قصه نویسی و رمان نویس در پی آن است، بسیار كارگر و مفید خواهد بود. لكن شخصیت‏پردازی قرآن، از مقوله دیگری است و هیچ وجه اشتراكی جز یگانگی تعبیر با سایر شخصیت‏های قصه‏ها ندارد.
بیان داشتیم كه نوع هدف، در چگونگی ارایه شخصیت، دخالت بسیار دارد. بنابر این، درباره هدف قرآن از بیان قصه‏ها و اخبار گذشتگان، باید گفت: قرآن، همان گونه كه از بیان هر سوره‏ای، به دنبال هدف خاصی می گردد، از آوردن قصه‏ها و اختصاص دادن آیات فراوانی به آن‏ها نیز، غرضی دارد. در اینكه این غرض كدام است، سخن اهل تحقیق«غرض دینی محض» را نشان می دهد كه این غرض در آیات مختلف قرآن پراكنده است و بر شمردن همه آن‏ها، فرصت دیگری می طلبد، اما، ناگزیر به برخی‏از آن‏ها كه با وجود گوناگونی، در دینی بودن مشترك‏اند، اشاره می كنیم:
▪ اثبات وحی و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
▪ بیان اینكه، دین یكسر از جانب خداوند است و مؤمنان همه یك ملت واحداند و خداوند یكتا پروردگار ایشان است.
▪ بیان اینكه همه ادیان، اساسی واحد دارند كه«ایمان به خدا» است.
▪ بیان اینكه وسیله دعوت همه پیامبران یكی بوده و قوم ایشان همه عكس العملی یكسان
▪ بیان نعمت‏های الهی
▪ آگاه كردن آدم از وسوسه شیطان.
▪ تربیت انسان و آموختن ایمان و اخلاق به او.
۳) در ادامه این نوشتار، به بررسی این نكته می رسیم كه اصلاً هدف از وجود زن و شخصیت او در قرآن و قصه‏های آن چیست؟ آیا مقصود قرآن از این كار، در راستای همان هدف اصلی و عالی، یعنی غرض دینی است، یا هدف دیگری را دنبال می كند.
پیشتر اشاره وار گفتیم كه شخصیت در داستان و رمان امروز، محوری است كه تمام رخدادها و قضایا بر گرد آن می گردند.شخصیت است كه آن‏ها را باعث می شود و بودن یا نبودن، و چگونگی شان را تعیین می كند.
نقش زن، به عنوان یك عنصر جذاب و كشش دار كه می تواند بار عاطفی و احساسی و همچنین بار جذابیت داستان را در حد زیادی به دوش كشد، نقش تعیین كننده و حیاتی ای خواهد بود. كم‏تر داستانی و رمانی را می توان خواند و ردپایی از زن و شخصیت او، در آن مشاهده نكرد. بسآمد این نقش آفرینی، البته، در رسانه‏های دیگری، چون: تلویزیون، سینما و تئاتر، به طور شگفت انگیزی بالاست. گر چه این رویكرد، در كشورهای اسلامی، بخصوص ایران، به شدت كشورهای غربی نیست و یا به نوع دیگری، سامان داده شده، اما مسلم است كه نقش زن در وسایل ارتباط جمعی، به طور عام، و در هنرها، به طور خاص، نقشی ویژه و سرنوشت ساز بوده و خواهد بود.
این سخن به معنای آن نیست كه زنان در دنیای معاصر، بدین وسیله، توانسته‏اند به جایگاه اصیل و خدا دادشان دست یابند و یا اینكه، رسانه‏های ارتباطی، در این راه، گامی بخاطر آنها برداشته‏اند. هرگز، آنچه اكثراً مغفول مانده و كم‏تر به فكر صاحبان قدرت و زیاده طلب رسانه‏ها خطور كرده، همین نكته مهم و اساسی است. اساساً، از منظری كه كارگزاران عصر ما، سوای اندكی اندیشمندان فرهیخته و طالبان راستی و درستی، به زن و منزلت او می نگرند، هرگز نمی‏توان جایگاه حقیقی او را دید و درك كرد و آن گاه شرایط رسیدن به آن شأن و مقام را فراهم آورد. بشر امروز زن را ابزاری می پندارد، در دست آنان كه توان سؤ استفاده و بهره كشی از او را دارند.بر گردیم به قرآن، قرآن جز سخن حق نمی‏گوید و باطل از هیچ سو بدان راه ندارد. قرآن كلام خداوند است و هدایتگر و سازنده بشر. اگر چنین است، كه هست، پس قصه‏های قرآن نیز هدفی جز آن را دنبال نمی‏كند. شخصیت، چه زن باشد و چه مرد، در هر صورت مقصود از پرداختن به آن، رسیدن به هدف والا و برترین قرآنی است.
روش قرآن، در قصه گویی و شخصیت پردازی، نه آن گونه است كه با ارایه شخصیت زن، او را وسیله‏ای برای بر انگیختن احساسات و فتنه انگیزی و ارضای خواهش‏های نفسانی قرار دهد. ساخت این كتاب الهی از این امور پیراسته و مبرّ است.
زن مانند مرد، طبیعتی انسانی دارد. او در زندگی دنیا، با ضرورت‏های گوناگون حیات رو به رو می شود و در برابر آن‏ها عكس العمل نشان می دهد؛ ضرورت هایی كه بسیاراند و مختلف، و آدمی از برخورد با آن‏ها چاره‏ای ندارد.
پس آنجا كه سخن از زندگی و ضرورت‏های آن به میان می آید. حضور بجای زن، به عنوان جزیی انفكاك ناپذیر از حیات، حتمی و لابد می نماید. در قرآن نیز، همین گونه است و زن، به صورت‏های گوناگون نقش لایق خود را ایفا می كند، بی آنكه در واقعیت آنچه بوده، جرح و تعدیلی صورت گیرد.
ضرورت حضور زن در قصه‏های قرآن، از نوع ضرورت هایی كه در ادبیات و هنر امروز وجود دارد، نیست. اگر وقایع و اتفاقات قصه اقتضا نكند، قرآن برای كشاندن پای زن به آن قصه، ضرورتی احساس نمی‏كند و بدان تن در نمی‏دهد. به همین دلیل، در شماری از قصه‏ها مانند: قصه اصحاب كهف، قصه عبد صالح و موسی، و قصه ذی القرنین، از زن و نقش آفرینی او، خبری نیست.
▪ نتیجه آنكه: منطق قرآن، حق و حق گویی است و بنایش بر تربیت و تهذیب نفوس بشری؛ و بر دامن چنین رسالت عظیمی، هرگز، گرد حیله گری، فتنه انگیزی، اشباع هوس‏های حیوانی و تمسك به زیبایی‏های دروغین ننشیند؛ كه خداوند، قرآن را بی نقص و كاستی آفرید و آن را از هر آفریده دیگر، زیباتر، جذاب‏تر و آراسته‏تر قرار داد.
۴) روش قرآن، در بیان قصه‏ها، منحصر به فرد و بیگانه با برخی روش‏های معمول در قصه‏های ادبی و دست نوشت انسان است. سر گذشت‏ها و صحنه‏ها، به اجمال و اختصار و گاه بدون ترتیب زمانی اتفاق می افتند؛ در اثنای یك قصه، فصه دیگری بیان می‏شود و یا مفاهیم و حقایق و موضوعات عقیدتی و اخلاقی و شرعی و هستی‏شناسی، عرضه می گردد. این روش مخصوص و غیر معمول، قصه‏های قرآن را دگرگون ساخته، هویتی خاص به آن‏ها می بخشد.
در یاد كردن شخصیت‏ها نیز این روش، اعمال شده است. قرآن، از شخصیت هایی مانند مسیح و مادرش، با نام خاص، یاد می كند:«ذلك عیسی ابن مریم قول الحق الذی فیه یمترون»(مریم، ۱۹ . ۳۴). و بسیاری از شخصیت‏های دیگر را، كه بیشتر از زنان می باشند، بی نام و نشان باقی می گذارد و از آن‏ها، گاه با عنوان خاص و گاه با وصف خاص، نام می برد؛ درباره مادر موسی و همسر فرعون فرمود:«و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه»(قصص، ۲۸ . ۷) و «و قالت امرات فرعون قرت عین لی ولك»(قصص، ۲۸ . ۹) و دختران شعیب را به هنگام ورود موسی به مدین، چنین توصیف می كند:«و وجد من دونهم امراتین تذودان»(قصص، ۲۸ . ۲۳)
این شیوه قرآن، به خصوص در یاد كردن زنان، پرسش هایی را در ذهن قرآن پژوهان بر انگیخته و جدال هایی را باعث شده است. در مقام پاسخ به این پرسش‏ها، نظرها مختلف است و هر كسی علتی را بیان می دارد. با همه اینها دو نظر عمده وجود دارد كه از آن دو نظریه، به عنوان«تبعیت» و «تعمیم» سخن می گوییم.
▪ تبعیت:
نیامدن اسم زنان در قرآن، بدون شك برخاسته از قصد و غرضی است. در ریشه یابی غرض قرآن، سخنان بسیار گفته شده، اما آنچه به نظر ما می رسد و شاید علت عمده باشد، دو چیز است. ▪ توضیح آنكه:
عرب‏ها، در زمان نزول قرآن و پیش از آن، زن را تابع مرد می دانستند و در هیچ یك از شؤون حیات، برای او استقلال قایل نبودند. همچنین در محیط اجتماعی و فرهنگی آن زمان، نام بردن از زنان، آنهم در میان جمع، كاری زشت و ناپسند بوده است. قرآن نیز با توجه به موقعیت زن در جامعه آن روز عرب، زن را تابع مرد و شخصیت او را عقبه و دنباله شخصیت مرد می داند. به همین جهت در اوامر و نواهی و احكام، زن و مرد را با هم متوجه می سازد. نه اینكه یك بار زن را و بار دیگر مرد را مورد خطاب خود قرار دهد. آری، قرآن همه جا بدین گونه عمل می كند؛ چه آنجا كه آدم و حوا را از نزدیك شدن به«شجره» بر حذر می دارد و چه آن زمان كه از بهشت می راند شان و چه بعد از آن.
آنچه ذكر شد، برگرفته از كتاب«الفن القصصی فی القرآن الكریم»، نوشته متفكر و نویسنده عرب، محمد احمد خلف الله بود كه در تبیین و توجیه نظریه تبعیت، كه سخت بدان وفادار و معتقد است، بیان كرده است. این رأی را، دیگران بر نتافتند و سخت با آن به مبارزه برخواستند. كم‏تر كتابی را در این زمینه می توان یافت كه تعریض و تعرضی به نویسنده مذكور و نظریه او نكرده باشد.
بیان احمد خلف الله از چند جهت كاستی دارد و اشكالات متعددی بر آن وارد است.پیش از پرداختن به موارد نقص، محورهای مطرح شده در سخن ایشان را فهرست می كنیم:
الف) زن در جامعه آن روز عرب تابع مرد بود و استقلال نداشت.
ب) نام بردن از زنان، در فرهنگ عرب‏ها، كاری زشت و ناپسند بود.
ج) قرآن نیز، به پیروی از فرهنگ حاكم بر جامعه آن روز عرب، زن را تابع مرد می داند و نامی از او به میان نمی‏آورد.
از این محورهای سه گانه، تنها مورد اول درست است و با آنچه در تاریخ عرب آمده، سازگاری دارد. مورد دوم مبنای صحیح تاریخی ندارد و حكایت از اطلاعات ناقص مؤلف می كند و مورد سوم، یعنی تاثیر پذیری قرآن از فرهنگ زمان نزول، از اساس متزلزل است.
سید عبدالحافظ عبدریه، از علمای طراز اول الازهر و مؤلف كتاب«بحوث فی قصص القرآن» ادعای دوم احمد خلف الله را چنین پاسخ می گوید:«عده‏ای بر آنند كه یاد نكردن قرآن از زنان، به اسم خاص، ریشه در باورهای جاهلی عرب‏ها دارد، كه نام زنان را در جمع نمی‏بردند و آن را زشت می پنداشتند. این نظریه، به گواهی تاریخ، مستقیم و سالم نیست. عرب، در محافل و مجالس خود، نام زنان را بر زبان می آورد و در شعرها و روایات به آن تصریح می كرد. مگر نه این است كه بسیاری از نام آوران و مشاهیر عرب را به نام مادرشان، می نامیدند و می خواندند و نام زنان بزرگ قبیله را بر آن قبیله می گذاشتند.
▪ تعمیم:
تعمیم، به معنای عمومیت دادن خطاب، با شیوه‏های گوناگون، جزو مسایل و فروعات علم معانی و داخل در بلاغت قرآن، است، با شیوه‏ای گوناگون، جزو مسایل و فروعات علم معانی و داخل در بلاغت قرآن، است. از نمونه‏های كار آمد تعمیم، نام نبردن از شخصیت‏ها و ذكر نكردن خصوصیات آنهاست. قرآن در موارد بسیاری، به خصوص در قصه‏ها، از تعمیم سود می برد.
یاد كرد قرآن از زنان، گاه با اسم خاص است. مثلاً از مادر عیسی با نام یاد می كند و بارها آن را، در شماری از آیات، ذكر می نماید. قرآن در این روش نیز، در پی هدفی ارجمند می باشد و بی دلیل و یا بخاطر هدف‏های بی اهمیت چنین نمی‏كند. همچنین است اگر می بینیم در موارد زیادی، از زنان تنها به عناوین یا اوصاف ایشان، بسنده می شود و اسم خاصشان از قلم می افتد. قرآن بدین وسیله، از صنعتی علمی به نام«تعمیم» كمك می گیرد، تا به آنچه منظور و مقصود است، دست یابد. زنی كه قرآن نام او را وا می گذارد، نمونه تمام زنانی است كه می تواند در موقعیت و وضع او قرار گیرد و شعاع حكم قرآن بر ایشان بتابد. در آن جا كه حكم قرآنی دامنه‏ای گسترده دارد و وضعیتی كه قرآن نشان می‏دهد اختصاص به شخص خاص ندارد، آوردن نام زن یا مردی كه به عنوان نمونه، مورد آن حكم یا وضع قرار گرفته، جز اینكه دایره حكم قرآن و آن وضعیت عام را تنگ كند و فهم مخاطب را به اشتباه بیفكند، هیچ سود دیگری نخواهد داشت.
آری، گفتار و كردار، و انواع گوناگون وضعیت‏ها، به خودی خود نمی‏توانند وجود داشته باشند. این اشخاص و افراداند كه منصه ظهور و بروز را فراهم می آورند. پس چاره‏ای از وجود شخصیت‏ها، نیست. سؤال اینجاست، آیا تشخص دادن به این شخصیت‏ها، با بیان ویژگی‏های منحصر به فردی چون ذكر اسم خاص آن‏ها به همان اندازه، ضروری و ناگزیر می باشد؛ خصوصاً در جایی كه قرار است آن شخصیت، نمونه و نماینده یك جنس یا نوع باشد!؟
زن فرعون، زن نوح، زن لوط، زن ابولهب و ملكه سبأ، در آن جایگاه كه قرآن آنان را قرار داده، همگی زنانی هستند كه نمونه‏ای از جنس زن را، در موقعیت‏های مختلف، به نمایش می گذارند، بسیاراند زنانی كه می توانند به جای هر یك از این نمونه‏ها قرار گیرند؛ نمونه‏هایی كه یا در پرتگاه گمراهی و جهالت فرو افتادن، یا بر قله رفیع هدایت و نور قامت افراشتند.
اما زمانی كه دارای صفتی مختص به خود می باشد كه دیگر زنان آن ویژگی را ندارند، این زن، در قرآن، خواه نا خواه جلوه دیگری خواهد داشت و بردن نام او امری است ناگزیر و بایسته. كافی نخواهد بود، اگر قرآن، از مریم دختر عمران، چنین تعبیر كند:«[امرأْ] احصنت فرجها فنفخنا فیه من روحنا»(تحریم، ۶۶ . ۱۲) یا بگوید:«و اذكر فی الكتاب مریم‏[ بنت عمران‏] اذ انتبذت من اهلها مكاناً شرقیا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویاً»(مریم، ۱۹ . ۱۶، ۱۷). در جمع زنان عالم، از اول تا به آخر، تنها مریم دخت عمران چنین شأن و مرتبه‏ای دارد و بس.حال، اگر قرآن از ذكر نام او غفلت می ورزید و مانند دیگر زنان از او یاد می كرد، آیا تصور نمی‏شد كه آنچه درباره مریم گفته شده، از جهت زن بودن اوست و زنان دیگر نیز می توانند، در آن موارد با او همتا و شریك باشند. بی شك چنین نیستند. این اراده خداوند بود كه مریم را به«فضل عظیم» نایل كند و او و فرزندش را«آیْ للعالمین» قرار دهد. و هیچ آفریده دیگری، در این مقام، همنشین آنها نخواهد بود.آنچه گفته آمد، به زنان اختصاص ندارد، بكله قرآن، درباره مردان نیز، چنین كرده است. اگر قرآن نام انبیأ علیه‏السلام و نام كسانی چون فرعون و قارون را ذكر می كند، این به دلیل وجود یك خصوصیت ذاتی و غیر قابل تعمیم در آنان است؛ و اگر از دیگران نام نمی‏برد، بدین خاطر است كه با مردان دیگر فرقی ندارند و به راحتی، در هر امت و گروهی و در هر زمان، مانند شان یافت می‏شود بنابر این، این گونه سخصیت‏ها، چه زنان و چه مردان، ضرب المثلهایی هستند در دایره ایمان و كفر، و هدایت و ضلالت، كه خداوند با بیان سرگذشتشان، تمامی انسان‏ها را بدین نكته آگاه ساخته كه اگر كردار و گفتار شان مانند كردار و گفتار شخصیت‏های قرآنی باشد، به سر انجام و عاقبتی خواهند رسید كه آنان رسیدند؛ با هدایت می یابند و یا در گمراهی سر نگون خواهند شد، پس هدف قرآن، بیان حقیقتی است كه مستقل از افراد و اشخاص، در همه دوران‏ها وجود دارد، و همه افراد انسان، بنابر سرشت و طبیعت شان، توانایی رسیدن به آن را دارند.
۵) هر یك از زنان قصه‏های قرآن، در آیینه شخصیت خود، حقیقتی را پیش روی ما می گذارند كه وجوه گوناگونی دارد و از چند جهت قابل توجه و دقت است. این حقیقت، گاه چنان متعالی و بالنده است كه همه وجود آدمی را از شوق رسیدن به آن می‏آكند و گاه چنان تلخ و گزنده، كه روح در برابر آن تاب تحمل نمی‏یابد و به ناچار گریز اختیار می كند.
اختیار و آزادی عقیده: همسر فرعون، نمونه گویای یك شخصیت مستقل و انسانی است كه به رغم فشارهای حاكم بر جامعه آن روز و فریبندگی زندگی اشرافی درون كاخ فرعون و اجباری كه از هر سو او را در تنگنا می گذاشت، دعوت موسی را لبیك گفت و اصول و ارزش‏های انسانی را بر گزید. این زن كه قرآن از او به نیكی و شایستگی یاد می كند، آن گاه كه با چشم بصیرت و آگاهی خود، گمراهی فرعون و مردم چشم و گوش بسته زمانش را مشاهده كرد و حقانیت دین موسی را دریافت، نه تنها با آن مردم جاهل كه جز سایه حكومت فرعون پناهگاهی نمی‏دیدند، همراه و هصمدا نشد، بكله شجاعانه، ایمان خود را اعلان كرد و بر آن پای فشرد.
چنین بود كه خداوند، او را برای ایمان آورندگان مثال زد و فرمود:«و ضرب الله مثلاً للذین امنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لی عندك بیتا فی الجنْ و نجنی من فرعون و عمله و نجنی من القوم الظلمین»(تحریم، ۶۶ . ۱۱).
آری، آن كسی كه قلبش به یاد خدا اطمینان یابد و خود را از سلطه سیاه جهل و گمراهی برهاند، بهترین نمونه، برای مردم با ایمان، تواند بود.
در مقابل، قرآن از زنانی سخن می گوید كه عقیده باطل را برگزیدند و در بیراه تباهی سرگردان شدند. آنان نیز ضرب المثل قرآن شدند، اما در جهت عكس همسر فرعون، فرمود:«ضرب الله مثلاً للذین كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدین من عبادنا صلحین فخانتا هما فلم یغنیا عنهما من الله شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین»(تحریم، ۶۶ . ۱۰).
این دو زن در جوار بندگان كریم خداوند و انبیای او، چشمان خود را در برابر تابش نور ایمان كه اطراف شان را آكنده بود، بستند و از مائده پر بركتی كه خداوند در مقابل شان نهاده بود، هیچ بر نگرفتند. این وضع كسانی است كه بیرون از دایره طبیعت و فطرت الهی خویش گام می زنند و حق و حقیقت را بر نمی‏تابند. زن لوط و زن نوح، سر از اطاعت همسران خود، كه مردانی برگزیده و خدایی بودند، پیچیدند و حق و خیر و رستگاری را به گمراهی و فساد فروختند و نمونه‏ای از زن را نشان دادند كه سركش، بدخو و دشمن حق است.
این برابری و تقابل، تاكیدی است قرآنی، بر این نكته كه انسان‏ها، چه زن و چه مرد، تنها خود در برابر آنچه می گویند و می كنند، مسؤول خواهند بود.«و لا تزر وازرْ و زر اخری»(انعام، ۶ . ۱۶۴).
.حكومت و زمامداری: در تصویری كه قرآن از زن مقتدر و صاحب امر ارایه می دهد،
عاطفه و احساسات جوشان او در برابر عقل و تدبیر رنگ می بازد و زن، در مواقع بحرانی و سرنوشت ساز، چنان عمل می كند كه مردان كار آزموده و مجرب.
ملكه سبا زنی است دولتمند و در میان قوم خود با عظمت و بلند مرتبه؛ زنی كه به عقل و حكمت و تدبیر، شهرت یافته و نمونه‏ای است از زنان آگاه، دور اندیش و دانای به امور جامعه و زندگی. آن گه كه نامه نبی خدا، سلیمان، بدو می رسد، با وزرا و فرماندهان لشكر خود و با بزرگان دولت و چاره اندیشی و مشورت می نشیند و می گوید:«یا ایها الملأ افتونی فی امری ما كنت قاطعْ امرا حتی تشهدون»(نمل، ۲۷ . ۳۲) و چون رای ایشان را بر جنگ و خونریزی و به كنار نهادن عقل و تدبیر، استوار می بیند، گفتارشان را ناقص و فكر شان را اشتباه می خواند و اعلام می دارد كه صلح بهتر از جنگ است و سزاوار آن عاقلان آن است كه به كاری دست زنند كه نیكو باشد و آنان را نفع دهد.
▪ هوسبازی و تكبر:
وقتی كه هوس‏های لجام گسیخته و خواهش‏های از بند عقل رسته، انسان را به محاصره در آورند و قید و بند اخلاق و انسانیت را از پای او بردارند، هیچ مانعی در برابر این انسان تاب مقاومت نخواهد یافت، تا بالاخره به آنچه می خواهد برسد و عطش شعله ور هوس را فرو نشاند.
در ماجرای عبرت آموز و حكمت آمیز یوسف نبی، گوشه‏های دیگری از ابعاد شخصیت زن، یعنی عشق، تكبر و پشیمانی، در وجود همسر عزیز مصر و بر خورد او با یوسف تجسم یافته و همگان را به تماشا و تفكر فرا می خواند.
حسن خدا داد یوسف و شخصیت ملك گونه آن حضرت، به قصر عزیز مصر رونقی دیگر داده بود. هر روز كه بر عمر یوسف می گذشت و آثار جوانی و رشد در او پدیدار می گشت، فرزانگی و دانش او نیز افزون می شد:«و كذلك نجزی المحسنین»(یوسف، ۱۲ . ۲۲) و این چنین بود كه همسر عزیز مصر به یوسف دل بست تا بدان مرتبه كه نتوانست بر هوای نفس خود غالب آید. پس در برابر غلام خود عاجز شد، دامن اختیار از كف نهاد و همه چیز را جز وصال یوسف به هیچ انگاشت. اما یوسف تسلیم نشد و به خداوند پناه برد. آری، مردان خدا، آن زمان كه نفس اماره به عمیق‏ترین دره‏های تباهی اشاره می كند، پناهگاهی جز پروردگار شان نمی‏یابند.
سر پیچی یوسف بر همسر عزیز گران آمد. پس حیله گری نمود و پاك دامن‏ترین خلق را، در برابر عزیز مصر، متهم ساخت:«قالت ما جزأ من اراد باهلك سؤاالا ان یسجن او عذاب الیم»(یوسف، ۱۲ . ۲۵)
عذابی كه زلیخا برای یوسف پیش می نهد، به تعبیر نویسنده‏ای،«عذاب بی خطر» ی است. زیرا، قلب زن، هنوز از عشق به یوسف آكنده است؛ اما چه می تواند بكند زنی كه عنوان همسری عزیز را دارد و چشم خلایق بزرگ است. جز این كه با این بر خورد، هم انتقام تحقیر شدنش را بستاند و هم محبوب خود را از دست ندهد. و این خواست خداوند بود كه یوسف بماند، تا روزی، با اعتراف همسر عزیز كه نشان از پشیمانی او داشت، دامن عصمتش از آن تهمت ناروا پاك گردد.
● ویژگی‏های زنانه
▪ ترس و حفظ آبرو:
در سوره مریم، در ضمن آیاتی كه سر گذشت مریم و ماجرای تولد عیسی را بیان می دارد، به حقیقتی بر می خوریم كه هر چند در فرد فرد انسان‏ها وجود دارد، اما در زنان به خاطر سرشت و طبیعت شان، از شدت و حدت بیشتری بر خوردار است، به گونه‏ای كه آن را از ویژگی‏های زنان دانسته‏اند.
فرشته مأمور خداوند، در هیأت مردان، به خلوت مریم، دختر عمران راه می‏یابد تا او را به داشتن فرزندی بشارت دهد. مواجه شدن با چنین صحنه‏ای، بندبند وجود مریم را آشفته و مضطرب می سازد؛ شعله‏های تقوی و پرهیزگاری در نهادش زبانه می كشد و به سوی خدا می گریزد:«انی اعوذ بالرحمن منك ان كنت تقیا»(مریم، ۱۹ . ۱۸) چه می تواند بكند او كه همواره پاكدامن زیسته، در دامان پاكان پرورش یافته و در میان مردم ضرب المثل تقوی و عفت است، جز آنكه بر خود بلرزد و خدای خویش را به یاری بطلبد.
▪ همسر خواهی:
گر چه غریزه همسر خواهی نعمتی است نهاده شده در وجود همه افراد انسان، اما بروز این احساس در زنان به گونه‏ای است كه آن را از مانند خود، در مردان، جدا می سازد. توضیح آنكه: یكی از تدابیر حكیمانه و شاهكارهای خلقت این است كه مردان را مظهر طلب و نیاز قرار داد و زنان را جلوه گاه ناز. این خود ضامن حیثیت و احترام زنان و جبران كننده ضعف جسمانی آنان می باشد. بنابر این، غریزه همسر خواهی و همسر جویی، در مردان ظهور می یابد و كم‏تر اتفاق می افتد كه زنی، ندای این احساس را لبیك گفته، در صدد انتخاب همسر بر آید. اگر هم در موردی، قدم‏های اول را برای ایجاد رابطه و زندگی زنان بردارند، به گونه‏ای عمل می كنند كه عزت، آبرو و حیای شان آسیب نبیند و دست خوش بی حرمتی نگردد.
در قصه حضرت موسی و وارد شدن آن جناب به مدین، می خوانیم:«و لما وردمأ مدین وجد علیه امْ من الناس یسقون و وجد من دونهم امرأتین تذودان قال ما خطبكما قالتا لا نسقی حتی یصدر الرعأ و ابونا شیخ كبیر»(قصص، ۲۸ . ۲۳).
دختران شعیب نزد پدر برگشتند و ماجرا را برای او بازگو كردند. شعیب یكی از آن دو را فرستاد موسی را به خانه دعوت كند.
مردانگی، قوت و كرامت موسی، قلب صفورا، یكی از آن دختران را، شیفته خود كرد. مردی این چنین، همسری شایسته و همراهی امین تواند بود. پس به عنوان مقدمه به پدر گفت:«یأبت استئجره ان خیر من استئجرت القوی الامین»(قصص، ۲۸ . ۲۶). و این تدبیر دختری است كه مرد دلخواه خود را یافته و عزت آبروی خود را حرمت می نهد. شعیب، میل باطنی دخترش را در می یابد و موضوع را با موسی در میان می گذارد. در آیه بعد، بدون فاصله، می خوانیم:«قال انی اریدان انكحك احدی ابنتی هتین علی ان تأجرنی ثمنی حجج»(قصص، ۲۸ . ۲۷).
▪ عاطفه مادری:
برخی‏از معانی و مفاهیمی كه قرآن نیز متعرض آن‏ها شده، جز در وجود جنس مؤنث، یعنی زن، مأمن دیگری ندارد. از جمله آن معانی، عاطفه مادری است؛ حسی كه از دیدگاه قرآنی و اسلامی، بس ارجمند و پاس داشتنی است و دارنده آن، مقامی بلند در پیشگاه خداوند دارد.
نمونه این معنا را نیز در قصه حضرت موسی، سراغ می گیریم. موسی، دور از چشم مراقبان حكومتی فرعون، در فضایی پر از اضطراب و دلهره به دنیا آمد. اما معلوم بود كه این قضیه برای مدت زیادی، نمی‏تواند مخفی بماند.چاره كار چه بود؟! این اندیشه، جان مادر موسی را می گداخت و معذب می داشت. نه تاب دوری فرزند را داشت و نه می توانست، بی واهمه فرعون و گماشته هایش، او را در دامان خود بپرورد. چه باید می كرد!
از جانب خداوند، بر مادر موسی وحی آمد كه:«... ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لا تخافی و لا تحزنی»(قصص، ۲۸ . ۷)
در شگفت شد. این چه حكمی بود! نوزادش را به دریا بیفكند! پس با این عاطفه سرشار مادری چه كند! بسازد و بسوزد! آری، او بنده مطیع خداوند است و باید به فرمان او، گر چه رها كردن فرزند در دریا باشد، گردن نهد.
عاطفه مادری در سر شت زن نهاده شده و هر زنی، گر چه فرزندی نیاورده باشد، آن را با تمام وجود احساس می كند.
موسی نوزاد، درون صندوقچه شناور بر آب، چشمان همسر فرعون را به خود می خواند. جنب وجوشی سراپای زن را فرا می گیرد. سال‏ها از ازدواج او و همسرش می گذشت، اما فرزندی نداشتند. چه می شد، اگر این كودك را به فرزندی، می گرفتند:«قالت امرات فرعون عین لی ولك»(قصص، ۲۸ . ۹) پس بی اختیار موسی را از دست نگهبانانی كه او را می بردند تا بكشند، گرفت و فریاد برآورد:«لا تقتلوه»(قصص، ۲۸ . ۹) و چه به وقت، خداوند، عاطفه فرزند خواهی را در وجود همسر فرعون به خروش آورد، تا بار دیگر آیتی از آیات بینات خود را، در برابر چشم جهانیان آشكار سازد.
آری، خداوند با به تصویر كشیدن عاطفه مادری، به دو صورت گوناگون، حق نفس انسانی را به بهترین وجه ادا نمود و چیزی را فرو .
نویسنده:محمد مهدی رضایی
منبع : خبرگزاری فارس