یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


من شاعرم و زبانم تاتی است


من شاعرم و زبانم تاتی است
عادل جهان آرای سال ها پیش، جمله ای از نیما خواندم به این مضمون که: «من شاعر زبان تاتی(۱) هستم.» این جمله، آن زمان برای من زیاد قابل لمس و به نوعی باورکردنی نبود. اول از زبان تاتی به شک افتادم که در پی نوشت همان جمله آمده بود که منظور نیما از زبان «تاتی» زبان تبری است و نیما آورده بود که «تات اسم علم شده برای تپوری های قدیم است.» با توجه به شناختی که از اشعار و اشتهار نیما داشتم، برای من این سوال پیش آمده بود که چرا «نیما شاعر زبان تاتی است؟» زیرا نیما شاعر شهیر زبان فارسی است که بی تردید از کوچک و بزرگ او را می شناسند، اما بعد از مدتی، وقتی فراغتی دست داد و اشعار _ به قول نیما _ تاتی او را خواندم، دیدم پیرمرد چه سخن زیبایی گفته است و اصلاً او شاعر زبان تاتی یا تبری است تا شاعر زبان فارسی؛زیرا شاعر خود را بهتر از دیگران می شناسد. شاید یکی از موضوعاتی که باور مرا نسبت به این جمله سست می کرد نقش و تأثیر نیما بر زبان فارسی بوده است که البته این امر واقعیتی غیرقابل انکار است.
تحولی که نیما در شعر فارسی پدید آورده و قالب های کهن اشعار فارسی را دچار دگرگونی و استحاله کرده است چندان مهم است که حتی می توان تاریخ شعر فارسی را _ جدا از قالب ها و سبک های مرسوم_ به دو دوره تقسیم کرد: دوره اول، از آغاز تا زمان اولین شعر نوی نیما؛ و دوره دوم، از اولین شعر نیما تا زمانی که تحولی شگرف و تأثیرگذار در شعر فارسی رخ دهد.
نیما همان گونه که در شعر فارسی سرآمد و بزرگ است در شعر تاتی یا تبری خود زبانی فخیم ، شاعرانه، پخته و زیبا دارد که متاسفانه کمتر مورد توجه و تحقیق قرار گرفته است . اگر کسانی چون سیروس طاهباز که کار تنظیم اشعار نیما را به عهده داشتند،خود زبان تبری را می دانستند و با شعرهای تبری نیما چون اشعار فارسی او مأنوس می شدند ، یقینا نیمای زبان تاتی و اشعار تبری به همان سان به شهرت می رسید که نیمای زبان فارسی و اشعار فارسی او نام آور شده است. وقتی که اشعار تبری نیما راخواندم به این باور رسیدم که نیمای زبان تاتی بی تردید مقدم تر از نیمای زبان فارسی است. شاعر قبل از آن که با اشعار فارسی مأنوس شود در دامنه های ازاکوه و درازنای شب های پرستاره شمال و درمیان شاخه های تلاجن چنان غرق شده بود که هر تصویر و صدایی در جنگل برای او پیام آور الهام و تخیلی شگرف بود.
او از زبان تبری به زبان فارسی سیر کرده است و رد پای زبان مادری اگر در واژه واژه های اشعار فارسی او نمود نداشته باشد، ولی بار مفاهیم و معانی اشعار او چنان مشحون از باورهای بومی و محلی است که گویی شاعر این ابیات را با حس تبری ولی به زبان فارسی سروده است. الهام او، تخیل او و رویاهایش تبری بود، اما لاجرم زبانش براساس ضرورت به فارسی تغییر می یافت . نیما شاعری دوزبانه است که اشعار او در هر دو زبان سرآمد است.
درمقام قیاس می توان نیما و شهریار را در یک کفه ترازو گذاشت، همان گونه که شهریار در اشعار ترکی سرآمد است ، نیما نیز در اشعار تبری سرآمد همه شاعران تبری سرای بعد از خود است؛اما بایک تفاوت که اشعار تبری نیما چنان که باید نه در میان فارسی زبانها و نه در میان تبری زبانها از اشتهار لازم برخوردار نیست.علت این که شعرهای زبان آذری زنده یاد شهریار فراگیر شده است اولاً وجود وسایل ارتباط جمعی قوی تر و کارآمدتر از دوران نیماست و دوم آن که عاشقان و علاقه مندان اشعار ترکی شهریار در ترویج و تبلیغ اشعار او مساعی فراوانی به خرج دادند، که نمونه این مساعی متأسفانه در میان همشهریان نیمای نام آور چندان بروز و ظهور نداشته است و هنوز هم بسیاری از ادبای مازندرانی و دوستداران مازنی شعر نیما، بیشتر اشعار فارسی اش را می شناسند تا اشعار تبری او را، حال آن که به نظر من اشعار تبری نیما از آهنگ و هارمونی و تصاویر جذاب تری نسبت به اشعار فارسی او برخوردار است . نیما در اشعار فارسی خود کمی غریب به نظر می رسد.
اگر کسی شعرهای فارسی او را خوانده باشد و همزمان شعرهای تبری او را بخواند، این غربت را به خوبی درک خواهد کرد. به نظر من، نیما هنگامی که شعر تبری می سرود لذتی می برد ، متفاوت از ا زمانی که شعر فارسی بر او الهام می شد. نیما در اشعار تبری خود بسیار صریح و عریان تر از اشعار فارسی خود است. او کفر و دین ، عشق و نفرت ، دوستی و دشمنی ، بخشش و انتقام و ... را در اشعار تبری خود چنان می آورد که گویی شاعر هیچ محدودیتی در پروازدادن به تخیل خود ندارد و اساساً گویی تخیلش در زبان تبری راحت تر و شیواتر به پرواز درمی آید تا در اشعار فارسی او. گرچه اشعار فارسی اش نیز از بار معنایی و تخیلی خاص برخوردار هستند، اما وقتی که شعر تبری نیما خوانده می شود گویی در کنار و درون دریایی، در میان دشتی، سوار اسبی و در سینه کش کوه همراه چوپانان در میان رمه ها مشغول خواندن کتولی هستی ، اما این حس در اشعار فارسی او کمتر دیده می شود. در اشعار فارسی گویی شاعر بعضی جاها از بیان احساسات روستایی خود احتراز می کند و همین امر او را در بیان دیدگاه هایش دچار تنگنا و محدودیت می سازد، اما وقتی که رویاهای او در زمینه سبز جنگل ، روستا و با زبان و حس تبری به پرواز درمی آید هیچ چیزی جلوی احساسات او را نمی گیرد؛ هم بی پرده تر و هم شاعرانه تر سخن می گوید. در اشعار تبری نیما نوعی اندیشه پنهان است و شما بایک شاعر عادت شکن و درعین حال اندیشمند روبه رو هستید.
تصاویر روستایی شاعر چنان متحرک و جاندار بر پرده هستند که گویی شاعر به جای آن که با واژه ها احساسات خود را بروز دهد، سعی دارد که در زمینه پرده ای سفید همه داشته های اسطوره ای و طبیعی مازندران را نقاشی کند. نمادهای بومی برای او چون بومیان دوست داشتنی و عزیزند و او نیز در زمان های خاص به رسم همشهریان خود با آنان همآوا می شود و یادگارهای گذشتگان را زنده نگه می دارد. اصولاً نیما خاطره تاریخی سرزمین خود را فراموش نمی کند، و حتی سعی دارد که به نوعی آنها را مکتوب سازد تا این داشته های تاریخی از دست تطاول روزگار رها شوند. اگر پیرمرد فراغت بیشتری می داشت چه بسا که کارهای بزرگتری نیز می کرد. عشق او به رسومات محلی در بسیاری از اشعار او دیده می شود و او نیک می دانست که بسیاری از این رسم ها را باید حفظ کرد و به یادگار به آیندگان سپرد: تیرماه بِیَمو و سیزده شو ، می دمال ‎/تیرماه( آبان ماه) آمده و شب سیزدهم آن در پی من است آی سبزعلی بِرو بَپِرس منِ حال‎/آهای سبزعلی بیا از حال من جویا شو ویشهِ یِ وُرً گالش دُرِ زَنُّ خال‎/کنار بیشه دامدار مشغول بریدن سر شاخه هاست کوه میون نیما دُرِ گیرنُ فال‎/درمیان کوه نیما دارد فال ( حافظ ) می گیرد. این شعر نیما اشاره به یکی از سنت های مردم مازندران دارد که شب سیزدهم «تیرما» در تقویم تبری ( نهم آبان ماه) مردم مازندران دسته دسته در خانه های دوست و آشنا می روند و آن شب فال می گیرند، شیرینی می خورند و پسر بچه ها به خانه های مردم با زبان بسته به عنوان لال می روند و با خواندن شعری آرزو می کنند که صاحبخانه تا «تیرماسیزه» سال آینده در سلامت کامل باشد. حس نیما حسی روستایی است با طراوت و پاکی طبیعت اش، و با این حس دریغ ندارد که بگوید او شاعر زبان تاتی است .
شاید این صراحت در هیچ جای شعر فارسی او دیده نشود، اما زبان تبری این جرأت و زبان آوری را به او می دهد که با همان حس بومی «تاتی بودن» خود را علن بزند: شاعِرِم تاتی مِ زِبونُ ‎/من شاعرم و زبانم تاتی است الماسُم کِه کِردِ لَه نِهونُ‎/همچون الماسی درون کوه پنهانم و اساساً نیما در شعر تبری خود خیلی راحت و صریح است. هرجا که دلش بخواهد طبق سنت امیر پازواری خود را خطاب می کند و به مخاطبش می گوید که او کیست و دارای چه ویژگی ای است: نیمام مِن، یگانِهِ رستمدار‎/من نیما هستم یگانه رستمدار نیما وُرو ، شَهرآگیم تَبار‎/از نسل شراگیم نام آور و کماندار هنَرِ منی ونِ مِ نوم دار ‎/هنر من باعث شهرتم می شود کلین نیم ، تَشِ کله سُرِکل مار‎/خاکستر نیستم ، بلکه چوب آتشین اجاقم نیما در این چند مصرع خود را تصویر می کند و خواننده را با خود آشنا می سازد.
این ویژگی در شعر فارسی او وجود ندارد . شخصیت نیما در شعر فارسی اش مستور و پنهان است؛ یا نخواست که چنان صریح باشد یا آن که قید و بندهای ادبی و هنری شعر فارسی مانع از صراحت بیان او می شد! اما واقعیت این است که حس بومی گرایی نیما از اولین تا آخرین اشعار فارسی اش نمود فراوان دارد. گاه اسطوره و نمادهای بومی، وگاه واژه های بومی و حتی شوخی های مردم سرزمین مادری اش به زبان فارسی درمی آید و چنین به نظر می رسد که شاعر می خواهد بین شعر و زبان فارسی از یک طرف و شعر و زبان تبری از طرف دیگر نوعی وحدت ایجاد کند. شاید «داروگ» مهمترین و بهترین نمونه باشد که شاعر هم یکی از باورهای مردم مازندران را در شعر فارسی حیات بخشید و هم آن که در این شعر واژه ای تبری را به فارسی زبانان شناساند.
داروگ قاصد روزان ابری است. در مازندران بر این باورند هرگاه داروگ ( قورباغه) بخواند، به زودی باران خواهد بارید و طراوت و زندگی دوباره در بین مردم جریان پیدا خواهد کرد: قاصد روزان ابری، داروگ ! کی می رسد باران. یا آن که در منظومه مانلی شاعر استوانه های این یگانگی را محکم تر برقرار می سازد و حداقل ۱۵ واژه تبری را در آن به کار می برد: «نه سفیدک مانده ست ، نه کپوری پیداست... مگرم اسلکی آید به رسن، یا چکاوی در دام؟» و...که شاعر تعمداً واژه ها و نام هایی را می آورد که ویژگی بومی آنها و یا معانی و مفاهیم اسطوره ای آن که سرشتی بومی دارند کاملاً هویداست. علاوه بر این، شاعر گویی یک رسالت دیگر هم دارد و این که درصدد است قوت و استحکام زبان تبری را هم به تصویر بکشد و هم آن که جلوی فترت و فراموشی آن را بگیرد.
وی در اشعار تبری خود رؤیاها، نمادها و اسطوره های زبان تبری را حفظ کرده است. چنان می سراید که گویی دارد در مفاهیم و معانی زبان مادری خود شنا می کند و برای او فرقی نمی کند که کدام داستان و باور را بگوید، بلکه مهم این است که آنها را به زبان تبری منظوم سازد: لوش کُلُمی دروازِه نَوونُ ‎/ درچوبی آغل،هیچگاه دروازه نمی شود کلین بِنِه اِسًپی رازه نوونُ ‎/ زمین سوخته، سبزه زار نمی شود بُخوشتُ هسکا تازه نَوونُ ‎/استخوان خشکیده دیگر جوان نمی شود نامرد جور تلی سازه نَوونُ ‎/درختچه های خار دار،جارو نمی شوند نمی شوند جالب است که نیما در شعرهای تبری خود از چند شاعر تبری سرا تأثیر می پذیرد که مهم ترین آنان امیر پازواری است که نام او در گستره مازندران زبانزد خاص و عام است. وی بسیاری از شعرهای امیر را از بر بود و همیشه با خود زمزمه می کرد. شعرهای امیر دغدغه او بود و نیما گاه هم با الهام از اشعار او، مضامین جدیدی می سرود. در شعرهای امیر پازواری، زبان خالص تر و سره تر است و واژه ها صمیمی و بومی ترند.
واژه های بالاخص فارسیِ همسایگان در شعر او کمتر رسوخ کرده است و به همین دلیل اشعار امیر، نیما را به وجد می آورد و جالب است که نیما خود سعی می کند که زبان شعر تبری او خالص تر باشد و از واژه های اغیار کمتر بهره ببرد.
نیمای اندیشمند با صدای کتولی خوانندگان محلی آرامش می یابد و کتولی خوانان معمولاً اشعار امیر را از بر بودند و نیما هم قبل از آن که با حافظ ، مولوی و سعدی انس بگیرد بی تردید این اشعارامیر پازواری بود که روح او را به غلیان وا می داشت. شاعر با شنیدن شعرهای امیر، خود نیز دست به کار می شود و راهی نو و جدید را برای زبان تبری می گشاید. وی زبان مادری خود را بر صفحه تاریخ با نظمی زیبا جاودانه می سازد و درد، شادی، غم، خنده ها، گریه ها،عشق و مستی مردم شمال را به تصویر می کشد: کیجا سارِه فِرِنگی رِ مونِسُّ ‎/دختر، ساره شبیه فرنگی ها بود مِ وُرً نیشتُ وِ اَمیری خونِسُّ‎/کنارم می نشست و امیری می خواند گُنی مِ دِلِ درد وِ چونِسُّ ‎/تو گویی او از درد دل من چگونه خبر داشت وِ دِل خواس مُن گُمُ وی دونسُّ ‎/اگر چه دلش می خواست، اما من می گویم او می دانست پس، امیری را در ولایت نیما فقط مردان نمی خواندند، دختران هم گاهی امیری می خواندند و از درد دل نیما نیز می گفتند. نیما می گوید که «مایه اصلی اشعار من رنج من است ... من برای رنج خود و دیگران شعر می گویم.» و این درد مشترک است که او را وا می دارد تا درد خود را به زبان مادری اش بنویسد. گویی که شاعر با زبان تبری دردهای بشری را بیشتر حس می کند و به همین دلیل در شعر تبری اش درد و غم از بسامد بیشتری برخوردار هستند. درد او درد همه است: ونگ هادام ، هیچ کَس گذَر نایتُ ‎/فریاد زدم هیچ کس اعتنا نکرد بُمِردِم، هیچ کس خبر نایتُ‎/مردم، ولی کسی از من سراغی نگرفت اما با این همه، شاعر خود را کلید گنج داروی مردم ناامید و بیمار می داند: ناخوشِ خلقِ گنج دارو ر کِلیدُم‎/من کلید گنج داروی مردم ناخوش هستم. در واقع، شاعر نمی خواهد همیشه و همه جا درد باشد، بلکه در شعر روزنه امید را باز می کند و گاهی نیز اشعار لیریک، عاشقانه و بومی او از چنان صفا و لطافتی برخوردار می شود که درد در حاشیه ها می ماند و شاید گاهی هم محو می شود. شاعر نمی خواهد که خواننده احساس درد کند، بلکه می خواهد به خواننده این حق را بدهد که او باید شاد باشد. نیمای زبان تبری نیمایی شاد و بری از تمامی روی و ریاست .
نیمایی است که با زندگی کوهیان خوش و با آوای خروس ها بر می خیزد و صبح را در کنار رمه ها آغاز می کند و دریا در صبحدم طلایی می شود و ماهیان صبحگاهان با شاعر زنجیر به زنجیر و دسته به دسته شادی می کنند و شاعر با دریا و جنگل و ماهی پادشاهی می کند: صباحی سر دریو بوی طلاهی‎/صبحدم دریا طلایی رنگ می شود اوی دله زنجیر بنسِّ ماهی ‎/در درون دریا ماهیان چون زنجیری به هم پیوستند بزونن تخت و بشتن صراحی‎/تختی بر پا کردند و صراحی گذاشتند خیال مُنی انجه هاکردِ شاهی‎/درخیال خود، من پادشاه آنجا بودم شاعر زبان تبری چه کم از مال و مکنت دنیا دارد هنگام که ماهیان دریا برای او تخت و صراحی بر پا می کنند و او شاه پریان است و دنیا در زیر نگین او. نیما اگرچه موجد تحولی در ساختار شعری زبان فارسی شد، ولی این سبک جدید و نوی خود را وارد زبان تبری نکرد، بلکه همه اشعار او به زبان تبری موزون و اغلب دوبیتی و گاه رباعی است.
حال، چرا شاعر شعر نویی به زبان تبری نسرود و یا این که شعری سروده و در دسترس نیست و یا این که چرا نیما احساس نکرد که به سبک اشعار فارسی خود شعری تبری بسراید بحثی است که در این مجال نمی گنجد، ولی اشعار تبری نیما با همین وزن و معنا چنان زیبا و دلنشین و پرمغزند که شاید شاعر، همین سبک را لازمه زبان مادری اش می دانست.
برای آن که خواننده فارسی زبان با روحیات شاعر نام آور، نیمای بزرگ، آشنا شود بد نیست که دیوان اشعار او به زبان تبری را که با نام «روجا »مشهور است تهیه کند و حتی اگر خواندن اشعار تبری برای او سخت و دشوارباشد، با خواندن معانی اشعار به بعضی از زوایای ذهن و خیال شاعر نزدیک شود. در پایان بی مناسبت نیست که بخشی از نوشته نیما یوشیج را (که نیما آن را در بهمن ماه ۱۳۱۸ تقریر کرده) با هم بخوانیم، زیرا شاعر را در این نوشته خیلی بهتر و شفاف تر می توان شناخت: «قدیمی ترین آوازی که مرغ خواند، یادش نیست ، بعدها بادها او را از روی درخت ها عبور داده، به سرزمین های دوردست بردند. من هم یاد ندارم که قدیم ترین شعر من کدام بود.
ولی در مرگ« روجا »( گاو خودمان) ، شعری را در حضور پدرم خواندم. پدرم فقط به من گفت:«آفرین . باید تیراندازی را هم یاد بگیری.»و اشاره به تیر و کمان کهنه، که به دیوار آویزان بود، کرد. اما او خودش با آلات دیگر تیراندازی می کرد. بعد داستان جنگ ها و زد و خورد دلاوران و کهنه ترین یادگارها در میان قبیله . شب هایی که به دور شماله می رقصیدند. هزاران گوشه از زندگی اقوام دیگر و سایه شتابزدگی های مردم کوه نشین ، گرجی ها و دیگران مرا تسخیر خود کرد. من نمی دانم از کدام دهلیز بیرون آمدم و چطور زنده ماندم. دوباره پهلوانان در جلوی من صف کشیدند و زندگی گذشته درعقب سر آنها. و حسرت های جوانی به من گفت: حرف بزن.
اگر بتوانم از حرف خود به تو علاوه بر چیزهای دیگر، جوانمردی و مردانگی را نشان بدهم، هنری کرده ام و اگر نتوانم هم لااقل هنر خود را ضایع نکرده ام . مثل همه مردم، من حرف خود را می زنم. اگر آنها زبان خود را مخلوط کرده اند من هم مخلوط می کنم، اما حرص دارم با کلماتی مخلوط شود که قبیله من دارد آنها را فراموش می کند. من مراقب بودم که مثل دلباختگانِ قدیمِ سرزمینِ سحرانگیز باشم. نه مثل آن جادوگرها زیان برسانم، ولی مثل آن جادوگرها جذب کنم. سفر نوبه به نوبه، اگر فکر مرا عوض کرده باشد، چیزی که قبیله من به تن من پوشانیده است از تن من دور نکند. کارد را زیر دامان خود نگاه می دارم و می گویم قوم من این طور بوده اند. پس از آن لذت زندگانی های دیگران را به چشم تو می کشم، تیر حسد تو به من نخواهد نشست . مرد راستگو و ثابت قدم به راه خود می رود.
اگر تو شاعر نباشی، بسیاری از حرف های من برای تو بی فایده خواهند بود. اگر تو شاعر باشی، دست به روی سینه گرم من خواهی گذاشت. من از درون قلبم به تو مردانه سلام می فرستم و از زیر اعماق سال های دراز، روشنی خود را اگر زیاد نکنم، کم نکرده و گوشه ای از اتاق تو را روشن می کنم. دوباره سلام من به تو ای جوان ناشناس که نمی دانم چه وقت متولد شده و مادر و پدر خود را می شناسی یا نه.»(۲)
پی نوشت ها:
۱.« تات»اسمی است که به تپوری های قدیم اطلاق می شده است. تات به زبان ترکی یعنی«ایرانی و فارسی»و در اینجا منظور نیما زبان تبری است .
۲.روجا، اشعار تبری نیما، با ترجمه فارسی، گرد آوری محمد عظیمی،نشرخاورزمین. اشعار تبری نیما از کتاب مذکور نقل شده است.
منبع : مازند نومه


همچنین مشاهده کنید