دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


وقتی متن از سکه می افتد


وقتی متن از سکه می افتد
چون رودکی به این بیت رسید، امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و بی موزه پای در رکاب خنگ نوبتی آورد و روی بخارا نهاد و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت و چون در این نوبت رودکی به سمرقند رسید، چهارصد شتر زیر بنه او بود و الحق آن بزرگ بدین تجمل ارزانی بود که هنوز این قصیده را کسی جواب نگفته است.
● چهارمقاله: نظامی عروضی سمرقندی
و هم رشیدی سمرقندی گوید؛ گر سری یابد به عالم کس به نیکو شاعری/ رودکی را بر سر آن شاعران زیبد سری. و باز نیز شمس الدین محمدبن قیس رازی در کتاب المعجم فی معاییرالشعارالعجم در باب استخراج وزن رباعی از رودکی نام می برد و کیست که فارسی بداند و شعر بشناسد و بر استاد چرب سخن فارسی سرای، کرنشی به عمودای این هزار سال نکند. حبزا گفته نازک، مرحبا حروف مست و زهی کلام ترد، آغازتر از رودکی کجاست؟ واژه تر از رودکی بیار. هرچه در او فرو شوی واژه تر می شوی، از واژه؛ تر می شوی. شادی ناب قربانی مادر می را بخواه و به روح بلندش قصیده ای حواله کن. مرد مرادی نه همانا که مرد / مرگ چنان خواجه نه کاری است خرد. رودکی شاعری است به قول ایوب آقاخانی، صاحب واژه های سبز. سلسله گردان کاروان فخیم شاعرانی که از دست او مایه گرفتند و بها به که چه استادی. در این نمایش که من دیدم، چند عنصر مطلوب و نامطلوب در رودکی و نمایش اش آمیخته بود که می نویسم. ابتدا در متن دقیق می شوم. مکث می کنم روی نثر ـ روی املایی که قاعده مندی و بسامانی خود را مطلوب حفظ می کند. هر چند که کاستی هایی هم هست. در دوره ای که رودکی شعر را زندگی می کند، مادر روزگار آبستن حوادث عجیبی است. همین حوادث و فتنه ها از سرگذشت این پیر شاعر قصه ای می سازد کلا دراماتیک. فارسی دری عزیز ما. در خراسان و ماوراءالنهر عهد سامانی در طرز عجیبی به سر می برد. در گویش و در سرایش، شکلی به غیر بعد خود دارد. آنچه در اشعار رودکی می بینم انعکاسی از لهجه مردم آن روزگار این سرزمین است. با رعایت زیبای آرایه های ملوس و تشبیهات تسویه و تفضیل و مطلق و مشروط و مضمر و مفروق. با حروف مقصور و رنگ بندی های خراسانی. شاهکاریست این رودکی. اگرچه به قطع او آغازگر شعر فارسی نیست ولی به حتم از متقدمین حق آب و گل داراست. و اگر در پاره ای اوقات بنا به ضرورت قافیه در اوزان سی و پنج گانه او لکنت و اجبار در تشدید کلمات لازم است و همین امر مورد ایراد، جناب قیس رازی می شود، درست. اما به واقع نام رودکی نرود از دیار دل. می دانم که ناگفته بر این حرف اقرار داری. متن بنا بر ذات نمایشنامه بودن، خود را کمی از قرن چهارم مورد بحث، جلو می کشد. زبان آن وفاداری محض را اطاعت نمی کند و پیش می آید. اما اصالت خود را از دست نمی دهد. شکل پذیری نثر بینابین را می گیرد و از تکلف در واژه پردازی می پرهیزد. البته راه را برای ورود هر کلمه باز نمی گذارد. گل چینی که توسط نویسنده، دستچین می شود اغلب اوقات علاوه بر رعایت سطح سواد عموم مخاطب، خود را از بازی های زیرکانه و به کارگیری بدیع خالی نمی بیند. حتی گاه می توان رد پایی از شاعرانی چون مولوی را هم دید. خلاصه آن که زبان، اگر برخی جاها را که به اجرا بازمی گردد، ندید بگیریم، زبانی مقبول و خوشایند است.
درباره زندگی رودکی چند فرضیه موجود است و این فرضیه ها نه به امروز مربوط است، بلکه تبارش به همان قرون احیای زبان فارسی که قرن چهارم و پنجم باشد، بازمی گردد. مثلا ابوحیان توحیدی در کتاب الهوامل و الشوامل که مجموعه ای از سوالات اوست برای ابوعلی مسکویه و هم پاسخ این آقا ست به آن سوال ها، رودکی را کور مادرزاد می داند و برای این حرف دلیلی دارد و آن این که از رودکی پرسیدند: در تصور تو رنگ چگونه است و او جواب داد: مثل شتر. همین ابوعلی مسکویه نیز رودکی را اکمه می داند. یعنی همان کورمادرزاد. جز این دو نفر خیلی ها بر این امر اصرار کردند که از آن وسط فقط حمید الدین نجاتی است در کتاب بساتین الفضلا که می گوید خیر، هیچ اینجور نبوده و چشم های استاد برعکس اتفاق، اتفاقا خوب می دیده. این کتاب که در شرح تاریخ یمینی تالیف شده، به نقل از منینی دیگر شارح کتاب مذکور می گوید که او را اواخر عمر نابینا کرده اند که به قطع اشاره به مقوله با اطمینان وانگ چسبانی های نوح ابن نصر و اعوانش دارد. این دوره آخر عمر رودکی، افت و خیزدارترین دوران حیات اوست و آقاخانی برای نگارش نمایشنامه اش این تز را برگزید. چون هم امکان وسیعی برای پردازش یک قصه خوب از یک آدم خوب دارد و هم بیشتر به نعل واقعیت پا می کوبد. کما این که معروف بلخی هم در جایی گفته: از رودکی شنیدم، سلطان شاعران / کاندر جهان به کس مگر و جز به خاطی. البته اگر این گونه باشد و تاویل ما از گرایش رودکی بزرگ راه به صواب ببرد، باز می توان در این مقوله مطمئن بود که گرایش رودکی به اندازه دیگر بزرگی چون ناصر خسرو نبوده است. خواجه نظام الملک طوسی هم در سیاستنامه خود درباره کشتار اسماعیلیان و اصلا اسماعیلی شدن نصربن احمد چیزها گفته که باز در این پازل می توان منبع موثقی برای تطابق واقعیت در نمایش باشد.
در باغ سبز نمایش حضور شخصیتی است «ماج» نام که حافظ راوی اشعار رودکی است. بنده زاد اوست. یار غاری مثل حسام الدین برای مولوی، بهمنیار برای ابن سینا. این شکل مرید و مرادی تکثر ظرفیت زبان را بالاخص در دادگاه خوب نشان می دهد.
رودکی در ماج، تکه می شود و انگار قهرمان قصه را دو زبان داده باشی. داستان بعد از مرگ رودکی است. به ساحل افتادن نعش ماج که دریا او را به خاک پس داده است. به کل شاکله نمایش روایت در روایت است. اول روایت قطران از کل ماجرا برای مردم و دوم روایت ماج از رودکی برای دادگاه. و اما دادگاه. بگذارید در یک سرشماری انگشت وار برایتان چیزی بشمارم. جعفر برمکی، حسنک وزیر. ابوالفضل بلعمی. حسین منصور حلاج. عین القضات همدانی، شمس تبریزی، شیخ عزیز شهید سهروردی. همه را جهاله ها به چوب بلند قهر کشتند.
رودکی را در این نمایش در محضر همین جهاله ها می بینیم. در تعصب خام و جهل مدامی که دامن بزرگان را هر از گاهی بگرفته. انگار که پوزه سگی پای صحرانشینی را. متن بخشی از خود را در این دادگاه سکونت می کند و دفاع و اثبات رودکی از بدیهیات. این تکه ها را نویسنده بر رویه تخیل شکل داده و نزاع هنر و حماقت را در یک رویارویی از پیش معلوم، قشنگ نوشته. دادگاه دستمایه خوبی برای گفتن حرف ها و شنیدن حرف مفت هاست. جایی که هنر کالای کسادی می شود که برای فروشش حتی به کلافی خریداری نیست. حرف راست، کج می شود و حرف دروغ، راست. این تقابل های فطری مورد پرسش در متن به واسطه تفتیش عقیده قوت می گیرد. هرچه از عمر آن می گذرد رنگ سیاه آن سرخ تر، تیره می شودو سر آخر که استاد را از دو چشم محروم می بینم. زبانه آتش به سیم چنگش زخم می زند و عوض بوی جوی مولیان، بوی ز هم خاکستر دفتر اشعار استاد، هوا می شود. به هر حال رودکی اهل دانش و فضل بود و همین گناهش، بس. حالا با اجرا طرف شویم. اجرا به حد زیادی متن را از سکه می اندازد. ریتم شوخی می شود. صداها به تماشا گر بد می رسد. تمام اینها متوجه کارگردانیست. کارگردان در برآیندهای اجرایی، از دم دست ترین چیزها دم دست ترین استفاده ها را می کند. فلاش بک های مثل هم. چینش های ناساز و بد شکل. بد شکل در هویت اجرا وگرنه که حضور مردم شهر کاملا بر صحنه هندسی است. رو به تماشاگر گفتن های بی خود. جا به جا شدن های بی فایده. از چپ و راست آمدن های نمی دانم چرا؟ مثلا امیر بانو، حرکت های زاید در راهپیمایی زیاد دارد. بعضی اوقات بازیگران از بی حرکتی، حرکاتی می کنند که اگر نشسته یا برجا بگویند، صد البته که بهتر است. ژست ها و اطوار مردم شهر را در آغاز و میان و پایان نمایش ببینید. بر صدای اغلبشان وقتی به ما پشت می کنند، اصولا حرجی نیست. از آن گذشته چرخش ها و پزیشن های اغراق برانگیز و فالش. با دست های باز و پیچش های آنچنانی میانه میدان که نه با فضا نه با متن، با هیچ کدام جور نیست. ساز خودش را می زند. تنها تکه هایی که در متن از انسجام نسبی برخوردار است، صحنه های دادگاه است که آن هم به لطف سکون نسبی قوت برخی بازیگران ممکن شده. پاره ای از اوقات نمایش هم که انگار در یک برنامه تفریحی، چیزی شبیه سیرک. قطران یا آن مرد کلاه به سر برای تماشاگر Show man می شود و پاری هم که انگار نشسته ایم به پای دکلاماسیون چند قصیده ای از استاد بزرگ رودکی. متن در غرقاب اجرا بد گرفتار است و اگر گاهی نمودی دست آن را باید به پای تنفس عمیق متن و بازی بازیگران، آن هم برخی از آنها گذاشت و از اجرا به دیده اغماض گذشت. اخصا از تکه های مردم شهر که عجب حکایتی است. این تغافل تا به آنجا می رسد که حتی رودکی در جایی یک بیت از مشهورترین غزل خود را اشتباه می خواند. آب جیحون از نشاط روی دوست / خنگ ما را تا میان آید همی؛ در مصراع دوم خوانده شد: خنگ ما را ساقیا آمد همی. خنگ به معنی اسب سفیدیال و موی است که منظور حضرت شاعر همان اسب امیر بن احمد سامانی بوده و آب رود جیحون که از شوق دیدار ایشان سر زیر کرده و تا زیر رکاب بالا آمده. به هر حال بازار اهمال در کارگردانی به شدت سایه دارد و حیف که اجرا بسیار بهتر از اینی که بد است می توانست باشد و مر نشد آنچه بایست شود ناگفته نماند که در این میان به موسیقی و طراحی لباس اثر با احترام می نگرم.
بهتر است کارگردان با عنصری! هم صدا شود و بخواند و اگر خواست، واژه غزل را برداشته هم وزن آن، واژه اثر را جایگزین کند.
غزل، رودکی وار نیکو بود غزل های من رودکی وارنیست.
علی شمس
منبع : روزنامه جوان