دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


حافظ: زبان، زمانه، و زمینه


حافظ: زبان، زمانه، و زمینه
۱- در باره ساختار متن:
۲- زمانه حافظ و حساسیت‌های اجتماعی و سیاسی او:
۳- زمینه‌ها
پیش از آنكه در باره شعری وغزلی از حافظ اظهار نظر كرده باشم اول می توانم این پرسش را مطرح كنم كه رویكرد ما به شعر حافظ چگونه است؟ یا می‌توانم بپرسم كه در جستجوی چه چیزی به سراغ حافظ می‌رویم؟. شاید پاسخ به‌این پرسش چندان آسان نباشد. اما این گمانه را نمی‌توان دست كم گرفت كه به‌هرحال چیزی، یا چیزهایی در ما هست كه در جستجوی پیدا كردنِ زبانی برای بیان آن هستیم واحتمال داده‌ایم كه بیان حافظ می‌تواند در این زمینه به‌ما كمك كند.
زبانِ رمزی وسرشار از ایهامی كه حافظ در غزل‌ها و ساقی‌نامه خود به‌كار برده، این گمانه را تقویت می‌كند كه دراین دیوان، سهمی از معنا برای مخاطب منظور شده است. این سخن به‌معنای آن نیست كه حافظ خواسته چیزی را در كلام خود پنهان (سانسور) كند كه نامحرمان به‌آن دست نیابند، بلكه به‌معنای آن است كه خواننده را به وُهم در می‌اندازد تا عنصر تخیلِ مخاطب چیزی را پدید آورد كه شاید حتی فكر خود حافظ به‌آن راه نبرده باشد.
در عین‌حال، همه آنچه خواننده‌ی این دیوان، به‌یاری عنصر خیال از شعر حافظ پدید می‌آورد، معمولا بایددر همان جهتی حركت كند كه حافظ پوینده آن بوده است. اگر این گمانه درست باشد، به معنای این است كه مثلا ما می‌ توانیم به مناسبت غربتی كه به‌سراغمان آمده تا حدودی معنای مویه‌های غریبانه او را دریابیم. اما اگر درد ما ازآن جنس نباشد، آیا ما می‌توانیم ادعا كنیم كه آنچه در معنای غزل غربت او می‌گوئیم، واقعا شباهتی با آنچه او خواسته بگوید دارد؟.
به‌تعبیر دیگر، ما آزاد هستیم كه از هرغزلی هر گونه تلقی كه دوست داریم داشته‌باشیم. چه دیگران موافق باشند وچه نباشند این امر خود به‌ خود می‌تواند اتفاق افتد. اما نسبت دادن تلقی خودمان به حافظ، واینكه اصرار داشته‌باشیم كه حافظ مقصودش از بیان این غزل چنین وچنان بوده، نه‌كاری خرد ونه‌آسان است مگر اینكه تلاش كنیم تا در حد امكان، موقعیت حافظ را در زمان ومكان خودش، وهمچنین تاریخی كه بر او موثر بوده است وبسیاری چیزهای دیگر را در باره او دانسته‌باشیم. اما به احتمال قریب به‌یقین می‌توان گفت كه چنین كاری بسیار بعید است. همچنین، با آن پیش‌فرض كه گفتم در دیوان حافظ، سهمی هم برای خوانند است، چندان هماهنگ نیست.
راه میانه این است كه سهمی برای صاحبِ اثر، سهمی نیز برای خودمان قایل باشیم. در این رویكرد، بازهم خوانندهٔ اثر ناگزیر است خود را به برخی چیزها مقید كند. یعنی همان تلاش در فهمِ موقعیتِ حافظ، زبانی كه در آن روزگار به‌عنوان زبانِ معیار مورد استفاده او قرار گرفته است، آثار وحالاتِ مهمی كه ذهن وزبانِ حافظ را در سیطره خود گرفته بوده است، ساختاری كه در كل دیوان حافظ به‌عنوانِ یك نظامِِ مفهومی پدید آمده است. همچنین مشخص‌كردنِ رویكردی كه ما به‌این متن می‌خواهیم داشته‌باشیم.
بنا براین شاید بتوان آشنایی باسه مورد مشخص را در باره مواجهه با دیوان حافظ بیان كرد: ۱- ساختار كلی متن در كل دیوانِ موجود و زبانی كه مورد استفاده قرار گرفته. ۲- زمانه حافظ و حساسیت‌های او نسبت به مسائل اجتماعی- سیاسی. ۳- زمینه‌هایی كه دست به‌دهم داده‌اند وحافظ را به این قله بلند ادبیات فارسی رسانیده‌اند.
اشاره به‌هركدام از این موارد در این نوشتار به‌معنای آن نیست كه آنچه می‌گویم همه آن است كه باید بگویم، بلكه این اشارات در حد نیازی ابتدایی برای مخاطبی معمولی واز سوی گوینده‌ای معمولی می‌باشد.
۱- در باره ساختار متن:
غیر آنچه به عنوان ضمائم دیوان می‌تواند محسوب شود[۱] بقیه دیوان، یعنی متن اصلی وبیشترین سهم، از آنِ غزلیات است. اولین وشاید مهمترین نكته‌ای را كه در دیوان حافظ می‌توان به عنوان یكی از ویژگی‌های مشخص متن به آن اشاره كرد، روایت شكسته‌ای است كه نه تنها از یك غزل به غزل دیگر، بلكه حتی از یك بیت به یك بیت دیگر نیز اتفاق افتاده است. این ویژگی را در زبان قرآن هم می‌توانیم ببینیم. اگر متن قرآن را با متن تورات از نظر ساختار ظاهری آن مقایسه كنیم، می‌توانیم داستان‌های تورات را به عنوان روایتی مفصل ببینیم كه حوادث را به‌گونه‌ای پیوسته به‌هم و در خط ممتدی آغاز كرده و به‌همان صورتِ پیوسته، تا فرجام ادامه یافته است. اما متن قرآن به جای روایت خطی وممتد، فقط برش‌هایی از وقایع وحوادث را بیان می‌كند و از چكاد به چكاد عبور می‌كند.
این روایت شكسته به‌گونه‌ای است كه حتی ممكن است خواننده متن در آغاز احساس كند كه نوعی گسست در متن ایجاد شده است اما هنگامی كه به ژرف‌ساختِ متن توجه كنیم همه آن شكستگی‌ها وگسست‌ها از میان می‌رود. قالب غزل، وتفاوت آن با قصیده و به ویژه با مثنوی‌های بلندی همچون شاهنامه، مانند تفاوت متن قرآن با تورات است. اما نكته دیگری كه در غزلیات حافظ دیده می‌شود این است كه در یك غزلی كه مثلا ۷ بیت دارد، بازهم در ظاهرِ همان یك غزل، با ساختاری شكسته مواجه هستیم. یعنی ممكن است گاهی هر بیتی برای خود معنای مستقلی داشته باشد كه ظاهرا ربطی به بیت بعدی نداشته باشد. اما به گمان من، ژرف‌ساخت غزل به‌گونه‌ای است كه همه ابیات را به‌هم پیوند می‌دهد.
فهم ژرف‌ساخت در متن یا روایت شكسته - چه درقرآن وچه در دیوانِ حافظ- به‌ساختارِ زبان در یك دوره ویژه ادبی نیز مربوط می‌شود. به‌تعبیر دیگر، ساختار واژگانی و نحویِ زبان در یك جامعه، باید به‌حدی از كمال وپختگی رسیده باشد كه شاعر بتواند با كوتاهترین جمله‌ها، معناهای مفصل وپیچیده را به‌سرعت به ذهن خواننده انتقال دهد. همچنین بتواند، بخش‌هایی از كلام را چنان حذف كند كه آسیبی به معنای موردِ نظرش نرساند. به‌نظر می‌رسد كه چنین ویژگی‌هایی در هر دوره‌ تمدنی، فقط یك بار پدید می‌آید.
اگر به‌تاریخ زبان وادبیات فارسی، نگاهی اجمالی داشته‌باشیم، می‌توانیم تفاوت دوره قبل از اسلام در ایران را، با دوره بعد از اسلام تمیز دهیم. پس از شكست ایرانیان از اعراب، وپس از آنكه زبانِ قرآن به‌عنوان زبان دین و حكومت در این سرزمین گسترش یافت، زبان پارسی مربوط به‌دورانِ ساسانیان كارآیی ادبی خود را دراین دوره جدید از دست داد وبرخی از واژگان وبسیاری از مضامینِ ادبی ودینیِ دوره پیشین، در این دوره- بعد از اسلام- قابل طرح نبود. بنابراین پارسی زبانان می‌بایست متناسب با این دوره تمدنی تازه، سامان تازه‌ای نیز به‌زبانِ خود می‌دادند. این سامان‌دهی كه از روزگارِ رودكی شاعر روزگار سامانیان روندی جدی به‌خود گرفت، در روزگار حافظ به كمال رسید[۲].
پس از روزگارِ حافظ، زمانه نیز دیگر شد وآن زبان، كه به قله كمال رسیده بود، برای دوره بعدی، چندان قابل تكرار نبود. یعنی شاید بتوان گفت كه دوره دیگری از تمدن و فرهنگ ایرانی در شرف شكل گیری بود كه برخی مضامینِ مربوط به زندگیِ اجتماعیِ ایرانیان را تحت تاثیر خود قرار داد.
درعین‌حال، چنین می‌نماید كه حافظ بر قله‌ای ایستاده است كه می‌تواند این دو دوره تمدنی را به‌هم معرفی كند. نه تنها این دو دوره، بلكه حتی برخی مضامینِ مهم و كلیدیِ روزگار قبل از اسلام را نیز در ساختار تازه‌ای به نمایش بگذارد. این را هنگامی بیشتر متوجه می‌شویم كه به ژرف ساخت غزلیات حافظ توجه كنیم. در نوشته‌های بعدی، سعی می‌كنم با شرح یك غزل، به ژرف ساخت آن نیز اشاره كنم.
۲- زمانه حافظ و حساسیت‌های اجتماعی و سیاسی او:
در این مورد از دو بعد می توان دیوان حافظ را مورد مطالعه قرار داد. یكی مستندات تاریخیِ آن روزگار و دیگری برخی تعریض‌ها و اشاراتی كه در خود دیوان وجود دارد. به‌لحاظ مستندات تاریخی، حافظ وابن‌خلدون تقریبا همزمان هستند ولی به‌نظر می‌رسد كه از یكدیگر اطلاعی هم ندارند. همانگونه كه همزمان با این دو نفر دانته نیز در ایتالیا مشغول سرودن كمدی الهی است و او هم از این دو نفر و این دونفر هم از او اطلاعی ندارند. این روزگاری است كه قبلا امپراطوری بزرگ عباسیان توسط هلاكوخان سقوط كرده بوده است وسرزمین‌های اسلامی با حكومت‌های محلی اداره می‌شده است كه مدام در جنگ وستیز باهم بودند. این جابجایی قدرت‌ها از یك‌سو، و میراثِ فرهنگی- دینی كه از امپراطوری عباسیان برجای‌مانده بود از سوی دیگر، بحرانی پیچیده و كلافی سردرگم، در عرصه باورهای دینی پدید آورده بود.ابن‌خلدون كه با تاریخ سروكار داشت، با تعریض های بسیار، مورخین پیش از خود را به‌باد انتقاد می‌گیرد كه چرا هرخرافه‌ای را به عنوان واقعیتی تاریخی ثبت كرده‌اند ونام تاریخ برآن نهاده‌اند[۳]. حافظ هم كه نه‌اهل علم تاریخ اما اهلِ قرآن بود، تعریض‌های بسیار بر معاصران وپیشینیانی دارد كه خود را اهل قرآن و دین می‌دانستند. این است كه هرگاه فرصتی می‌یافت، با زبانی سرشار از رمز، و ایهام، و گاه به‌گونه‌ای صریح وآشكار، خرافاتِ دین وسالوسِ دكان داران دین را به باد نقد گیرد.
گویی در طبیعتِ هر دینی، یا هر نحله‌ای، چیزی هست كه پس از گذشت زمان، آن را به‌ضد خود تبدیل می‌كند. نحله‌هایی كه شاید در نخست با رویكردی اعتلاجویانه پدید آمده باشند، پس از شكل‌گیری وبه‌كمال رسیدن، اندك اندك اسبابی می‌شوند برای سوداگران. زهد وتقوی، یا خرقه و سجاده، كه روزگاریِ چند، اسباب تقرَب به حق بود، به‌روزگار حافظ، وسیله‌ای شده است برای تزویر، فریبِ خلق، و كسب جاه ومال. شاید به‌همین جهت باشد كه واژگانی چون «زاهد»، «واعظ»، «فقیه» «شیخ» كه پیش از آن واژگان محترمی بودند، حتی یك بار هم با رویكردی همدلانه ومثبت در غزلیات حافظ دیده نمی‌شود.
نقادی حافظ صرفا به متولیان دینی خلاصه نمی‌شود، بلكه او همه را به شلاق نقد می‌گیرد، چندانكه حتی قلم صنع را بی‌خطا نمی‌بیند[۴].
به‌روزگارانِ پیش از حافظ، مدرسه وخانقاه، یا فقه وعرفان، در جدالی دیالكتیكی بودند. یعنی عارفان واهل خانقاه، با خلقِ چشم‌اندازهای تازه، بر شریعتِ برآمده از مدرسه می‌شوریدند. اما به‌روزگارِ حافظ، حتی خرقه وخانقاه را هم اعتباری نمانده بود و از نگاه او:
این خرقه كه من دارم در رهن شراب اولی×××× وین دفتر بی‌معنی، غرقِ می‌ناب اولی
به‌نظر می‌رسد كه در این روزگار، خانقاه هم دیگر آن نیست كه به روزگار ابوسعید ابوالخیر بود وفساد وتباهی آنجا را نیز در پنجه خود گرفته بود. اگرچه تا این طشت از بام بیافتد هنوز راه درازی در پیش بود.
درست‌تر اینكه، حافظ را اگر اهل عرفان‌هم بدانیم، بازهم عارفی به‌رسمِ معهود نبود. حتی تفاوت بسیار آشكار او با مولوی، چیزی است كه نمی‌توان نادیده انگاشت. مولوی اگرچه زبانی خراسانی داشت، اما در بسیاری موارد به نوافلاطونیان نزدیك بود. یعنی دوآلیزمِ جسم و روح، و مُجاز و حقیقت را در این باره پذیرفته بود. از نگاه او عالمِ بالا، بسی شبیه به‌همان مْثل«mosol» افلاطون بود. «جسم» خر بود و «روح» عیسی. رستگاریِ انسان نیز هنگامی است كه ناله‌های خر را نادیده انگارد و به‌فكر عیسی باشد. اما حافظ دلبسته همین جهانی است كه اكنون هست. زندگی را در همین سرای گذرنده‌ای می‌بیند كه به‌سرعت از میان خواهد رفت.
درست به‌همین دلیل است كه بی‌قراری حافظ، با بی‌قراری مولوی زمین تا آسمان متفاوت است. مولوی آوای طبلِ رحیل را از آسمان می‌شنود ودیگران را برمی‌شوراند كه چه‌خفته‌اید ای كاروان؟[۵] . اما حافظ بی‌قرار این است كه در این منزل كه اكنون هستیم وجانان را می‌بینیم، جای امن وعیش نمانده زیرا كه هردم «جرس فریاد می‌دارد كه برندید محمل‌ها».
برای مولوی، آن سوی رفتن، یا رفتن به‌آن ناكجاآبادی كه باید به‌آنجا رفت، بسی روشن ودرخشنده ومطلوب است. اما برای حافظ، این راه بی‌نهایت، ظلماتی مرد افكن است كه اندیشیدن در آن، بی‌قراری‌های تلخ و اضطرابی از جنسِ بی‌فرجامی ونابودن، پدید می‌آورد. بنا برآنچه گذشت، می‌توانم بگویم كه حافظ، به‌لحاظ اندیشگی، بیشتر به خیام نزدیك است تا به مولوی.
رنج‌های آدمی هنگامی جانفرساتر می‌شود كه در این سو، یعنی در زندگی این جهان، مدام در كشاكش با تزویر و، فریب و، افسون، وگاه در اضطراب از هجومِ حرامیان باشیم، ودر آن سوی دیگر، یعنی جهانی كه مولوی جهانِ جاودانش می‌خواند، آشوبِ تردید و شك پدید آمده باشد. به‌گمان من، زمانه حافظ، چنین زمانه‌ای بوده است وهمین شاید مهمترین وجه مشتركی باشد كه ما را با حافظ پیوند می‌دهد.
۳- زمینه‌ها
بعد از طرحِ «زمانه» می‌توانم یادی هم از چیزی به‌نام «زمینه» كرده باشم. منظورم زمینه‌ها، یا به‌تعبیری background دیوانی است كه امروز از آنِ حافظ می‌دانیم. بسیاری از حافظ‌شناسان به این نكته اشاره كرده‌اند كه بسیاری از مضامینی كه در غزلیات حافظ آمده، در اصل، آفریده شاعران پیش از حافظ بوده است. به ویژه از خواجوی كرمانی كه دوستی ومصاحبتی هم با حافظ داشته، وحافظ او را همچون آموزگاری عزیز وگرامی می‌داشته است.
این سخن درست‌می‌نماید. علاوه براین، حافظ گاهی نه‌تنها مضامین، بلكه عین یك مصرع را كه دیگران سروده بودند، با اندكی پس وپیش كردن، در غزل خود نشانده است. مانند اولین مصرع كه در اولین غزلِ دیوان او آمده ومنسوب به یزید‌بن معاویه است[۶]. همچنین، ساقی‌نامه كه در قالب مثنوی سروده شده است، نه‌تنها از وزن مخصوص شاهنامه فردوسی، كه حتی واژگان واصطلاحات شاهنامه را نیز در چینشِ تازه‌ای ارائه داده است.
این‌ها چیزهایی است كه تقریبا همه كسانی كه با ادبیات سروكار دارند می‌دانند. با همه این احوال، در غزل حافظ چیزی هست كه آن را از همه دیوان‌ها و سروده‌های دیگران متمایز می‌كند. یعنی ‌زمینه‌های دیگری هم هست كه نمودِ آشكارِ چندانی ندارد اما بر هر مخاطبی، تاثیری غیر قابل انكار دارد. این تاثیر چندان قدرتمند و درعین‌حال ناشناخته است كه بسیاری از مردم حافظ را لسان‌الغیب لقب دادند.
یعنی زبانی كه مضامینِ خود را از غیب می‌گیرد واز غیب سخن می‌گوید.
این تاثیر، بیش از آنكه از شاعرانِ دیگر باشد، به گفته خود حافظ از قرآن است. با آنكه نشانِ چندانی از آیات و تفسیر قرآن در متن اشعار حافظ دیده نمی‌شود اما به‌نظر می‌رسد كه حافظ به‌جای ترجمه یا تفسیر صریح مضامین قرآنی، به نوعی دیگر از ترجمه دست زده است. یعنی مضامین قرآن، ومعانی را نه در همان قالب فرهنگ عربی، و نه با همان نماد‌ها و رمزهای آشنا با زبان عرب، بلكه در قالب فرهنگ ایرانی، و بانمادها و رمزهای متعلق به‌این فرهنگ چنان نشانده است كه مخاطب گاهی گمان‌هم نمی‌برد كه این مضمون ممكن است از قرآن گرفته شده باشد. شاید به همین جهت باشد كه در جایی اقرار می‌كند كه:
چو من ماهیِ كلك آرم به تحریر×××× تو از نون و القلم می‌پرس تفسیر
احتمالا به همین مناسبات و برخی مناسبات دیگر، به‌ویژه تناسب دیوان حافظ برای تفال است كه او را لسان‌الغیب نامیده‌اند. چنین لقبی می تواند پهلو به‌پهلوی افسون وخرافه بزند وحافظ را، از منظری، به‌پایه رسولان، واز منظر دیگری به پایه جادوگران برساند. واقعیت این است كه خودِ او هم در اشعارش، گه‌گاهی اشاراتی به رابطه‌ خودش با قلمروی دیگر دارد و تصریح می‌كند كه چون جام به‌دست گیرد، در آن آیینه می‌تواند بسی اخبار گذشته وحوادث آینده را ببیند[۷]. این كلام حافظ، یاد آور داستانِ یوسف و جامی است كه یوسف می‌توانست با نظر در آن جام از بسی وقایع پنهان با خبر شود[۸]. در جای دیگری باز به‌صراحت گفته است كه:
در پس آینه، طوطی صفتم داشته‌اند×××××× آنچه استاد ازل گفت بگو آن گویم
شاید بتوان گفت كه در جهان‌بینی حافظ، اگرچه اعتقاد چندانی به عالم پس از مرگ وآخرت دیده نمی‌شود، اما جهانی كه او برای ما تعریف می‌كند، از دوقلمرو غیب و مشهود تشكیل شده است. حوادث نیز پیش از آنكه در عالمِ مشهود رخ بنمایند، طرحِ كلی آن در عالم غیب مهیا می‌شود. از این جهت، ارتباط با غیب، یعنی آگاهی یافتن از آنچه می‌خواهد به‌زودی دراین جهانِ عینی واقع شود. والبته این آگاهی، ربطی به اخبارِ قیامت ورستاخیز ندارد. شاید یكی از عللی كه سبب شده تا ایرانیان بوسیله دیوان حافظ تفال بزنند، همین زبانی است كه به‌نحوی در ارتباط با غیب دانسته شده است[۹]. منظور از واژه غیب در اینجا می‌تواند به‌معنای حوادثی در زندگی‌ ما است كه در فرداها و در آینده در همین زندگیِ این جهانی برایمان پدید خواهد آمد.
این ویژگی، همان است كه به‌گونه‌ای آشكارتر، برای قرآن قایل هستیم. اكنون می‌توان نوع رابطه حافظ را با قرآن نیز مورد تامل قرار داد، به‌ویژه آنكه حافظ، به‌این دلیل خود را «حافظ» نامیده كه قرآن را در چهارده روایت حفظ است[۱۰].
دراین تعبیر، لسان‌الغیب، می‌تواند به معنای زبانی باشد كه از عرصه‌های ناخودآگاه نیز سخن می‌گوید. اگرچه هر مخاطبی كه با دیوان حافظ تفال می‌زند، نقش خود را درآن می‌یابد، اما با اندكی تامل در غزل‌های حافظ، همچنین می‌توانیم ارتباط شاعر را با ناخودآگاه جمعی نیز دریابیم. این نكته هنگامی بیشتر برملا می‌شود كه در بسیاری از غزل‌ها می‌بینیم كه از معشوق با ضمیر مفرد یاد شده است در حالی كه راوی، به‌صورت متكلم مع‌الغیر حضور پیدا می‌كند:
همای اوج سعادت به دام ما افتد×××× اگر تورا نظری بر مقام ما افتد[۱۱]
بنا براین به‌نظر می‌رسد زمینه‌كار حافظ، نه شرح تاریخ است، نه قصه‌گویی، ونه چند و چون حق بودن این دین و باطل بودن آن. او بیشتر از هرچیز با روانِ پیچیده انسان در چالش است. این چیزی است كه برای همه آدم‌ها چه در گذشته وچه در حال یكسان می‌نماید و ربط چندانی به پیشرفت‌های صنعتی، یا عقب‌ماندگی‌های تكنولوژیكِ ملت‌ها ندارد. شاید برای همین است كه حافظ را دوست داریم و با او احساس خویشاوندی بیشتری می‌كنیم نسبت به برخی شاعرانِ دیگر.
علی طهماسبی
مشهد
[۱] - سه قصیده، دو مثنوی كوتاه، چهل ودو رباعی، وسی‌چهار قطعه.
[۲] - نگاه كنید به زبان پارسی وعرفان، از صاحب این قلم.
[۳] -- مقدمه ابن خلدون، جلد اول، صفحه ۵ دیباچه مولف
[۴] - پیرما گفت خطا بر قلم صنع نرفت××××××× آفرین بر نظر پاك خطا پوشش باد
[۵] - اشاره به غزلی است از مولوی كه با این بیت آغاز می‌شود:
ای عاشقان ای عاشقان هنگام كوچ است از جهان×××× در گوش جانم می‌رسد طبل رحیل از آسمان
[۶] - الا یا ایهاالساقی ادر كاسا و ناولها××× كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكل‌ها.
بیت فوق ظاهرا و بنا به برخی روایات برگرفته از غزلی منسوب به یزیدابن معاویه است:
اناالمسموم ماعندی بتریاقٍ ولا راقی ××× ادركاسا وناولها الا یا ایهاالساقی
[۷] - نگاه كنید به مثنوی ساقی‌نامه، به‌ویژه این بیت كه
من آنم كه چون جام گیرم به‌دست ××××× ببینم در آن آینه هرچه هست
[۸] - اشاره به داستان یوسف كه در تورات وقرآن آمده است. در تورات نگاه كنید به سفر پیدایش باب چهل ودوم به‌ویژه آیه ۱۵، ودر قرآن سوره یوسف آیات ۷۰ به بعد. البته در قرآن به تفال یوسف به‌وسیله جام تصریح نشده است اما در تورات این تصریح وجود دارد
[۹] - تاكید براین نكته نیز بی‌جا نخواهد بود كه معمولا كسی برای دانستنِ عالم پس از مرگ وقیامت، از دیوان حافظ مدد نمی‌گیرد.
[۱۰] - عشقت رسد به‌فریاد ار خود به‌سا حافظ ××××× قرآن زبر بخوانی با چارده روایت
[۱۱] - در بیت فوق، ضمیر «تو»(مفرد) برای معشوق و ضمیر «ما»(جمع) برای راوی قابل تامل است
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید