شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

برسد به دست خدا


برسد به دست خدا
روی صندلی آبی اش نشستم...
آن قدر به چهره اش نگاه کردم
تا خوابم برد.
در اتاقم را باز کردم
کتاب های خاک گرفته ام
طراحی های سیاه شده ام
قاب عکس شکسته ام
آهنگ هایم
کابوی روی کتاب خانه ام
و تخت نامرتبم
همه چیز فقط رویاست
واقعیت را با هم آتش زدیم
و از دیروز تا هنوز همه چیز خیال است
صندلی آبی، چهره اش خوابم را هم خواب دیدم...
من زندگی ام را با خیال تاخت زدم
و چه بی حواس عمرم را می گذرانم
همه چیز در رویا می گذرد و چه خوب می گذرد
و من تا ابد از خیال بلند نمی شوم.
امضای سفید
شب ریمل هایش را در آب شست
و آب رودخانه سیاه شد
مردم از آب رودخانه خوردند
و سیاه شدند
درختان ریشه هایشان را در آب رودخانه دواندند
پس سیاه شدند
(من سکندری خوردم و سرم به آب افتاد و موهایم سیاه شد)
مادر بزرگی عینکش را در آب شست
و قصه های سیاه تعریف کرد
کودکان قصه شنیدند
و مغزهایشان سیاه شد
شاعری آن قدر سیاه دید که سیاه شد
و زیر تمام سیاه ها من...
امضای سفید می کنم!

نیلوفر کسبی
منبع : روزنامه خراسان