شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

همه چیز برای زانو زدن حزب الله


همه چیز برای زانو زدن حزب الله
کشوری که امروزه به نام "لبنان" می شناسیم، در حقیقت بخشی از "استان سوریه" در امپراطوری منهدم شده عثمانی ست. در جنوب غربی سوریه سلسله جبالی قرا رداشت که به دلیل موقعت جغرافیایی خاص آن به پناهگاه اقلیت های شورشی علیه حکومت عثمانی (اعم از غیر مسلمانان و غیر اهل سنت) تبدیل شده بود. این سلسله جبال را از قدیم الایام "لبنان" می نامیدند.
در ماه های پایانی جنگ جهانی اول که امپراطوری عثمانی آخرین نفس های خود را می کشید، قدرت های پیروز در جنگ، پیشاپیش بقایای این امپراطوری را بین خود تقسیم کردند و در این میان "استان سوریه" را فرانسه به نیش کشید.
در منطقه "جبال لبنان" تراکم مسیحیان(با مذهب کاتولیک) بسیار بالا بود و این مسیحیان به دلیل نزدیکی مذهبی با استعمارگران فرانسوی، همراهی و هماهنگی فراوانی با اشغالگران "سوریه" داشتند اما با توجه به این مسئله که اکثریت جمعیت استان سوریه را مسلمانان تشکیل می دادند، طبیعی بود که فرانسه تضعیف شده در جنگ نمی توانست تا مدتی طولانی، این کشور را تحت سلطه خود نگاه دارد.
سرانجام، مبارزات مسلمانان سوریه از یک سو و فشارهای ناشی از مشکلات خاص فرانسه در اروپا و منطقه از سوی دیگر باعث شد که این قدرت استعماری، به استقلال "سوریه" راضی شود، اما برای این که جای پای خود را به طور کامل در معرکه رقابت های استعماری منطقه از دست ندهد، شرایط را به گونه ای فراهم کرد که "سلسله جبال لبنان" و بخشی از اراضی اطراف آن را که کانون حضور اعراب کاتولیک (موسوم به مارونی) بود از "سوریه" جدا شود و به عنوان کشوری جدید با نام "لبنان" راه استقلال را در پیش گیرد. به این ترتیب، بخشی از یک پیکره واحد، تنها با ملاحظات استعماری مربوط به سال های دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی، تجزیه شد و کشوری کوچک با مرزهایی غیرمنطقی تشکیل گردید.
استعمار فرانسه که تنها جمعیت مسیحی "لبنان" را به عنوان متحدان محلی مهم خود مورد توجه داشت، از این مسئله که اکثریت جمعیت ساکن در لبنان را مسلمانان سنی و شیعه تشکیل می دهند، صرف نظر نمود و تلاش کرد تا با پشتیبانی بی دریغ و همه جانبه از اقلیت مسیحی "لبنان" جایگاه سیاسی و اجتماعی آنان را نسبت به مسلمانان به شدت ارتقا دهد و شکاف طبقاتی پایدار و عمیقی را میان آنان ایجاد نماید و در این کار موفق هم شد. با ممانعت فرانسه از انجام سرشماری دقیق نفوس و عدم انتشار آمار صحیح، این تلقی اشتباه برای مسیحیان لبنانی هم به عنوان یک حقیقت مسلم شد که از حاکمیت بلامنازع سیاسی و اجتماعی در لبنان برخوردار هستند. بیش از دو دهه طول کشید تا شرایط سیاسی ومنازعات و رقابت های منطقه ای، طوایف مذهبی لبنان را رو در روی هم قرار دهد تا برای کسب حقوق مسلم خود هماهنگ با جمعیت هر طایفه، به نزاع برخیزند.
به زودی همه موجودیت لبنان تحت تاثیر منازعات طایفه ای قرار گرفت، از یک سو مسیحیان از جایگاه رفیع خود که به مدد پشتیبانی های مادی و معنوی فرانسوی ها بدست آورده بودند، به آسانی صرف نظر نمی کردند واز سوی دیگر کشورهای عرب همسایه نیز که همگی تحت نفوذ رقیب سنتی فرانسه یعنی انگلستان قرار داشتند، به بهانه حمایت از مسلمانان سنی لبنان و در اصل برای بریدن پای فرانسه از منطقه، به یاری سنی مذهبان پرداختند. در این میان ابرقدرت کمونیست یعنی شوروی هم که با هر دو کشور انگلستان و فرانسه سر رقابت داشت، به این معرکه پیوست. به این ترتیب لبنان در اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی، به بشکه ای تبدیل شد که رقبای قدرتمند شرقی و غربی در آن باروت می ریختند و تنها به آتش فتیله ای نیاز داشت تا منفجر شود و از میان آتش و خون ویرانه های آن، نظمی جدید سر بر آورد.
در اواسط دهه ۱۹۷۰ ورود فلسطینیان رانده شده از اردن به "لبنان"، مقدمات انفجار را فراهم کرد. مسیحیان که احساس می کردند، حضور دهها هزار چریک فلسطینی با خانواده هایشان در لبنان، توازن مذهبی و سیاسی را کشور را به ضرر آنان بر هم خواهد زد. اگرچه تمامی این فلسطینیان را سنی مذهبان متعصب تشکیل نمی دادند اما در آن زمان اکثریت چریک های فلسطینی تحت تأثیر افکار کمونیستی بودند و بخشی از بدنه اردوگاه چپ کمونیست (یا همان شوروی) محسوب می شدند و باز هم در صف مقابل مسیحیان قرار قرار می گرفتند و حضورشان در لبنان، به سود حاکمیت مسیحی نبود. به این ترتیب با کوچکترین بهانه، آتش جنگ داخلی سراسر لبنان را دربرگرفت.
در این میان، بی وزن ترین طایفه ساکن در لبنان، "شیعیان" بودند که به دلیل فقدان پشتیبان خارجی، در بدترین موقعیت قرار داشتند. نه کشورهای اهل سنت و نه مسیحیان، هیچ تمایلی به ایجاد ارتباط و اتحاد استراتژیک با شیعیان نداشتند. این اقلیت استعمار شده، تحت تأثیر چنین شرایطی به سوی اردوگاه چپ رانده شدند تا فارغ از اعتقادات مذهبی، از پشتیبانی یک عامل خارجی و مزایای همپیمانی با سازمان های کمونیستی فلسطینی برخوردار شوند. در چنین شرایطی صف بندی های رایج در لبنان کاملاً مشخص شد و آتش جنگ نیز از سوی اردوگاه های خارجی غربی و شرقی تشدید شد. در نهایت، این جنگ به نتایج مورد نظر مسیحیان و مسلمانان نرسید. هر دو جبهه به شدت فرسوده شدند و در نهایت زمینه برای تجاوز مستقیم یک دشمن کارکشته فراهم شد و رژیم صهیونیستی، این بار به شکلی وسیع سراسر خاک لبنان را مورد حمله قرار داد.
این اولین حمله ارتش صهیونیستی به خاک لبنان نبود اما نخستین بار بود که پایتخت این کشور را به اشغال در می آورد. این تهاجم بی سابقه به نتایج خونباری منتهی شد که آمار بسیار خوش بینانه ۱۹۰هزار کشته لبنانی از آن جمله است اما یقیناً یکی از مهمتریم نتایج این سالهای پرآشوب و مصیبت، تحولات بی سابقه در طایفه شیعه محسوب می شود.
شیعیان که در دهه ۶۰ میلادی به همت رهبر تازه نفس و پرانرژی شان یعنی امام موسی صدر، در حال تشکل یابی و تنظیم توان اجتماعی و سیاسی خود در مقابل سایر طوایف لبنان بودند، با شروع جنگ های داخلی، ناخودآگاه به اردوی چپ کشیده شدند. طبیعی بود که چنین فرآیندی از سوی یک پیشوای روحانی و فرزانه چون امام موسی صدر قابل تحمل نبود و باید جایگزینی مطلوب برای این انتخاب ناگزیر ایجاد می شد. این گونه بود که اولین سازمان نظامی شیعه توسط امام موسی صدر و دکتر چمران تشکیل شد تا مستقل از جریانات و طوایف دیگر، به دفاع از مرزهای سیاسی و اجتماعی طایفه شیعه بپردازد و از گرایش جوانان شیعه به سازمان های کمونیستی جلوگیری کند. عملکرد چشمگیر سازمان "امل" در طول جنگ داخلی و در حملات رژیم صهیونیستی، نشان دهنده توانایی بالای طایفه شیعه، برای تأثیرگذاری بر معادلات داخلی لبنان بود.
با حذف امام موسی صدر و بازوی نظامی او یعنی مصطفی چمران از صحنه لبنان، توانمندی های روبه رشد شیعیان در تشکل دیگری که بعدها نام "حزب الله" به خود گرفت، متمرکز شد. این بار، شیعیان از پشتیبانی خارجی که در منطقه نفوذ و تأثیرگذاری فراوانی داشت، یعنی ایران برخوردار بودند. حزب الله در ابتدا تمامی قوای سیاسی و نظامی خود را در جبهه نبرد با اشغالگران صهیونیست متمرکز نمود. طبیعی بود که رقبای مسیحی و سایر طوایف تحریک شده علیه شیعیان و حتی رقیبی هم طایفه مانند "سازمان امل" در چنین موقعیتی، برای ضربه زدن به "حزب الله" تلاش هایی صورت دهند و گاه رزمندگان این تشکل را به نبرد در دو جبهه داخلی و خارجی وادار نمایند اما تمامی این مشکلات تحمیلی، نتیجه ای جز آبدیده تر و مجرب تر شدن "حزب الله" برای رقبایش نداشت.
اینگونه بود که وقتی پس از ۱۸ سال، اشغالگران صهیونیست، خاک لبنان را (صرف نظر از مزارع شبعا و تپه های کفر شوبا) ترک کردند، آن چه پشت سرخود باقی گذاردند، کشوری بود ویران و احزابی فرسوده و در هم شکسته و ناکارآمد، به اضافه سازمانی سیاسی و نظامی تحت نام حزب الله که در اوج محبوبیت، شکوفایی و توانمندی خود بود واگر فرصت و فراغ بال می یافت، می توانست تمامی صحنه سیاسی لبنان را به سود خود و طایفه شیعه متحول سازد.
حال دیگر شیعیان اقلیتی استعمار زده، سرکوب شده و میراث دار عقده های چند صد ساله نبودند بلکه قوی ترین قدرت نظامی لبنان و پرنفوذترین جریان سیاسی این کشور به حساب می آمدند و تعجبی نداشت که یک بار دیگر "رقبای قدیمی" از مسیحی گرفته تا سنی و دروزی، با تحریکات خارجی و جاه طلبی های رهبران قدیمی و شکست خورده خود، به امید حذف یا حداقل تضعیف قدرت بلامنازع حزب الله وارد عمل شوند.
به این ترتیب جنگ سردی پر حجم علیه حزب الله آغاز شد. این جنگ سرد با نمایش عزم جدی حزب الله برای ورود به ساختار سیاسی دولت و پارلمان لبنان به اوج خود رسید اما تدابیر داهیانه رهبری حزب الله نتابج جنگ تبلیغاتی دشمنان داخلی و خارجی را به حاقل ممکن رساند تا جاییکه عملاً بی تأثیر شد.
در چنین مقطعی تنها یک گزینه دیگر پیش روی دشمنان قدرت بلامنازع حزب الله قرار داشت و آن هم دامن زدن به جنگ داخلی دیگری بود که طی آن زمینه مداخله مستقیم قدرت های خارجی، خصوصاً آمریکا و رژیم صهیونیستی فراهم شود تا آنان در فضای مسموم بین المللی پس از حملات ۱۱ سپتامبر، رأساً دست به حذف "حزب الله" بزنند. ترور "رفیق حریری" نخست وزیر سنی مذهب لبنان، شاهکاری قابل تحسین از سوی طراحان بازی های سیاسی در منطقه بود که می توانست آتش جنگی سهمگین را در لبنان برافروزد.
به دلیل تمایلات ضد سوری "رفیق حریری"، این جنایت به راحتی به سوریه نسبت داده می شد و می توانست شبه نظامیان طوایف سنی را به جان ارتش سوریه بیندازد و در چنین معرکه ای، مسیحیان هم که سال ها بود از ترس ارتش سوریه دم بر نمی آوردند، به جبهه نبرد می پیوستند و پیش بینی ها این بود که با توجه به این شرایط، حزب الله چاره ای جز مداخله به نفع سوریه نخواهد داشت و این همان جام طلایی بود که دشمنان داخلی و خارجی حزب الله انتظارش را می کشیدند. جنگ مغلوبه می شد و اسرائیل نیز به بهانه حفظ امنیت در مرزهای خود، از جنوب لبنان وارد عمل می شد و آمریکا نیز برای پاسداری از صلح!! اقدام به پیاده کردن تفنگدار دریایی در لبنان می نمود و قس علی هذا.
این بار نیز رهبری "حزب الله" با یک "مدیریت بحران" بی سابقه، شاهکاری دیگر خلق نمود. نتیجه این مدیریت بحران بدین قرار شد که با گذشت ۲ سال از ترور رفیق حریری، نه تنها جنگ داخلی به وجود نیامد، بلکه حزب الله در کمال ناباوری موفق شد متحدانی استراتژیک در میان طوایف سنی، مسیحی و دروزی لبنان برای خود کسب کند و کار را به جایی برساند که رهبران قدیمی این طوایف که برای شروع جنگ داخلی لحظه شماری می کردند، امروز، خود، از آن پرهیز نمایند چراکه بیم دارند که چنین جنگی به جنگ درون طایفه ای با متحدان حزب الله هم منجر شود و نتایج ناگوارتری برای آنان به بار بیاورد. از طرف دیگر، امریکا و اسرائیل نیز با ناامیدی از تشریک مساعی احزاب و طوایف داخلی لبنان، بار دیگر به فکر افتادند که رأساً وارد عمل شوند و خرمراد را به منزل برسانند.
تبدیل یک درگیری محدود مرزی و یک عملیات اسیرگیری کوچک و ساده به جنگی ۳۳ روزه که دامنه التهاب و بحران آن تمامی منطقه را در برگرفت. اما این بار نیز حزب الله با مدیریت نظامی حیرت انگیز خود، نتیجه جنگ را کاملاً به نفع خود تغییر داد و بر محبوبیت و نفوذ داخلی و منطقه ای خود افزود. دشمنانی که امید داشتند با تضعیف نظامی حزب الله در طول جنگ، بار دیگر امکان قطع ید این سازمان از حیات سیاسی لبنان فراهم شود یا حداقل احتمال پیروزی آنان در جنگ داخلی علیه حزب الله و متحدانش بیشتر گردد، با ناامیدی کامل از راهکار نظامی، به تدابیر سیاسی خود برای هرچه محدودتر و منزوی تر کردن حزب الله مشغول شوند. آن چه امروز در صحنه سیاسی لبنان بر سر انتخاب رئیس جمهور لبنان جریان دارد، نقطه اوج ورود رقبای سرسخت حزب الله به فاز سیاسی می باشد.
"امیل لحود" را باید جدی ترین متحد داخلی حزب الله در منازعات سیاسی داخلی لبنان دانست. او در تمامی دوران ریاست جمهوری خود، حتی لحظه ای در حمایت از حزب الله و مقاومت مشروع این سازمان علیه رژیم صهیونیستی تردید نکرد و با تمام توان قانونی خود علیه مخالفان حزب الله وارد عمل شد. انتخاب رئیس جمهوری که رویه ای مانند "امیل لحود" نداشته باشد، بزرگ ترین آرزوی گروه های مخالف حزب الله، موسوم به "۱۴مارس" است. این گروه ها که از تمام راهکارهای گذشته خود برای عقب راندن "حزب الله طرفی نبستند، امروز تمام امید خود را به کرسی ریاست جمهوری گره زده اند زیرا اگر این مقصود نیز به نتیجه مطلوب نرسد، عملاً موجودیت سیاسی این جریانات، با تهدید نابودی مواجه خواهد شد و اعتبار آنان در میان طرفدارانشان از میان خواهد رفت.
درست به همین دلیل است که جلسات پارلمان لبنان برای انتخاب ریاست جمهوری، بارها به تعویق افتاده است. علی رغم اتفاق نظر ظاهری تمامی گروه های سیاسی لبنان برای ریاست جمهوری "میشل سلیمان"، احزاب"۱۴مارس" همواره بیم دارند که "میشل سلیمان" به "امیل لحود" دیگری تبدیل شود و سرکه ای که گذاشته اند به شرابی تلخ بدل شده و به کام خودشان ریخته شود. از انصاف نباید گذشت که این هراس بی دلیل نیست و حقیقتاً چنین احتمالی بسیار قویست. میشل سلیمان فرماندهی مسیحی اما وطن پرست است که برخلاف اکثر رهبران ۱۴ مارس از سوابق فساد ملی، سیاسی و اخلاقی برخوردار نیست و از محبوبیت خوبی نیز برخوردار است. تجربه تاریخی نشان داده است که به دلیل عدم صداقت و "ماکیاولیسم مزمن" موجود در میان احزاب سنتی لبنان، این نوع افراد، ناخودآگاه به سمت جریان پاک و قابل اعتمادی چون حزب الله سوق پیدا می کنند. چنین اتفاقی در گذشته ای نزدیک درباره "میشل عون"، رهبر پرطرفدار مسیحیان مارونی رخ داده است. او کسی بود که همه می پنداشتند باید پرچم دشمنی علیه حزب الله بلند کند اما پس از چند جلسه مذاکره با رهبران ۱۴ مارس ناگهان به سوی حزب الله چرخید و دست در دستان "سید حسن نصرالله" گذاشت و تا جایی پیش رفت که به تنها کاندیدای "حزب الله" برای تصدی پست ریاست جمهوری لبنان تبدیل شد. هرچند که حزب الله و شخص میشل عون هم امروز با ریاست جمهوری (میشل سلیمان) مخالفت نمی کنند.
در این میان، ترور "فرانسوا الحاج" فرمانده عملیات ارتش لبنان در ۱۹ آذر نیز یکی دیگر از پرده های نمایشی است که دشمنان و رقبای حزب الله برای ممانعت از ریاست جمهوری میشل سلیمان یا حداقل دور کردن او از احتمال گرایش به حزب الله طراحی شده است.
با توجه به این مسائل، غالب ترور های انجام شده در لبنان در کوتاه مدت، با هدف تشدید اختلافات طایفه ای طراحی می شود. به احتمال قریب به یقین، پیش بینی طراحان چنین تروری این است که "میشل سلیمان" با وجود حساسیت و تعهدی که نسبت به ارتش احساس می کند، یا در رها کردن ارتش و نشستن بر کرسی ریاست جمهوری تردید کند، یا برای گرفتن انتقام همرزم خود که تنها کاندیدای جانشین او نیز بود، وارد عمل شود و بخشی از ائتلافی را که برای به قدرت رساندن او شکل گرفته است، مورد تهدید قرار دهد چرا که این ترور به گروه سنی مذهب "فتح الاسلام" نسبت داده می شود و مقابله با آن (همانگونه که در نبرد نهرالبارد اتفاق افتاد) به محبوبیت میشل سلیمان در میان رهبران سنی مذهب لطمه خواهد زد و بر وزن مسیحی او در معادلات سیاسی افزوده و از وجهه ملی او خواهد کاست. یا شاید هم این ترور آغاز زنجیره ای از توطئه های جدید باشد که بدون شک هدف نهایی آن، پایین کشیدن حزب الله از قله عزت و کرامتی ست که بر رأس آن نشسته است. باید انتظار کشید و آخرین تحولات لبنان را رصد و نظاره کرد.
محمدعلی صمدی
منبع : رجا نیوز


همچنین مشاهده کنید