یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تئوری آشوب


تئوری آشوب
این گفته چه کسی است؛ «تنها چیزی که می فهمم این است که نمی توانم هیچ چیزی بفهمم.» جرج بوش؟ فرانک رایکارد؟
نمی توانم به خاطر بیاورم و موتور جست وجوگر گوگل هم چاره ساز نیست، اما بالاخره کسی این را گفته، شاید همین به سادگی و آسانی بتواند پاسخ غضب آلود و سراسر خشم یک کارشناس و صاحب نظر تحلیلگر لیگ اسپانیا در این فصل باشد. تئوری آشوب؟ شاید بهترین راه فرار باشد.
طی دو هفته اخیر مصرانه تلاش کردم علت اتفاقاتی که افتاده را کشف کنم.
اما جذابیت های سواحل زن زیبارا (ZanZibara) و شلوغی کافی نت های این اطراف کمی حواسم را پرت کرد. البته به طور غریزی معنی این اتفاق را تا آنجایی که ممکن بود درک می کردم. علاوه بر این بد نیست نیم نگاهی به فوتبال انگلیس هم داشته باشیم و به این وسیله می توانید از ماجراهای دو هفته اخیر لالیگا که می توان گفت هیچ تمرکز و هدفی در پی نداشت، چشم پوشی کنید. شاید هم اشتباه کنید، اما اجازه بدهید کمی زیاده روی کنم و از تجربیات جاهای دیگر و فوتبال های دیگر حرف بزنم، شاید نوری در این تاریکی روشن شود.
یکشنبه دو هفته پیش در ویمبلی بودم، یک تماشاگر ساده که بازی مک دانز و گریمسبی تاون را در فینال قهرمانی جام Johnstone تماشا می کرد، عنوانی که چندان جذاب و هیجان انگیز هم نبود، اما در استادیوم تازه افتتاح شده لندن می توانست تاثیرگذار باشد. برای آنهایی که با این رقابت ها آشنایی ندارند و هیچ چیز در موردش نمی دانند باید بگویم که یکی از لیگ های سطح پایین فوتبال انگلیس است.
لیگ دسته یک و دو که نامگذاری شده اند و در حقیقت این تیم ها در دسته ۳ و ۴ با هم به رقابت می پردازند، البته این شانس را دارند که در ویمبلی بازی کنند و از نظر مالی باشگاه ها کمی سود به جیب بزنند.
این تیم ها گاهی شانس می آورند و می توانند با بازی های خوب و درخشان به جام حذفی هم راه پیدا کنند و...
اولین بار بازی تیم گریمسبی را در سال ۱۹۶۵ تماشا کردم و خب لذت خاصی هم نبردم و تا امروز هم دیگر پیش نیامد تا مشتاقانه نتایج بازی هایش را پیگیری کنم.
البته نوع تربیت و پرورش شخصیتی ام به گونه یی بوده که هر گونه آمیختگی احساسی و هیجانی نسبت به مسائل مهم و منطقی در نظرم مردود است. یک بار هم در گفت وگویی با اسکای اسپورت گفتم که شما تیم فوتبال تان را انتخاب نمی کنید، این تیم است که شما را انتخاب می کند. اما گریمسبی از سال ۱۸۷۸ در کتاب تاریخ حضور داشته و بنابراین لازم است به احترام شان کلاهتان را بردارید. اگرچه تیم مک دانز داستان دیگری دارد، این تیم در سال ۲۰۰۴ متولد شد و من هیچ بحث و گفت وگویی درباره چرا و چگونگی تاسیس و تولد این باشگاه ندارم، اما آنها بهتر از گریمسبی بودند و شایسته پیروزی،
روز جالبی بود و من پسرم را نیز همراه خودم بردم، همیشه دلم می خواست او را به ویمبلی بیاورم تا از نزدیک بازی بعضی از تیم های ناشناخته و گمنام را تماشا کند اما ببیند که چنین تیم هایی هم وجود دارند. نتیجه بازی خیلی هم اسفناک نبود (دو بر صفر) و خب ما یک پنالتی هم از دست دادیم. در استادیوم مردمی را می دیدم که از گریمسبی بودند که طی ۳۰ سال اخیر هرگز ندیده بودم شان و عجیب تر این بود که آنها مرا می شناختند و... بگذریم،
فوتبال چیزی شبیه این است. یک گروه که علاقه یی مشترک دارند و همگی با اتوبوس به لندن می آیند، به عبارت خوشایندتری می توان گفت برای تشویق تیم مورد علاقه مشترک شان چندین ساعت سختی را تحمل می کنند تا ۹۰ دقیقه لذت ببرند.
من هرگز آنجا زندگی نکرده ام جز چند سالی در دوران کودکی ام، اما رشته هایی نامرئی قلبم را با آنها پیوند می داد. اما یک سوال وجود داشت که چرا به جانستون پینت علاقه دارید و جواب من این بود؛ «به خاطر اینکه من یک هنرمند هستم،» به نظر می رسید آنها این پاسخ را دوست دارند و به همین دلیل دو بلیت ۴۰ پوندی به من جایزه دادند. حدس می زنم تنها کسی بودم که توانستم همراه پسرم با آرامش داخل ورزشگاه شوم و...
مسابقه فوتبال بسیار بهتر از چیزی بود که انتظار داشتم. تبلیغی خوب برای مسابقات دسته ۴ فوتبال انگلیس.
اگر چیزی در مورد آن نمی دانستید و از شما درباره سطح مسابقه سوال می شد، ممکن بود فکر کنید در چارچوب رقابت های دسته ۲ انجام می شود.
مقایسه یی که در مورد فوتبال اسپانیا به سختی امکان پذیر است اما حدس می زنم که لیگ دسته ۲ انگلیس کمابیش باید در سطحی مشابه Sequnda B (دسته دوم باشگاه های اسپانیا) باشد؛ مسابقات باشگاهی که معمولاً در بخش منطقه یی انجام می شود.
روزنامه نگاران اسپانیایی سخت تلاش می کنند به خوانندگان شان اهمیت جام انگلیس و شوک هایی که به تماشاگر وارد می کنند را توضیح دهند، اما مجبور می شوند به مقایسه دو به دو بپردازند به عنوان مثال لیگ دوم انگلیس (مدل قدیمی دسته ۴) با دسته سوم اسپانیا Spain Terceva همطراز می شود. اگرچه من شخصاً این طور فکر نمی کنم. کیفیت و سطح فوتبال اسپانیا رو به سرازیری است، یک سرازیری هشداردهنده، انسجام و یکپارچگی که در تیم های پایه یی دسته ۴ انگلیس مشاهده می شود شبیه سری B و C اسپانیاست که شاید از نظر عده یی پیش پاافتاده و عادی باشد، اما به عقیده من این یک زنگ خطر است. اما گفتنش سخت است. بازیکنان لیگ های دسته پایین اسپانیا در لیگ دسته یک و دو انگلیس موفق هستند و بالعکس.(اگرچه نه در همان سطح) اما سطح تکنیکی بازی ها و بازیکنان که به طور مثال در ویمبلی دیدم خود گواه خوبی برای خیلی چیزها است.
اما در ساحل زن زیبارا چیزهای دیگری هم فهمیدم. سرزمینی که بخشی از تانزانیا است و روح زنده فوتبال را در آنجا هم می توانید ببینید. در یکی از گشت و گذارهای ساحلی ام با کسی آشنا شدم که «برت» صدایش می زدند. یک روز بعدازظهر را با هم گپ زدیم و درباره آخرین اتفاق مهم فوتبال قاره یعنی جام ملت های آفریقا صحبت کردیم.
اما علت اصلی که به سمت برت جذب شدم و با او حرف زدم این بود که به نظر می رسد یک بارسلونایی خالص است. پیراهن رونالدینیو را پوشیده بود و کنار ساحل قدم می زد. وقتی از او پرسیدم طرفدار کدام تیم است، گفت؛ سویا، به خاطر اینکه فرانک کانوته را دوست دارد، هنگامی که سوال هایم را بیشتر پرسیدم، فهمیدم که او فکر می کند «سویا» در لیگ پرتغال بازی می کند. این برایم شگفت انگیز بود. چطور می توانستم اطلاعات کامل و البته نه چندان پیچیده یی به برت بدهم تا همان طور که در این شهر ساحلی زندگی می کند از فوتبال جهان هم بیشتر بداند.
کمی در اینترنت جست وجو کردم و چیزهای بامزه یی یافتم؛ اینکه تیم فوتبال زن زیبارا یک بار مقابل جمهوری ترک قبرس شمالی بازی کرده و ۴ بر یک باخته است. آنها یک مربی آلمانی داشته اند که الیویر پوچر نام داشته. البته توصیه ام این است که هرگز همه چیزهایی را که در وب سایت ها می خوانید باور نکنید،
آخر هفته برای تعطیلات به لندن آمدم و طبق معمول اخبار و وقایع فوتبال اسپانیا را پیگیری کردم. دپورتیوو با نتیجه سه بر یک مایورکا را برده بود. اما روزهای بعد به علت اینکه ناخواهری ام عضو «اسکای» نبود من هم نتوانستم بازی های مهمی مثل بتیس- بارسا و ویارئال- اتلتیکومادرید را پیگیری کنم؛ بازی هایی که هم مهم بودند و هم جذابیت های زیادی داشتند. (البته روزنامه مارکا در لندن توزیع می شود اما من مجبور بودم به اسپانیا برگردم به همین علت فرصت کافی برای گشت و گذار در کیوسک های مطبوعاتی لندن را نداشتم.)
آنچه در نگاه اول به نظر می آید این است که ویارئال دو تیم صدر جدولی رئال و بارسا را حسابی دچار چالش کرده است و هر هفته برایشان دردسر جدیدی می تراشد. این یک حقیقت است و بررسی اجمالی جدول لالیگا و هم امتیازی بودن ویارئال با بارسا و فاصله اندکش با رئال خود می تواند شاهدی بر این ادعا باشد.
خب همان طور که در پاراگراف ابتدایی این مقاله هم نوشتم این روزها لالیگای اسپانیا از تئوری آشوب پیروی می کند. هرگز نمی توانم سالی را به سختی این فصل در لالیگا مثال بزنم، حداقل طی ۱۸ سالی که اینجا زندگی کردم چنین چیزی بی سابقه بوده است.
مساله فقط این نیست که ویارئال هم امتیاز بارسا است و فقط تفاضل گل بیشتر باعث شده در جایگاه سوم قرار بگیرد. بهتر است به خاطر بیاوریم که آنها سال ۲۰۰۵ را هم با سومی به پایان رساندند و فصل بعد به نیمه نهایی لیگ قهرمانان صعود کردند اما از آنجایی که شروع ضعیفی در فصل لالیگا داشتند این خوش شانسی به رکورد ۹ بازی بدون شکست محدود شد و ادامه نیافت.
انسجام تیمی ویارئال را این روزها به صخره می توان تشبیه کرد. اگرچه پیش از این به آنها لقب زیردریایی زرد را داده بودند اما شاید بتوان گفت رسیدن به قهرمانی اسپانیا حالا برایشان یک آرزوی دور و دراز و بعید نیست. چرا که نه؟ رئال مادرید صدرنشین جدول هر لحظه امکان دارد در یک مسابقه متزلزل و نامطمئن حاضر شود و ۳ امتیاز مهم را از دست بدهد. اما از سویی در مقابل ویارئال اثبات کرده که به قدرت تیمی اش متکی است نه به توانایی های فردی بازیکنانش. این تیم های بزرگ و صاحب نام و البته مدعی چه کار می کنند؟ جمعی از بازیکنان خوب و ستاره را در تیم خود جمع کرده اند و به بردهای ضعیف و گاهی تساوی های نه چندان دلچسب امید بسته اند؟ شاید این یک راز است که هنوز کسی از آن سر درنیاورده. اما شاید بهتر باشد هیچ پیش بینی نکنیم. هنوز اتفاقات عجیب و غریب زیادی در راه است که می تواند یک آشوب واقعی باشد. چیزی که هیچ کدام از ما هنوز نمی دانیم.
فیل بال
نویسنده آزاد انگلیسی
ترجمه؛ شیوا آباء
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید