یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

موقعیت،امکان و آزادی


موقعیت،امکان و آزادی
طیفی از متفکران و اندیشمندان هستند که می توان بین افکار آنها با جهان و اندیشه های مولانا مقایسه هایی ترتیب داد. علت انتخاب خوزه اُرتگایی گاست هم چنین است. البته این مقایسه الزاماً تطبیق و تحمیل نیست. بلکه می تواند پاره هایی از اندیشه آنان باشد یا کلی در نقطه مقابل به عنوان چشم انداز متفاوت از یک امر واحد باشد. به این علت، شخصیت خوزه اُرتگایی به نحوی جمع چند اندیشه بزرگ است. مثلاً در جامعه شناسی، زیمل برخلاف بسیاری به عنصر فرد بها می دهد. گاست خود تصریح می کند که از اندیشه زیمل استفاده کرده است. او همچنین از آراء دیلتای و هایدگر استفاده کرده است.
جایی خواندم که برخوردی بین گاست و هایدگر صورت گرفت. عجیب این است که هایدگر از آشنایی و همدمی و مصاحبت با گاست اظهار خوشبختی کرده بود. لوکاچ در بحث جامعه شناسی توده و دموکراسی به او استناد کرده است.
گاست در ابعاد و زوایای مختلف اندیشه های وسیعی دارد. متأسفانه به دلیل گفتمان های حاکم بر اندیشه های چند دهه قبل و ایدئولوژی حاکم بر ترجمه در ایران بسیاری از آثار گاست در پرده غفلت مانده است. کتاب های گاست طیف وسیعی از مباحث انسان شناسی و تاریخی را شامل می شود. در صورتی که تاکنون فقط یک کتاب از او ترجمه شده است. بسیاری اند از بزرگان اندیشه و فلسفه که در ایران ناآشنااند. گاست یکی از آنان است. دلیل آن هم فیلترینگ حاکم بر امر ترجمه در ایران است.
یکی از شخصیت هایی که واقعاً با مولانا قابل مقایسه بوده، گئورک هامان است. اندیشه های او بسیار به مولانا شبیه است. خصوصاً در بحث سیستم گریزی و نقطه ناپذیری ادله بسیار قدرتمندی ارائه می کند.
من به دو دلیل به بحث و بررسی تطبیقی بین مولانا و گاست پرداختم. اول شباهت بعضی از مفاهیم بنیادین گاست با اندیشه های مولاناست. گرچه مبانی وجودشناسی و معرفت شناسی آنان با هم متفاوت است.
دوم اینکه به بهانه این بحث وجوهی از شخصیت مولانا را بررسی کنم. زیرا گمان می کنم در بحث هایی مثل جبر و اختیار و آزادی به مولانا ظلم شده است. بعضاً مولانا را به گزاره های متناقضی متهم کرده اند.
سه واژه کلیدی نزد گاست موقعیت، امکان و آزادی است.اگر به این سه واژه بیشتر بپردازیم خیلی به جاست.
قبل از شروع بحث درباره مباحث تطبیقی و فواید علمی آن سخنی کوتاه می گویم.
در طول زمان بعضی تحقیق ها درباره شخصیت های فکری بعد از مدتی رسوب گزاری می کنند. از این رو گاهی اوقات با شکل گیری گفتمان ها و پارادایم های جدید می توان از بعضی تصوراتِ قالبی رهایی یافت. تصوراتی که آدمیان را با آنها طبقه بندی می کنیم و قضاوت کرده و در باره آنها ایده می دهیم، بدون آنکه مبانی این تصورات درست باشند.
در مورد مولانا تصورات قالبی بسیاری دیده می شود. بسیاراند نوشته های کسانی که موافق یا مخالف مولانااند و از او دفاع بد و به او حمله خوب کرده اند. مطالعات تطبیقی لااقل سوال های جدیدی مطرح کرده و باعث می شوند چشم انداز ما نسبت به موضوع تحقیق تغییر کند.
با ایجاد سؤال ها و زاویه های جدید، با فرهنگ یا ایده جدیدی مواجهه می شویم. نه به این معنا که آن را مونتاژ کنیم بلکه این امر بهانه ای می شود تا به این وادی با چشم جدیدی بنگریم.
دومین دلیلی که درباره چرایی مطالعات تطبیقی مطرح می شود این است که ما چون فرهنگ و اندیشه ایرانی را کوتوله می بینیم، خود را و مشاهیر خود را با مشاهیر غرب مقایسه می کنیم تا خود کم بینی مان جبران شود. در جواب باید گفت اتفاقاً اولین کسانی که این گونه مقایسه ها را آغاز کردند خود محققان و مستشرقان غرب بودند. آیا در این مورد حس خود کم بینی غربیان باعث شد به چنین مقایسه هایی دست بزنند؟
به بحث اصلی سخنرانی می پردازم. در این مسیر از زندگی شخصی خوزه اورتگایی گاست درمی گذرم.
یکی از انتقاداتی که گاهی بر گاست مطرح کرده اند این است که گاست اندیشه سیستماتیک و نظام مندی ندارد. در چشم انداز نخست همین معنا به نظر می رسد. زیرا بسیاری از مفاهیم پایه ای گاست، معادل هایی در اندیشه های فیلسوفان و متفکران معاصر او دارد. مثل یاسپرس، اندیشه های هایدگر، نوشته های کیرکه گور و هامان. اندیشه های این متفکران عموما با اندیشه او همخوانی و نزدیکی دارند. در بحث توده و عقلانیت اندیشه او بسیار شبیه میگل دِ اونامونو است.
می توان گفت گاست برداشت آزادی از چند اندیشه را جمع آوری و ارائه کرده است. بنابراین اندیشه او واجد اصالت نیست ولی به نظر می رسد اینگونه نباشد.
حتما اصطلاحی به نام نظریات کریدوری به گوشتان خورده است. یعنی بعضی افراد نظریات کریدوری دارند. یعنی الزاماً نظریاتشان اصالت محض ندارد و مُبدع نیستند. گرچه مُبدع خالص هیچ گاه وجود خارجی ندارد.
نیاز اول، معمولاً متعلق به خود صاحب اندیشه است. گاست می گوید نیاز اول او اسپانیا بوده است. اگر کسی آثار او را مطالعه می کند درمی یابد بسیاری از اندیشه های کلامی، فلسفی، بحث عقل حیاتی و عقل تاریخی گره گاه اصلی شان اوضاع و احوال اسپانیای بحرانی آن روزگار است.
گاست متولد ۱۸۸۳ است. او زمانی می زیست که اسپانیا در حال از هم پاشیدگی بود. به همین دلیل یک کتاب او "اسپانیایی بی ستون فقرات" یا "اسپانیای ضعیف شده" نام می گیرد. یعنی اسپانیای آن روزگار نقطه گریز و گرایش او ست.
هم به اسپانیا دچار است و هم از اسپانیایی وحشت دارد که به فاشیسم دچار است. این موارد کم کم اندیشه ها و تئوری های او را شکل می دهند.
او ممکن است در این تئوری ها از بحث امکان یا ضرورت هایدگر یا بحث وضعیت یاسپرس سخن بگوید. در سال ۱۹۳۰ کتابی از او به چاپ رسید که او در آن از وضعیت و موقعیت سخن به میان می آورد.
نمی شود گفت پای سرقت به میان آمده است. چون کتاب هر دو (یاسپرس و گاست) هم زمان به چاپ رسید. ولی اندیشه های گاست در چند کلید واژه شبیه اندیشه یاسپرس است.
این چشم انداز باعث شده، مبانی جامعه شناسی، فلسفی، انسان شناسی و آزادی او در مجموعه ای هماهنگ شکل بگیرد. تکیه من هم بر این بحث است.
یکی از کلید واژه های گاست، واژه "امکان" است. شما یا از دیدگاه کلامی و فلسفی به این واژه می نگرید و یا در بحث عقل و تاریخ و انسان و جامعه آن را بررسی می کنید.
گاست، کلید واژه امکان را هم برای انسان، هم برای موقعیت و محدودیت و هم برای بازی آزاد جبرها که بر آیندش آزادی است، بسیار استفاده می کند. چرا؟ زیرا امکان در فلسفه او، یاسپرس، هایدگر، سارتر و سایر اگزیستانسیالیست ها و همچنین در مولانا، امکان یعنی ناضرورت و نفی ضرورت یعنی ناحتمیت، گشودگی، انتفاع، له و علیه چیزی بودن.
اگر دقت کنید سارتر در کتاب تهوع، یکی از دلایل تهوع را وجه امکانیت عالم می داند.
البته امکان های مورد نظر او امکان های رنگ آمیزی و تیره و سیاه است. یعنی امکان های علیه اوست.
در فلسفه های اگزیستانس امکان یعنی نفی ضرورت. یاسپرس می گوید در امکان، نفی ضرورت است و در نفی ضرورت بازی و تصمیم ما شکل می گیرد.
گاست عین همین تعبیر را استفاده می کند. او می گوید: جهان به مثابه مجموعه امکان هایی پیش ما نهاده شده است. افقی از امکان های نیک و بد پیش روی ماست. او سپس می گوید: زندگی در عمق خودش تراژیک است. چون ما همیشه در معرض خطریم. او می گوید: تمام عظمت و آزادی انسان در همین خطرپذیری، ریسک پذیری و عمق تراژیک زندگی است.
ولی در این عمق تراژیک است که او مثل اونامونو و کیرکگور معتقد است امید و آزادی می روید.
فلاسفه اگزیستانس از جمله گاست و یاسپرس معتقدند امکان، جلوتر از واقع یا وقوع است.
به عبارتی برتر از وقوع است. اینجاست که واقعیت ها و عینیت ها و اشیاء بیرون بر ایشان بها و ارزشی ندارد. یا در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد. چون امکان، مقدم بر واقع و فراتر از آن است. به همین دلیل در واقعیت، دایره امکان در حال بسته شدن است.
در فلسفه و کلام ما در تعریف امکان و وقوع گفته می شود وقوع، بسته شدن دایره امکان است. گرچه خود واقعیات هم امکان اند. زیرا عالم، عالم امکان است. پس سرشت جهان سرشت ناضرورت است.
در نظر گاست سرشت عالم، سرشتِ مجال چشم اندازهای مختلف است. او در عرصه هنر و ادبیات از سرشت مجال چشم اندازهای مختلف استفاده می کند.
منظور او کنار هم نهادن چشم اندازهاست. یعنی یک نفر سعی می کند از چند چشم انداز به یک چیز و پدیده بنگرد.
یکی از خصوصیات اشعار مولانا که متأسفانه از آن غفلت شده همین ویژگی است.
یکی دیگر از کلمات کلیدی گاست، "سیرورت" به معنی شدن و در مقابل بودن است. یکی دیگر از واژه های کلیدی گاست، "موقعیت" است.
آن "امکانیت" به اضافه "سیرورت" و "موقعیت" عملاً ما را در یک بازی چند گانه وارد می کند. درست به ابعاد کلمه Game.
اگر من بخواهم تضمینی بگیرم و تابع الزام در مقابل امکان باشم، تابع حتمیت و عادت و تقلید باشم تمام این موارد از نوع بستن مدار امکان و به بن بست نشستن است.
تقلید، عادت، امر ثابت و هر چیزی حتی عقل انتزاعی مدار ما را می بندد. به همین جهت است که گاست، موقعیت را مطرح می کند. اما نه موقعیتی که من تابع آن هستم. نکته همین جاست که یاسپرس از آن به بودن در وضعیت یاد می کند.
من در موقعیت، بازی های خود را شکل داده و امکان های خود را به دست می گیرم. به امکان ها وقوف پیدا می کنم و بازی ها و احتمال های خود را رقم می زنم. نه به این معنا که موقعیت و وضعیت من را تابع خود کند. بلکه فقط مجال بازی من می شوند.ممکن است از این قضیه دو گونه برداشت شود. اول آن چیزی که من تابع شرایط شوم که یاسپرس از آن به لاشرطیت و نامشروط و نامقید بودن به شرایط یاد می کند.
یاسپرس می گوید وجودِ اصیل (دازاین) موقعیت را گرفته و در وضعیت قرار می گیرد؛ اما تابع وضعیت نمی شود. حتی اگر جبرهای محیط و وراثت بر او تحمیل شوند.
در زندگی، جبرهای مختلف و بازی جبرها وجود دارد. در این بازی جبرهاست که مجال آزادی شکل می گیرد. پس امکان از نظر مولانا، یاسپرس و گاست هم علامت و هم علت آزادی به معنای فلسفی آن است.
به قول متفکری ظلم نشانه آزادی است به معنای منفی آن. یعنی می توان فراتر از اقلیم های خود پا در عرصه هایی گذاشت که مجال بازی من نبوده است.
امکان برای گاست مجالی برای بازی های مختلف است. انسان در موقعیت، نزد گاست خیلی شبیه بودن در وضعیت یاسپرس و دازاین هایدگر است.
می دانید که دازاین هایدگر در مقابل سوژه استعلایی کانت مطرح شد. زیرا آن وجود، وجودِ ترانسندنتال و استعلایی و بیرون از جهان و این وجود (وجود هایدگر) بودن در جهان است.
در دیدگاه اگزیستانس، انسان نه موجودی انتزاعی بلکه موجودی انضمامی، موجودِ در تاریخ، وضعیت و در جهان و زمان است. وجود هایدگر زمان مند است. بودن در وضعیت گاست، در مقابل اندیشه هایی مطرح می شود که بودن انسان را انتزاعی می کند.
جهان مفعول او می شود و او بیرون از جهان است. اما فرق نگاه یاسپرس و گاست با مولانا این است که بودن در وضعیت الزاماً به معنای درنگ وضعیت برآمدن نیست. یعنی اگر ما به شیئی یا چیزی در موقعیت هستیم، پس تابعی از موقعیت هستیم. موقعیت، من را محدود می کند. اما به دلیل بازی مختلف جبرها، امکان ها و آگاهی که خود فاکتور مهمی است، مجالی شکل می گیرد که می توان از آن وضعیت رهایی یافته و از آن فراتر برویم.
یاسپرس و گاست جمله زیبایی دارند که شبیه اندیشه های مولاناست:"شکست از این جهت خوب است که من را از آن وضعیت فراتر می برد و قدرت کناره گرفتن از وضعیت را به من اعطا می کند." معمولاً به شکست نگاه منفی تری وجود دارد.
علی رغم همه اعتقاد گاست به اینکه زندگی امری تراژیک است، همچون کاتولیک ها، پروتستان ها و حتی مولانا؛ فلسفه او فلسفه امید است. برخلاف فلسفه سارتر که فلسفه ناامیدی است. فلسفه آزادی به معنای دقیق کلمه؛ نه آزادیی که بختکی باشد که تهوع را ناشی شود.
گاست، امکان را نقطه اصلی در نظر گرفته است. انسان در موقعیت و وضعیت؛ موقعیت هم مجال تصمیم است. او تعبیری زیبا دارد به این معنا که انسان مادامی که تصمیم نگیرد انسان نیست. یعنی شأن انسانی ندارد. یعنی همان تودهِ وجود این و آن و وجود از خود بیگانه.
اغلب مکاتب جامعه شناسی و روان شناسی نوعی صراحت لهجه در تقلیل گرایی و نوعی جبرگرایی دارند. یکی انسان را دست بستهِ محیط می کند. دیگری انسان را تابع رفتارهایی می کند که مثلاً در "لیبیدو" ریشه دارد. یکی او را ساخت گرا می داند. یکی دیگر او را واجد اصالت تاریخ می داند. همه این موارد بهادادن به عنصر و زمینه ای است که "من" در او هستم. توجه به عنصر و زمینه ای است که من در او هستم. بنابراین من کمرنگ و زمینه ام پررنگ می شود.
ولی فلسفه گاست و مولانا عکس این قضیه را اعمال می کند. در نظر این دو شرایط و زمینه ها وجود دارند اما نه برای تحمیل بر تو و محکوم کردن امری برای تو؛ بلکه برای این وجود دارند که در بازی و محدودیت های شکل گرفته، تو را شکل بدهند، تا معلوم شود که تصمیم می گیرید.
گاست به این معنا حتی حیات و زندگی را با امکان تعریف می کند.
او بحثی دارد با عنوان عقل حیاتی در مقابل عقل انتزاعی. یعنی عقلی که در متن زندگی حرکت می کند. سخنان او در مبحث حیات بسیار شبیه سخنان نیچه است. او می گوید: زندگی در هر لحظه عبارتست از آگاهی از آنچه برای ما ممکن است. من فقط وقتی هستم که تصمیم می گیرم.
اما بحثی هم در مورد نقد کردن داشته باشیم.
عده ای با نقد بد خود باعث کجی در نقد صحیح می شوند. مثلاً اگر کارناپ یا کانت سخنی را بیان کند خوب است اما اگر همان حرف از دهان غزالی یا هایدگر بیرون بیاید بد است. در اندیشه تاریخی ما عصری به نام اشاعره معروف شده است. مولانا را هم به این گروه منتسب می کنند. نتیجه می گیرند مولانا جبری و اشعری مسلک است. اشاعره هم نفی علیت می کنند و این بحث را به این صورت به پیش می برند.
ملاحظه شده که بسیاری از استادان ادبیات فارسی گفته اند مولانا نفی علیت کرده است. ولی من معتقدم مولانا نفی علیت نکرده است. او در واقع نفی ضرورت ها و حتمیت هایی را کرده که به الزام منجر می شود. یعنی در علیت ها و برآیند علیت ها مفهوم امکانیت هست، در حالی که در علیتی که رغم زده بودند، علیت به الزام منجر شده است.
بحث این است: علیت به الزام، علیت به امکان. مولوی نفی علیت و سبب نکرده است. او می گوید:
این سبب را آن سبب کامل کند
باز گاهی بی بر عاطل کند
بازی اسباب است، سبب های همدیگر را می دانند و خنثی می کنند. یعنی در بازی تقدیرها، بازی اسباب و علل داریم. علت ها فراتر و فروتر، قوی تر و ضعیف ترند. با هم در تعامل اند. به تعبیر کارناب، مولانا، گاست و هامان در این بازیِ علیت است که مجال باز می شود. بنابراین الزاماً علیت به حتمیت منجر نمی شود. کما اینکه نقطه کلامی اشاعره یا لااقل برداشت مولانا از اشاعره (عرفا) نفی علیت و نفی ضرورتی است که دست و پای ما را می بندد. فرض کنید بگوئیم علیت، ذاتی اشیاء است. علیت جعل در اشیاء است. ما اینجا با دو گزاره روبروئیم.
اگر علیت ذاتی اشیاء باشد، ذاتی شیئ از او قابل انفکاک نیست. ولی مولانا وقتی به بحث آتش می رسد می گوید:
آتش، ابراهیم را دندان نزد
چرا نزد؟ ممکن است بگوئید مولانا علت را نفی کرده است.خیر، او علیت را نفی نکرده است.
او قاعده را بر جای خود قبول دارد. ولی چیزی که مولانا و گاست هم آن را ابراز می کند این است که در دل این قاعده ها و قوانین، چیزی دارید به اسم استثنا. چیزی مثل بی نظمی و موتاسیون.
چرا مولانا می گوید انبیاء در نفی اسباب آمدند؟ چرا می گوید جمله قرآن را بخوانید نفی اسباب است؟ به این معناست که نفی ضرورت است. راه را باز می کند. هر فکری، فکر نیست و هر راهی، راه نیست. خیلی راه ها بن بست است و خیلی فکرها به تهوع منجر می شود. خیلی فکرها از آزادی حرف می زند ولی به بن بست آزادی می رسد. شما در نفی ضرورت به نفی قانون، خدا و هستی و خود می رسید، آن وقت آن را به پارادوکس وحشتناک آزادی تعبیر می کنید. به آن معنا بله! ولی به معنای مولانا نه؛ نمی شود!
می گوید فقط وجودِ اصیل است که می تواند آن موقعیت را به دست بگیرد. در موقعیت تصمیم بسازد در مقابل وجود اصیل، وجود مقلد و توده ای و وجودی که یکسان سازی شده و سخت شده است.
از اینجاست که بحث های جامعه، دموکراسی و آزادیِ خوزه اورتگایی گاست، سبب مبانی فلسفی و وجودشناسی او شده است. نکته جالبتر اینکه هم گاست و هم یاسپرس قائلند که قلمرو امکان، آزادی و اختیار با تصمیم ها و آگاهی های ما کم و زیاد می شود. یعنی حتی چیزی از جنس آزادی و اختیار و قدرت انتخاب، کم و زیاد می شود. یعنی تصوری که از اختیار و آزادی داریم، تصوری انتزاعی تر و دور از سیستم ذهنی ماست.
در حالی که اینجا مفهوم انتخاب و‌آزادی کاملاً انعطاف پذیر و قابل اتساع و انقباض است. یعنی من با بعضی تصمیم ها، مدار امکان های خود را می بندم و با بعضی تصمیم ها، مدار امکان های خود را باز می کنم. وجود خود را منبسط و منقبض می کنم. اینطور نیست که آزادی به عنوان امری فی نفسه بیرون از من موجود باشد و من از تکه ای از آن بهره مند شوم. بلکه چیزی است که با بازی ها، تصمیم ها، آگاهی ها و وقوف من به امکان هایم شکل می گیرد.
پس جهان مجموع امکان هایی رنگارنگ بوده که انواع چشم اندازها را به ما می نمایاند. مثلاً از مرگ تصویرهای متضادی وجود دارد. مثال ها در این زمینه فراوانند.
تغییر چشم اندازها گاه افقی و گاه عمودی می نماید.وقتی چشم اندازهای مختلف کنار هم قرار می گیرند خبر می دهد آنچه دیدی تمام حقیقت نیست؛ نه که ناحقیقت است.
مثنوی در جاهای مختلف بحث چشم انداز را مطرح می کند. شاید واژه به کار رفته درباره آن فرق کند. مثلاً نظر، که مقصودش چشم انداز است.
گاست می گوید جهان به دلیل
۱) امکانیت و مجموعه ای از امکان ها بودن
۲) سیرورت
۳) به دلیل موقعیت ها مختلفی که در آن قرار داریم، به ما چشم اندازهای مختلفی می دهد. بنابراین گاست نظریه تعدد چشم اندازها را مطرح می کند. از این جا به بعد او مباحث تاریخ، اجتماع، توده و لیبرالیسم و مارکسیسم را مطرح کرده و بحث را سیاسی می کند. برای اینکه اینها طیفی از الزام ها را در مقابل امکان ها رقم می زنند.
با این اوصاف به بحث دیگری از گاست می رسیم. مبنی بر اینکه انسان چگونه می تواند اسیر تقلیدها، عادات و امور ثابت شود. و بحث دیگری از او تحت عنوان از خود بیگانگی.
مدل های گاست درباره از خود بیگانگی، از بردگی قرون وسطی آغاز و تا تکنولوژی و صنعت و جامعه تولید زده امروز ادامه می یابد.
جامعه عصر گاست دچار پوپولیسم و فاشیسم شده بود. از این روست که این مباحث عمده تفکر وی را تشکیل می داد. دغدغه سیاسی به بحث های معرفت شناسی و وجودشناسی تبدیل شد. چرا؟
به دلیل: انسان در موقعیت، انسان در وضعیت، انسان در تاریخ، انسان در زمان، اینجا و اکنون.
یعنی او دغدغه سیاسی محض ندارد. او دغدغه این دارد که مبادا قدرت یا حکومت یا ایدئولوژیی سر کار بیاید و امکان تبدیل به الزام شده، لذت تبدیل به عادت، تحقیق تبدیل به تقلید شده و دیگران در من چنان خانه بگیرند که من خود را نشناسم.
مولانا در بیتی می گوید:
ای تو در پیکار خود را باخته
دیگری را تو ز خود نشناخته
این وجودها رگه رگه در تو نشسته است. اینکه دیگران در وجود ما خانه کنند و ما خودمان نباشیم یکی از بحث هایی است که گاست در ادامه بحث نفی امکان و تصمیم به آنها می پردازد.
از نظر گاست، تصمیم در مقابل تقلید است. بنابراین کسی که از مسئولیت می ترسد، از تصمیم خواهد ترسید. دوباره تکرار می کنم: از مسئولیت، آزادی و تصمیم می ترسد. پس به چه روی می آورد؟ بنابراین تن به رضایت به وضع موجود می دهد.
در مقابل تصمیم که باید حلقهِ تنگِ موقعیت را بشکند و از آن فراتر رود، به زانو درآمده و به آن تن می دهد.
برای انسانِ اصیل، موضع گیری در وضعیت مهم است و برای انسان نااصیل یا انسان از خود بیگانه و مقلد، وضعیت واجد اهمیت است.
موضع گیری مال من است، وضعیت مال بیرون از من است. پس آنکه تن به الزام ها داده، جبری است. مولانا در مقابل جبر، رویکردهای مختلفی اتخاذ می کند. مثلاً می گوید:
اختیار و جبر در تو بود محال
چون در ایشان رفت شد نور جلال
بحث بر سر نسبت و جهت اشیاء است نه اصالت اشیاء و موقعیت.
مولانا صراحتاً در مورد نسبت بین اشیاء بارها ابیاتی دارد. مثلاً:
نفی آن یک چیز و اثباتش روا
چون جهت شد مختلف نسبت دوتاست
جهت و نسبت از کلمات کلیدی مولاناست.
گاست هم اصرار دارد که چرا چشم اندازهای مختلف وجود دارد. چون هر چیزی در نسبت ها و روابط مختلفی شکل می گیرد. هر کدام از ما یک رابطه را می بینیم. به همین دلیل هر قدر مقدار وقوف به امکان بیشتر باشد، آن تصمیم اصیل تر یا مقرون به حقیقت تر است.
بنابراین در فلسفه او چیزی به نام حقیقت فدای نسبیت نمی شود، بلکه نسبیت ها فقط جایگاه تصمیم گیری ما را تعیین کرده و تا حدی در تصمیم گیری ما دخیل اند.
مولانا خیلی جاها از استیصال، بهترین درس را برای انسان می سازد.
تا اینجا عمده بحث درباره خوزه اورتگایی گاست بود. شباهت های اندیشه این دو بسیار است که به همه آن ها نتوانستم به دلیل ضیق وقت بپردازم. اشعار مولانا مثال عمده این مباحث است.
متن حاضر حاصل نوشتاری سخنرانی دکتر علیرضا نیکویی در هشتمین نشست از سلسله نشستهای مقایسه مولانا و ده اندیشمند بزرگ جهان است که با عنوان: عوامل رهایی انسان در نگاه مولانا و خوزه اورتگایی گاست (در باب موقعیت،امکان و آزادی) روز دوشنبه ۱۹ شهریور ۸۶ در محل پژوهشگاه علوم انسانی ، فرهنگ و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی ایراد شد.
سخنران: علیرضا - نیکویی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه