یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


غلامحسین نامی و یک عمر دوستی با پیر گرافیک ایران


غلامحسین نامی و یک عمر دوستی با پیر گرافیک ایران
غلامحسین نامی خاطراتش را نقاشی می کند، شفاف و بی پیرایه. اما نه با رنگ بر بوم سپید؛ این بار با واژه ها بر بوم نامرئی زمان. قصه از سال های دور آغاز می شود. نامی دستی می کشد بر آبی ها و خاکستری های گروه نقاشی دانشکده هنرهای زیبا، گرد و غبار کلاس های رئالیستیک حیدریان را می گیرد. می رود سراغ گروه نقاشان و مجسمه سازان آزاد و نقش های نخستین بی ینال طراحی را زنده می کند. او تابلوهایی می آفریند که مرتضی ممیز میان تمام واژه های رنگی شان نشسته و با آن سبیل های پرپشت جولان می دهد. آقا مرتضی بر فضای مبهم یادها می نشیند و قصه روایت می شود. «ونوس الهه زیبایی یونان نیم تنه اش را با تور سفید پوشانده، او حالا عروس مرتضی ممیز است، همه جمع اند، استادان دانشگاه و هیات علمی. حیدریان استاد سختگیر نقاشی هم یک گوشه نشسته و نگاه می کند.» نامی می رود به رنگ های جوانی در دانشکده: «زمان تحصیل ما در دانشکده، استاد علی محمد حیدریان از شاگردان کمال الملک رئیس گروه نقاشی بود. هرچند دانشکده را براساس مدرسه هنری بوزار پاریس طراحی کرده بودند، اما آن زمان نگاه رئالیستیک و ناتورالیستیک حیدریان بر همه چیز مسلط بود. خودش تکلیف می کرد و ما با ترس و لرز کارهای نو و مدرن می کردیم. پروژه لیسانس مرتضی را فراموش نمی کنم. موضوعی بسیار سنت شکنانه را انتخاب کرده بود. طرح ممیز با عنوان عروسی با ونوس برای پروژه لیسانس اصلاً مورد قبول دانشکده نبود و اجرای آن جرات می خواست. مرتضی دزدکی کار می کرد چون اگر حیدریان می دید خوشش نمی آمد. وقت هایی روی تابلو کار می کرد که استاد سر کلاس نبود. معمولاً عصرها به دانشکده می آمد.» ممیز بالاخره کار را تمام کرد، هرچند غم نان صبح هایش را پر کرده بود و مجبور بود عصر ها به دانشگاه بیاید اما عروسی اش آنچنان باشکوه بود که همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. نامی قلم موی خاطرات را در ظرف رنگ فرومی برد: «اثرش آنقدر زیبا، محکم و خلاق بود که هیات ژوری او را شاگرد اول معرفی کرد و بالاترین نمره را به او داد. مرتضی نقاش درجه یکی بود و توانایی های هنری خود را از نقاشی گرفت. بعد از این ماجرا بود که برای گذراندن دوره ای به فرانسه رفت.» گروه گرافیک دانشکده هنرهای زیبا نشانی است از عشق انکارناپذیر آقای نشانه ها به ارائه تعریفی جدید از تصویر و هنر بصری در همان دانشکده ای که پنهانی در آن نقش می زد. نامی از آن روزها می گوید: «بلافاصله بعد از بازگشت به ایران به دانشگاه برگشت و طرح تاسیس رشته گرافیک را ارائه داد که بلافاصله پذیرفته شد. خودش درس می داد و بسیاری از افرادی که صلاحیت داشتند را هم دعوت کرد. به این ترتیب رشته گرافیک تاسیس شد.» نامی به این روزها هم سری می زند، به هفتم آبان ۱۳۸۴ درست مقابل خانه هنرمندان: «جمعیت خیره کننده ای که در روز تشییع جنازه اش آمده بودند، بخش کوچکی از دوستان و شاگردان او بودند و البته تعداد زیادی از دوستان نزدیکش اغلب شاگردانش دوستی نزدیکی با مرتضی داشتند.» روزها می آیند و می روند و ممیز هر روز بیشتر میان نشانه ها فرو می رود، به ویژه زمانی که در کنار شاملو قصه ها را تصویر می کند. نامی سرک می کشد به کتاب هفته و روزهای پرکار دوستش: «نگاه خاص مرحوم احمد شاملو به هنر و احترامی که برای نوآوری قائل می شد، این فرصت را به مرتضی داد که کتاب هفته را در اختیار بگیرد و تصویر سازی کند. به نظر من آن دوره اوج خلاقیت او است. همه تحت تاثیر قرار گرفته بودند. کیفیت خط و اجرا، تکنیک های نو و مدرن که تا آن زمان بی سابقه بود، همه را غافلگیر کرد. او شبانه روز زحمت می کشید.» نامی یاد چیزی می افتد و به گذشته های دورتر می رود: «قبل از اینکه به دانشگاه بروم و با او آشنا شوم، تصویرسازی های او را در نشریات می دیدم با آن امضای عجیب که همیشه می خواندم «فمین» و با خودم فکر می کردم این فمین کیست که اینقدر زیبا کار می کند. در دانشگاه که دیدمش به اشتباهم پی بردم.» وقتی بازمی گردد به دانشکده، از نقطه اتصالشان شروع می کند: «نقطه اتصال دوستی ۴۰ساله من با ممیز نقاشی است. همیشه سعی داشتم او را برای نقاشی کردن به هیجان آورم. وقتی هیجان زده می شد، یک باره به میدان می آمد. داستان گروه آزاد یکی از آنها بود که چگونه مرتضی جذب ایدئولوژی گروه شد و قبول کرد به میدان بیاید. همیشه هم می گفت من یکی وسط شماها گرافیستم اما عشق به نقاشی نمی گذارد راحت بنشینم.» پرنده خاطرات نامی به گالری دریابیگی سفر می کند، به زادگاه انجمن نقاشان و مجسمه سازان آزاد: «دهه ۵۰ وضعیت هنر نقاشی به طرزی اسفناک در آمده بود. هر که از راه می رسید خود را مدرنیست معرفی می کرد و هر کار بی محتوایی به نام نقاشی مدرن در گالری های شهر به نمایش در می آمد. یک روز من و مارکور گرگوریان، سیراک ملکونیان، ممیز و دریابیگی در گالری آقای دریابیگی راجع به این قضایا و نگرانی هایمان حرف می زدیم. مارکو و من خیلی جدی شده بودیم. مارکو پیشنهاد داد ما چند نفر یک گروه تشکیل دهیم، خیلی جدی کار کنیم و مقابل این جریان بایستیم. مرتضی هم با آن هیجانات غریبی که برای فعالیت داشت، گفت حتماً این کار را می کنیم. به تشویق او شروع کردیم به صحبت. قرار شد پیلارام و عربشاهی را هم دعوت کنیم. بالاخره هفت اسم به دست آمد، قرار شد جلسه بعد را در خانه من بگذاریم و بحث را ادامه دهیم. به این ترتیب ما ۷ نفر به طور مرتب جلسات متعدد داشتیم و کار به نوشتن اساسنامه رسید. برنامه ها و روش های خودمان را برای رسیدن به اهداف تعیین شده، مطرح کردیم و مرتضی در این میان با ایده ها و پیشنهادهایش بسیار موثر بود.» این همراه قدیمی به تصمیم های مقتدرانه ای اشاره دارد که باز هم نشانی است، علامتی از قدرت مدیریت ممیز: «وقتی مرتضی پیشنهادی می داد و ارائه طریقی می کرد، بدون تردید همه قبول می کردند. ممیز را به عنوان سخنگوی گروه تعیین کردیم. نقش او در پیشبرد اهداف انجمن بسیار کلیدی بود و شاید به همین دلیل وقتی مرتضی تصمیم گرفت دیگر با گروه همکاری نکند بقیه بچه ها سرد شدند و در سال ۱۳۵۶ بعد از اندک مدتی گروه از هم پاشید.» نشانه های دیگری هم هست از این ویژگی آقا مرتضی که نامی عقیده دارد باید بررسی شود، تا پرتویی بیفکند برای شناخت شخصیت چندبعدی ممیز. او می آید به همین یک سال پیش، ممیز روی تخت بیمارستان خوابیده اما باز هم دست برنمی دارد از فعالیت: «تشکیل انجمن طراحان گرافیک بعد بسیار مهم مدیریت هنری مرتضی بود. در آخرین روز اقامت در تهران که برای خداحافظی و در حقیقت وداع با او به بیمارستان رفتم، با اینکه نمی توانست درست حرف بزند و نفسش از سینه بیرون نمی آمد، ذهنش در حال برنامه ریزی بود و مرتب از برنامه ها حرف می زد. از انجمن می گفت، از بی ینال گرافیک.»اسب خاطرات استاد سپیدموی نقاشی، بی تازیانه می تازد. نامی دستی می کشد بر طرح های نخستین بی ینال طراحی: «به عنوان دبیر اولین بی ینال بین المللی طراحی در تهران از چند هنرمند خارجی از جمله هیرسیک نقاش بزرگ آلمانی دعوت کردم. طراحی های او بسیار ساده و انتزاعی بود، با ۲ یا ۳ خط در صفحه.وقتی مرتضی این کارها را دید، شاهد بودم که مدت ها با سکوت مقابلشان ایستاد. متوجه شدم کارها به شدت او را گرفته. می فهمیدم که با همه وجودش خط ها و فرم های هیرسیک را می بلعد. در نمایشگاه بعدی از مرتضی خواستم که شرکت کند. جواب مثبت داد. گفت در حال کار کردن است. یک روز مرا برای دیدن کارها به خانه اش دعوت کرد. در عمرش از این کارها نکرده بود و با چه شعف و چه خوشحالی ای می گفت، نامی نمی توانم مثل او کار کنم اما اثری بر من گذاشته که از آن روز تا به حال از ذهنم نمی رود، طوری که شروع کردم به خلق مجموعه ای جدید اما مثل کارهای او نشده اند. من گفتم مثل خودت شده و واقعاً کارها شاهکار بود. کارها را در نمایشگاه شرکت داد و هیات ژوری او را برگزیده اول اعلام کرد، جایزه را خودم به او دادم. این را گفتم برای اینکه بفهمید مرتضی ممیز به عنوان یک نقاش هم بسیار اثرگذار و خلاق بود.» خاطرات دیگر خود بازگو می شوند. یادها پی در پی زنده می شوند و نامی از سالی به سال دیگر می رود، تاریخ رنگ می بازد. نامی می پرسد: «چرا مرتضی شد پیر هنر گرافیک؟» پاسخ را لابه لای یادها باید جست وجو کرد: «نیم قرن یعنی یک عمر تلاش کرد تا نگاه به این رشته هنری را تغییر دهد، تعریف ها را ارائه دهد، به مردم بفهماند علم نشانه ها چیست. با اینکه خودش گرافیک نخوانده بود اما با پشتوانه های هنر نقاشی و استعداد و جهان بینی و مطالعه مداوم و گسترده به درجه ای از خلاقیت رسید که در جامعه خود اثرگذار شد.» نامی سئوال دیگری می پرسد: «هنرمندی که خلاق است، چگونه تجربیات خلاقه خود را به شاگردان منتقل کرده که اینگونه در جامعه اثرگذار بوده؟» و خود پاسخ می دهد: «این یکی را دیگر من نباید بگویم. ابعاد مختلف وجود آدم هایی مثل مرتضی باید در سمینارها و میزگردها و جلسه های گوناگون بررسی شود و این بررسی ها در نهایت به نتیجه هایی برسد و نتیجه ها هم به جوان ها انتقال یابد. تنها در این شرایط است که می توانیم مرتضی ممیزها را جایگزین کنیم. نه اینکه بگوییم مرتضی ممیز رفت و دیگر جایگزینی ندارد، بله اگر ابعاد وجودی اش را بررسی نکنیم و ندانیم که چه بود، کی آمد، چرا رفت و چگونه رفت، به همین جا ختم می شود، با مرگ همه چیز تمام می شود. همه ما می دانیم مرتضی چه نقش ارزنده ای در شکوفایی و تعالی هنرهای تجسمی نیم قرن اخیر ما در ایران دارد اما جوان هایی که این طور شیفته او هستند، باید چرایی این همه تاثیرگذاری را بدانند. مرگ مرتضی می تواند سرآغاز جریانی باشد برای نقد درست، نقدی که نداریم.»
دوباره نقل می کند خاطره ای را: «یادم هست گاهی در دفتر مرتضی بودم و شاهد جلسات ممیز با سفارش دهنده هایی که به دفترش می آمدند. می دیدم که مرتضی چگونه به آنها آموزش می دهد. آنها آمده بودند تا برای رونق کارشان پوستر یا ابزار تبلیغاتی دیگری سفارش دهند، اما مرتضی اصلاً به حرف ها و خواسته های آنها گوش نمی داد، مرتضی به آنها آموزش گرافیک می داد. در آخر آنها می پذیرفتند از نظر علمی و هنری آنچه گرافیست می گوید، درست است و طرح های گرافیست است که برای رونق کارشان احتیاج دارند.» خاطره ها تمام می شوند، آخرش می فهمم غلامحسین نامی واژه ها را رنگ کرده بود تا بتواند پیشنهادی دهد، پیشنهادی برای ممیز و همه بزرگانی که هستند و آنها که رفته اند: «پیشنهاد می دهم به همه کسانی که او را می شناسند، به دوستانش، به خانواده اش که ۴ وجه از ابعاد مختلف شخصیت ممیز را بررسی کنند؛ هنر و خلاقیت های فردی او را، توانایی اش در آموزش را، مدیریت و برنامه ریزی های هنری اش را و بعد انسانی و ویژگی های روحی و عاطفی اش را. هرکدام که بررسی شود، چراغی روشن می شود برای جوانی که می خواهد مرتضی ممیز باشد، ممتاز و تاثیرگذار.» آقا مرتضی میان تابلو نشسته، جا خوش کرده میان واژه های رنگی که قرار است بیاورمشان روی کاغذ برای آنها که نمی شناسندش. نامی می پرسد: «نمی دانم اگر مرتضی اینجا بود و می شنید که وجوه شخصیتش اینگونه توسط دوستش بررسی می شود، چه می گفت؟ کاش زمانی که زنده بود، برایش می گفتم.» و من هم کاش زمانی که ممیز بود، می پرسیدم.

سارا امت علی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید