جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد


بنگر ای شمع که پروانه دگر باز آمد    از پی دل بشد و سوخته پر باز آمد
گرچه سر تا قدم از آتش غم سوخته بود    رفت و صد باره از آن سوخته‌تر باز آمد
هر که بیند من بی برگ و نوا را گوید    یا رب این خسته جگر کی ز سفر باز آمد
سرتسلیم چو بر خط عبودیت داشت    چون قلم رفت بهر سوی و به سر باز آمد
عجب آن نیست که شد با لب خشک از بردوست    عجب اینست که با دیده‌ی تر باز آمد
هر که را بیخبر افتاد ز پیمانه‌ی عشق    تو مپندار که دیگر به خبر باز آمد
ای گل از پرده برون آی که مرغ سحری    همره قافله‌ی باد سحر باز آمد
عیب خسرو مکن ای مدعی و تلخ مگوی    گر ز شور لب شیرین ز شکر باز آمد
آنکه مرغ دلش از حسرت گل پر می‌زد    همچو بلبل ز چمن رفت و دگر باز آمد
گر به تیغش بزنی باز نیاید ز نظر    هر که چون مردمک دیده نظر باز آمد
خیز خواجو که چواشک از سر زر در گذریم    تا نگویند که شد وز پی زر باز آمد


همچنین مشاهده کنید