شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


ما خود شکستیم


ما خود شکستیم
امیر پوریا؛ در حالی که سینمای ایران در انتظار شروع بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر است، اکران چند فیلم سخیف نسبتاً پرفروش ادامه دارد و یک فیلم موسوم به «فرهنگی» با کمترین میزان تماشاگر ممکن، از پرده پایین آمده است. شخصاً معتقدم اگر تلقی و سلیقه ما و مردم از فیلم جدی و فاخر به نمونه هایی چون «آتش سبز» محدود شود، بی تردید این تلقی آب به آسیاب سینمای ابتذال خواهدریخت. یعنی با میزان تظاهر و پیچیده نمایی تصنعی این فیلم، برای تماشاگری که به طور بالقوه توان و ادراک کافی برای لذت بردن و به شوق آمدن از هر فیلم جدی این سینما، از «دونده» و «باشو» تا «زیر پوست شهر» و «خانه یی روی آب» را دارد، به ناگزیر نوعی دلزدگی پدید می آید که به برداشت کج و معوج ما از ماهیت سینمای دغدغه مند اثرگذار برمی گردد. مجموع این نوع مباحث درباره فیلم «آتش سبز»، در یک سال اخیر بیش از بحث های مربوط به هر فیلم دیگر این سینما درگرفته است. طبعاً شماری از دوستداران فیلم همچون دوست مان رضا درستکار در مقاله یی که اینجا می خوانید، کوشیده اند از هویت فرهنگی اصیل فیلم دفاع کنند و در مقابل انتقادات دوستان دیگرمان چون امیر قادری، سهل پسندی را عامل موضع گیری در برابر فیلم معرفی کنند.
به شیوه رندانه مطبوعات، «قضاوت را به خوانندگان گرامی وامی گذاریم»؛ اما یک نکته مشهود است و آن اینکه مدافعان فیلم تقریباً حتی در حد یک سطر هم از خود فیلم، از رخدادها و کنش ها و ساختار و مضامین اش چیزی نمی گویند. به اصالت سازنده و اهمیت هویت بومی و نشانه های ملی اشاره می کنند و بی مثال و مصداق و تحلیل، فقط در حیطه «هرکس این فیلم را نفهمد، سلیقه و هنرشناسی و دانش و فرهنگ ندارد» حکم می دهند. با این نگرش و با برشمردن نشانه های صوری و عمق معنایی و غیره، فیلم های احمدرضا معتمدی و حسینعلی فلاح لیالستانی و محمدرضا ورزی و حتی محمد نوری زاد نیز لابد باید شامل حال همین ستایش ها شوند؛ که خب، دیده اید که نمی شوند. بار دیگر مجبور به تکرار این نکته بدیهی هستم که داعیه و احیاناً دانش سازنده هیچ اثری به طور مستقیم مترادف با شأن و شایستگی خود اثر نیست.
«من از قهرمان خوشم نمی آید. آنها در جهان خیلی های و هوی راه می اندازند.» ولتر
۱) یادداشت دیگری درباره «آتش سبز» (محمدرضا اصلانی) موتور محرک این نوشته شد، البته این وجیزه صرفاً پاسخ به یک نوشته نیست. دلیلی نمی بینم که مثلاً امیر قادری و سایت سینمای ما را خطاب قرار دهم، زیرا موضوع فراتر از محدوده یک سایت و تاثیر یک منتقد و چه و چه است. وسعتش بسیار بیش از اینها است. انگار همه به تفاهمی عجیب دست به دست هم داده ایم تا مانع از تولد و رشد و بلوغ هر چیز خوبی شویم و قصد کرده ایم با خوار شمردن محصولات دیرباب فرهنگی، سدی در برابر محلیت خودمان بسازیم و هیچ کدام مان هم منتظر یک خبر خوب یا حرکتی تازه یا فضایی نو نیستیم و براساس خصایص فرهنگی مان از زمین خوردن پهلوان هایمان بیشتر شاد می شویم و حرف برای گفتن پیدا می کنیم تا شنیدن دلیری ها و شجاعت هاشان در مبارزه با مشکلات. ترجیح می دهیم محلیت را زیر بار عقلانیت و فشارهای همه جانبه خرد کنیم و انگار از انهدام بنیان های کلی فرهنگ خیلی بیشتر لذت می بریم تا...، آری، ما مردمانی عجیبیم، از صبح علی الطلوع تا پاسی از شب مدام درباره هویت ملی و سینمای ملی و چه و چه در حال تلاش و سخنرانی هستیم. سایت ها و نشریات مان پر شده است از عبارات کلی درباره چیزهای کلی و ارزشمند، آن وقت مثلاً درست وقتی یادمان می افتد به سینمای مرحوم علی حاتمی لقب «ملی» بدهیم که دستش از دنیا کوتاه شده است، لقب «ملی» را به رسول ملاقلی پور هم داده ایم و به آنهایی که خواهند رفت، خواهیم داد، به تازگی در چهارمین جشنواره فیلم پروین اعتصامی و در یک نظرخواهی از ۱۳۰ چهره علمی، هنری و فرهنگی فیلم «مادر» با فاصله فراوان از فیلم های دیگر انتخاب شد؛ فیلمی که روی مفهوم «هم هویتی» متمرکز است که برداشت و نگاهی از سینمای ملی را تبیین می کند. یادم آمد که ۲۰ سال پیش، طعم شیرین همین فیلم توسط منتقدان آن دوره به کام فیلمسازش تلخ شده بود؛ آنها پایشان را در یک کفش کرده بودند که «مادر» منطق روایی ندارد و اساساً تصاویر آثار حاتمی فاقد عمق میدان اند و چه و چه...، اکنون همه به توافق رسیده ایم که حاتمی، روح و فرهنگ ایرانی را در آثارش می دمید، هر چند که تا نمرده بود، هیچ کس او را تحویل نگرفت و لایق تجلیل ندانست، و باز خوب یادم هست که برای «سوته دلان» نوشته بودند؛ «این سوته دلان ۲۰۰ سال از تاریخ عقب اند،» در حالی که همه می دانستیم یا سرانجام همه کشف کردیم که در آثار حاتمی یک حس تازگی و مصرف نشدگی و به قولی ارژینالی موج می زد که در آثار هیچ یک از فیلمسازان دیگرمان نبود. تا بود، بنده خدا متهم بود که در تاریخ دست می برد و چه و چه و تا رفت همگان پی بردند که... بگذریم،
۲) امکانات سینمای ما ضعیف است، این را همه می دانیم، اما به روی خودمان نمی آوریم، در دهه ۱۳۵۰ با ۳۵ میلیون نفر جمعیت، ۴۰۰ سینما داشتیم، اکنون با ۷۰ میلیون نفر جمعیت، لااقل باید ۸۰۰ سالن سینما داشته باشیم، داریم؟، در دهه ۱۳۵۰، دو کانال تلویزیونی داشتیم و بیش از دو سوم مردم تلویزیون نداشتند. یکی دو تا مجله سینمایی و چند تا صفحه هنری در روزنامه ها، همه ماجراهای فرهنگی / هنری مان را شکل می داد، اکنون هشت کانال تلویزیونی داخلی داریم (خارجی اش پیشکش) و ۹۹ درصد مردم مان تلویزیون دارند و بیش از ۱۰ مجله سینمایی تخصصی و چندین برابر آن صفحه های هنری نشریات و روزنامه ها و صدها خبرگزاری و هزاران سایت و میلیون ها...، اکنون سوال این است با این وجود و به رغم رشد معکوس سالن های سینما و گسترش و انفجار منابع دیگر، پخش کننده های فیلم چه تغییر و تحولی در کار خود پس از سه دهه به وجود آورده اند؟، پاسخ؛ هیچ، آنها نهایتاً به همان منوال سه دهه پیش می روند، فیلم را کپی می کنند، نهایتاً چند تا تابلوی تبلیغاتی تعبیه در نقاط کور شهر و تمام، آن وقت انتظار داریم که مخاطب چشم بر همه گزینه های ممکن اش ببندد، کف دستش را بو کند و به سینما بیاید، وضعیت تهیه کننده ها که از این هم بهتر است. آنها با دریافت وام، جذب اسپانسر و خلاصه حمایت یکی از مراکز و نهادها، سرانجام فیلمی را تهیه می کنند و عجبا که نیروی تهیه کنندگی شان در همین مرحله به پایان می رسد، چرا؟،
آنها غالباً به نظام «عرضه و تقاضا» بی اعتنایند و در چرخه «تولید، توزیع و نمایش»، کمتر به دو حلقه دیگر فکر می کنند و اهمیت می دهند، (تعدادی شان حتی حاضر نیستند چهار تا عکس چاپ کنند که سینمادار به ویترینش بزند،) احتمالاً همه فکر می کنند سرانجام یک طوری می شود، دری به تخته می خورد و فیلم موفق می شود که تماشاگرش را بیابد و اغلب هم نمی یابد و شکست می خورد، به همین سادگی، آمار و ارقام می گویند تنها ۱۰ درصد فیلم هایمان به سوددهی می رسند و حداکثر ۲۰ درصد از فیلم های اکران، قادر به صفر کردن هزینه هایشان هستند، یعنی از ۵۰ فیلم تقریبی که هر سال اکران می کنیم، ۸۰ درصدشان ضرر می کنند، این را من نمی گویم، آمار و ارقام سالانه فروش فیلم ها می گوید. آن وقت ما مدام در جست وجوی مسائل انحرافی هستیم، که گناهکار را بیابیم و شمع آجین اش کنیم، به مدیر و معاونت و تهیه کننده و پخش کننده و سینمادار و چرخه توزیع و نمایش و پول خرج نکردن و... کاری نداریم، نه هزینه یی می کنیم و نه سوالی داریم، عوض اش به فیلمسازهایی گیر می دهیم که فیلم هایشان نفروخته است، مثلاً به همین محمدرضا اصلانی یا سیامک شایقی یا حتی مجید مجیدی، ضعف و نقصان را در آنها می بینیم، نه در بی اعتنایی حلقه های مرتبط به سینما و مسوولیت های وانهاده و بر زمین مانده، از آن طرف هم باید گفت اخبار فروش فیلم های تجاری مثل «دلداده» و «چارچنگولی» و «خواستگار محترم» و چه و چه گوش فلک را پر کرده است، همه هم می دانیم که این فیلم ها به هیچ یک از اصول زیبایی شناسی یا سنت های نمایشی درست و به اصل و جوهره سینما وفادار نبوده اند و اصلاً «ارتباطی ندارند» و فقط برای گیشه ساخته شده اند، تجاری اند و اغلب سطحی، و تا سال نچرخیده مانند اخلاف شان به باد فراموشی سپرده خواهند شد و چه و چه... و حتی می دانیم که استقبال نسبی مخاطبان از این فیلم ها در کدامین راستا است، اما همین فروش و به قول اندرو ساریس، فشارسنج گیشه را کرده ایم معیار و تسری اش داده ایم به کل جریان های دیگر سینما، پاسخ ضرب را از تفریق می گیریم و حاصل تقسیم را در هم جمع می کنیم،
آیا واقعاً سرگرمی هر چه باشد ارجح و بهتر از هر چیز والا و ارزشمندی است حتی اگر آن را درنیابیم؟، آیا این طوری و با این فشارسنج ها، کیفیت را منفصل نکرده ایم و کمیت را بر صدر ننشانده ایم؟،
۳) در طول دو دهه یی که از نزدیک به نوشتن درباره سینما مشغولم، به عنوان یک ناقد سینمایی عموماً دیده ام که منتقدان و در آن سال های اول کار - حتی خودم - برای ورود به جهان فیلم ها فقط یک کلید داشتیم، متر و معیار و میزان مان همیشه و برای هر فیلمی به اندازه آن یک دانه کلید بود، تداعی های ذهنی مان هنوز کامل نبود و اما ذهنیت های خود را کامل می دانستیم و توهمی از آگاهی به تمامی وجوه سینما و فن سالاری در وجودمان موج می زد، اصلاً چرا راه دور برویم؟، همین الان خیلی از ما واقعاً درست خواندن از دیوان حافظ برایمان دشوار است، (به شاهنامه و مثنوی معنوی و تذکره الاولیا و... کاری ندارم،) اصلاً چه می گویم؟، همین ۱۰ سال پیش دوستان مان در یک مجله خوب و صمیمی و دوست داشتنی، که البته بسیار مدعی شناخت و چه و چه بودند، درست نمی توانستند مقدمه کتاب «مدومه» نوشته ابراهیم گلستان را که متنی معاصر است، بخوانند، البته من آن را ایراد نمی دانم، ما یک چیزهایی خوانده ایم، و هزار چیز نخوانده داریم، ما ده ها فیلم دیده ایم و هزاران فیلم ندیده هست که عمرمان هنوز کفاف نداده است تا ببینیم، ما... بگذریم، اشکال آنجا نیست، اشکال اینجاست که با این همه ضعف، خود را باز هم دانای کل می دانیم و به جای درس گرفتن از تاریخ، دوباره و صدباره و با سماجت، اصرارهای خود را مکرر می کنیم،
گیر داده ایم به اصلانی که چرا ذهنیت های خود را روایت می کند؟، مگر جرم علی حاتمی و امیر نادری هم همین نبود؟ مگر نه اینکه هنرمند جهان را به شکلی که ادراک می کند، رنگ آمیزی می کند؟ زبان حاتمی در آثارش مگر نه اینکه بیشتر ساخته و پرداخته ذهن خلاقش بود و تا بود، ندیدیم. وقتی دیدیم که نبود. وقتی خواندیم که رفته بود، مگر نه اینکه به امیر نادری گفتیم تو از جهان محدود «تنگنا» و «خداحافظ رفیق» بیرون نیا، و به دلیل ساخت «دونده» محکومش کردیم که زبانت را نمی فهمیم، تو مقلدی، اکنون رسیده ایم به اصلانی، که سخت است فیلم تو، مردم آن را نمی فهمند، سینمادار از آن خوشش نمی آید، تماشاگر ندارد و چه و چه، فیلم را تبعید کرده اند به پخش کننده یی که سالن های شماره چهار و پنج چند تا سینما را در سانس های بی تماشاگر گرفته و انتظار دارند آتش فیلم دربگیرد، قبل از اکران عمومی، روی فیلم را در نمایش های محدود و خنثی باز کرده اند، نه تبلیغی، نه آنونسی، نه تیزری، نه امکانی، بعد هم دیوار کوتاه فیلمساز، فیلمسازی که بابت ندانم کاری بعضی از عوامل فیلمش هم باید پاسخ بدهد، آخر چرا؟، از همه بدترش هم جایی است که باید به سلیقه ما سینمایی نویس ها و همه چیز دان ها پاسخ بدهد، فیلم و فیلمسازش را رد می کنیم چون زبانش و فهمش برای ما سخت است، آن هم با این سلیقه های عجیب و غریبی که داریم یعنی هواداری از فیلم های پرفروش گیشه که غالباً هم می دانیم سطحی اند و کم خاصیت، که اساساً می دانیم موفقیت شان صرفاً کاریکاتوری از استقبال و همبستگی تماشاگران است که... بگذریم،
۴) گفتم منتقدان عموماً یک کلید دارند. «البته این در مورد خوب های آنان از جمله همین امیر قادری صدق نمی کند...» چون او از علاقه اش می نویسد و می گوید و می دانیم که فردی کردن فهم از سینما و افتادن به مسیر درست شناخت، به تشخص منتقدان و ماندگاری خوب های آنها یاری رسانده است.
وقتی منتقد این حق را به خود می دهد که از علاقه اش بنویسد، باید به فیلمساز هم حق داد که از علاقه اش بگوید و فیلم بسازد. علاقه حاتمی به مقطعی از تاریخ بود، علاقه نادری به سینمای انتزاعی و هنری و علاقه اصلانی به فلسفه و عرفان و روایت چند صدایی و تاریخ است و البته کارش دشوارتر از دیگران.
نباید به علاقه دیگران توهین کرد. یادتان هست از فیلم «کمال الملک» به این طرف درباره علی حاتمی چه ها گفتند؟، یا نوشته هایی را که منجر به جلای وطن امیر نادری شد؟، می دانید چرا آن گفته ها و نوشته ها از تاریخ جا ماندند و بی اعتبار شدند؟، زیرا آثار حاتمی و نادری از تاریخ گذشتند. فیلمساز هنرمندی که قدرت عبور از تاریخ را دارد، لابد علاقه و سلیقه اش ناچیز نیست. اصلانی هم با آثارش همچون «جام حسنلو»، «شطرنج باد»، «کودک و استثمار» و... از تاریخ عبور کرده است، ۴۰ سال است که هست و خب طبعاً این سینمایی نیست که بتوان با فشار موجب از هم پاشیدگی و انفصالش شد.
یادمان باشد که فشار بی حد شاید منجر به از کارافتادگی مقطعی شود، درست مثل حاتمی، نادری، بیضایی، تقوایی و دیگران، اما حتماً و بیشتر از همه، خودی ها را منفصل و منفعل خواهد کرد. اکنون که «آتش سبز»ی هست، ما با اشتیاق یا حتی از روی تخفیف درباره سینمای ایران و سینمای ملی می نویسیم و می گوییم. وقتی «آتش سبز»ی نباشد، هیچ کس حوصله ندارد از خواستگارهای محترم و دلداده های کوچه و بازار و چه و چه چیزی بنویسد و بگوید.
۵) برخی از همکاران محترم هم با همه وجود به سمت سینمای غرب در حرکتند. نامش را گذاشته اند برخورداری از سینمای لذت؛ ok.
البته به دلیل ساختارهای فرهنگی مان، اغراق هایمان و دلزدگی هایی که به وجود آمده، دل خوش کردن به سرگرمی، به راحت الحلقوم بودن، خودش تبدیل به یک اصل و نشانه شده است. (اساساً اسم بازی در مطالب، نوعی تشخص به حساب می آمده و هنوز هم می آید،) اما آنچه موجب تعجب است اخراج قطعی و کامل سینمای ایران به ویژه آثاری چون «آتش سبز» (به جرم ثقیل بودن،) از محدوده و در مقایسه و مقابله با آن فضا است، آنقدر با اشتیاق درباره آثار فرنگی و عوامل شان (رسماً ۹۹ درصد امریکایی) می نویسیم و کپی می کنیم که انگار نویسنده یی صادراتی هستیم، البته گاهی آدم با آثار فیلمسازانی چون هیچکاک و فورد و هاوکز و آنتونیونی و برگمان و فون تریه احساس همدلی و قرابت و خویشاوندی بیشتری پیدا می کند. (من خودم که عاشق بونوئل ام) تا مثلاً با «خواستگار محترم»، «دلداده» و «چارچنگولی» و چه و چه، این طبیعی است. خیلی از ما رسماً با این فیلم های گیشه یی بیگانه ایم، می دانم و می دانیم. بحث اما این است که جوری درباره بعضی از آثار آن وری ها و آدم هایش می نویسیم که انگار درباره پسرخاله مان می نویسیم، چه خوب که پرویز دوایی در سال های دور و در اوج خود و اکران آثار هالیوودی نوشته بود «همه آن شور و احساس و تحسینی را که سال های سال، بی دریغ نثار سینمای غرب کردیم، ما را ذره یی به آنها نچسباند.» یادتان هست؟ بله، دوایی با این سلیقه اش بود که به سهمی از تاریخ عبور کرد و اکنون سوال این است که آیا ما دوباره می خواهیم قبل از دوایی را مکرر کنیم؟، بله، غرب مدرن است و آثارش دل انگیز، اما یادمان باشد که آن فرهنگ والا و مذهبی که مشروعیت شان را از آنها مطالبه می کنند، هر دو سنت گرایند درست مثل همین فیلمی که درباره اش حرف می زنیم و مدام به مخاطب مان پالس می دهیم که سعادت تو در آن است که با این فیلم قطع ارتباط کنی،
۶) اکران «آتش سبز» تمام شد. از منظر معیارهای مادی گیشه، این فیلم با ۲۲ میلیون تومان فروش در تهران رسماً شکست خورد. درست مثل خیلی از فیلم های خوب تاریخ سینما. مثل «همشهری کین» که در زمان اکرانش شکستی همه جانبه از مردم و منتقدان خورد. اما اکنون چند دهه است که در صدر فیلم های تاریخ سینما می درخشد. من پیشگو نیستم و نمی دانم که تکلیف «آتش سبز» با تاریخ سینما چه می شود. اما می دانم این فیلمی است برای آگاهی و کشف خودمان؛ تماشای خودمان و نقد خودمان. در این فیلم، در جایی نیستیم که تصویری و شمایلی قهرمانی از خودمان را نظاره باشیم. اینجا ما با تجربه شکستی همه جانبه و دریغ آمیز طرفیم. اینجا ما از تاریخ گذشته به تاریخ معاصر می آییم و ویژگی منحصر به فرد فیلم هم در همین نکته است. اینجا ما شاهد و ناظر سرگذشتی هستیم که بر سرزمین مان رفته است. اینجا ما خود شکستیم و دیدن و آگاهی از شکست، همواره و همواره با تلخی و اکراه همراه بوده است؛ حتی در همین اکران که دیدیم. یادم نمی رود شبی را که فیلم «گاو خونی» در سینما استقلال اکران شده بود و نوشته های بعدش را. «گاو خونی» هم فیلم شکست بود. یادم نمی رود حرف های بهمن فرمان آرا را روی «شازده احتجاب» که... که مساله و فاصله «ارتباط» دارد روز به روز بیشتر و بیشتر می شود... یادم...،
۷) و می ماند به قول فیلم، «همین دست های ضعیف که بار جهان را حمل می کنند.» و مایی که می کوشیم با دست های خودمان و با بی اعتنایی هایمان، به آدم ها و پشتوانه های فرهنگی مان، پشت کنیم، وقتی که بیشتر و بهتر به آثار مهمل می پردازیم و از این طریق و حداقل برای اثبات خودمان هم که شده، ناآگاهانه، روبه روی آگاهی ملی تقلیلی هم ایستاده ایم، اکنون یک پرسش است؛ با دفاع از سلیقه مردم گیشه، و نسبی گرایی مان در این سینما، به تایید حادترین صور مطلق گرایی فرهنگی نپرداخته ایم؟، آیا صنعت سرگرمی سازی از ما استفاده نکرده تا با ابزار نفی و تکفیر، زبان آنها را تا حد دستور و واژگان جا بیندازیم؟، آیا ما حواس خوانندگان مان را پرت نکرده ایم؟،
رضا درستکار
r-dorostkar@hotmail.com
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید