جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


قبل از غروب افتاب


قبل از غروب افتاب
یاداشتی بر : مینای شهر خاموش
به کارگزدانی امیر شهاب رضویان
فرهاد اکبرزاده
گویی وسوسه وجود دارد برای خاک آلود و آشفته دیدن چهره های اتو کشیده ای که جواب سر بالا می دهند و گره کراواتشان سفت بسته شده و منشی شان مدام برای پیداکردن یک وقت خالی دنبالشان می دود . گویی میلی هست برای پرتاب این آدمها به زیستی که از آن بریده اند و دیگر قادر نیستند خود را در آن باز یابند. وسوسه ای که آنها را از فراز ساختمان های بلند تا اعماق تاریک قناتی عقیم و دور افتاده پیش می راند .نمی دانم نام این وسوسه را چه بگذارم :"سلوک" ، "نوستالوژی" (حضور درناک گذشته در حال) یا تعبیرِِی به‌روزتر اش "معنا گرایی".
اما همان طور که بهرامی راننده جوان دکتر از فرنگ برگشته هم به آن اشاره می کند اینروزها نام هر چیز و هر جایی عوض شده و همین تغییر و دگرگونی است که آدمها را با اینجا یا آنجا غریب یا آشنا می کند. و به قول فلاسفه زبان گیم های مختلفی را پیش می کشدکه ورود به هر یک از آن ها نیاز به مترادف کردن نام تازه با نام قدیمی است و به قولی نیازمند طی کردن نوعی فرایند انطباق.(شاید بهترین نمونه را بتوان به همان بوقها ارجاع داد.)
یک جراح موفق بنا به درخواست دوست قدیمی پدرش برای جراحی قلب یکی از اقوام او که آخرین تیر را از جنگ در سینه به یادگار گرفته و سرو سامان دادن به برخی مسائل مربوط باغ و خانه پدری به ایران باز می گردد و در این میان با توجه به متارکه با همسر و زندگی شخصیش که با نمایش آپارتمانی سرد و خالی از اثاثیه باز نمایی می شود تصادفان بعد از دیدن عکسهایی از گذشته به زنی می اندیشد که هم بازی کودکیش بوده است دختری در اعماق خاطرات کودکی که ناگهان با نشانه‌ای مثل تیله های بازی در او زنده شده‌ است.
این داستان که امکانات ویژه ای را برای ایجاد یک وضعیت توریستی به اثر پیشنهاد می کند گویی از پیش با شغل مرد بازگشته نیز هم خوانی دارد و الگو ها قوی تر از خواست فرارفتن اند وقتی که شهری مثل "بم" با آن امکانات تاریخی و زلزله اخیر و معروفش پا به میان می گذارد. تقابل های اینجا و آنجایی در این فیلم هم حضوری قاطع دارند خلوتی و فاصله بین آدمها در فرودگاه و شهر هامبورگ در مقابل ازدحام و به هم چسبیدگی آدمها در فرودگاه تهران شاید به گرمی و سردی این دو فرهنگ نیز باز می گردد. دکتر از جهانی به شدت منظم و سر ساعت می آید که ۱۲ دقیقه تاخیر را بر نمی‌تابد و برخورد با آقای قناتی که "عزت الله انتظامی" آن را جان بخشیده از آن دست برخوردهایی‌ست که در آثار زیادی دیده ایم . برخورد با یک پیر عاشق پیشه هنرمند که به قول معروف اهل دل است و رازی دارد قدیمی به قدمت تاریخ عشق که مثل یک گوهر از آن مراقبت می کند. قناتی از نسل همان سودا زده گانی‌ست که برای یافتنشان دیگر نمی‌توان از خیابانهای شلوغ و پر طردد انتظار و امید چندانی داشت و شاید به همان اندازه باید از این غوغا و بازار گریخت.
تقابل میان سه نسل ،نسل قناتی و دکتر و بهرامی به روندی از همان موضوع انطباق اشاره دارد گویی چیزی که نامش را عشق می گذاشتند بعد ها به چیزی دم دستی و مصرفی تر تغییر وضعیت داده و به نوعی رنگ باخته است.بهرامی نمونه خیلی دم دستی از یک جوان زبان‌باز تهرانی ست که گاهی هم بنا به دلایل و توجیهات شخصی مثل هزینه عمل بینی نامزدش خلاف می کند.
امکانات توریستی داستان که شاید کمی هم با ذائقه یک مستند ساز سازگارتر باشد پرسه های بی‌محبای دوربین در میان بناهای تخریب شده و قبرستان‌های پر‌وپیمان را توجیه می‌کند این نکته درست همان چیزیست که با عبور دوربین از سطح شهر از نگاه یک غریبه تازه به وطن بازگشته به تصویر انتقادی از لایه های اجتماعی می انجامد .ارگ قدیم در کنار ارگ جدید قناتی در کنار دکتر به علاوه در نظر گرفتن نقش اسپانسر ها که معمولاً به عنوان چاشنی (مزه پرانی های بهرامی را هم در همین بین جا دهید )عمل می کنند و نمی توان به طور دقیق از آنها به عنوان عوامل باز دارنده منفی و یا امکانات پیشنهاد دهنده مثبت یاد کرد و این نکته را به فراموشی سپرد که سه گانه ای مثل سفید ، آبی و قرمز اثر کیشلوفسکی نیز نمونه هایی از این خواست را به آثاری واقعان به یادماندنی بدل کرده اند. اما وقتی حضور یک اسپانسر به قدری در اثر برجسته می شود که ببیننده را متوجه حضور خویش سازد کمی سئوال بر انگیز خواهد شد .صحنه های تکرار شونده از ریختن و نوشیدن چای واقعان هوس نوشیدن این نوشیدنی ملی را در مخاطب بیدار می کرد اما برچسب شرکت تولید کننده روی استکان های کمر باریک سنتی دیگر به زیاده روی شبیه بود. یا در وضعیت دیگر میل شدید به دادن تصاویر کارت پستالی(مخصوصان در فلاش بک‌ها) در کار حس می شد و همین موضوع گاهی تا حدی بود که بوی تازگی رنگ قاب در و پنجره ها از تصاویر بیرون می زد. با این وجود "مینای شهر خاموش" اگر هزار عیب هم داشته باشد این حسن را دارد که بیننده را متوجه فاجعه روبه فراموشی می کند که در خلال عادت و تکرار روزمرگی غبار گرفته است شاید لایه‌روبی و مرمت یک قنات قدیمی گذشته از بازتاب نوعی فرایند بازگشت چیزی از نمادگرایی ملی را در پس زمینه دارد و از جستجوی عنصر متعالی در همین خاک می گوید و نه آسمان.
فرهاد اکبرزاده


همچنین مشاهده کنید