جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


فیلم های روز سینمای جهان


فیلم های روز سینمای جهان
● یلا Yella
▪ کارگردان: کریستین پتزولد.
▪ فیلمنامه: سیمونه بیر، کریستین پتزولد.
▪ مدیر فیلمبرداری: هانس فروم.
▪ تدوین: بتینا بوهلر.
▪ طراح صحنه: کاده گروبر.
▪ بازیگران: نینا هاس[یلا]، دیوید استریسوو]فیلیپ]، هنریک شونه مان[بن]، بورگهارت کلاوزنر[دکتر گونتن]، باربارا اوئر[باربارا گونتن]، کریستین ردل[پدر یلا]، مارتین برامباخ[دکتر فریتز]، مایکل ویتنبورن[اشمیت-اوت]، وانیا میوس[اشپرنگر].
▪ ۸۹ دقیقه.
▪ محصول ۲۰۰۷ آلمان.
▪ برنده جایزه Femina-Film-Prize/بتینا بوهلر، خرس نقره ای بهترین بازیگر زن/نینا هاس و نامزد خرس طلایی جشنواره برلین، نامزد جایزه بهترین فیلمبرداری-بهترین کارگردانی و بهترین بازیگر زن نقش اصلی و بهترین فیلم از مراسم فیلم آلمانی، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری و بهترین فیلم از انجمن منتقدان سینمایی آلمان.
▪ ژانر: درام، عاشقانه، مهیج.
یلا که از شوهرش بن جدا شده و امکان یافتن شغل در زادگاهش وینتربرگ برای تشکیل یک زندگی تازه را ندارد، کاری در غرب آلمان یافته و تصمیم به ترک شهر خود گرفته است. کارهای رسمی طلاق او و بن هنوز تمام نشده است و بن اصرار دارد تا بار دیگر با هم زندگی کنند. اما یلا تصمیم قطعی بر ترک او و شهر دارد. در راه ایستگاه بن اتومبیل را به سوی رودخانه می راند تا خود و یلا را بکشد. اما هر دو از آب بیرون آمده و یلا به سرعت راهی ایستگاه می شود. در مقصد و شب قبل از رفتن به سراغ کار جدیدش، با فیلیپ یک مدیر باهوش در یک شرکت خصوصی در هانوفر آشنا می شود.
فردای آن روز یلا درمی یابد که شغل تازه سرابی بیش نبوده و فرد استخدام کننده او ازشرکت اخراج شده است. شب هنگام فیلیپ نزد وی آمده و از او می خواهد تا در یک ملاقات کاری او را همراهی کند. یلا از این آزمون سربلند بیرون می آید و توانایی خود را در زمینه حسابرسی شرکت ها اثبات می کند. اما در دومین ملاقات کاری، تصمیم به سرقت مقدار زیادی پول می شود که به ظاهر فیلیپ در شمارش آنها سهو کرده است. فیلیپ به وی می گوید که این کار را برای امتحان او انجام داده، اما با این وجود از وی می خواهد تا در ملاقات بعدی نیز وی را همراهی کند. به زودی رابطه ای عاطفی نیز میان آن دو شکل می گیرد، اما گذشته یلا و صداهایی که فقط به گوش او شنیده می شود، زندگی و عشق تازه را تهدید می کند...
▪ چرا باید دید؟
کریستین پتزولد متولد ۱۹۶۰ هیلدن در راین شمالی-وستفالیا است. در سال ۱۹۹۲ با ساختن فیلم ویدیوییDas Warme Geld شروع به فیلمسازی کرد. دومین فیلمش Pilotinnen یک کار تلویزیونی بود و با سومین فیلمش کوبای آزاد[یک درام عاشقانه با سمبولیسمی قوی که مشکلات اجتماعی امروز آلمان را مطرح می کرد] در ۱۹۹۶ توانست نامزد جایزه تماشاگران از جشنواره فیلم های تلویزیونی بادن-بادن و جایزه ای از جشنواره مکس افولس دریافت کند.
دو سال بعد، بار دیگر برای فیلم تلویزیونی دیگری به نام Die Beischlafdiebin درباره دزدی حرفه ای که به خواهر کوچک ترش آموزش می دهد، نامزد جایزه مکس افولس شد و سرانجام در سال ۲۰۰۰ اولین فیلم سینمایی اش را با نام اعتماد به نفس/موقعیتی که من در آن قرار دارم کارگردانی کرد که موفق به کسب جایزه افتخاری جشنواره Cinekid و نامزد جایزه طلای همین جشنواره شد. اعتماد به نفس یک تریلر سیاسی/پارانویایی بود و از سوی منتقدان فیلم آلمان به عنوان بهترین فیلم سال ۲۰۰۰ برگزیده شد و پتزولد را به عنوان خونی تازه در رگ های بی جان سینمای در حال احتضار آلمان شناساند.
کار بعدی پتزولد مرد مردگان یا چیزی برای یادآوری من[۲۰۰۲] فیلمی تلویزیونی برای شبکه ZDF بود. ادای دینی به سرگیجه و مارنی و داستان جستجوی مردی به نام هانس به دنبال دختری گمشده به اسم لیلا است که به تازگی با هم آشنا شده بودند.
یک سال بعد پتزولد دومین فیلم بلند سینمایی خود ولفزبرگ Wolfsburg [آشیانه گرگ] را کارگردانی نمود. داستان مردی به نام فیلیپ، فروشنده موفق و چهل و چند ساله ای است که همزمان با تیره و تار شدن رابطه اش با محبوبش کاتیا، هنگام بازگشت به خانه پسربچه ای را با اتومبیل زیر گرفته و فرار می کند. ولفزبرگ درامی درخشان بود که بار دیگر نام پتزولد و هنرپیشه ثابت آثارش نینا هاس را بر سر زبان ها انداخت. فیلم ماقبل آخر پتزولد لحظه ارواح نام داشت که نامزد خرس طلای جشنواره برلین بود و پخش جهانی نیز یافت.
یلا که نام خود را از شخصیت اصلی فیلم ویم وندرس به نام آلیس در شهرها[۱۹۷۴] وام گرفته، فیلمی جاده ای و درامی متافیزیکی است. اما فیلم تنها شرح تعقیب یلا توسط گذشته تیره و تارش نیست. بلکه، جامعه سرمایه داری پر از فریب و ریای امروز آلمان را نیز به زیر نقد می کشد. از استخدام کننده اولی اش که شیادی بیش نیست و گمان می کند که یلا را نیز همچون کیف پول شرکت می تواند در اولین متل سر راه تصاحب کند تا بن که شغل و موقعیت خویش را از دست داده و دربدر به دنبال یلا است. همگی آدم هایی گاه فریب خورده و گاه فریبکار هستند که زندگی شان با معیار پول سنجیده می شود. حتی یکی از دلایل اصلی خود یلا نیز برای جدا شدن از بن، از میان رفتن موقعیت شغلی اوست. نینا به عنوان بزرگ ترین قربانی این جامعه خود را در میان کشوری سابقاً دوپاره شده می یابد که سیستم اقتصادی فعلی نتوانسته بر مشکلات گذشته آن فائق آید. پتزولد از رهگذر همین ایده مصائب اقتصادی/اجتماعی و ایده های جدید اقتصادی را به چالش می طلبد. ایده هایی که جز ورشکستگی چیزی به دنبال خود نیاورده اند و زوال ارزش های انسانی را سبب شده اند.
البته قصه گره هایی دارد که گاه برای تماشاگر گشوده نمی شود و همین باعث رازآلود شدن فیلم می شود[کل فیلم در فلاش فوروارد اتفاق می افتد]. از طرف دیگر نکاتی دارد که شاید برای تماشاگر غیر آلمانی قابل درک و دریافت نباشد. با این حال به عنوان درامی خوش ساخت و نمونه ای از سینمای جدید آلمان، فیلمی زیبا و اثرگذار است که باید دیده شود!
● پی نوشت: دوستت دارمP.S. I Love You
▪ کارگردان: ریچارد لاگرونس.
▪ فیلمنامه: ریچارد لاگرونس، استیون راجرز بر اساس کتابی از سسیلیا آهرن.
▪ موسیقی: جان پاول.
▪ مدیر فیلمبرداری: تری استیسی.
▪ تدوین: دیوید موریتز.
▪ طراح صحنه: شفرد فرانکل.
▪ بازیگران: هیلاری سوانک[هالی کندی]، جرارد باتلر[گری کندی]، لیزا کودرو[دنیس هنسی]، جینا گرشون[شارون مک کارتی]، جیمز مارسترز[جان مک کارتی]، کتی بیتس[پاتریشیا راولی]، هری کونیک جونیور[دانیل راولی].
▪ ۱۲۶ دقیقه.
▪ محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
▪ برنده جایزه تماشاگران برای بهترین بازیگر بین المللی/هیلاری سوانک از جشنواره فیلم های ایرلندی.
▪ ژانر: درام، عاشقانه.
هالی کندی زنی زیبا و باهوش با شوهر ایرلندی تبارش گری زندگی خوشی را می گذرانند. اما بیماری ناگهانی-تومور مغزی- گری سبب مرگش شده و هالی را تنها می گذارد. هالی افسرده و تنهاست و هیچ کس جز گری که او را بهتر از هر کسی می شناخته، قادر به کمک به وی نیست. خوب، گری فکر همه چیز را کرده و از طریق فرستادن نامه هایی او را برای فراموش کردن اندوه و آغاز یک زندگی تازه راهنمایی می کند. اولین پیغام در سی امین زادروز هالی از می رسد و او را شوکه می کند. اما هفته ها و ماه های بعدی نیز نامه هایی سر می رسد و راه های غیر منتظره ای که گری برای بازگشت هالی به زندگی طراحی کرده، یکی بعد از دیگری سر بر می آورند. البته در پایان هر نامه نیز جمله ای به پیوست افزوده شده است: دوستت دارم!
▪ چرا باید دید؟
ریچارد لاگرونس متولد ۱۹۵۹ بروکلین، نیویورک است. از ۱۹۸۹ با فیلمنامه نویسی کارنامه سینمایی خود را شکل داده و از ۱۹۹۸ با فیلم Living Out Loud کارگردانی را نیز تجربه کرده است. عمده شهرت خویش را مدیون فیلمنامه شاه ماهیگیر، ارین براکوویچ و نویسندگان آزادی است که آخری را خود در سال ۲۰۰۷ قبل از پی نوشت کارگرانی کرده است.
پی نوشت: دوستت دارم بر اساس رمانی پر فروش ساخته شده و لاگرونس کوشیده تا نهایت وفاداری را به منبع اقتباس خود بروز دهد. همین استراتژی تبدیل به نقطه ضعف او شده و فیلم را بیش از حد طولانی کرده است. اتفاقی که می تواند با وجود بازی خوب دو هنرپیشه اصلی اش تماشاگر کم طاقت را از سینما فراری دهد. فیلم ایده ای ساده دارد: با مردگان نباید مرد و این که زندگی ادامه دارد. یا به قول مرحوم آندره مالرو: زندگی هیچ ارزشی ندارد، هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد.
پس نویسنده و بعد فیلمساز نیز به ما می گویند که بعد از هر مرگی سعی کنید با اندوه خود کنار بیایید. فراموش کنیدو زندگی را ادامه دهید. چون فقط ازدواج و رابطه زناشویی نیست که به زندگی معنا می دهد، بلکه چیزهای دیگری چون دوستی و خویشاوندی نیز ارزش خاص خود را دارند. حتی در گامی آرمان گرایانه که در نامه های شوهر متوفی مجسم شده، به شما می گوید که می توانید شریک زندگی تان را در فراموش کردن اندوه فقدان تان یاری کنید!
فیلم که تاکنون نزدیک به ۵۳ مییلیون دلار درآمد به دست آورده، محلی برای نشان دادن قدرت بازیگری سوانک و باتلر است که در صدد خروج از قالب بازیگر نقش های اسطوره ای و زورمند و تجربه ژانرهای متفاوت است. فیلم لحظات تلخ و شیرینی دارد که برای هر بیننده ای به رغم سادگی اش می تواند جذاب باشد. اما شخصاٌ تماشای فیلمی تم عشق بعد از مرگ را به طول دو ساعت کمی کسل کننده یافتم. کاش سازندگان پی نوشت ارزش زمان را نیز در نظر می گرفتند!
● بچه های هوانگ شیThe Children of Huang Shi
▪ کارگردان: راجر اسپاتیس وود.
▪ فیلمنامه: جین هاوکسلی، جیمز مک مانوس.
▪ موسیقی: دیوید هیرشفیلدر.
▪ مدیر فیلمبرداری: ژیائودینگ ژائو.
▪ تدوین: جیوفری لمب.
▪ طراح صحنه: استیون جونز-اوانز.
▪ بازیگران: جاناتان ریس مه یرز[جورج هاگ]، چاو یون-فت[چن هانشنگ]، رادا میچل[لی پیرسون]، میشله یئوه[خانم وانگ]، گوانگ لی[شیکای].
▪ ۱۱۴ دقیقه.
▪ محصول ۲۰۰۸ استرالیا، چین، آلمان.
▪ نام دیگر: Escape from Huang Shi.
▪ ژانر: درام، تاریخی.
سال ۱۹۳۷. خبرنگار انگلیسی جوانی به نام جورج هاگ که برای پوشش خبری و تهیه عکس از حمله ژاپنی ها به شهر نانکینگ در چین رفته، توسط سربازان ژاپنی دستگیر می شود. اما در لحظه اعدام به شکلی معجزه اسا توسط گروهی از پارتیزان های چنین به رهبری چن هانشنگ نجات می یابد. چن او را به لی پیرسون پرستاری از اعضای صلیب سرخ می سپارد و لی نیز او را به یتیم خانه ای دوردست می فرستد. هدف لی از این کار ترغیب جورج به اقامت در آنجا و سر و سامان دادن به وضعیت یتیم خانه است. کاری که جورج ابتدا از آن سر باز می زند، اما بعدها با دیدن بیچارگی کودکان تصمیم به ماندن می گیرد. او برای نگهداری از کودکان نیازمند کمک های مالی افراد متمکن شهر از جمله بانو وانگ است که با وجود داشتن شیره کش خانه و فروش مواد مخدر، دست و دل بازانه از وی و یتیم خانه حمایت می کنند. اما پیشروی نیروهای ژاپنی ماندن در یتیم خانه را غیر ممکن می سازد. جورج تصمیم می گیرد برای رساندن کودکان به جایی امن سفری طولانی را آغاز کند. تنها کسانی که در این پیاده روی طولانی کمک می کنند، لی-که عاشق جورج شده- و چن-پارتیزان رک گوی کمونیست- هستند. جورج به همراه ۶۰ کودک سفری طاقت فرسا از میان کوه ها لیو پان شان و صحرای مغولستان آغاز می کند و سرانجام موفق می شود بعد از تحمل مصائب فراوان به مقصد برسد. اما خود مدت زمانی کوتاه پس از رسیدن به هدف بر اثر بیماری می میرد.
▪ چرا باید دید؟
راجر اسپاتیس وود متولد ۱۹۴۵ اتاوا از استان اونتاریوی کاناداست. در بریتانیا بزرگ شده، اما همه او را فیلمسازی آمریکایی می شناسند. از دهه ۱۹۷۰ در مقام تدوین گر وارد عالم سینما شده و تعدادی فیلم قابل توجه تلویزیونی نیز کارگردانی کرده است. اولین فیلمش قطار وحشت محصول مشترک کانادا و آمریکا بود و از آن زمان تاکنون اغلب فیلم هایی که ساخته، تولید آمریکا محسوب می شوند. اسپاتیس وود با زیر آتش-یکی از بهترین فیلم های تاریخ سینما با محوریت خبرنگار جنگی- در ۱۹۸۳ برای اولین بار در میان منتقدان دنیا شناخته شد و از آن زمان تا حال امضای خود را پای فیلم های متفاوت و اکثراً پول ساز چون شلیک به قصد کشتن، روز ششم، همیشه فردایی هست[از سری جیمز باند] و این اواخر Ripley Under Ground انداخته است.
بی تعارف باید گفت که تمامی این فیلم ها هر چند حرفه ای و خوش ساخت هستند، اما هرگز از نظر جدیت و ساختار به پای دو فیلم اولیه او تعقیب دی. بی. کوپر و زیر آتش نمی رسند. آخرین فیلمی که قبل از بچه های هوانگ شی از وی به نمایش در آمد با شیطان دست بده نام داشت که پس از دو دهه بازگشت به همان حال و هوای زیر آتش و توجه به موضوعی جدی و باب روز یعنی حقوق بشر و حفاظت از آن داشت. بچه های هوانگ شی که با فاصله زمانی کوتاهی از با شیطان دست بده به نمایش در آمده، از نظر تماتیک در همان راستا قرار می گیرد و باز ماجرایی واقعی را به روی پرده بازتاب می دهد. داستان مردی که برای نجات دیگران همه چیز خود را فدا می کند تا وظیفه انسانی خویش را به جا آورده باشد.
فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده و به ماجراهایی می پردازد که در سایه اغاز جنگ جهانی دوم تا چند دهه به بوته فراموشی سپرده شدند.
البته در زمانه فعلی که بازار دفاع از حقوق بشر و افشای جنایت هایی که علیه بشریت صورت گرفته داغ است و اسپاتیس وود که می رود به یکی از سازندگان فیلم هایی با این تم تبدیل شود، داستان انسانی را انتخاب کرده که در هیاهوی این کشتار بزرگ عشق به همنوع و احساس مسئولیت را کشف می کند. سوژه و پرداخت در نوع خود کم نقص و همه چیز رو به کمال است. الا بازیگر نقش اصلی فیلم که سیمایی نه چندان جذاب و با وجود تلاش هایش در چینی و ژاپنی حرف زدن، دافعه برانگیز است. بر خلاف فت، یئوه و میچل که گزینه هایی بهتر از آنها را نمی توان تصور کرد. اسپاتیس وود نشان می دهد که چگونه می توان انسان هایی با مشرب و نژاد گوناگون را حول محور انسانیت گرد آورد. از خبرنگار انگلیسی جوان تا پرستار استرالیایی متعهد و از پارتیزان کمونیست تا فروشنده مواد مخدر که همگی به یک چیز-حمایت از کودکان و نجات آنها- باور دارند. اگر قصه فیلم مبنای واقعی نداشت، می شد در وقوع چنین حادثه ای شک کرد. اما خوشبختانه هنوز در دنیا انسان هایی یافت می شوند که سرشت انسانی خود را بر هر متر و معیاری ترجیح دهند.
البته پخش کنندگان فیلم بر خلاف این شیوه کوشیده اند تا قتل عام تجاوز به زنان در نانکینگ را با دادن نامی دیگر به فیلم : فرار از هوانگ شی! را دستمایه کسب و کاری حلال کنند، که خوشبختانه چندان موفق نبوده اند. اگر موضوع فیلم را جذاب نمی یابید، می توانید از آن را به عنوان مبارزه چند انسان در برابر انبوهی از مصائب یا اولین محصول مشترک چین و استرالیا]با بودجه ۴۰ میلیون دلار] تماشا کنید. درامی شکیل که فیلمبرداری و موسیقی زیبایی نیز آن را همراهی می کند. پایان فیلم به شیوه فهرست شیندلر به تصاویر و سخنان بازماندگان آن واقعه اختصاص دارد که بر سندیت آن می افزاید.
● بازی های بامزه ایالات متحدهFunny Games U.S.
▪ نویسنده و کارگردان: میشائیل هانکه.
▪ موسیقی: انتخابی از آثار هندل، موتزارت و...
▪ مدیر فیلمبرداری: داریوش خنجی.
▪ تدوین: مونیکا ویلی.
▪ طراح صحنه: کوین تامپسون.
▪ بازیگران: نائومی واتس[آنا فاربر]، تیم راث[جورج فاربر]، مایکل پیت[پل]، برادی کوربت[پیتر]، دیون گیرهارت[جورجی فاربر]، بوید گینز[فرد تاکپسون]، زیوبان فالون[بتسی تامپسون]، رابرت لوپون[ربرت]، لیندا موران[اوا].
▪ ۱۱۱ دقیقه.
▪ محصول ۲۰۰۷ آمریکا، فرانسه، انگلستان، استرالیا، آلمان، ایتالیا.
▪ نام دیگر: Funny Games.
▪ ژانر: ترسناک، مهیج.
خانواده فاربر برای گذراندن تعطیلات به خانه ویلایی خود در کنار دریاچه رفته اند. اما در بدو ورود با پیدا شدن سر و کله دو پسر خوش سیما - پیتر و پل - با لباس های گلف بر تن آرامش شان بر هم می ریزد. پیتر و پل با زمینه چینی آنا، جورج و پسر کوچک شان جورجی را در خانه حبس و سپس شروع به بازی هایی می کنند که با یک شرط بندی هولناک آغاز می شود. پیتر به آنها می گوید که حاضر است شرط ببند هیچ کدام از آنها در ساعت ۹ صبح روز بعد زنده نخواهند بود.
خانواده فاربر سعی می کنند تا به هر وسیله ای که شده، از چنگ این دو قاتل خونسرد فرار کنند. اما منطقه ای که در آن زندگی می کنند، بسیار خلوت و تنها تلفن موجود نیز از کار افتاده است. در طول شب ابتدا جورجی کشته می شود و آنا که برای آوردن کمک از خانه گریخته، بار دیگر به چنگ پیتر و پل می افتد. آن دو بعد از کشتن جورج، انا را سوار قایق کرده و قبل از فرا رسیدن ساعت ۹ صبح او را نیز غرق می کنند. سپس به نزدیک ترین ویلا می روند تا بازی بامزه خود را با خانواده ای دیگر از سر بگیرند...
▪ چرا باید دید؟
میشائیل هانکه متولد ۲۳ مارچ ۱۹۴۲ در مونیخ از ایالت باواریای آلمان است. در رشته های فلسفه، روانشناسی و تئاتر در وین تحصیل کرده و از ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰ به عنوان نماایشنامه نویس در Südwestfunk کار کرده و از ۱۹۷۰ با نوشتن و کارگردانی فیلم تلویزیونی بعد از لیورپول وارد عالم فیلمسازی شده است. هانکه همزمان در تئاترهای اشتوتگارت، دوسلدورف، فرانکفورت، هامبورگ مونیخ، برلین و وین نمایش های متعددی روی صحنه برده و در فاصله ساخت فیلم هایش به تدریس در آکادمی فیلم وین نیز پرداخته است. وی در سال ۱۹۸۹ بعد از ساختن هشت فیلم تلویزیونی، اولین فیلم بلند سینمایی خود به نام قاره هفتم را کارگردانی کرد که موفق به دریافت جایزه ای از جشنواره لوکارنو شد. با دومین فیلمش ویدیوی بنی در سال ۱۹۹۲ - که دو جایزه از جشنواره وین و مراسم فیلم های اروپایی دریافت کرد- منتقدان و تماشاگران او را کشف کردند. سومین فیلمش ۷۱ جزء از روزشمار یک شانس جایزه بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و جایزه منتقدان و نویسندگان را از جشنواره کاتالونیا گرفت. فیلم بعدی اش بازیهای عجیب یا بازی های بامزه در ۱۹۹۷ نامزد نخل طلای جشنواره کن شد و از جشنواره های شیکاگو، فانتاسپرو و فلاندرز جوایز مهمی دریافت کرد.
ششمین فیلمش رمز ناشناخته –با شرکت ژولیت بینوش- نیز در سال ۲۰۰۰ نامزد نحل طلا شد و جایزه ویژه کلیسای جهانی را دریافت کرد. یک سال بعد بار دیگر با پیانیست نامزد نحل طلا و برنده جایزه ویژه هیئت داوران کن شد و جایزه بهترین فیلم خارجی را ازGerman Film Awards دریافت کرد. هانکه در سال ۲۰۰۳ ساعت گرگ را کارگردانی کرد که توجه چندانی برانیانگیخت. اما فیلم ماقبل آخر او به نام پنهان توانست نظر مثبت تمامی منتقدان و تماشاگران دنیا را به خود جلب کند. پنهان که مانند رمز ناشناخته درباره ریشه های نژادپرستی است، موفق ترین ساخته هانکه به شمار می رود که بعد از توفیق آن برای بازسازی یکی دیگر از فیلم های موفق خود ب زبان انگلیسی راهی هالیوود شد. حاصل کار او همین فیلم اخیر است که نما به نما بدون هیچ تغییری یا کم و کاستی از روی فیلم بازی های عجیب یا بازی های بامزه خودش در ۱۹۹۷ ساخته است.
برای کسی هر دو برگردان هانکه را از این فیلمنامه دیده باشد، انتخاب میان این دو سخت خواهد بود. هر دو فیلم به یک اندازه قوی هستند و ماجرای قاتلین خوش سیما که قتل برای شان یک بازی بامزه و یا عجیب است. هانکه این بار فیلمش را با بودجه ای بیشتر-۱۵ میلیون دلار- ساخته، اما چیزی بر آن نیفزوده و یا نکاسته و حیرت آور اینکه بر خلاف فیلم پیشین، از جهت مالی با شکست روبرو شده است.
هانکه فیلمساز کهنه کاری است که خشونت و مطالعه آن در جامعه امروز تم ثابت آثار او تشکیل می دهد. فیلم های او همزمان هم جذاب و هم دافعه برانگیزند. مانند پیتر و پل که در عین خوش سیما و جوان بودن، خوف ناک هم هستند. اشتباه خواهد بود اگر آنها را معصوم و خانواده فاربر را در بروز حوادث آتی مقصر-حتی اندکی- بدانیم. آن دو با نقشه ای از پیش طراحی شده که بازی می ماند، بعد از کشتن همسایه به سراغ فاربرها می روند و بعد از تمام شدن کار آنان، بازی تازه ای را با همسایه آنها آغاز خواهند کرد. پس حرف های به ظاهر فلسفی این دو موجود نفرت انگیز را نباید چندان جدی گرفت. البته می شود آنها را با شکنجه گرانی که می کوشند درس اخلاق به قربانی نگون بخت خود بدهند مقایسه کرد، افرادی که مابه ازای واقعی شان در کشور ما نیز اندک نیست، و در این موقعیت است که حرف های هانکه معنا پیدا می کند. اما همین حرف های عمیق برای تماشاگر آمریکایی فیلم های خون ریزی چون جیغ و اره و هتل محلی از اعراب ندارد. چون از حمام خون خبری نیست. با این حال توصیه می کنم کسانی که به نسخه اولیه دسترسی ندارند، بخت تماشای این یکی را از دست ندهند.● به مبارزه طلبیدن مرگDeath Defying Acts
▪ کارگردان: جیلیان آرمسترانگ.
▪ فیلمنامه: تونی گریزونی، برایان وارد.
▪ موسیقی: سزاری اسکوبیزوسکی.
▪ مدیر فیلمبرداری: هریس زامبارلوکوس.
▪ تدوین: نیکلاس بیومان.
▪ طراح صحنه: جما جکسون.
▪ بازیگران: کاترین زتا جونز[مری مک گاروی]، گای پیرس[هری هودینی]، تیمتی اسپال[شوگرمن]، سائویریس رونان[بنجی مک گاروی].
▪ ۹۷ دقیقه.
▪ محصول ۲۰۰۷ استرالیا، انگلستان.
▪ ژانر: درام، عاشقانه، مهیج.
سال ۱۹۲۶. هری هودینی شعبده باز، بازیگر و متخصص فرار به همراه مدیر برنامه هایش آقای شوگرمن وارد ادینبورو می شود. او در آخرین حرکت نمایشی خود مدیوم ها و احضارکنندگان ارواح را به مبارزه طلبیده و مبلغ ۱۰ هزار دلار جایزه برای کسی تعیین کرده که بتواند آخرین جملات مادرش را که ۱۳ سال قبل مرده، به وی بگوید. مری مک گاروی نمایشگر زیبای کاباره ها که به همراه دختر نوجوانش بنجی نمایش هایی کوچک اجرا می کند، تصمیم می گیرد تا به هر نحوی شده این پول را به دست آورده و آینده ای برای فرزندش تدارک ببیند. او به هودینی می گوید دارای قدرت فراروانی و قادر به یافتن جملات مادر مرحوم اوست. مری به همراه دخترش سعی می کنند راز هودینی را کشف و برنده این رقابت شوند. اما هودینی با وجود کشف فریبکاری آن دو نمی تواند آنان را رها کند، چون عاشق مری شده است. در روز موعود مری در برابر دوربین ها خود را از دایره رقابت بیرون می کشد، اما ناگهان بنجی دچار حالتی غریب شده و از زبان مادر هری شروع به سخن گفتن با او می کند. مری و بنجی پول را به دست می آورند، اما هری در شهر بعدی بر اثر ضربه نابهنگامی که دریافت می کند، جان می سپارد.
▪ چرا باید دید؟
جیلیان مری آرمسترانگ متولد ۱۹۵۰ ملبورن از سرشناس ترین کارگردان های مونث سینمای استرالیا محسوب می شود و شهرتی تقریبا همپای جین کمپیون دارد. اما نزد تماشاگر ایرانی به اندازه وی شناخته شده نیست. آرمسترانگ در کالج فنی سوین بورن در زمینه طراحی لباس برای تئاتر و سینما درس خوانده و در سال ۱۹۷۲ نیز از مدرسه فیلم و سینمای استرالیا فارغ التحصیل شده است. ۳ سال با ساختن دو فیلم کوتاه آوازخوان و رقصنده و Smokes and Lollies شروع به کارگردانی کرده است. در ۱۹۷۹ اولین فیلم بلند خود را با نام کارنامه درخشان من بر اساس داستانی از مایلز فرانکلین ساخته که اولین فیلم استرالیایی ساخته شده توسط یک کارگردان زن[به مدت ۴۶ سال] محسوب می شود. او شش جایزه ارزنده از جمله بهترین کارگردانی را از مراسم فیلم استرالیایی دریافت کرد و نامزد اسکار بهترین طراحی لباس شد. از آن روز تاکنون، آرمسترانگ درام های تاریخی متعددی –از جمله زنان کوچک که در هالیوود ساخت- یا فیلم هایی با محوریت زنان از جمله اسکار و لوسیندا و شارلوت گری را کارگردانی کرده و طعم شیرین موفقیت هنری و تجاری را چشیده است. او در کنار مل گیبسون، جودی دیویس و کارگردان هایی مانند جورج میلر و پیتر ویر از اعضای موثر موج نوی سینمای استرالیاست که در اوایل دهه ۱۹۸۰ شکل گرفت.
زندگی هری هودینی (۱۹۲۶-۱۸۶۸) با نام اصلی اریک وایز، شعبده باز مجارستانی/آمریکایی جدا از فیلم هایی که خود در فاصله از ۱۹۰۱ تا قبل از مرگش بازی کرد، تا امروز دستمایه تولید چند فیلم سینمایی و تلویزیونی بوده است. ابتدا تونی کرتیس نقش او را در فیلم هودینی[۱۹۵۳] بازی کرد و سپس پل مایکل گلیزر، جفری دمون، آرتی جانسون، هاروی کایتل، جاناتان اسکیچ و بالاخره گای پیرس در فیلم اخیر سیمای او بر پرده بازسازی کردند. بدیهی است زندگی جنجالی چنین فردی در اوایل قرن که جهان شیفته حوادث خارق العاده و مردانی با قدرت های غیر عادی بود، می تواند به خودی خود دستمایه جذابی برای یک اثر نمایشی باشد. مخصوصاً در زمانه ما که پیروان خلف او مانند دیوید کاپرفیلد طرفداران سینه چاکی برای خود دارند. اما سخن بر سر فیلم خانم آرمسترانگ است که با استفاده از بازیگرانی بین المللی و قدرتمند قرار است تا سویه دیگری از زندگی هودینی کبیر را به نمایش بگذارد. سویه ناشاد زندگی او که با عشق رنگی تازه به خود می گیرد. اما مرگ محتوم در راه است.
به مبارزه طلبیدن مرگ یک درام عاشقانه با مایه های ماوراء الطبیعه است که می تواند ادامه موج فیلم هایی درباره شعبده بازها-مانند شعبده باز یا پرستیژ- شمرده شود. اما بر خلاف فیلم نولان این بار جدال دو شعبده باز در کار نیست، آنچه به مدد بودجه ای ۲۰ میلیون دلاری روی آن تمرکز می شود قصه ای عاشقانه است که صحت و سقم آن محل تردید است. خانم آرمسترانگ کوشیده تا مانند فیلم های پیشین خود به قصه مانند یک درام دوره ای[فیلم تاریخی] نزدیک شود، ام آنچه را فراموش کرده ایجاد تعلیق-یعنی عنصر لازمه یک فیلم مهیج- است. هودینی برای آن زمان و حتی اکنون نیز یک پدیده محسوب می شود، پس برای نزدیک شدن به او اندکی راز و خیال نیز لازم است. اما کارگردان و فیلمنامه نویس تنها کوشیده اند به روانکاوی شخصیت او بپردازند. رابطه او و مادرش تبدیل به محور اصلی فیلم شده و ماجرای عاشقانه میان هودینی و مک گاروی به پس زمینه رانده می شود. صحنه های عشق بزی نیز لاجرم از شور و حرارت تهی می شوند و همه چیز مانند حرف های شوگرمن که هر کس را دروغگو شیاد می داند، ساختگی از آب در می آید و در نهایت شکل یک نبش قبر مسرفانه را به خود می گیرد! تماشای چنین فیلمی با توجه به سابقه خوب خانم آرمسترانگ اندکی دور از انتظار بود. توصیه می کنم فیلم های قدیمی تر او را -در صورت دسترسی- دوباره تماشا کنید!
● ابریشمSilk
▪ کارگردان: فرانسوا ژیرار.
▪ فیلمنامه: فرانسوا ژیرار، مایکل گولدینگ بر اساس رمانی از آلساندرو باریکو.
▪ موسیقی: ریوایچی ساکاموتو.
▪ مدیر فیلمبرداری: آلن دوستیه.
▪ تدوین: پیا دی چیاولا.
▪ طراح صحنه: فرانسوا سگوین.
▪ بازیگران: مایکل پیت[هروه ژونکور]، کایرا نایتلی[هلنه ژونکور]، کوجی یاکوشو[هارا جوبی]، آلفرد مولینا[بالدابیو]، میکی ناکاتانی[مادام بلانش]، مارک رندال[لودویچ]، سئی اشینا[دختر]، کنت ولش[شهردار ژونکور]، جون کونیمورا[اومون].
▪ ۱۰۷ و ۱۱۲ دقیقه.
▪ محصول ۲۰۰۷ کانادا، فرانسه، ایتالیا، انگلستان، ژاپن.
▪ نام دیگر: Seta، Soie.
▪ برنده جایزه بهترین طراحی لباس و نامزد جوایز بهترین فیلمبرداری-موسیقی- صدابرداری و طراحی صحنه از مراسم جتی، برنده جایزه بهترین فیلمبرداری-طراحی صحنه- طراحی لباس و صدابرداری از مراسم Jutra▪ ژانر: درام، عاشقانه.
قرن نوزدهم، فرانسه. هروه ژونکور پس از بازگشت به شهر کوچک زادگاه خود از سوی بالدابیو برای آوردن کرم ابریشم از کشورهای دیگر اجیر می شود. هدف بالدابیو تولید ابریشم مرغوب و دستیابی به ثروت و رونق دادن شهر است. سفر اول هروه با توفیقی اندک همراه است. از این رو بالدابیو وی را برای سفری طولانی و سخت روانه می کند. این بار مقصد ژاپن و محل اصلی پرورش کرم ابریشم است که راه یافتن به آنجا کاری پر مخاطره است. هروه بعد از طی مسیری سخت و دراز وارد دهکده ای می شود که محل اصلی پرورش کرم ابریشم است. در آنجا با دختری زیبا آشنا می شود که محبوب ارباب محلی است و کم کم شیفته او می گردد. آندو بدون این که قارد به تکلم به زبان یکدیگر باشند، سعی می کند تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. این در حالی است که همسر جوان و زیبای هروه که به تازگی با وی ازدواج کرده، در شهر زادگاهش انتظار او را می کشد. هروه با باری پر ارزش به شهر خود بازمی گردد و بالدابیو را خشنود می کند. اما خود در صدد بازگشت به دهکده ژاپنی و یافتن محبوبی است که بیم مرگ او می رود.
▪ چرا باید دید؟
فرانسوا ژیرار متولد ۱۹۶۳ سن فلیسین، کبک کانادا است. با ساختن ویدیو آرت از دهه ۱۹۸۰ شروع به کار کرد و بعد از تاسیس شرکت زون پروداکشنز تعدادی فیلم کوتاه تجربی نیز ساخت.از ۱۹۸۹ تمام نیروی خود را برای اسخت فیلم بلند متمرکز کرد. ابتدا فیلم محموله و در سال ۱۹۹۳ فیلم ۳۲ فیلم کوتاه درباره گلن گولد را ساخت که هفت جایزه بین المللی از جمله جوایز اصلی جشنواره های تورنتو سائوپولو را به دست آورد. در فاصله سال های ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۸ فقط سه فیلم مستند تلویزیونی با محوریت موسیقی ساخت. در ۱۹۹۸ با فیلم ویولن قرمز جایزه اسکار بهترین موسیقی و ۱۹ جایزه بین المللی معتبر را به دست آورد و شهرتی جهانی کسب کرد. ابریشم سومین فیلم اوست که با فاصله ای نزدیک به یک دهه فترت آن را کارگردانی کرده و در طول این مدت هیچ ردی از او در منابع مکتوب یا اینترنتی به چشم نمی خورد.
آلساندرو باریکو متولد ۱۹۵۸ تورینو، داستان‌نویس مشهور ایتالیایی است که خواننده فارسی زبان نیز او را از ورای ترجمه مشهورترین کتابش-ابریشم- و نمایشنامه نووچنتوکه بر اساس آن جوزپه تورناتوره فیلم افسانه? ۱۹۰۰ را ساخته می شناسند. باریکو داستان ابریشم را بر اساس زندگی واقعی فیلیپ کارلسن قاچاقچی فرانسوی کرم ابریشم نوشته که همسری در زادگاه و محبوبی در انتهای دنیا داشته است. تا اینکه همسرش به او شک می کند و ارباب محبوبه نیز...
بدیهی است پایان چنین قصه ای درباره عشق، حسادت و خیانت باید تلخ باشد که در اینجا به مرگ همسر ناکام و شاید محبوبه؟ منتهی می شود. هروه نیز با پرداختن به باغ همسر متوفایش روزگار را سر می کند. انتخاب چنین داستانی از سوی ژیرار پس از توقفی چند ساله چه علتی می تواند باشد. به او همه فیلم هایش ربطی به دنیای موسیقی و مردان و زنان این دنیا داشتند، چه ارتباطی دارد. کجا رفته است آن شور و حرارتی که از هر فریم ویولن قرمز ساطع بود؟
ابریشمی که او از کتاب باریکو با صرف ۲۰میلیون دلار بافته، فقط به درد چرت زدن می خورد. اقتباسی فاقد انرژی و بداعت، بی روح و کسل کننده که جز درخشش کوتاه آلفرد مولینا هیچ ندارد. از این روست که تماشاگر اشنا با او و باریکو پاسخی دندان شکن در گیشه به تهیه کننده داده و با ریختن تنها یک میلیون دلار به پای این فیلم، جایگاه و ارزش نقادانه آن را نیز به زبان بی زبانی اعلام کرده اند. کتاب باریکو که شهرت و ارزشی همپای جاناتان لیونگستن مرغ دریایی برای دوستداران ادبیات دارد، تبدیل به فیلمی پیش پا افتاده شده که فوج هنرپیشگان بی المللی و خوش سیمایش نیز قادر به افزودن اندکی جذابیت به آن نیستند. راست گفته اند: هنر را باید در اوج رها کرد. شاید بهتر بود ژیرار هرگز از لاک خود خارج نمی شد!
● داستان های ساوت لندSouthland Tales
▪ نویسنده و کارگردان: ریچارد کلی
▪ موسیقی: Moby.
▪ مدیر فیلمبرداری: استیون بی. پاستر.
▪ تدوین: سام بائر. ▪ طراح صحنه: الک هموند.
▪ بازیگران: دواین جانسون[باکسر سانتاروس/جریکو کین]، شون ویلیام اسکات[رولند تاورنر/رونالد تاورنر]، سارا میشله گلار[کریستا ناو/کریستا کاپاوسکی]، مندی مور[مدلین فارست سانتاروس]، جاستین تیمبرلیک[سرباز ابلین]، نورا دان[سیندی پینزیکی]، چری اوتری[زورا کارمایکلز]، هولمز آزبورن[سناتور بابی فراست]، میرندا ریچاردسون[نانا می فراست]، والاس شاون[بارون فون وستفالن]، کوین اسمیت[سایمون تئوری]، کریستوفر لمبرت[والتر مانگ].
▪ ۱۴۵ و ۱۶۰ دقیقه.
▪ محصول ۲۰۰۷ آلمان، آمریکا، فرانسه. نامزد نخل طلای جشنواره کن.
▪ ژانر: کمدی، درام، علمی تخیلی، مهیج.
در سال ۲۰۰۵ حمله ای اتمی به تگزاس و نابودی بخش هایی از آن ایالت، سبب می شود تا در سال های بعد دولت آمریکا خود را در آستانه فاجعه ای زیست محیطی، اقتصادی، اجتماعی بیابد. از این رو برای پیشگیری و کنترل امور، زندگی تمام انسان ها تحت نظر گرفته می شود. یکی از بحران های اصلی آمریکا در پی اعلان جنگ به محورهای شرارت-عراق، ایران، افغانستان و کره- و بسته شدن تنگه هرمز نبودن سوخت برای ماشین جنگی آمریکا است. شرکتی آلمانی راهی برای تولید نیرو با استفاده از آب دریا یافته، اما فشارهایی در کار است تا جلوی جایگزینی این منبع نیرو شود. گروهی از نو مارکسیست ها که در ساحل غربی سکونت دارند، تصمیم گرفته اند تا دولت فدرال را از طریق انقلابی خونین سرنگون کنند. جایی که لانه قاچاقچیان مواد مخدر به رهبری سربازی کهنه کار به نام ابلین است.همزمان باکسر سانتاروس هنرپیشه و داماد سناتور بابی فراست ناپدید شده و توسط کریستا ناو-هنرپیشه فیلم های پورنو-در یمانه صحرا پیدا شده و به خانه او برده می شود. قرار است با استفاده از فیلم هایی که از کریستا و باکسر- که حافظه اش را از دست داده-گرفته شده، روسایی بزرگی برای سناتور فراهم کرده و مانع از تصویب ماده قانون ۶۹ شوند. و به نظر می رسد که همه این حوادث و حتی آنهایی که در چند روز آخر باید اتفاق بیفتد، همگی در سناریوی فیلم بعدی باکسر به نام قدرت از قبل نوشته شده است...
▪ چرا باید دید؟
جیمز ریچارد کلی متولد ۱۹۷۵ نیوپورت نیوز، ویرجینا است. در دانشکده سینما-تلویزیون USC جنوب کالیفرنیا درس خوانده، با ساختن دو فیلم کوتاه The Goodbye Place و موضوع غریزی در ۱۹۹۶ شروع به فیلمسازی کرده و با اولین فیلم بلندش دانی دارکو به شهرت و موفقیت دست یافته است. دانی دارکو که توانست ۱۱ جایزه معتبر را از آن سازنده جوانش کند، قصه ای جوان پسند داشت که تلفیقی ماهرانه در چند ژانر ترسناک، علمی تخیلی و جنایی بود. با وجود محبوبیت این فیلم ریچارد کلی در طول ۶ سال گذشته فقط در نوشتن فیلمنامه دومینو همکاری کرد و عملاً داستان های ساوت لند دومین فیلم بلند او محسوب می شود. داستان های ساوت لند که اولین بار در جشنواره کن به نمایش در آمد، در آخرین ماه های سال ۲۰۰۷ اکران شد و قرار است امسال سومین فیلم بلند کلی به نام جعبه که بر اساس داستان کوتاه مشهور دکمه، دکمه نوشته ریچارد متیسون ساخته شده، به نمایش در آید.
ریچارد کلی جزو جوانان جویای نام و کمی تا قسمتی نابغه هالیوود محسوب می شود که قرار است آینده سینمای این منطقه دنیا روی شاخ سبیل شان بچرخد. داستان های ساوت لند که قرار است به شکلی پیشگویانه فرجام آمریکا را تصویر کند، کاری که سریال ها امروز آمریکایی مانند جریکو کمر همت به این کار بسته اند. اما ریچارد کلی با افزودن هر پیرنگ دم دستی فیلم خود را به ملغمه ای پیچیده و سرگیجه آور تبدیل کرده است. سکانس آغازین فیلم بی اختیار تماشاگر را به یاد سریال قهرمانان و داستان های مصور می اندازد. چیزی که کلی نیز از نزدیک شدن فیلم خود به آن ابا ندارد، اما همه چیزهای جدی تر این نوع مانند منجی های پست مدرن! را از قلم هم نمی اندازد. دو برادر دوقلو که قدرتی شگرف دارند و سرنوشت همه در دست های آنان قرار گرفته یا خود باکسر و حتی ظهور مجدد مارکسیست ها که مایه شرمساری هر طرفدار اردوگاه چپ هستند و خلاصه همه چیز....
یک بازی کامپیوتری شلوغ که فقط می تواند دوستداران دانی دارکو را برای کشاندن به سالن ها فریب دهد. با این حال فیلم در لایه های زیرین خود حرف هایی جدی نیز دارد. از جمله همین موضوع محور شرارت که گویا آمریکایی ها و حتی رئیس جمهورشان به آن مانند یک بازی رایانه ای می نگرند!
فیلم با صرف بودجه ای ۱۲ میلیون دلاری ساخته شده و تصور می کنم رکوردهای کتاب گینز را برای تصاحب بزرگ ترین شکست تجاری سینمایی جابجا کرده و به جای دروازه بهشت مایکل چیمینو بنشیند. چون تا این لحظه کمتر از ۳۰۰ هزار دلار در آمد داشته و از میزان فروش آن روی دی وی دی نیز اطلاع صحیحی در دست نیست. یقین دارم اگر چنین سوژه ای در دستان فرد باهوش تری مانند اسپیلبرگ قرار می گرفت، با اندکی دست کاری یک گزارش اقلیت دیگر از آن می ساخت، اما دریغ از مردی و سنگی!
▪ توصیه ایمنی:
۱) به نامزدی فیلم در جشنواره کن اعتنا نکنید!
۲) توجه تان را به جمله سرنوشت ساز ریچارد روپر و مایکل فیلیپس میهمانان برنامه راجر ابرت درباره فیلم جلب می کنم: "Two hours and Twenty four minutes of abstract crap
منبع : سایت بی نقاب


همچنین مشاهده کنید