جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


سفر به انتهای شب


سفر به انتهای شب
نخستین رمان لوئی فردینان سلین (۱) (نام مستعار لوئی فردینان دتوش (۲)، ۱۸۹۴-۱۹۶۱)، نویسنده فرانسوی، که در ۱۹۳۲ منتشر شد. این اثر نیز، به گونه نمایشنامه‌ها یا فیلم‌هایی که نقش سکوی پرش را برای بازیگر ایفا می‌کنند، از همان ابتدا معرف و تثبیت‌کننده غولی مقدس شد. اقبال سلین در آن بود که خصوصاً در زمان نوشتن سفر، از هر آنچه تأثیرگذار است درکی کامل داشت. به محض آنکه شروع به خواندن کتاب کنیم، عمیقاً تحت تأثیر قرار می‌گیریم.
قدرت اثر بیش از کمال آن مؤثر است. حال آنکه، برخلاف آنچه گمان می‌رود، در ادبیات کمال متداولتر از قدرت است. بی‌شمارند کتاب‌هایی که خوب نوشته شده، اما ضعیف‌اند. ولی، برای آنکه چهره‌ای درست از سلین به دست دهیم، خوب است اضافه کنیم که او همواره در مورد شکل آثار خود دقت بسیار کرده است.
داشتن طبعی خوش برای تأثیر گذاشتن بر خوانندگان کفایت نمی‌کند و بدون هنر، یعنی بدون کوشش، کسی قادر به کسب آن نیست. و بی‌زحمت بسیار، دست یافتن به لحنی چنین ساده و روان، که در این کتاب می‌بینیم، ناممکن است. زبان کتاب شبیه به زبان مکالمات روزمره است، اما در یک نکته فرق اساسی با آن دارد: حال آنکه واژگان فلانی آمیخته با ابتذالی دلسردکننده است. کلام سلین از پرمایگی نشاط‌انگیز و بدیعی برخوردار است.
فردینان باردامو (۳)، همزاد نویسنده، زندگی خود را حکایت می‌کند و هرزه‌گردی‌هایش را به تصویر می‌کشد و به توصیف لغزشهای پیاپی خویش می‌پردازد. زمانی که با او آشنا می‌شویم، بیست سال دارد. سال ۱۹۱۴ است. ابتدای اوت ۱۹۱۴. مرد جوان، سرشار از وجد و حال، زندگی منظمی در پیش می‌گیرد. اما، چیزی نمی‌گذرد که ایمان خود را، و همراه آن، همه شادابی و جوانی را نیز از دست می‌دهد. چند ماه جنگ تحمیلی بر جسم و روح او اثر می‌گذارد. گویی که حماقت و بد سرشتی انسانها چشمانش را خیره ساخته است، و دیگر هرگز برایش نادیده نمی‌ماند. چنین پیش‌درآمدی در رمانهای سلین نکته‌ای پرمعنی است.
چنانچه، پس از خواندن رمانهای مهم او، دوباره سفر را ورق بزنیم، بی‌درنگ متوجه می‌شویم که در واقع، همه چیز همانجا آغاز شد؛ در همان جاده‌ای که دو آلمانی تیراندازی می‌کردند و فردینان جوان پشت درختی پنهان شده و گذاشته بود تا سرهنگ فرمانده‌اش دستها را تکان دهد و اشاره کند و بیهوده، همانگونه که آموخته بود، به همه چیز کار داشته باشد و ناگهان از پا درآید؛ زیرا خمپاره‌ای برجهیده از اعماق دشت، در زیر وزش بلای شدید، شکمش را سوراخ کرده بود؛ همان دشتی که نویسنده، در مقام پاریسی واقعی، حتی در زمان صلح نیز همواره آن را غم‌انگیز می‌یافت، دشتی «با گودالهای پرگل و لای تمام‌ناشدنی و خانه‌ایی که هرگز کسی در آن نیست و جاده‌هایی که به جایی راه نمی‌برد».
آموزش قهرمانانه فردینان یکباره از هم پاشید و دیگر کاری به جز فرار برایش نماند. به خطر انداختن زندگی قابل قبول است، اما به این شرط که انگیزه‌ای باشد. بد یا خوب به هرحال انگیزه‌ای باشد. فردینان هرگز خود را، آنگونه که در جنگ، بیهوده نیافته بود.
جنگ جای او نیست، اما مجبور به ماندن است. حتی بخت آن را ندارد که با یک آلمانی روبرو شود و اسیرش کنند. کارش به بیمارستان می‌کشد. کارش به نیمه دیوانگی می‌کشد. سرانجام معافش می‌کنند. به اعماق افریقا می‌رود تا میان خود و آن دنیای نفرت‌انگیز، تا جایی که ممکن است، هزاران کیلومتر فاصله بیندازد. پس از چندی ول گشتن در بندر، به مناطق دورافتاده اعزام می‌شود. حاصل آن، توصیفی بدیع و وهم‌انگیز از زندگی در مستعمرات است.
اگرچه سلین کامرون را به خوبی پاریس نمی‌شناسد، و اگرچه این امر در نوشته او آشکار است، باز هم بیان مطلب مهیج است؛ زیرا سلین آن هنر را دارد که دیده‌هایش را، هرقدر هم که کم باشد، به نمایش درآورد. برای توفیق در چنین کاری، آنقدر همه‌چیز را بزرگ می‌کند که حال و هوایی خاص می‌آفریند؛ حال و هوایی میان کابوس و نمایش وحشت.
به بیانی مختصر و تعصب‌آمیز، ضربات سختی بر حساسیت خواننده وارد می‌آورد. شاید در دورانی که مردم طبعی بیش از حد ظریف دارند، این بیان محرک است، بیدار می‌کند، تکان می‌دهد. چون غالباً مجذوب می‌شویم، یک بار هم دلمان می‌خواهد مورد تجاوز قرار گیریم.
اما، فردینان مدت زیادی در افریقا دوام نمی‌آورد. چون از تبهای گوناگون آنجا وحشتزده است، کشیشی او را به ناخدای یک کشتی تجارتی می‌فروشد. تا امریکا پارو می‌زند و مخفیانه از کشتی پیاده می‌شود. در کارخانه فورد به کار در خط تولید زنجیره‌ای می‌پردازد.
با زنی روسپی به نام مولی (۴) آشنا می‌شود و بسیار زود «احساس اعتماد خاصی که در موجودات نگران جای عشق را پر می‌کند» نسبت به او پیدا می‌کند. این مولی، برخلاف زنان دیگری که شناخته است و سلین بی‌رحمانه خودخواهی‌شان را متذکر می‌شود، هیچ چشمداشتی ندارد. به سخن فردینان گوش می‌دهد. می‌کوشد او را درک کند. دلش می‌خواهد که او را یاری دهد.
فردینان از این وضع استفاده می‌کند و دیگر به نزد فورد بازنمی‌گردد تا تن خود را به این‌ور و آن‌ور بکشد و وسواسهایش را نشخوار کند. اما، این هم دیری نمی‌پاید. همانطور که آمده است می‌رود. چون بیش از اندازه به شکلی از سستی عادت کرده است، نمی‌تواند حتی با زندگی راحت‌تری از آنچه تاکنون گذرانده بود بسازد. قدرت روزمرگی تا به این حد است.
«انسان به سرعت و به شکلی برگشت‌ناپذیر پیر می‌شود ... و چون عادت می‌کند که به رغم میل خود، بدبختی‌اش را دوست بدارد، متوجه این پیری می‌شود.» شاید هم سلین به غم غربت مبتلا شده است. چون به پاریس باز می‌گردد، در ضمن کار کردن، به تحصیل پزشکی می‌پردازد و پس از دریافت مدرک، در «لاگارن-رانسی» (۵)، حومه پاریس مستقر می‌شود. از آنجایی که بسیار دلسوز است، زندگی متوسطی را می‌گذراند و به زحمت امرار معاش می‌کند. بی‌شک چون در این مورد با همسایه‌ها وجه مشترک دارد، آنها را می‌فهمد و چنین خوب توصیفشان می‌کند.
سلین به نوشتن زبان مردم ساده اکتفا نمی‌کند، بلکه با آنها ذهنیتی مشترک دارد. شخصیتهای محبوبش در آن دوران، مغازه‌دار، کارمند جزء، دارندگان عایدی ناچیز و سرایدارند. سلین این افراد را به شکلی چنان عمیق و معجزه‌آسا واقعی نشان داده است که جامعه‌شناسان آینده می‌توانند برای شناختن آنها به خواندن این اثر بسنده کنند. بهای چنین مدرکی فزون از قدر است؛ مدرکی که، در عین حال برای انسانها، به طور اعم، و برای طبقه مورد نظر، به طور اخص، بسیار طاقت‌فرساست. سلین با اغماض کاملاً بیگانه است و هنر توهم در سرپروراندن را نمی‌شناسد.
چشمانش باروت را جذب نمی‌کند و به سان آفریده‌اش فردینان، که غالباً ضعیف است اما هرگز فریب نمی‌خورد، با بویایی اشتباه‌ناپذیری لئامت و حسابگری خودخواهانه و خست و حیله‌گری را در می‌یابد. در جستجوی جامه‌ی چرکین به همه‌جا سر می‌کشد، آن را کشف می‌کند و می‌نمایاند.
اگرچه حقایق ناپسند را با صراحت پیش رویمان می‌گذارد، هرگز نفرت‌انگیز یا تحمل‌ناپذیر نیست؛ و این برخلاف چیزی است که گاهی از سر منزه‌طلبی، یا به هردلیل دیگری، به ناحق درباره سلین گفته‌اند. مهربانی و انسانیتش او را از خطر دامی می‌رهاند که بدبینی توأم با کج‌خلقی ممکن بود در آن گرفتارش کند. ناراحت می‌شود، گلایه سر می‌دهد، مانند کسانی که زنده پوست از تنشان می‌کنند فریاد می‌کشد، اما همه‌ی اینها ناتوانی او را در پنهان داشتن عاطفه‌ای سرخورده و علاقه‌ای تقریباً فیزیکی به موجودات بیشتر می‌کند.
از بی‌توجهی پر تبختر قاضی‌ها و تفرعن فیلسوفان خبری نیست که فرورفته در نرم‌ترین کنج برج عاجی انباشته از کتاب، کیفر خواستهای پراعتباری را که به کار خداوند و داوری واپسین می‌خورد، به عباراتی سرد صیقل می‌دهند. نه! خون او از همان رده خون هانروی‌(۶)ها و روبنسون (۷)هاست. عرقش طعم بهتری ندارد. رؤیای آنها در مورد زندگی کوچک و آرام، رؤیای او نیز هست.
نه‌تنها توانا، بلکه سرشار از مهر است. در برابر این مردمان، البته مهرش را پنهان می‌دارد تا آرامش خود را حفظ کند. در برابر زنها، از بروز این مهر جلوگیری می‌کند. زیرا آنها، بجز مولی، در نظر او هرزه‌های بیهوده و خشنی‌اند که فقط زیبایی و نیروی حیاتشان را دوست می‌دارد؛ حسنهایی که فقط نوعی رفاقت نسبتاً حیوانی در او ایجاد می‌کند. اما همین که مطمئن می‌شود که از توجه او بهره‌برداری نمی‌کنند، بیش از پیش خود را به دست رویدادها می‌سپارد.
چون معصومیت مطلق را نمی‌یابد، به معصومیت نسبی کودکان و حیوانات دل می‌بندد. و حاصل آن، صفحاتی ناب و تکان‌دهنده است؛ به طور مثال، آنجا که کوشش‌های بیهوده و پرالتهابش را برای نجات ببر (۸) کوچک از چنگ مرگ نقل می‌کند. و چه ناب و زیباست هیجانش آنگاه که به مناسبتی از رودخانه و کشتیها و موسیقی سخن می‌گوید. این چیزهای روان و لطیف نیرویی مقاومت‌ناپذیر دارند؛ و درست همینهاست که حرمان‌زده‌ترین جانها را به رؤیا می‌کشاند.
سلین هرگز به پیچیدگی توجه ندارد، بلکه متوجه سادگی است. تعداد زیادی از کسانی که با نویسندگانی چون پروست (۹) و جویس (۱۰) و موزیل (۱۱) و بسیاری دیگر کاملاً بیگانه‌اند، سفر را خوانده‌اند و هرگز آن را فراموش نخواهند کرد، زیرا با لذت بسیار خود را در آن یافته‌اند. این کتاب، که به شکلی شگفت‌انگیز طبیعی است، برای همه‌گونه مردمان نوشته شده است. از یکنواختی زندگیها و شهرها سخن می‌گوید، اما با حرارت بسیار. بندهای کوتاه تقریباً خنثی، کوچه حقیری از حومه را به شعری بی‌پایان می‌آراید. چند واژه و چند نکته جزئی کافی است تا آنها را به یک نفر ضبط کنیم؛ آنگاه همه‌چیز به ارتعاش درمی‌آید، به رقص درمی‌آید و انسان را حیرتزده می‌کند.
فردینان، که بسیار آسیب‌پذیر و بی‌اختیار است، هرگز بی‌اعتنایی نشان نمی‌دهد، خود را وقف می‌کند و دلزده می‌شود و در خود فرو می‌رود و باز، به رغم خویش، سر و جان می‌دهد. پی در پی اختیار از کف رها می‌کند. متأثر می‌شود، درمانده می‌شود، حالش سرجا می‌آید و بار دیگر، سرشار از خشم، اینجا و آنجا پا می‌کشد و ما را نیز به دنبال خود می‌کشاند.
به سرش می‌زند و سرانجام سوراخی‌اش را در حومه ترک می‌کند و پس از ماجراهایی، در گوشه‌ی حومه‌ای دیگر، مدیریت آسایشگاهی را به عهده می‌گیرد. این مناظر نامشخص، که نه شهر است و نه روستا، مناسب روح متزلزل اوست. روبنسون نامی، که سلین همواره چون سایه‌ای ناسالم در پی خود روان می‌دید، احمقانه می‌میرد. به اداره پلیس می‌رود، بعد هم به کافه‌ای سر می‌زند. تعریف می‌کند. می‌نوشد. خسته می‌شود. خواب به سراغش می‌آید. آنگاه صبحی رنگ پریده می‌دمد و در دوردست کشتی یدک‌کشی سوت می‌زند...
مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش.
۱.Louis-Ferdinand Celine ۲.Destouches ۳.Ferdinand Bardamu
۴.Molly ۵.La Garenne Rancy ۶.Henrouille ۷.Robinson ۸.Bevert
۹.Proust ۱۰.Joyce ۱۱.Musil
منبع : کتاب نیوز


همچنین مشاهده کنید