جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


به کجا چنین شتابان (هدفگذاری را جدی بگیرید)


به کجا چنین شتابان (هدفگذاری را جدی بگیرید)
نوشین دیانتی؛ حتماً شما هم مثل خیلی ها از آن آدم هایی هستید که صبح که از خواب بیدار می شوید مانند روبات از پیش برنامه ریزی شده تندتند کارهای روزمره را انجام می دهید، بعد سر کارتان حاضر می شوید و عصر هم که خسته و کوفته به خانه بازمی گردید کمی به رتق و فتق امور باقی مانده می پردازید و اگر هم کمی برای خود ارزش قائل باشید دقایقی را به خودتان اختصاص می دهید تا درباره آن زندگی که در رویاهایتان متصور هستید خیال پردازی کنید. اما آیا زندگی فقط همین است؟ بگذارید یک راست سر اصل مطلب بروم. آیا برای خودتان هدف تعیین کرده اید؟ شاید فکر کنید همین کارهایی که صبح تا شب شما را پر می کند بدون هدف گذاری نبوده اما دوباره می پرسم آیا برای خودتان هدف های درستی تعیین کرده اید؟
آیا تاکنون به چیزهایی که می خواستید یا دست کم بخشی از آنها دست پیدا کرده اید؟ اگر در این بخش زندگی از خودتان رضایت کامل ندارید شاید لازم باشد روش های هدف گذاری خودتان را بازبینی بکنید تا بتوانید هدف های واضح و آشکاری برای خود تعریف کنید که به کمک آنها به روشنی دریابید از زندگی چه می خواهید تا بعد به آن دست بیابید.اگر همین الان از شما بخواهم سوار ماشین تان بشوید و به ناکجاآباد بروید چه می کنید؟ آیا می توانید سوار ماشین تان بشوید و به آنجا بروید؟ معلوم است که نمی توانید چون چنین جایی وجود ندارد و هیچ کس نمی تواند بدون اینکه بداند مقصدش کجاست به طرف آن حرکت کند. نتیجه از پیش کاملاً معلوم است حتماً در راه گم می شوید.پس چرا بعضی از ما وقتی تصمیم می گیریم به هدف معینی در زندگی خود برسیم، هدفی که پیش از آن تجربه ای درباره آن نداریم، همین طوری و بدون مجسم کردن اینکه دقیقاً چه می خواهیم، حرکت می کنیم و برنامه می ریزیم که چگونه به آنجا برسیم؟ سر آخر هم وقتی درمانده و ناامید از راه بازماندیم تعجب می کنیم که چرا به هدف مان نرسیدیم.برای همه ما پیش آمده که در زندگی به اهداف مان نرسیدیم نه به علت اینکه به سوی آن حرکت نکردیم یا مهارت کافی نداشتیم بلکه به هدف مان نرسیدیم چون یا دقیقاً نمی دانستیم هدف مان چیست یا برنامه دقیقی برای رسیدن به آن تنظیم نکرده بودیم. بگذارید موضوع را بیشتر باز کنم.
مرد موفقی را در نظر بگیرید که همسر خوب، دو فرزند سالم و زیبا، شغل خوب در شرکت بازرگانی و خانه مناسبی در محله خوب شهر دارد. به نظر همه اطرافیان، این آقا زندگی رویایی دارد اما درون خودش آشوبی است. او همیشه با خودش فکر می کند؛ «دلم می خواهد خوشحال باشم؛ من هر چیزی که یک آدم عاقل از خدا می خواهد دارم پس باید خوشحال باشم... اما پس چرا خوشحال نیستم.»
هدف این آقا خانه داشتن یا شغل و درآمد خوب نیست بلکه هدف او خوشحال بودن است. او فکر می کرده با داشتن شغل و خانه و زندگی خوشحال می شود اما این ها را به دست آورده و باز هم خوشحال نیست.بدترین بخش مشکل این آقا این نیست که احساس خوشحالی نمی کند بلکه مشکل او این است که خودش هم نمی داند باید چه کار کند که خودش را از این احساس بدبختی نجات بدهد. درحالی که کاری که باید بکند در حقیقت خیلی هم ساده است. اول اینکه باید خوشبختی را بدون توجه به نظر دیگران برای خودش تعریف کند یعنی تعریف خاص خوشبختی از نظر خودش را بداند و دوم اینکه باید برنامه ای برای خودش تنظیم کند که به خوشبختی خاص خودش دست پیدا کند.نخستین کاری که این آقا باید انجام بدهد این است که به دقت زندگی خودش را زیر نظر بگیرد تا بفهمد خوشبختی برای او چه مفهومی دارد. این آقا شغل خوبی در یک شرکت بازرگانی دارد و از ساعت ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر در آنجا کار می کند و علاوه بر حقوق خوبی که دریافت می کند پورسانت هم می گیرد اما مشکلی هست که تا به حال راجع به آن با هیچ کس حتی همسرش صحبت نکرده و آن این است که او واقعاً از کار بازرگانی متنفر است. او از این کار متنفر است چون تمام مدت با آدم های دیگر سر و کار دارد و این برای او که آرامشش را دوست دارد جالب نیست. او مهارت و توانایی انجام این کار را به خوبی دارد اما علاقه ای به آن ندارد. علاقه اصلی او دوچرخه سواری است و همیشه دوست داشته مغازه دوچرخه فروشی باز کند. خوشبختی برای این آقا کار کردن در شغلی است که به آن علاقه داشته باشد. او مشتاق است که درآمد کمتری داشته باشد یا ثبات حقوق بگیری را از دست بدهد و در عوض هیجان حاضر شدن بر سر شغل دلخواهش را به دست بیاورد. پس این آقا برای دستیابی به خوشبختی باید برنامه ای تهیه کند که بر اساس آن بتواند دوره گذار از موقعیت شغلی فعلی اش در شرکت بازرگانی به مغازه دوچرخه فروشی را به خوبی طی کند. این کار اصلاً ساده نیست اما شدنی است و به محض اینکه او برنامه ریزی در این باره را آغاز کند لحظات خوشبختی را لمس خواهد کرد.آخرین بار کی از خودتان این سوال ها را پرسیده اید؛
- معنی خشبختی برای من چیست؟ زیاد پول درآوردن؟ خانه داشتن؟ مسافرت کردن؟ اوقات فراغت بیشتر داشتن و گذراندن آن با خانواده یا دوستان؟
- آن چیست که مرا واقعاً خوشحال می کند؟
- اگر هیچ نیاز مالی نداشتم وقتم را چطور می گذراندم؟ کجا زندگی می کردم؟ چه کاره می شدم؟ این سوال ها را وقتی بچه بودیم زیاد از خودمان می پرسیدیم و درباره پاسخ آنها خیال پردازی می کردیم. اما حالا که بزرگ تر شده ایم و واقعاً می توانیم کنترل زندگی مان را برعهده بگیریم دیگر این سوال ها را از خودمان نمی پرسیم و بعد متعجبیم که چرا آن طور که باید خوشحال نیستیم و از زندگی خودمان لذت نمی بریم.
زندگی شبیه دریا است. اگر قایق خوبی داشته باشید زنده می مانید اما اگر جهت درستی را در پیش نگیرید و ابزار دقیقی برای تشخیص جهت درست در اختیار نداشته باشید و سکان قایق تان را محکم به دست نگیرید امواج دریا شما را هرجا که بخواهد می برد.
● هدف بدون انگیزه بی معنی است
آدم ها عوض می شوند و وقتی بدانند رفتار خاصی آنها را به نتیجه مطلوبشان می رساند آن را انجام می دهند و متعاقباً از رفتارهایی که آنها را به نتایج منفی می رساند پرهیز می کنند. انگیزه در جهت مثبت به آدم کمک می کند متمرکز بشود و به خواسته ها و نیازهای دلخواهش دست یابد. خواسته های مطلوب یا نیازها به تدریج تبدیل به اهداف کوتاه یا بلندمدتی می شود. پس می توان گفت پاداش هایی که از رفتارمان می گیریم بر انگیزه مان تاثیر می گذارد و باعث می شود در مسیر دستیابی به هدف قدم برداریم. هدف های ما در دو حوزه دقیق و صریح هستند؛ یکی حوزه شخصی و دیگری حوزه شغلی. در هر دو حوزه راهکارهایی که باید به کار بسته شود، شبیه هم است.
فقط تعریف یک هدف یا نوشتن یک برنامه باعث نمی شود که هدفی محقق بشود. انگیزه باید از طریق تشویق دیگران یا دلگرمی خودتان یا هر دو آنها فراهم بشود. چیزی که معمولاً انگیزه را تقویب می کند جایزه یا قدردانی اطرافیان است. تهدید، انتقاد یا مجازات چه از طرف خود شخص باشد چه از طرف اطرافیان خیلی زود آدم را بی انگیزه می کند.بهترین روش برای انگیزه دادن به خود یا دیگران اجابت نیازهای شخصی است. در کنار دلگرمی گرفتن و تحقق نیاز شخصی دو انگیزه دهنده عمومی دیگر هم برای رسیدن به هدف وجود دارد. ترس انگیزه قوی ایجاد می کند اما تاثیرش به مرور زمان از بین می رود. طرز فکر هم خیلی موثر است اما معمولاً خیلی مشکل است که انگیزه اولیه از طریق طرز فکر به دست بیاید.
● پنج منفعت هدف گذاری
مثال سفر به ناکجاآباد را به یاد بیاورید. اگر از همان لحظه که تصمیم به سفر می گیرید دقیقاً بدانید مقصدتان کجاست می توانید برنامه ریزی کنید با چه وسیله ای سفر کنید، انتخاب کنید در چه شهرهایی اقامت داشته باشید و در هر روز از سفرتان چه فعالیت هایی انجام بدهید یا کجاها را ببینید و در حقیقت می توانید برنامه ریزی کنید و به نتیجه برسید. هدف گذاری منفعت های متعددی دارد که پنج منفعت مهم آن در زیر می آید؛
● تمرکز
اگر هدف داشته باشید چیزی دارید که روی آن متمرکز بشوید؛ هدف یا رویایی که برای رسیدن آن تلاش کنید.
● انگیزه
دستیابی یا پیشروی به سوی یک هدف انگیزه بسیار زیادی تولید می کند. مثلاً در نظر بگیرید می خواهید روی تناسب اندام تان کار کنید. ابتدا که شروع به ورزش مثلاً پیاده روی می کنید مدت کوتاهی با سرعت کم راه می روید و زود هم خسته می شوید اما پس از چند روز تمرین می توانید با سرعت بهتری نیم یا یک ساعت پیاده روی کنید و وقتی روزبه روز بهتر می شوید و رکورد خودتان را می شکنید احساس خیلی خوبی دارید.
● موفقیت
اگر برای خودتان هدف تعریف کنید احتمال موفقیت تان خیلی بیشتر می شود. وقتی همین طوری به چیزی فکر می کنید احتمال دست یافتن به آن کمتر است در حالی که اگر آن را به هدف تبدیل کنید احتمال دستیابی به آن را افزایش می دهید چون برای رسیدن به هدف حداکثر تلاش تان را به کار می گیرید اما پروراندن رویا در سر چیزی جز وقت گذرانی نیست.
● اعتماد به نفس
اگر شروع کنید به هدف گذاری و تحقق اهداف، اعتماد به نفس تان بیشتر می رود. همه ما با مهارت های حداقلی که در دبیرستان یا هنرستان به دست آورده ایم دیپلم می گیریم. اما بعد تعدادی از ما با شرکت در کلاس های دانشگاهی یا سایر برنامه های مهارت آموزی یا حتی خواندن کتاب و کسب تجربه مهارت هایمان را افزایش می دهیم و هرچه مهارت هایمان بیشتر بشود بیشتر به خودمان اعتماد می کنیم و از پس کارها مهم تری برمی آییم.
● رشد
هربار که هدفی مشخص می کنیم کمی رشد می کنیم چون معمولاً برای رسیدن به هر هدفی ناگزیر باید چیزی یاد بگیریم، یادگیری و رشد ناشی از چیزی که به ظاهر ساده به نظر می آمده بسیار زیاد است.
● پنج ویژگی هدف درست
احتمال اینکه بدون برنامه ریزی به چیزی که می خواهیم برخورد کنیم از هیچ هم کمتر است. اگر برنامه ریزی صریح و دقیق نداشته باشیم به چیزی که می خواهیم نمی رسیم. پیش از برنامه ریزی برای هدف باید مواردی را در نظر بگیریم. پنج نکته مهم در هدف گذاری اینها هستند؛
● دقت و صراحت
ما باید اهدافی را معین کنیم که دقیق و صریح باشند. اهداف باید آنقدر دقیق و صریح باشند که دقیقاً مشخص شود باید در چه جهتی حرکت کنیم. صراحت هدف هم به اندازه جهت اهمیت دارد. مثل این است که در بیابان گم شده باشیم و بدون اینکه جهت ها را بدانیم دور خودمان بچرخیم. بنابراین هرگاه که خواستید هدف گذاری کنید بدانید که اگر به جزئیات دقت نکنید در بیابان گم می شوید. باید جزئیات هدف تان را واضح و روشن جلوی چشم تصور کنید تا دچار پایان غم انگیز نشوید.
● قابلیت اندازه گیری
هدف را باید بشود اندازه گرفت. برای ارزیابی پیشرفت نیاز به اعدادی داریم که با هم مقایسه کنیم. اگر می خواهید پولدار بشوید کافی نیست که هدف تان این باشد که پول در بیاورید. مقدار پولی را که می خواهید به دست بیاورید در چارچوب زمانی مشخص اعلام کنید. کمیت هدف را باید بتوانید اندازه بگیرید تا بتوانید اگر لازم شد در طول مسیر اعمال خود را تنظیم کنید.
● قابلیت دسترسی
هدفی که دسترسی به آن ممکن نباشد شخص را به اندازه کافی برنمی انگیزاند. خیلی ها فکر می کنند هرچه هدف بزرگتر باشد بیشتر برای رسیدن به آن تلاش می کنند اما همان طور که از قدیم گفته اند سنگ بزرگ علامت نزدن است. مغز خیلی زود هدف خیلی بزرگ را کنار می گذارد چون خود شما هم باور ندارید که بتوانید آن را عملی سازید.
● واقعی بودن
باید در هدف گذاری با خودمان صادق باشیم. دو برابر یا سه برابر شدن درآمد وقتی که بیشتر وقت تان را پای تلویزیون صرف دیدن فوتبال یا سریال خانواده می کنید از واقع گرایی به دور است. اگر هدف تان واقعی نباشد مغز باز هم آن را ندید می گیرد. هدفی انتخاب کنید که برای خودتان معقول باشد.
● محدوده زمانی
زمان تنها منبعی است که کاملاً یکسان در اختیار همه قرار گرفته است. این منبع ارزشمند موفقیت یا شکست شما را رقم می زند. برنامه ای که چارچوب زمانی برای آن تعریف نشده محقق نمی شود چون انسان تمایل ذاتی برای به تعویق انداختن کارها دارد. اگر برای کاری موعد تعیین نکنید احتمال اینکه کارتان را به تاخیر بیندازید بسیار زیاد است. اگر زمان را محدود کنید به خودتان پیام می دهید که باید به انجام کارهایتان متعهد باشید.
منبع : بانک مقالات فارسی


همچنین مشاهده کنید