جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به ساختار و شیوه روایت «به همین سادگی» «سیدرضا» در دنیای پست مدرن


نگاهی به ساختار و شیوه روایت «به همین سادگی» «سیدرضا» در دنیای پست مدرن
رولان بارت می نویسد: «روایت در هر دوره ای به اشکال مختلف وجود داشته است و از بدو تاریخ پیدایش بشر، تمام افراد، در هر جامعه ای با روایت درگیر بوده و خواهند بود.»
شاید تا چند سال گذشته، به سختی می شد، نشانه هایی از ظهور و بروز مدرنیسم یا پست مدرنیسم در سینمای ایران یافت. گذر از شیوه سنتی روایت فیلم به روایت مدرن اتفاقی بود که هر چند تک نشانه هائی از آن در برخی فیلم ها دیده می شد اما به قاعده ای سخت و دست نیافتنی می نمود که کسی گمان نمی کرد در سال هشتاد و شش فیلمی از سینمای پست مدرن بر پرده سینمای کشور جای گیرد.
البته نشانه هائی از پیدایش این امر در چند سال گذشته و با ساخت فیلم هایی مثل «کاغذ بی خط» بوجود آمده بود که در آن کارگردان، شیوه ای مدرن را برای روایت فیلمش برگزیده بود.
در این فیلم نگاه کارگردان متناسب با ساختار مدرن و شیوه روایتش براساس استفاده از نشانه ها شکل گرفته بود. اما باعث خوشحالی است که در جشنواره بیست و ششم فیلمسازی متعهد و ارزش گرا، فیلمی پست مدرن را برای سینمای ایران ساخته است.
البته همانطور که اشاره شد، پیش از اینها نیز، تلاش هائی برای گذر از شیوه سنتی فیلمسازی انجام شده بود و برخی کارگردانان کوشیده بودند تا با شکستن برخی قواعد، کاری نو انجام دهند اما این تلاش ها صرفا به شاخ و برگ دادن به روایت سنتی منتج می شد و شکست برخی قواعد، برای پایه گذاری قواعدی دیگر بود و تمام تلاش ها نیز صرفا در راستای شیوه سنتی فیلمسازی و روایت غیرمدرن بود. در این فیلم ها قصه اصلی، ستون کار بود و قصه های فرعی دیگر در جهت استحکام این ستون به کار می رفت. تمام تمرکز فیلمساز بر روایت قصه اصلی معطوف می گشت و سایر اتفاقات فرعی صرفا در جهت پررنگ تر کردن قصه اصلی و قابل لمس تر نمودن آن در جای جای فیلمنامه قرار می گرفت.
در این فیلم ها هم اگر چه برخی سنت شکنی ها انجام می گرفت اما در نهایت همچون سایر فیلم ها، یک پیام و یک موضوع اصلی مورد نظر فیلمساز بود و سایر عناصر فیلم، در جهت تجلی بخشیدن به این موضوع و القای پیام به کار می رفتند.
اما در «کاغذ بی خط» روال کار تغییر یافت. در این فیلم قصه اصلی، قصه ای کم رنگ بود و کارگردان سعی نموده بود تا با تکیه بر جزئی نگری و با گذاردن نشانه های زیاد در بطن فیلم، مخاطبش را وادار به تفکر کند و با تکیه بر هرمنوتیک، فیلمی تأویل پذیر را برای او به نمایش گذارد. این جزیی نگری ها که هر کدام را می شد تکه هایی به هم چسبیده از یک روایت و قصه های فرعی درهم تنیده دانست، در نهایت موفق می شدند تا با کمک تجربه و تحلیل مخاطب و قدرت درک او، پرده از قصه اصلی مستتر در دل نشانه ها را بردارند و در نهایت، پیام هائی متناسب با شیوه تفکر مخاطب را به او القا کنند.
● حذف نشانه ها
در فیلم «به همین سادگی»، کارگردان نقش نشانه ها را به عنوان عوامل اصلی، محدود نموده است و عمومأ کارکردی درحد «عام» به آنها داده است و سعی کرده است تا جای ممکن مسئولیت تأویل پذیر بودن را از روی دوش آنها بردارد. برای مثال، ماجرای «آوردن جوجه به خانه» و «ارتباط پسر با آنها» اگر در بستری مدرن روایت شده بود، می توانست، نشانه هایی برای طرح موضوعاتی چون گسست بین نسل ها، تنهایی انسان و... را به دست دهد.
اما میرکریمی در این کار، همین ماجرا را صرفاً در حد یکی از قصه های فرعی فیلم و تکه ای از پازل «به همین سادگی» به کار برده است و با عدم پردازش عامدانه آن، کوشیده است تا کارکردی بیشتر از یک جزء از اجزای زیاد فیلم را به آن نسپرد.
اگرچه حتی در همین مثال کارگردان، براساس آموزه های سنتی که در ذهن او جای گرفته است، بصورت ناخودآگاه، در برخی صحنه ها، از نشانه هم استفاده کرده است (مانند قراردادن کامیون های اسباب بازی در جعبه جوجه ها) اما درنهایت، تلاش او برای حذف خاصیت تأویل پذیری نشانه ها مشهود است.
● به همین سادگی
«به همین سادگی» روایت صاف و ساده از مجموعه لحظات مختلف یک روز از زندگی زنی خانه دار است.در این فیلم، نقش قصه اصلی، تا آنجا که ممکن است، کم رنگ شده است و حتی از نگاهی دیگر می توان آن را حذف شده دانست. اما درعوض، قصه های فرعی کاملاً پردازش شده هستند و کارگردان سعی کرده است تا تمام پیام ها و موارد موردنظر خود را در دل همین قصه های فرعی جای دهد. به عبارت دیگر، نگاه کارگردان، در جای جای فیلم و در میان اجزای آن قابل درک و لمس است.
درمیان هنرمندان مثالی هست با عنوان «نقاش و درخت» که شاید آوردنش برای توضیح و تفسیر این مدعا کمک کننده باشد:
می گویند، در دنیای مدرن، موضوع جدیدی یافت نمی شود و شیوه بدیع و تازه نگاه هنرمند به سوژه می تواند عامل اصلی جذب مخاطب باشد. موضوع ساده ای مثل «درخت» می تواند یکی از بهترین سوژه های چندین نقاش مدرن باشد. چراکه، هرکدام از ایشان از زاویه ای درخت را نقاشی می کنند که تاکنون هیچ تماشاگر عادی به نظاره آن ننشسته است. یکی از بالا درخت را می کشد، نقاشی دیگر، از میان برگ ها و آن دیگری از زیرزمین و...
اما، پست مدرن ها، حتی به این شیوه و اصل هم تن نمی دهند. آنها تمام توان و هم و غمشان را بر شیوه کار می گذارند. نگاه آنها، اتفاقاً، مثل نگاه تمام تماشاگرانی است که درخت را می بینند. اما شیوه ارایه این موضوع است که دغدغه ذهنی یک هنرمند پست مدرن می شود و به او کمک می کند تا مخاطب را به تماشای اثرش تشویق نماید.
فیلم «به همین سادگی»، همانطور که از اسمش پیداست، مجموعه ای است از حوادث کوچک و قصه های فرعی ساده که دارای کمترین عدم تعادل از وضعیت طبیعی هستند. جریانی خطی و بدون اوج و فرود در کل فیلم حاکم است و اثری از تعلیق و نشانه گذاری در آن نیست. حتی قاب بندی های فیلم در پاره ای موارد مثل روی پل عابر پیاده بصورت عامدانه، نامتعارف و نازیبا می شود.
اما چیزی که برای مخاطب جذابیت دارد، شیوه نگاه کارگردانی با نام «سیدرضا میرکریمی» به این حوادث است.
یعنی برخلاف نظر «رولان بارت» که ادعا می کرد، خالق اثر هنری هنگام ارایه اثرش می میرد و اثر، جدای از خالق آن است، اتفاقاً در این شیوه کار، این، نگاه کارگردان و شخصیت و سابقه و حواشی کاری اوست که اهمیت دارد.
مخاطب، علاقمند است بداند که نوع نگاه و شیوه روایت کارگردان «زیرنورماه» و «خیلی دور، خیلی نزدیک» که مثلاً برخی حواشی را هم در جشن خانه سینما ایجاد کرده بود، به پاره ای لحظات ساده در زندگی روزمره آدم های دور و برش چگونه است. طبعاً این شیوه روایت و این نگاه ، با نگاه سایر کارگردان ها متفاوت است. اگر «مجید مجیدی» با آن سبقه و پیشینه، به همین حوادث نگاه کند و از آنها فیلم بسازد، فیلمش بسیار متفاوت خواهد بود با فیلم «رضا میرکریمی».
نگاه «جمال شورجه» و «مجتبی راعی» هم به همین موضوعات نگاهی متفاوت خواهد بود از مجیدی و میرکریمی و شیوه روایت آنها هم از همین اتفاقات جزیی قابل مقایسه با «به همین سادگی» نخواهد بود.
در این شیوه از کار، مردم دوست دارند، نگاه و شیوه روایت شخص کارگردان (با شناختی که از قبل باید نسبت به او کسب کنند) را بدانند. آنها علاقمند هستند که ببینند اگر قصه را از میان ابزارهای کار این کارگردان ها حذف کنند و در میان لحظاتی از زندگی روزمره رهایشان سازند، با چه شیوه ای به روایت فیلمشان خواهند پرداخت.
● تضاد
یکی از عناصری که میرکریمی برای روایت فیلمش از آن استفاده زیادی کرده است، تضاد است.
در فیلم هایی با قصه کم رنگ، معمولاً کارگردان، از آنجا که سایر متعلقات مربوط به قصه مثل تعلیق و لحظه پردازی و... را نیز از لیست امکانات خود حذف نموده است، لذا تلاش می کند تا با سوءاستفاده از موارد دیگر، مخاطب را تا پایان فیلمش نگاه دارد و باعث عدم خستگی او شود.
یکی از مواردی که میرکریمی از آن سود جسته است «تضاد» است. تضادی که میان رنگ های مختلف هر پلان وجود دارد، تضادی که میان نوع پوشش شخصیت های مختلف فیلم وجود دارد، تضادی که میان نوع نگاه آدم های فیلم برقرار است، تضاد میان فرهنگ های مختلف و تضادی که سنت و مدرنیته را هرچه بیشتر از هم متمایز می کند.در نهایت میرکریمی، موفق شده است تا در اولین تجربه سینمای پست مدرن ایران، با استفاده از تضاد، تطاول، دوری جستن از مینی مالیسم و برخی راهکارهای دیگر فیلمی را به نمایش بگذارد که مخاطب، دست کم تا اواخر فیلم، به تماشای آن بنشیند و در پایان و در زمانی چند برابر، بیشتر از زمان کل فیلم به تعمق و تفکر درباره این لحظات ساده بنشیند.
محمدرضا پارسا
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید