جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

صعود به جاودانگی


صعود به جاودانگی
در آخرین روزهای قرن بیستم مجله امریکایی تایم در ویژه نامه یی که به معرفی صد قهرمان و سمبل سده سپری شده اختصاص داشت، فتح اورست توسط «ادموند هیلاری» زنبوردار و «تنسینگ نورگای» شرپا را موید قدرت اراده فروتنانه این دو دانست. بازخوانی خاطرات خانم «جن موریس» همراه دو فاتح در هیات بریتانیایی فاتح اورست در سال ۱۹۵۳، به مناسبت مرگ «سر ادموند هیلاری» صورت می گیرد که جمعه گذشته در ۸۸ سالگی بسیاری از ناگفته های نخستین فتح اورست را با خود به دنیای دیگر برد.
روز ۲۹ مه ۱۹۵۳، ادموند هیلاری از نیوزیلند و تنسینگ نورگای از نپال نخستین ابنای بشر بودند که قله «اورست» را که بومیان «چومولونگما» می نامیدند، به ارتفاع ۲۹۰۲۸ فوت فتح کردند؛ بلندترین مکان روی زمین. با هرگونه استاندارد معقول، این کار اتفاق بزرگی نبود. هواپیما خیلی پیش از آن برفراز قله پرواز کرده بود و طی چند دهه پس از آن نیز صدها آدم دیگر با ملیت های متنوع اورست را دوباره فتح می کردند. پس چه چیز جالب توجهی در رسیدن به بالای یک کوه می توانست وجود داشته باشد؟
این صعود از نظر جغرافیایی موفقیتی محسوب نمی شد و در حالی که تحقیقات علمی تسریع شده بودند دیگر جای تازه یی در جهان برای کشف شدن باقی نمانده بود، اما هنوز نام های هیلاری و تنسینگ در هر زبانی مفهوم قهرمان را متبادر می کند، تا حدی بدین خاطر که آنها حقیقتاً مردانی قهرمان منش بودند ولی دلیل اصلی این است که آنها خواه ناخواه روح زمانه خود را نمایندگی می کردند. جهان اوایل دهه ۵۰ میلادی هنوز تا حدودی خمار جنگ جهانی دوم بود که کمتر از یک دهه پیش از آن به پایان آمده بود. همه چیز داشت تغییر می کرد. قدرت های سترگ گذشته در حال سقوط بودند و مردان جدیدی به پا می خاستند. توده های وسیع مردمان بیچاره آسیا و آفریقا بر اثر خود آگاهی به تکاپو افتاده بودند.
«هیلاری» و «تنسینگ» تحت حمایت امپراتوری بریتانیا به هیمالیا رفتند. هیات اعزامی، هیات بریتانیایی اورست بود، سال ۱۹۵۳ و به رهبری کلنل «جان هانت» یکی از اصیل ترین «جنتلمن »ها. لحظه یی تاریخی بود که دو کوهنورد جاودانه شدند، یکی از کلنی تاج نشان (بریتانیا) می آمد و دیگری از دل ملتی که برای مدت های مدید در نقش حائل به امپراتوری راج (هندوستان) خدمت می کردند، اما من مطمئن هستم که آنها تا وقتی آخرین شیب برفی را به سوی قله در می نوردیدند هیچ اختلاف نظری با هم نداشتند. هر دو مرد مستقیم به پیش می رفتند. تنسینگ یک کوهنورد حرفه یی بود برخاسته از جماعت «شرپا» بر کوهپایه های اورست. پس از چند صعود به کوهستان به واقع او برای رسیدن به اوج دلایلی شغلی داشت، اما همچنین قصد داشت بر فراز بلندترین برف ها، درخواستی از خدایان (تبتی) به جای گذارد که برای مدت های طولانی هیبت مقدس «چومولونگما» را نزد ملت او به نظر می آوردند. حرفه اصلی «هیلاری» زنبورداری بود و از نظر شخص خودش اگر سگک کمربند را به قصد رسیدن به بلندترین قله محکم نمی کرد کمتر از یک بشر واقعی بود و البته همه اینها مشهورش ساختند، اگرچه این دو قهرمانانی از گونه اساطیری نبودند که با اهدافی غول پیکر درآویزند، با افتخار فک بزنند و خودشان را مهم جلوه دهند.
چنین شخصی می توانست «جرج مالوری» باشد که در ۱۹۲۴ در اظهارنظری مشهور گفت می خواسته اورست را فتح کند «چون آن آنجاست،» اما اگر هم او به قله رسیده باشد، زنده نماند که افسانه اش را روایت کند. هیلاری و تنسینگ دو دوست بشاش و شجاع بودند و کاری را می کردند که از انجام دادنش لذت می بردند و به بهترین شکل هم از عهده اش برآمدند و به طرز عجیبی کنار هم جفت شدند. هیلاری قد بلند بود، بدقواره، درشت استخوان و با صورتی دراز و با شکلی نامتجانس قدم برمی داشت که راه رفتنش بیشتر به زرافه شباهت می برد. او عادتاً یک کلاه دست دوز به سر می گذاشت با دنباله یی کتانی که در فیلم های قدیمی بر سر لژیونرهای خارجی فرانسوی دیده بودیم. تنسینگ در مقایسه یک مدل مد هیمالیایی محسوب می شد؛ کوچک، تر و تمیز، مرتب و قهوه یی مثل یک توت، با اعتماد به نفس راه رفتن یک گربه. هیلاری در هم می رفت، تنسینگ لبخند می زد. هیلاری قهقهه می زد، تنسینگ تبسم می کرد. هیچ یک از این دو مشخصاً از چیزی ناراحت نمی شدند و از طرف دیگر هیچ کدام به ماجراجویی خارج از قاعده نمی پرداختند، چنان که فتح آنان قربانی بزرگی نداشت. در جریان صعود بریتانیایی ۱۹۵۳ هیچ کس کشته، معیوب یا حتی سرمازده نشد.
البته خیلی هم کم حرارت نبودند مگر در یک احساس مشترک فنی. دو عضو مصمم از یک تیم بودند و در حرارت سفرشان همین بس که نخستین کلمات هیلاری پس از بازگشت از قله خطاب به یکی از دوستان نیوزیلندی اش «جرج لو» چنین بودند؛«جرج ما آن حرامزاده را رام کرده ایم.» نکته حقیقی در کوهنوردی به عنوان یکی از دشوارترین ورزش ها آن است که روح انسان در مقابل فردیت محک می خورد. اینجا تو چیزی فراتر از مضمون به چنگ نمی آوری و حتی به خاطر آن به پیروزی فکر نمی کنی و در اغلب موارد قهرمان نمایی در آن بخش فرعی داستان است. اگرچه سرنوشت هیلاری و تنسینگ بود که به سمبل هایی بسیار مشهور بدل شوند و این نبود به جز ابعاد واقعی این مردان که در خلال سالیان به شکل حقیقی در تکرار روایت داستان صعود بیشتر و بیشتر رشد یافتند. شاید آنها در ابتدا تنها فکر می کردند که نخستین صعود به یک تپه صعودی به جاودانگی است؛ شاید آنها از روی غریزه دریافتند سرنوشت جایگاهی دیگر برایشان در نظر گرفته است. با گذشت زمان این دو نه فقط به طور خاصی نمایندگان ملت هایشان بودند که نیمی از بشریت را هم نمایندگی می کردند.
فضانوردان ممکن است ادعا کنند که تمام بشریت را نمایندگی می کنند، هیلاری و تنسینگ، اما در داستانی کم اهمیت تر آمدند تا به افتخار ملل کوچک دنیا آن بالا قامت راست کنند؛ ملت های جوان، آنهایی که محو می شدند و آنهایی که ظهور می کردند. البته هر دو با نشان های افتخار جهانی پذیرایی و از سوی همه ملل به رسمیت شناخته شدند. هر دو به پر استقبال ترین شهروندان کشورهایشان (نیوزیلند و نپال) تبدیل شدند و نام ملتشان به واسطه آنها در سراسر دنیا پیچید و در عین حال هر دو بیشتر عمرشان را وقف شادی بخشی ناشناخته از نوع بشر کردند؛«شرپا»ها و مردم تنسینگ، بومیان راستین منطقه اورست. تنسینگ که در ۱۹۸۶ چشم از جهان فرو بست قهرمان کاریزماتیک آنها و یک الگوی زنده برای قابلیت هایشان بود. «اد هیلاری» مرشد کهن آنها، سال ها از عمرش را در این کشور صرف نظارت بر احداث فرودگاه ها، مدرسه ها و بیمارستان ها کرد و کاری کرد که موجودیت «شرپا» بهتر به جهان شناسانده شود. بنابراین هر دو آنها از جشنی که برایشان برپا شده بود برای به پا خیزاندن یک سوم بد اقبال بشریت بهره بردند، مردمانی که عموماً نمی توانستند وقت و انرژی شان را برای توسعه مناطق کوهستانی به کار گیرند، فقط بدین خاطر که آه در بساط نداشتند.
من این دو مرد را از وقتی نخستین بار در کوهستان ملاقاتشان کردم، دوست داشتم؛ از حدود نیم قرن قبل. ولی در سال های متعاقب صعود سعی در ستایش آنها داشتم. گمان می کردم نشان «قهرمانی» شان کاری فراتر از انگیزه بخشی نژاد «گانگ - هو» - مردم تبت- انجام خواهد داد. آیا در آن زمان حقیقتاً فتح اورست برای نخستین بار زیر گام های آنها برای نژاد بشر معنایی ویژه داشت؟ در سال های بعد آنچه می شد از این خاطره باشکوه استخراج کرد، اعتباری بود برای شایستگی، رأفت و سادگی فاخر نژاد بشر.هیلاری و تنسینگ این را با «رام کردن آن حرامزاده» به اثبات رساندند.
جن موریس
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید