جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


ریشه های جامعه مدنی


ریشه های جامعه مدنی
فرهنگ نه به معنای یک جامعه است ، نه یک کشور ، و نه شهر نشنینی امّا در واقع نرم افزار و خمیر مایه استقرار و حفظ آنهاست . تمدن از مدینه یا شهر مشتق شده است و اساساَ به معنای شهر نشنینی است . جامعه متمدن جامعه ای است که مردم آن در گروه های بزرگ دائمی و مستقر در شهر ها یا روستاها زندگی می کنند. این نوع زندگی متفاوت از زندگی چادرنشینی و صحراگرد و کوچ رواست . مردم متمدن دارای زبان و خط هستند ، دارای تقسیم کار اجتماعی و تخصص می باشند ، بافت جامعه آنها پیچیده و دارای اقشار و گروههای مشخص است ، رفتارشان هم پیچیده است. چنین جامعه ای به مرور ایام دارای الگوهای رفتاری خاص می شود ، این الگوها در انواع نقش های اجتماعی ، در روابط انسان و در فرآیندهای اجتماعی ترکیب می شوند از ترکیب این بخش ها ، نهادهای اصلی و فرعی فرهنگی بوجود می آید . لذا می توان گفت بزرگترین عنصر هر فرهنگ نهادهای اجتماعی است همانطور که کوچکترین آنها الگوی رفتاری است ، نهادهای اجتماعی چون شبکه ای در هم تنیده شده و روابط و مناسبات مردم را شکل داده و به این ترتیب تبدیل به یک نظام فرهنگی می شوند ، افراد در این نظام فرهنگی به صورتهای گوناگون مشارکت می یابند برخی نقش ها اختصاصی است چون نهاد سیاسی ، یا اقتصادی که محدودتر هم می باشند .
تمدن شامل مجموعه وسایل جمعی است که انسان برای اعمال کنترل بر جامعه خود بکار می گیرد تا از نظر فکری ، اخلاقی و روحی رشد یابد ، بنابر این هنرها ، فلسفه ، مذهب و حقوق جز و امور تمدنی است .
منطقی تمدن ، در غایتی سود جویانه و مادی به زندگی جمعی انسان کمک می کند . تمدن خصوصیتی عقلانی و هم دارد که مستلزم پیشرفت محیط طبیعی و مادی کار ، تولید و تکنولوژی است . در حالیکه فرهنگ بیشتر شامل وجوه کمتر مادی و بیشتر معنوی زندگی جمعی را شامل می شود و حامل تفکر و اندیشه ناب ، حساسیت و نگرش به جهان است .
احسان نراقی در کتاب خود می نویسد :
کالچر در اصطلاح انسان شناسان آمریکائی بر محیط اجتماعی انسان بطور کلی اطلاق می گردد . یعنی آنچه انسان چه از نظر مادی چه از نظر معنوی بوجود آورده است . مثلاً ملت ایران تشکیل یک جامعه و دولتی را می دهد ، ولی فرهنگ ایرانی آن مشی و رفتار و نحوه عملی است که یک پژوهنده خارجی در حالات ایرانیها مشاهده می کند . یکی از صاحبنظران آمریکائی هر سکویت است که ارائی درباره فرهنگ به شرح زیر دارد .
۱) فرهنگ اکتسابی است .
۲) فرهنگ عوامل طبیعی ، روانشناسی و تاریخی زندگی انسان را در بر دارد .
۳) هر فرهنگ دارای مشخصاتی ساختاری است که مربوط به ترکیب و ساختمان جامعه است .
۴) فرهنگ دارای ابعاد متعددی است .
۵) فرهنگ در طول زمان تغییر می یابد و پویا و تغییر پذیر است .
۶) فرهنگهای مختلفی در جهان وجود دارد .
۷) هر فرهنگ دارای قواعد و اصول ویژه ای است که مطالعه علمی در آن میسر است .
۸) فرهنگ وسیله سازگاری فرد ، با محیط خارجی خود و ضمناً وسیله ای برای رشد خلاقیت افراد است . هیچ قومی را نمی توان ابتدایی و وحش خواند . زیرا قدرت ابداع و ابتکار در کلیه اقوام هست . در جامعه ای ممکن است زندگی افراد با قواعد و قوانین حقوقی ممزوج شود . در یک جامعه دیگر قواعد مذهبی پایه گذار نظامی می شود که در آن خواستها و آمال افراد با نظم اجتماعی و مقررات دین پیوند بخورد.
جامعه شناسان آمریکایی از قرن نوزدهم به بعد برای هر فرهنگی با توجه به شرایط جغرافیائی ، اقتصادی و سیاسی هدف معینی را شناسایی کردند . و سئوالات اساسی که طرح کردند عبارت بود از این که : این فرهنگ چرا بوجود آمد ؟ پاسخگوی چه نیازهایی است ؟ در کل چگونه عمل می کند ؟ اجزاء و عناصر تشکیل دهنده آن کدام است ؟ در پایان این سئوالات یک سئوال دیگر طرح می شود و آن اینکه آیا انسان قادر است از روی اراده و هوشیارانه و بر اساس پیش بینی علمی فرهنگ و تمدن خود را هدایت و رهبری کند ؟
از دید برخی صاحبنظران فرهنگ شیوه خاص زندگی قومی است . در حالیکه جامعه مجموعه سازمان اجتماعی و متشکل از افرادی است که شیوه خاصی از زندگی را دنبال می کنند . فرهنگ طرز رفتار و زندگی افراد است . رالف لینتون در کتاب زمینه فرهنگی و شخصیت می گوید : فرهنگ و تمدن مجموعه کلی از رفتار اکتسابی و آموخته شده انسان و نتایج آن است که اجزاء آن قابل قبول قابل انتقال به دیگر اعضاء جامعه است . مثلاً وقتی قانون مالیاتی تنظیم می شود ، امری حقوقی و سیاسی است اما طرز رفتار مأمور اخذ مالیات با مردم یا پرداخت کننده مالیات و نحوه برخورد مردم با قانون و مأمور فرهنگ یک رفتار فرهنگی است .
هدف جامعه شناسی فرهنگ آن است که ساخت و پویایی و آهنگ روابط میان جامعه و تمدن و فرهنگ را بر اساس تیپ های خاص جامعه تحلیل کند . جریانات تاریخی از یک نظر مشتمل است بر تداوم و همزیستی و تداخل واحد های تاریخی بزرگ مانند تمدن بابل ، هند ، چین ، ایران ، یونان ، روم ، مصر ، اسلامی و اروپایی .
هر یک از این تمدن ها ذاتی منفرد و گرایش حیاتی ویژه و تجلی و سیمای خاص خود را دارند . و هر کدام به شیوه ای خاص و آهنگی ویژه تغییر کرده و فراز و نشیب خود را می گذرانند . اما هر واحد تاریخی دارای یک فرهنگ ویژه است ، یعنی نیروهای حیاتی خود را مطابق الگویی مطلقاً انحصاری شکل داده و نشان می دهد . واکنش های خاص یک گروه اجتماعی نسبت به یک محیط معین و به بیان دیگر بر اثر تداوم زندگی تاریخی یک جامعه است که فرهنگ آن جامعه در یک سرزمین معین شکل گرفته و تحقق می یابد ، از این رو فرهنگ محصول یک واحد مستقل اجتماعی است که نقش و سیمای خود را بر محیط پیرامونش می تاباند .
سیمای هر فرهنگ به وسیله نگرش آن نسبت به محیط و زندگی فردی و جمعی مشخص می شود . این دیدگاه به منزله تظاهر واقعیت امری روانی یا کمابیش همان چیزی که امروز ما ذهنیت می خوانیم ، در جریان تاریخ پدیدار می شود ، هر فرهنگ با همه اجزاء خود ، مانند هنر ، و رفتارها و نمودهای اجتماعی و موضع گیری مشترک روانی افراد جامعه تابع شیوه واحدی است . در نتیجه هر زمانی که تحول و تغییر اساسی در حوزه ذهنیت یا روان جامعه پدید آید همراه با آن شیوه های فرهنگ هم دچار دگرگونی می شود یعنی میان ذهنیت و رفتارهای مشترک اعضاء یک جامعه نوعی همبستگی و اشتراک وجود دارد . اما همبستگی وجوه متنوع یک فرهنگ درجاتی دارد و این درجات به وسیله مقتضیات زمان تعیین می شود .
هر یک از جوامع ، حاوی فرهنگ های عمده بوده اند ، که موافق جریانات حیاتی خاص خود شکل گرفته اند ، مثلاً سیر جامعه اسلامی ، یا چینی ، سیری درونی است ، هر چند که در اثر ارتباط با جوامع دیگر ، از فرهنگهای دیگر هم تأثیر پذیرفته اند . و در جهان امروز دیگر هیچ فرهنگی وجود ندارد ، که بتواند ادعای خلوص کند ، همه فرهنگها از یکدیگر تأثیر گرفته و در هم وارد شده اند . فرهنگ ناب در هیچ کجای جهان و در میان هیچ مردمی وجود ندارد .
تشکیل و تحول واحدهای اجتماعی و سیر جریانات جامعه با جریانات دیگر همراه است . یعنی جریان فکر و فرهنگی که برای خود وحدت و جامعیت دارد ، سبب می شود که هر واحد فرهنگی دو حوزه عقلی و روانی خاص بوجود آورد . حوزه عقلی و حوزه روانی هر جامعه دارای نظامی است که با نظام جریانات اجتماعی مرتبط و موازی است . حوزه عقلی و روحی در عین آن که از جریانات اجتماعی تأثیر می پذیرند ، بر آن نیز اثر می گذارند و دو بخش مجزا را شکل می دهند ، جزء عقلی و جزء فرهنگی جزء عقلی بیش از جزء فرهنگی با وجوه مادی جامعه همراهی دارد . این جزء عقلی همان تمدن است . مثلاً تمدن امروز همراه و متضمن تجدد ، خردگرایی و تحرک ذهن هم هست ، به عبارت دیگر ذاتت تمدن ، با رشد عقل و دانش منظم و پبشرفت تکنولوژی و تسلط بر طبیعت همراه است حاصل هر تمدنی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود ، و ضمناً برای همه بشریت دارای اعتبار و استفاده است و این امر همچنان به پیش می رود اما در مورد فرهنگ چنین نیست ، نمودهای فرهنگی بر خلاف نمودهای تمدنی پیشرفت نیست ، بلکه گاه پسرفت هم مانند پیشرفت بر آن مستولی می شود ، لذا گذشته فرهنگ ضامن آینده آن نیست ، فرهنگ از مایه ذاتی انسان سرچشمه می گیرد ، و از همه امور عقلی جهان بینی های عقلی در می گذرد .
مطالب انتخاب شده از کتاب : نقش فرهنگ در تحول دین و دولت مسلمانان نوشته : آقای علی باقری است
منبع : سایت پیشگو


همچنین مشاهده کنید