شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


قبلاً مرا می شناخته یی؟


قبلاً مرا می شناخته یی؟
دیوید لینچ کارگردان آوانگارد امریکایی را با شاهکارهای عجیب و غریبش می شناسیم. تقریباً هم همه فیلم هایش را تحسین می کنند اما اغلب پس از تماشای فیلم قادر نیستند ماجرایش را به همان ترتیبی که دیدند توصیف کنند. فیلم آخر لینچ «اینلند امپایر»۱ به گفته بیشتر منتقدان بارزترین نمونه از الگوی ساختاری مخصوص فیم های لینچ است هرچند مثل همیشه اختلاف نظرها هم وجود دارد.
جی ویسبرگ منتقد نشریه ورایتی درباره «اینلند امپایر» می گوید؛ «هیچ کس بیشتر از لینچ رازها را دوست ندارد. او پادشاه ناممکن هاست اما به طرز وحشتناکی، این همیشه و در هر فیلم او قابل پیش بینی است که هیچ وقت به پرسش ها پاسخ نمی دهد. هیچ چیزی را حل نمی کند و اصلاً تلاش نمی کند احساسی در تماشاچی تولید کند و اینلند امپایر اغلب به وسیله بازی قوی بازیگرش لورا درن است که به چشم می آید. این فیلمی سه ساعته است که در آن زمان به آهستگی با تماشای تصاویری که چندان جذاب نیست می گذرد و به رغم فروش بالای جهانی فیلم، حتی از دیدگاه هنری هم به سختی می تواند مخاطب را تا پایان فیلم با خود همراه سازد.
دیوید لینچ همیشه مخالف هر گونه شرح و توصیف است و در این فیلم که دو سال و نیم ساختنش به طول انجامید، لینچ از هر نوع توصیف روایی خودداری می کند. اینلند امپایر فیلمی گیج کننده است که فیلمنامه کاملی ندارد و هر لحظه با خط داستانی متفاوت، اتفاقات جدیدی در آن می افتد. در فیلم، درن نقش نیکی را بازی می کند؛ یک بازیگر زن که به او نقش اول فیلمی پیشنهاد شده است. کارگردان این فیلم کینکزلی با بازی جرمی آیرونز بوده و نقش بازیگرمقابل درن را دووان (با بازی تروکس) ایفا می کند. کارگردان از دو وان می خواهد که رابطه اش با نیکی را در فیلم درک کند و البته رابطه تازه زندگی خانوادگی نیکی را تحت الشعاع قرار می دهد.
نیکی و دووان را می بینیم که قبل از فیلمبرداری مشغول حفظ فیلمنامه اند؛ فیلمنامه یی که بر اساس یکی از افسانه های ملی کولی های لهستانی نوشته شده است ( و در نهایت به خاطر به قتل رسیدن قهرمانانش هرگز این فیلم به پایان نمی رسد). در فیلم داستان لینچ، نیکی و دووان در حالی که نام همدیگر را صدا می زنند درمی یابند که به هم علاقه مند شده اند. از این به بعد کاراکتر نیکی دچار مشکل چندشخصیتی بودن می شود و برایش غیرممکن است بگوید او نیکی است یا نیکی در نقش سو (زنی که نیکی نقش او را بازی می کند) یا خود سو. وجه مشخصه کارهای لینچ مثل نماهای نزدیک، شات های به یاد ماندنی، پرده های سرخ و خیلی چیزهای دیگر اینجا هم همه در فیلم دیده می شوند هرچند رنگ ها و تصاویر با سایه هایی تیره جایگزین هم شده اند.
استفاده از دوربین دیجیتال در عمل به لینچ آزادی بیشتری داده اما لذت بصری تماشای فیلم ضبط شده روی نگاتیو را از بین برده. آنچه از لینچ در این فیلم به یاد می ماند موزیک های تکراری و صدای همهمه محیط است که در راهروهای تیره و تار مدام تکرار می شود.»
نگاه پیتر تراویس منتقد رولینگ استون هم به فیلم تازه لینچ شباهت هایی به نگاه ویسبرگ دارد. او می نویسد؛ «در حالی که ناامید از هر گونه بحث و استدلال هستیم، درباره فیلم لینچ حرف می زنیم. با تماشای این فیلم که با دوربین دیجیتال پی دی ۱۵۰ سونی ساخته شده است سه ساعت پرخاطره را پشت سر می گذارید. این فیلم پازلی با تکه های نامربوط است که پس از تماشای آن تا مدت ها هنوز در تلاش هستید تا تکه های آن را به هم بچسبانید. برخی فیلمسازان تلاش می کنند خارج از قاعده معمول فیلم بسازند اما لینچ استاد شاهکارهای سوررئال است و کارهایی چون «بزرگراه گمشده»، «مخمل آبی»، «جاده مالهالند» و دیگر کارهایش هرگز از آغاز تاکنون در هیچ چارچوبی جا نمی گیرد.»
دامون وایز منتقد نشریه امپایر «اینلند امپایر» را گیج کننده توصیف کرده است؛ جایی که می نویسد؛ «اینلند امپایر داستانی پراکنده و دلپسند و گیج کننده دارد که با ابهام بسیار روایت می شود و لورا درن در فیلم نقش شخصیتی چندچهره را به خوبی بازی می کند.»
تای بر منتقد بوستون گلاب از «اینلند امپایر» به عنوان فیلمی پرخاشگرانه یاد می کند؛ «این فیلم شاید پرخاشگرانه ترین فیلم داستانی و سوررئالی باشد که تا به حال در امریکا به نمایش درآمده و به نوعی شاید در طول دوره کاری لینچ این اینلندامپایر باشد که نزدیک ترین فیلم به عقاید و دیدگاه های اوست. این فیلم یک نمایش سه ساعته خسته کننده و بختک وار با روایتی غیرخطی با بازی «لورا درن» است.» مانولا دراگیس منتقد نیویورک تایمز خیلی پیش تر از دیگران درباره فیلم لینچ حکم صادر کرده است. او در یادداشت دسامبر گذشته اش در نیویورک تایمز چنین نوشته است؛ ««اینلندامپایر» حال و هوایی غیرعادی دارد و نشأت گرفته از ذهن دیوید لینچ است.
ذهنی که در آن چیزهای وحشی رشد می کند و به هم می پیچد و مثل شاخه های درخت مو پخش می شود و مانند انگشتان دست، ما را در چنگ خود می گیرد. حالا بیش از سه دهه است که این چیزهای وحشی، ما را در خود محاصره کرده اند؛ از زمان دیدن بچه دفرمه شده فیلم «کله پاک کنی» تا «مرد فیل نما» و «مخمل آبی» و تا شاهکار آخر لینچ «جاده مالهالند» سه دهه گذشته...» مایکل فیلیپس از شیکاگوتریبون هم درباره این فیلم ادعای عجیبی دارد؛ «ممکن است به نظر برسد این فیلم شبیه هیچ کدام از کارهای دیگر لینچ نیست اما در واقع این فیلم در ادامه «جاده مالهالند» و «بزرگراه گمشده» است و این سه فیلم مثل قاب عکسی سه تایی اند که مضمون هر سه در ارتباط با چندشخصیتی بودن هنرمندان است و فیلم معنای جدیدی به ماهیت انسان های چندشخصیتی داده است.» نظرات منتقدان درباره «اینلندامپایر» اغلب آمیخته با تحسین است اما سوال های حل نشده بسیاری در ذهن آنها باقی مانده است. سوالات بسیار درباره فیلمی که به گفته لینچ حتی خود او را هم هیپنوتیزم می کند.
قبلاً مرا می شناخته یی؟*
پی نوشت؛
۱- عنوان فیلمنامه منطقه یی در ایالت کالیفرنیاست که ماجراها در آنجا می گذرد و هرچند تفسیرپذیر است اما به دلیل همین اسم مکان بودن بهتر است ترجمه نشود.
* از دیالوگ های فیلم
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید