جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


بهترین پدر دنیا


بهترین پدر دنیا
اصولاً از زنگ انشا خوشم نمی آمد. چون از همان اول انشایم افتضاح بود.
به خاطر همین هروقت خانم معلم، سركلاس انشا موضوعی را مطرح می كرد تا درمورد آن انشا بنویسیم من بیچاره می شدم. البته خیلی تلاش می كردم كه قیافه ام شبیه بهت زده ها نباشد. اما این یك مسأله غیرقابل كنترل بود و هركس سركلاس انشا من را می دید كاملاً متوجه می شد كه قیافه ام عجیب و غریب شده است و تازه این یك بخش از ماجرا بود، بخش دیگر ماجرا این بود كه وقت فكركردن، مدادم را توی دهنم می برم و وقتی به خودم می آمدم ته مداد كاملاً جویده شده بود. همیشه هم دعا می كردم خانم معلم برای خواندن انشا اسم مرا صدا نكند. البته این مسأله اجتناب ناپذیر بود و چندبار كه من دفترم كاملاً سفید بود و حتی یك كلمه هم ننوشته بودم، خانم معلم صدایم كرد تا بروم پای تخته و انشایم را بخوانم. آن وقت بود كه از شدت شرمندگی و ناراحتی گوش هایم زرشكی شد.
آن روز هم مثل هر یكشنبه ما انشا داشتیم. خانم معلم موضوع انشا را روی تخته نوشت: «بهترین پدر دنیا چه كسی است؟» موضوع كه مشخص شد همه بچه ها سرشان را توی دفترهای شان بردند و تند تند شروع به نوشتن كردند. من به زور سعی می كردم ببینم مریم چه انشایی می نویسد تا شاید بتوانم از روی دست او بنویسم اما مریم آنقدر خسیس بود كه دستش را محكم روی نوشته هایش گذاشته بود تا من نتوانم ببینم.
بنابراین چاره ای جز رجوع به مغز سرشار خودم نداشتم! البته ناگفته نماند كه در حین تفكرات اندیشمندانه ام، مداد داخل دهانم بود.
با خودم فكر كردم بهترین پدر دنیا واقعاً چه كسی است؟ بعد فوری یادم افتاد كه پدر من می تواند بهترین پدر دنیا باشد چون هفته پیش كه یك ۵۰۰ تومانی از او خواستم یك پنج هزارتومانی نو به من داد. اما بعدش كه گفتم برویم شهربازی گفت: «نمی شه» و بهانه آورد كه: «بنزین نداریم.» پس پدر من نمی تواند بهترین پدر دنیا باشد. چون مرا به شهربازی نبرد. باز هم از فكر خودم پشیمان شدم. چون بابا برای امرار معاش ما خیلی تلاش می كند. پس می توانم بابا را به عنوان بهترین پدر دنیا معرفی كنم. پدر سوده، دوستم، هم خیلی پدر خوبی است چون هر عصر جمعه بچه هایش را به پارك می برد و برای شان بلال می خرد. اما نه... آن روز كه سوده دست های شكلاتی اش را روی كت پدرش مالید پدرش به شدت عصبانی شد و سرش داد كشید. پس او هم بهترین پدر دنیا نیست.
پس بهترین پدر دنیا چه كسی است؟! آها فهمیدم. بهترین پدر دنیا عمو یوسف است. چون برای دخترعمو بهارك یك عروسك بزرگ خریده كه درست قد خودش است. پس او می تواند بهترین پدر دنیا باشد. اما... عمو یوسف كه سال هاست از زن عمو جدا شده و فقط با عروسك و لباس و اینجور چیزها دل بهارك را خوش می كند.
درحالی كه بهارك آرزو دارد پدر و مادرش در كنار هم زندگی كنند. پس او هم بهترین پدر دنیا نیست.
افكار مختلف همین طور در ذهنم می چرخید. اما نمی توانستم تشخیص دهم كه بهترین پدر دنیا چه كسی است. یك لحظه به خودم آمدم و دیدم تقریباً نصف مدادم جویده شده اما هنوز یك كلمه هم ننوشته ام. سعی كردم مداد را روی دفتر بیاورم، شاید خودش شروع به نوشتن كند و مرا از این حس بیهودگی نجات دهد.
اما مداد را كه روی كاغذ گذاشتم نه تنها سودی به حالم نداشت بلكه باعث شد دفترم را با نقاشی های بی ریخت كثیف كنم. در همین فكرها بودم كه خانم معلم گفت: «خب دیگه بچه ها وقتتون تموم شد، حالا اسم هركس را كه صدا كردم پای تخته بیاد و انشایش را با صدای بلند بخونه.»قلبم تند تند می زد. آرزو می كردم خانم معلم اسم من را توی دفتر نبیند و اسم یك نفر دیگر را صدا كند. زیرچشمی به مریم نگاه كردم. با خیال راحت نشسته بود و درحالی كه لبخند آرامی برلب داشت خانم معلم را نگاه می كرد. اما من جرأت نمی كردم تو چشم های خانم معلم نگاه كنم چون می ترسیدم یادش بیاید كه من هم در كلاس حضور دارم و اسمم را صدا كند.
سرانجام خانم معلم به اضطراب من خاتمه داد و مریم را صدا كرد. از خوشحالی داشتم بال درمی آوردم كه حالا مریم پای تخته می رود و خیط می شود و یاد می گیرد كه از این به بعد دفترش را بازبگذارد تا من هم از روی دستش بنویسم. اما بعد از مدتی فهمیدم كه سخت در اشتباه بوده ام. مریم اصلاً هم خیط نشد چون انشایش را تا آخر نوشته بود.مریم انشایش را این طور آغازكرد:
اگر می خواهیم بدانیم بهترین پدر دنیا كیست باید به دل یتیمان كوفه سری بزنیم. بدون شك آنها یكصدا خواهندگفت: حضرت علی(ع) بهترین پدر دنیاست.
من سال هاست پدرم را ازدست داده ام و طعم نوازش پدر را روی موهایم حس نمی كنم اما تمام دلخوشی ام این است كه پدرم زیرسایه حضرت علی (ع) است. من پدرم را به بهترین پدر دنیا سپرده ام و می دانم كه علی(ع) پدرم را تنها نخواهدگذاشت.
وقتی مریم انشایش را خواند من سرم را پایین انداخته بودم. آخر دلم نمی خواست بچه ها اشك هایم را ببینند. اما انگار همه بچه ها اشك هایشان را از هم پنهان می كردند.
آفاق ملكی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید