دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بوی خوش تقلب


بوی تقلب می آید. اصلاً در و دیوار سالن امتحانات بوی تقلب گرفته است. هم آن دیوارهای آجری كه حالا رنگ سفید بهشان زده اند تا تمیز به نظر بیایند، هم آن ۷۰ ، ۸۰ تا صندلی چوبی كه جواب برخی سئوال های تكراری حتی پس از سالیان سال رویشان حكاكی شده است.قرار است فردا در این سالن امتحان زبان انگلیسی برگزار بشود.آقای معلم هم این بو را خوب حس می كند؛ چون هم شاگرد زرنگ كلاس را می شناسد و هم یك بار تقریباً مطمئن است كه شاهد پرواز گلوله های كاغذی از این سو به آن سوی سالن امتحانات بوده است.البته هیچ وقت این گلوله كاغذی در سالن امتحانات پیدا نشد. اما پس از سه سال، حتی معجزه هایی كه از آستین آقای معلم درآمده هم نتوانسته جملات شرطی و غیر شرطی زبان انگلیسی را در ذهن بچه ها جا بیندازد. چطور می شود كه شاگردها پای تخته، همه چیز می گویند، جز آن چند جمله انگلیسی اما سر امتحان كتبی كه می رسد، نمرات اوج می گیرند و به ۱۷ و ۱۸ می رسند.اما امتحان فردا با امتحان های دیگر فرق می كند؛ چون آقای معلم دیشب كه داشت پیكانش را تخت گاز می راند، نقشه ای به فكرش رسید تا جلوی تقلب بچه ها را بگیرد. او ناگهان دید كه از همه ماشین ها جلو افتاده است. همان موقع، سالن امتحانات پیش رویش آمد كه ته سالن، شاگرد زرنگ كلاس، تك و تنها و به دور از سایر شاگردها، دارد تند تند ورقه امتحانی اش را پر می كند و در این سوی سالن، كنار درِ خروجی، بقیه شاگردها نشسته اند كه ناامیدانه دارند دور و بر را نگاه می كنند، گاه روی ورقه چیزی می نویسند و لحظه ای بعد، همان نوشته را خط می زنند. آقای معلم هم بالای سرِ آنها ایستاده و حالا كه یقین دارد كسی نمی تواند تقلب كند و نیش خود را تا بناگوش باز كرده، درست مثل ناپلئون، وقتی در جنگی پیروز می شد و لحظه شماری می كند كه آن صفرهای بزرگ را و از آن سوزاننده تر، آن بیست و پنج صدم ها را پای ورقه ها حك كند. آقای معلم تصمیم می گیرد كه فكر خود را عملی كند و روز امتحان شاگرد زرنگ را، كه می داند به دیگران تقلب می رساند، از باقی شاگردها جدا كند. انتقام چه شیرین است. این جمله ای بود كه هنگام خروج از بزرگراه در ذهن آقای معلم نقش بست.
روز امتحان فرا می رسد. ساعت ده صبح، بچه ها حالا كم كم جمع شده اند. درِ سالن امتحانات هنوز بسته است. آقای معلم، برخلاف همیشه، با لبخندی روی لب به تك تك بچه ها، كه وارد حیاط آسفالت شده مدرسه قدم می گذارند، سلام می كند. هنوز خبری از شاگرد زرنگ نیست كه البته زیاد هم زرنگ نیست، اما انگلیسی را خوب می داند، آن هم به خاطر اتفاقی كه بیشتر شبیه چیزی مثل چشم و هم چشمی بوده: از همان سال های آخر دبستان مامان و بابا او را گذاشته بودند كلاس زبان. آن هم برای چهار سال. همچنان خبری از شاگرد زرنگ نیست. همه بچه ها به ورود او چشم دوخته اند، مثل همیشه. از همان چشم دوختن هایی كه او سر امتحان جبر و مثلثات به بقیه بچه ها دارد. زنگ را می زنند. شاگرد زرنگ همان لحظه پیدایش می شود. دارد به این فكر می كند كه امروز تا چه نمره ای ورقه را پر كند. ۱۶ ، ۱۸ یا برای پوززنی فقط تا ده.همه از پله ها به طبقه دوم می روند تا وارد سالن امتحانات بشوند. شاگردها، كه شاگرد زرنگ را دیده اند، خندان شده اند. آقای معلم هم كه دارد نقشه اش را مرور می كند خندان است.
امتحان شروع می شود و اجرای نقشه آقای معلم، همچنین.«آقای ...، شما بفرمایید آنجا بنشینید.» آقای معلم شاگرد زرنگ را به آن سوی خالی سالن هدایت می كند. «بقیه شاگردها این طرف!» و آنها را كنار در خروجی می نشاند. شاگردها ساكت و مبهوت مانده اند. بچه ها و به خصوص مبصر كلاس، كه اغلب مامور پخش تقلب ها است با نگاه خود شاگرد زرنگ را كه از آنها دور می شود بدرقه می كنند، مثل همان نگاه هایی كه مادری وقتی فرزندش را به سفر می فرستد بدرقه او می كند.از همین حالا همان لبخند پیروزی ناپلئونی دارد چهره آقای معلم را دو نیم می كند. انگار كه سرش بخواهد از ناحیه سبیل به بالا كنده شده و رو به آسمان بخندد.شاگرد زرنگ ورقه را پر می كند. تا نمره بیست. وقتی می خواهد ورقه امتحانی را تحویل بدهد و بیرون برود متوجه می شود كه در خروجی درست پشت سر شاگردها قرار دارد. جواب سئوال ها را روی كاغذی می نویسد، آن را گلوله می كند. از جای خود بلند می شود. به سمت در خروجی می رود. از كنار مبصر كلاس كه می خواهد رد بشود، گلوله كاغذی را توی سینه او می اندازد. ورقه اش را می دهد و از در خارج می شود. حالا شاگردها دارند می خندند، مثل همیشه و البته با رد و بدل نیم نگاه هایی به یكدیگر.
چند روز بعد. آقای معلم در راهروی مدرسه قدم می زند. به طبقه دوم و به پنجره های سالن امتحانات خیره مانده. سالن امتحانات همچنان بوی تقلب می دهد، اما هنوز هیچ گلوله كاغذی پیدا نشده است.

برمك بهره مند
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید