شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


زخم‌های پنهان


زخم‌های پنهان
● نگاهی به فیلم «كودك و سرباز» رضا میر كریمی
«كودك و سرباز» نخستین ساخته بلند رضا میر كریمی است. این فیلم بعد از حدود هفت سال اكران عمومی گرفته و این كارگردان پس از این فیلم سه اثر دیگر با نام های «اینجا چراغی روشن است»، «زیر نور ماه» و «خیلی دور خیلی نزدیك» خلق كرده است.
«بهمن امین پور» سرباز وظیفه یكی از پاسگاه های اطراف مشهد است. او تلاش می كند فرمانده اش را قانع كند كه نیمه اول تعطیلات عید به او مرخصی بدهد اما این اتفاق نمی افتد و فرمانده برگه مرخصی نیمه دوم اورا نوشته و صادر كرده است. در این میان پای نوجوان ۱۴ ساله ای به داستان باز می شود كه برعكس نام فیلم «كودك» نیست!
او اهل بیرجند است (همانگونه كه خودش می گوید) پدر و مادرش را ترك گفته و برای كار به تهران رفته است، پس از مدتی سر از كانون اصلاح و تربیت در می آورد و سپس از آنجا فرار می كند. در زمان فرار و در مسیر بازگشت به سوی بیرجند در همین پاسگاه با یك عدد گردنبند طلا دستگیر می شود، خودش ادعا می كند كه تهران كار می كرده و این گردنبند را خریده تا به مادرش هدیه بدهد. اما فرمانده پاسگاه این قصه را نمی پذیرد. سپس تصمیم بر این می شود كه او را به كانون اصلاح و تربیت در تهران بر گردانند.
فرمانده چون اشتیاق «امین پور» را می بیند رفتن او را منوط به این می داند كه «منصور نظری» نوجوان ۱۴ ساله را به تهران تحویل دهد و از آنجا به شهر خودش برود. ماجرا در واقع از این جا آغاز می شود و همه فیلم چگونگی رساندن منصور نظری، به كانون اصلاح و تربیت را روایت می كند. این فیلم اگرچه به پختگی نگاه میر كریمی به ساختار سینما در اثرهای بعدیش نمی رسد، اما بیانگر یك موضوع و نكته مهم است و آن این كه میر كریمی تلاش می كند سینمای شخصی و روایتی متفاوت داشته باشد و بیافریند. «كودك و سرباز» در ساختار فیلمنامه ای اش دارای پیرنگی نو (دست كم در سینمای ایران) است و عناصر سازنده روایت كلی فیلمنامه با روابطی منطقی در كنار هم قرار گرفته اند و «واقعیت نمایی» وجه تمایزی است كه به دقت در آن رعایت شده است.
اما در اجرای این متن اشكالاتی رخ داده است كه آن هم براساس ناپخته بودن نگرش فیلمساز نسبت به چنین مفاهیمی و پرداختن به آن، (شاید) قابل بررسی و توجیه است.
منصور نظری نوجوان بزهكاری است كه اتفاقاً در هیچ جای فیلم بجز فصل پایانی، آثاری از پشیمانی در وی نمی بینیم، در واقع او هیچ ناراحتی از موقعیت و اتفاقاتی كه برایش افتاده ندارد، تنها در فصل پایانی فیلم كه خیلی تصنعی هم جلوه كرده است در جایی كه در حال باقالی خوردن هستند به سرباز می گوید: من اینجا (كانون) به بچه ها گفته بودم كه دیگر برنمی گردم و این حرف نه به این معناست كه ناراحت است از دوباره برگشتن!
بلكه این گونه تأویل می شود كه برای او به قول طبقه اجتماعی اش «افت» دارد كه او را دستگیر كرده باشند و دیگر نگاه پایانی او به آسمان آبی خارج از كانون و جهانی كه بیرون از دیوارهای بلند كانون در حال گذشتن است و او كه باید به جایی برگردد كه از این جهان جداست و می خواهد نظم را به او بیاموزد. این نوجوان ۱۴ ساله (در فیلم كودك) نمونه واقعی بسیاری از نوجوانان و كودكان آواره ای هستند كه پایتخت را آرمان شهرشان پنداشته و این جا به فقر و دزدی كشیده شده اند. این نوجوان مجبور به دروغگویی و فرار است چون گریز گاه دیگری برای ادامه بقایش در این كلان شهر نمی یابد. او محصول تردید ها، اضطراب ها، ترس ها و كنش های صنعتی دنیای مدرن است كه هر فردی را افسون می كند.
این كودك حتی در شخصی ترین زمان ها هم دروغ می گوید. مثل زمانی كه به كرات گفت گردنبند را برای «ننه اش» خریده و آن شب پس از آن حركت تصنعی و بدون منطق صحیح سینمایی سرباز كه گردنبند را به خواهرش هدیه می كند هنگام خواب به سرباز می گوید: «می خواستم وقتی «نه نم» اومد جلوی در بپرم بغلش و این را كه خریدم بیندازم دور گردنش» او در این حالت كه شاید یكی از صادق ترین زمان های این فیلم در شخصیت ها به شمار می رفت باز دروغ می گوید!
در طرف دیگر سربازی قرار دارد كه برای خواستگاری می خواهد زود تر به روستایش برسد، امری طبیعی است كه وقتی برای تهران ماشین پیدا نمی كند و متوجه می شود از شاهرود راحت تر می شود به شهر یا روستاشان رفت، بین بیهوده معطل شدن و نوجوان را با خود به خانه بردن، دومی را انتخاب می كند و این یك نكته ساده و منطقی است كه اگر غیر از این می شد ممكن بود از «واقع نمایی» این فیلم كاسته شود.
یكی از اشكالات ساختاری فیلم كه به پرگویی تصویری و كلامی هم ختم شده بود، سكانس های نخستین فیلم بود كه در پاسگاه می گذشت. تكرار ورود بی اجازه دو پسر عمو كه از هم شاكی بودند به اتاق فرمانده پاسگاه، حضور نقاشی دیوار و دیالوگ هایی كه با فرمانده برقرار می كرد، در خواست پیاپی «امین پور» برای مرخصی در نیمه اول عید نوروز، پیاپی شماره گرفتن منشی فرمانده برای ارتباط تلفنی برقرار كردن با كانون اصلاح و تربیت مشهد، سؤال های پیاپی و مصنوعی فرمانده از «منصور نظری» درباره گردنبندی كه هنگام دستگیری در دست او بوده و ...، هم ریتم فیلم را خیلی كند كرده و هم كسالت بار شده بود.
مورد بعدی كه می توان آن را به عنوان نكته ای در فیلم دانست كه به اندازه حجم دیالوگی و بصری كه به آن پرداخته شده بود نتیجه ای از آن گرفته نشد «گردنبند» بود. این «گردنبند» بارها در فیلم تكرار شد، اولاً وقتی وسیله ای را همراه مجرم می فرستند و قرار است در پرونده او قرار گیرد بدون پاكت مهر و موم شده یا دست كم یك بسته اداری به مأمور تحویل نمی دهد كه او هم مثل «امین پور» لای وسایل ساكش بگذارد و اتفاقاً وقتی دارد ساكش را خالی می كند گردنبند از لابه لای لباس ها! بیرون افتاده و خواهرش بدون دلیل آن را برای خود بردارد و كسی هم به او اعتراض جدی نكند!
و این كار موجب شود دریچه ای تازه در فیلمنامه ایجاد شده و تلاش شود به گونه ای این گردنبند را به «منصور» بازگرداند و این كه سرانجام سرباز مجبور می شود شبانه آن را از خواهرش سرقت كند و با نادانی تمام روی طاقچه بگذارد و فردا هنگام خداحافظی برادر كوچكش با خوشحالی آن را از روی طاقچه بیابد و عكس العمل «امین پور» حاكی از آن باشد كه سرقت كار او بوده و بعد در دیالوگی كه با منصور دارد او بگوید: گردنبند را نخریده بلكه دزدیده است!
این حجم دیالوگ و تصویر برای یك گردنبند كه از ابتدای فیلم حضور دارد رویه دیگری از این پرگویی در «كودك و سرباز» است.
از دیگر نقاطی كه می توان در ضعف اجرای فیلمنامه به آنها اشاره كرد زمانی است كه «منصور» به همراه «امین پور» به زیارت بارگاه امام رضا(ع) می روند. شماره كفش ها در جیب امین پور است و آنها دارند زیارت می كنند، ناگهان در یك كات، پلان بعدی منصور بدون اضطراب، ترس و دلهره شماره را به كفش داری حرم می دهد، كفش ها را می گیرد و وقتی می خواهد فرار كند «امین پور» او را می گیرد. حال اگر او شماره را از جیب امین پور برداشته چرا اضطراب و ترس در چهره و حركت او دیده نمی شود. اگر هم این اتفاق نیفتاده اسم این حركت غیر معقول از طرف سرباز را چه می توان گذاشت؟
همان طور كه در ابتدای این نوشتار آمد «پیرنگ» فیلمنامه از قابلیت های فراوانی برخوردار است اما در اجرای بعدی و سینمایی دارای اشكالاتی می شود كه اگر چه كوچكند اما نمی شود به راحتی از آن ها گذشت.
«كودك و سرباز» یا شاید بهتر است بگوییم «نوجوان و سرباز» از دغدغه های متفاوتی حرف می زند و در لایه های پنهانی محتوا مباحثی را در فرهنگ ایران مطرح می كند كه شاید چندان در دنیای معاصر قابل تأمل نباشد. یكی از آن ها ازدواج بدون حضور و دیدار عروس و داماد است، مسأله دیگر رابطه عاطفی پدر و مادر و فرزند است كه حتی در بحرانی ترین زمان ها هم شكل تأثیر گذار خود را دارد. پسر با وجود این كه می داند باید به كانون برگردد، اما دغدغه دیدار پدر و مادرش را دارد. این فیلم زخم هایی را نشان می دهد كه گرچه ممكن است پنهان باشند اما روح انسان های دیگر را در انزوا می خورند!
حسن گوهرپور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید