شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اخلاق وعرفان اسلامی


ازجمله واژه های كلیدی قرآن كریم، نهج البلاغه و فرمایشات ائمه اطهار علیهم السلام، مسألهٔ «حق و باطل» است. برخلاف مكاتب مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی كه یك شعار خاصی را مطرح می كنند و براساس آن، مردم را به دو دستهٔ موافق و مخالف تقسیم بندی می نمایند، اسلام، با این كه شعارهای بسیاری را مطرح می كند، اما تنها ملاك دو دستگی مردم را در دنیا و آخرت، مسألهٔ «حق» و «باطل» قرار می دهد. پرداختن به این مطلب كه حق چیست و شامل چه چیزهایی می شود، ما را از بحث اصلی باز می دارد. آنچه مورد نظراست این كه به هر حال از نظر اسلام، برخی اعتقادات، ارزش ها، رفتارها و گفتارها حق اند و برحی نیز باطل، قرآن كریم آمیخته شدن حق و باطل در این جهان را این گونه به تصویر می كشد: «انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیه او متاع زبد مثله كذلك یضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمكث فی الارض كذلك یضرب الله الامثال.» (رعد ۱۷)؛ خدا از آسمان آبی نازل كرد كه در هر رودخانه ای به قدر وسعت و ظرفیتش سیل جاری شد و برروی سیل كفی برآمد، چنانچه فلزاتی را نیز كه برای تجمل و زینت (مانند طلا و نقره) یا برای اثاث و ظروف (مانند آهن و مس) در آتش ذوب كنند، مثل آب كفی برآورد. خدا به مثل این (آب و فلزات و كف روی آن ها) برای حق و باطل مثل می زند كه (باطل چون) آن كف به زودی نابود می شود، اما آن آب و فلز كه به خیر و منفعت مردم است، در زمین مدتی باقی می ماند. خدا مثل آن ها را برای فهم بدین روشنی بیان می كند.
می دانیم كه آب منشأ حیات و بركت است. هنگامی كه باران از آسمان نازل می شود، رفته رفته شكل سیلاب به خود می گیرد و گودی های زمین را پر می كند. در مسیر حركت سیل، لایه ای از كف روی آب را می پوشاند، به نحوی كه آب دیگر قابل مشاهد نیست. فردی كه نظاره گر این وضعیت است، در وهلهٔ‌ اول تصور می كند كه سیلاب، چیزی جز كف و خاشاك نیست، اما با كمی دقت درمی یابد كه این كف، حباب هایی از هواست كه برروی آب نشسته ومانع ظاهرشدن آب گردیده است. در این جا، كف، كه چشم ها را متوجهٔ خود ساخته، مثال باطل است نسبت به حق؛ زیرا اصلاحیات آن وابسته به آبی است كه در زیر آن قرار گرفته. در ادامهٔ آیه، باطل به كفی كه روی فلز ذوب شده قرار می گیرد، تشبیه شده است. این مثل های قرآنی حكایت از آن دارند كه در این عالم، باطل با حق آمیخته می شود و روی آن را می پوشاند. حیات و بقای باطل به همان بهره ای است كه از حق دارد؛ یعنی اگر بخواهد تداوم یابد، به یك حقیقی نیاز دارد تا خود را به آن بیامیزد. از این روست كه باطل خالص وجود ندارد، هرجا باطلی هست، پوششی از حق وجود دارد كه موجب حیات آن می شود. در مثل كف سیلاب، اگر آب از حركت باز ایستد و یا به زمین فرو رود، دیگر از كف خبری نخواهد بود. سرانجام، آبی كه خداوند برای حیات انسان ها و سایر موجودات زنده فرو فرستاده باقی می ماند و كف روی آن از بین می رود. تا زمانی كه كف وجود دارد، توجه مردم معطوف به آن خواهد بود؛ زیرا عمق آب پیدا نیست و مردم تصور می كنند كه هرچه هست و نیست همین كف است. غافل از این كه كف تنها پوششی است كه حیاتش وابسته به آب است و در نهایت از بین خواهد رفت. ما در زندگی روزمرهٔ خود همواره با حق و باطل هایی كه غالبا به هم آمیخته اند، مواجه هستیم. كم تر جامعه ای را می توان یافت كه در آن بین حق و باطل هیچ آمیختگی و امتزاجی وجود نداشته باشد. حق ناب و خالص را تنها می توان در اشخاص، آن هم در افرادی همچون پیامبر علیه السلام و ائمه اطهار علیه السلام مشاهده نمود. به ندرت می توان گروهی را یافت كه همهٔ اعضای آن از اشتباه، لغزش، كژی و گناه به دور باشند. طبیعت زندگی دنیا این است كه اجتماعات انسانی در معرض اختلاط حق و باطل قرار داشته باشند. منتها گروه هایی هستند كه حقشان غالب است، و به عكس، گروه هایی كه باطلشان غلبه دارد. اما به هر حال، بقای باطل در گرو وجود حق است؛ در سایهٔ حق است كه باطل می تواند عرض اندام نماید. وقتی حق از باطل جدا گردد، دیگر چیزی از باطل باقی نمی ماند. مسألهٔ اختلاط خیر و شر از دیرباز وجود داشته، اما شر همیشه در اقلیت است و هیچ گاه بر خیر غالب نمی شود. اگر هم زمانی غالب شود، موقتی است و خیلی زود از بین می رود.
دلایل حق گریزی افراد
عدم شناخت حق از جانب برخی انسان ها دلایل متعددی دارد؛ از قصور در فهم، شرایط اجتماعی و روانی و تنبلی افراد گرفته تا گرفتاری های زندگی و مسائل روزمره. برخی افراد آن قدر سرگرم مسائل زندگی شده اند كه دیگر مجالی برای تفكر دربارهٔ راه حق و راه باطل برای آن ها باقی نمانده است.قرآن كریم می فرماید: مردمی هستند مثل چهار پایان كه سر در آخور دارند، تمام همشان این است كه شكم خود را پر كنند و از لذایذ مادی بهره مند گردند: «و یأكلون كما تأكل الانعام» (محمد: ۱۲) درجای دیگر می فرماید: «ذرهم یأكلوا و یتمتعوا و یلههم الامل» (حجر: ۳)؛ ای رسول ما، این كافران را به خورد و خواب طبیعت و لذات حیوانی واگذار تا آمال و اوهام دنیوی آنان را سرگرم كند. اصلا برخی انسان ها چشم و گوش خود را بر روی ارزش های حقیقی و حیات واقعی ابدی بسته اند. خداوند به پیامبر خود توصیه می كند كه از این گونه افراد دوری جوید: «فاعرض عن من تولی عن ذكرنا و لم یرد الا الحیوه الدنیا» (نجم: ۲۹)؛ تو هم ای رسول از هر كس كه از یاد ما (و قرآن ما) رو گردانید و جز زندگانی دنیا را نخواست، بكلی اعراض كن. كسی كه فقط در پی كسب لذت های دنیوی است، مسلما قادر به تشخیص حق و باطل نیست. بنابر آنچه گفته شد، عده ای به دلیل سرگرمی های دنیا درصدد شناخت حق برنمی آیند، اما كسانی هستند كه با دلایل نقلی و عقلی، عقیدهٔ حق و ارزش ها و رفتارهای حق را شناخته اند، اما وقتی می خواهند در زندگی اجتماعی بدان عمل كنند، چون خود را در این مسیر تنها می بینند، گاهی اوقات شك می كنند كه آیا عقایدشان درست بوده است یا خیر. به بیان دیگر، انسانی كه با زحمت فراوان راه حق، مذهب حق، عقاید حق و رفتارهای حق را شناخته، به قدری در میدان عمل خود را تنها می بیند كه احساس وحشت می كند. امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به این گونه افراد می فرمایند: «لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله»؛(۱) در مسیر هدایت از این كه تنها هستید وحشت نكنید. عملا هر جا كه حق خالص تر باشد، طرفدار آن كم تر است؛ اكثریت مردم نسبت به حق كراهت دارند: «و لكن اكثركم للحق كارهون.» (زخرف: ۷۸) معمولا مردم حق خالص را نمی پسندند، باید چیزی به آن آمیخته باشد تا آن را بپذیرند؛ این دیگر به پایهٔ معرفت و ایمانشان بستگی دارد.
بنابراین، پس ازاین كه انسان راه حق را شناخت، باید بداند كه این راه طرفدار زیادی ندارد، لذا نباید از این كه در مسیرخلوتی قدم برمی دارد وحشتی به خود راه دهد. حضرت علی علیه السلام این سخنان را خطاب به كسانی می گویند كه سال ها پای منبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خود آن حضرت نشسته و در سایهٔ اسلام به سعادت و زندگی آبرومندانه ای رسیده بودند. ولی آن قدر اهل حق اندك و ناچیزند كه امیرالمؤمنین علیه السلام از اصحاب خود می خواهند كه در این راه ترس و واهمه به خود راه ندهند. صرف كم بودن تعداد، دلیلی بر اشتباه بودن مسیر نیست. اگر حق بودن چیزی یا دلیل و برهان اثبات شد، باید آن را پذیرفت، چه یك نفر طرفدار آن باشد و چه تمام عالم. انسانی كه مالك یك گوهر قیمتی است و از ارزش بسیار بالای آن نیز آگاه است. آیا اگر همهٔ مردم آن را شیئی بی ارزش بدانند، از گوهر خود دست برمی دارد؟ از سوی دیگر، اگر ببیند كه اكثریت مردم سنگ بی ارزشی را، كه ظاهری فریبنده دارد، گوهری ارزشمند دانسته و به آن بها می دهند، آیا فریب می خورد و همانند ایشان شیفتهٔ آن می شود؟ انسان باید گوهر شناس باشد تا بتواند گوهر واقعی را از گوهر تقلبی تمیز دهد.
انسان نباید از به امارت و فرمانروایی رسیدن باطل تعجب كند و از در اقلیت و در غربت قرار گرفتن اهل حق ناامید گردد؛ این وضعیت تازگی ندارد و از دیرباز وجود داشته است: «فلئن امر الباطل لقدیما فعل. و لئن قل الحق فلربما و لعل.»(۲) همین افراد اندك اگر واقعا استقامت داشته باشند و زندگی خود را به گونه ای درست كنند كه بدانند در شرایط مختلف چه كارهایی باید انجام دهند، قطعا پیروز خواهند شد.
قرآن كریم در اواخر سورهٔ بقره داستانی را از قوم بنی اسرائیل نقل كرده كه در این زمینه می تواند بسیار آموزنده باشد. خلاصهٔ داستان از این قرار است یكی از پیامبران بنی اسرائیل بر آن شد تا با برخی از كفار زمان خود بجنگد. برای این منظور لشكری تدارك دید و فرماندهی آن را به مردی الهی به نام طالوت سپرد. سپاه حركت كرد تا به نهر آبی رسید. طالوت از لشكریان خود خواست كه فقط به اندازهٔ یك جرعه آب بنوشند نه بیشتر. بسیاری از افراد دستور فرمانده را نادیده گرفتند و با این توجیه كه ممكن است به این زودی ها به آب دسترسی پیدا نكنند، شروع به نوشیدن آب فراوان كردند. تنها عدهٔ اندكی به دستور فرمانده عمل نمودند. سپاه حركت كرد تا به میدان كارزار رسید. در میدان جنگ با لشكر عظیمی از دشمن به فرماندهی جالوت رو به رو شدند.آن هایی كه آب بسیار خورده بودند، گفتند ما طاقت نداریم كه امروز با جالوت و سپاهیان او بجنگیم: «لاطاقه لنا الیوم بجالوت وجنوده.» (بقره: ۲۴۹) اما آن هایی كه آب نخورده یا فقط به اندازهٔ یك جرعه آب نوشیده بودند، گفتند: «كم من فئه قلیله غلبت فئه كثیره باذن الله.» (بقره: ۲۴۹)؛ چه بسیار شده كه به یاری خدا گروهی اندك بر سپاهی بسیار غالب آمده است. در نهایت، جالوت به دست داوود علیه السلام، كه در سپاه طالوت بود، به هلاكت رسید. این داستان همانند سایر داستان های قرآن بسیار آموزنده است، اما متأسفانه بسیاری از ما فقط نگاهی سطحی به آیات قرآن می اندازیم و آن گونه كه شایسته است درس های لازم را از آن ها نمی گیریم.عوامل پیروزی و شكست در برابر دشمن
انسان در جریان زندگی اجتماعی به طور دایم در تعامل با افراد مختلف است. به هر حال، در تمام صحنه های زندگی انسان، اعم از اقتصادی، سیاسی، تجاری، نظامی و… حق و باطلی در كار است. كسانی می توانند در شرایط خاص –مثلا در زمان جنگ –به راحتی از جان خود بگذرند كه اهل صبر و مقاومت در برابر ناملایمات زندگی باشند. علاوه بر آن، بتوانند هوس ها و غرایزشان را مهار نمایند؛ خود ساخته و ریاضت كشیده باشند و به اندازهٔ ضرورت از نعمت ها و لذایذ دنیا استفاده كنند. این افراد در هر عرصه ای از زندگی كه وارد شوند، متناسب با آن می توانند بر دشمن پیروز شوند. اما كسانی كه اسیر شهوات و غرایز خود و لذت های دنیا هستند، هنگامی كه پای فداكاری، ایثار و جانفشانی می رسد، به هر بهانه ای از رویارویی با دشمن طفره می روند. به فرمایش قرآن كریم، وقتی حضرت موسی علیه السلام خطاب به قوم خود فرمود كه خداوند دستور داده وارد این شهر شوید و با ساكنان كافر آن بجنگید و خودتان در آن جا سكونت گزینید، گفتند: ما حوصلهٔ جنگیدن نداریم، تو و پروردگارت بروید با آن ها بجنگید! «فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هیهنا قاعدون» (مائده: ۲۴)؛ پس تو برو به اتفاق پروردگارت با آن ها قتال كنید، ما این جا خواهیم نشست.
انسان های هوس ران و راحت طلب، در هیچ صحنه ای، حتی در عرصهٔ علم و دانش، پیروز نمی شوند؛ با تن‌ آسایی و نازپروری نمی توان عالم و دانشمند شد. كسانی در صحنهٔ علم پیروز می شوند كه در این راه سختی ها و مشكلات فراوانی را تحمل كرده باشند:
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوهٔ رندان بلاكش باشد(۳) بنابراین، ما اولا باید جبهه هراسی به دل راه ندهیم. درست است كه جبههٔ حق خلوت است، اما این بدان معنا نیست كه لزوما كسانی كه عده و عدهٔ بیش تری دارند. برحقند و پیروزی از آن ایشان است. مگر در ماجرای جنگ طالوت و جالوت، پیروزی از آن سپاه اندك طالوت نبود؟ در آن جنگ، عدهٔ اندكی بر لشكر عظیم جالوت پیروز شدند و خداوند نیز به پاس این پایمردی ها و از خودگذشتگی ها، نبوت و سلطنت را به داوود علیه السلام، كه توانسته بود جالوت را بكشد، ارزانی داشت: «و قتل داوود جالوت و آتاه الله الملك و الحكمه.» (بقره: ۲۵۱)
امیرالمؤمنین علیه السلام در این خطبه به این نكته اشاره دارند كه پیروزی دین خدا در اثر كثرت طرفداران جبههٔ حق نبود، اگر هم اهل دین در نبردی شكست خوردند به دلیل قامت سپاه نبود؛ دلایل دیگری داشت، چه بسا با در اختیار داشتن عده و عده بسیار نیز شكست می خورند. اگر انسان ایمان حقیقی به دین خدا داشته باشد و وظیفهٔ خود را به درستی انجام دهد، خداوند او را كمك و یاری می كند. طرفداران دین خدا، یعنی كسانی كه در عمل به دین خدا پایمردی می كنند، لشكر خدا هستند و خداوند به ایشان یاری می رساند تا اسلام بر كفر پیروز شود به واسطهٔ نصرت خداوند بود كه سرزمین عربستان از لوث بت ها و پلیدی ها پاك شده و دولت اسلامی در آن سامان برقرار گردید. ما نیز چنین وعده ای را از خدا داریم و خدا این وعده را تحقق خواهد بخشید: «ان هذا الامر لم یكن نصره و لاخذ لانه بكثره و لا قله. و هو دین الله الذی اظهره. و جنده الذی أعده و أمده، حتی بلغ ما بلغ و طلع حیث طلع. و نحن علی موعود من الله. و الله منجز وعده و ناصر جنده.»؛ این كار، پیروزی و خواری اش نه به اندكی سپاه بود و نه به بسیاری آن. دین خدا بود كه خدا یاری اش فرمود، تا بدان جا رسید كه رسید، و پرتو آن بدان جا دمید كه دمید. ما از خداوند وعدهٔ پیروزی داریم و به وفای او امیدواریم. او به وعدهٔ خود وفا خواهد كرد و سپاه خود را یاری خواهد داد. درسی كه ما از این خطبه می گیریم این است كه اگر شرایطی پیش آمد كه اهل حق از باطل از لحاظ تعداد كم تربودند و این امر موجب به قدرت رسیدن باطل شد، نباید كار را تمام شده بدانیم كه پیروزی حق در سایهٔ ایمان واقعی به خداوند و عمل به دستورات او به دست می آید و كمی و زیادی افراد تأثیر چندانی در این پیروزی ها ندارد. ما باید تلاش نماییم كه دین خود را درست بشناسیم وبه وظیفهٔ‌ خود به درستی عمل نماییم، همان گونه كه خداوند درجنگ های نظامی سپاه اندك مسلمانان را بر كفار پیروز كرد، در جنگ های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی هم به یاری مسلمانان خواهد آمد.
پی نوشت ها
۱- همان، خطبهٔ ۲۰۱
۲- همان، خطبه ۱۶
۳- دیوان حافظ


استاد محمد تقی مصباح
منبع : بنياد انديشه اسلامي


همچنین مشاهده کنید