جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
داستان کوتاه کوتاه...
● عروج
نگاه بی رمق خود را به سمت خیمه ها برد. کاروان اسرای کربلا درحال عزیمت بود. پرده خون به چشمانش نشست. او به سال ۱۴۰۰ هجری، حلول یافته بود. پیش از آن که سرباز عراقی به بالای سرش برسد، جان داد.
● چراغ سبز
چراغ راهنما قرمز شد. پسر به طرف ماشین ها دوید. شیشه یک ماشین گرانقیمت گرد گرفته بود. پسر خواست دستمال را روی شیشه بکشد که «برف پاک کن ها» فرصت را از او گرفتند. چراغ سبز شد.
● تازه وارد
او تازه به زمین رسیده بود. هر کسی از دیدنش می ترسید. زبانش را نمی فهمیدند. هیچ پرنده ای هم او را از جنس خودش نمی دانست. سیمرغ دلش گرفت و پر کشید. او باز افسانه شد.
● یک روز برفی
حیاط مدرسه سفیدپوش بود. معلم پرسید:
«کی دوست داره آدم برفی بسازه؟»
جز من همه دست هایشان را بالا بردند و به بیرون دویدند. من در پای پنجره و در خیالم آدم برفی بزرگی ساخته بودم.
● بادبادک
امروز من یک بادبادک نقاشی کردم. ناگهان باد تندی از راه رسید و ابر سفید راکه دفتر نقاشی من بود، چند تکه کرد. کاش ما پرنده ها هم یک دفتر نقاشی کاغذی داشتیم.
پژمان کریمی
منبع : روزنامه کیهان
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
طالبان دولت رئیس جمهور توماج صالحی رئیسی گشت ارشاد رهبر انقلاب کارگران سریلانکا پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم
کنکور تهران حجاب سیل هواشناسی سازمان سنجش شهرداری تهران پلیس اصفهان سلامت فراجا وزارت بهداشت
قیمت خودرو قیمت طلا خودرو قیمت دلار دلار بازار خودرو مسکن بانک مرکزی ایران خودرو ارز قیمت سکه سایپا
ترانه علیدوستی تلویزیون گردشگری سریال سینمای ایران مهران مدیری کتاب تئاتر موسیقی
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
غزه اسرائیل روسیه رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه حماس چین طوفان الاقصی اوکراین ترکیه عربستان
فوتبال پرسپولیس استقلال بارسلونا بازی ژاوی باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال فوتسال تراکتور لیگ برتر انگلیس والیبال
تیک تاک همراه اول ناسا اپل فیلترینگ وزیر ارتباطات مایکروسافت عیسی زارع پور
مالاریا کاهش وزن پیری سلامت روان داروخانه