سه شنبه, ۲۹ خرداد, ۱۴۰۳ / 18 June, 2024
مجله ویستا


گذشته چراغ راه آینده


گذشته چراغ راه آینده
تمام مدعای ما در این نوشته این است: آینده نگری ممکن نیست. برای توضیح این مدعا در آغاز باید گفت که نوشتن در باره آینده تا کنون در تمامی نحله ها به تفکر ما در باره گذشته بستگی داشته است. اول از همه تفکر ایدئولوژیستهاست که دریافت خاصی از تحول و سیر تاریخ داشتند.
آنها بر این باور بودند ( و اگر هنوز پایان ایدئولوژی را باور نداشته باشند بر این باورند ) که درس گرفتن ازتجربه های گذشته وآموخته ها را باید برای پیشبرد اهداف اجتماعی- سیاسی به کار بست. بر این باور بود که ایدئولوژیست ها متون تاریخی را آثار آموزشی – ایدئولوژیک نیز بحساب می آوردند. به زعم آنها با چنین استفاده ای از تاریخ می توان مشی صحیح انقلابی را با نقد و بررسی واقع بینانه وصادقانه شکست ها به پیروزی های آینده تبدیل کرد. به عبارت دیگر هرعینی را که با ذهن ایدئولوژیک تو همخوانی ندارد باید تغییر داد. اما آیا این حرف به معنی این نبود که گذشته را آنطور که می خواهیم می توانیم بسازیم؟
برای گذر از راه پر پیچ و خم تاریخ ولی ناگزیر و جبری پیشرفت تاریخی جریان "اجتماعی- اقتصادیِ" طبقاتی باید از گذشته درس گرفت. تفکر غنی ایدئولوژیکی به زعم دارندگانش و به زعم هوادارنشان ، بر این باوراست که گذشته را تنها ما می توانیم چنان نشان دهیم که کوران گذشته راه را از چاه های در پیش آینده تمیز دهند و به زندگی آرمانی دست یابند. اما در آمدن دوره پایان ایدئولوژی به این معنی بود که گذشته ، انطور که ما تفسیر می کنیم ، چراغ راه آینده نیست. بعدها که ایدئولوژی گرایی در بن بست قرار گرفت ، چنین دریافتی از گذشته ، به این معنی تلقی می شد که راه گشائی تاریخی و پیشرفت سیاسی به صورت دنباله روی چشم بسته سیاسی و پسرفت تاریخی در می آید. بدین سبب، عده ای این مساله را مطرح کردند که دیگر نمی خواهیم از گذشته درس بگیریم، نمی خواهیم به گذشته فکر کنیم، همانطور که نمی خواهیم به آینده فکر کنیم.
همین روند را در دیدگاه پوزیتیویستی در علوم اجتماعی نیز می توان سراغ گرفت. فرانک نایت اقتصاد دانی بود که بر پایه اندیشه عصر روشنگری نشان داد که می توان ریسک ها را براورد کرد و لذا می توان خطرات آینده را پیش بینی کرد اما نه عدم قطعیت را . بر این پایه نیز مدلهای براورد آینده بر اساس رفتارهای گذشته به صورت مدلهای سری زمانی، تا ظهور مدلهای انتظارات عقلانی که به تجدید نظر در مدل سری های زمانی می پرداخت، دوام آورد. اما آیا این به همان معنی "گذشته چراغ راه آینده است نبود"؟ بعدها اقتصاددانانی مانند لوکاس نشان دادند که نمی توان بر اساس رفتارهای گذشته، آینده رفتارهای مصرف کنندگان را شناخت. دلیل شکست سیاستگذاری های اقتصادی نیز چنین اعلام شد.
در همین راستا در جامعه شناسی نیز مدل فاعلیت – ساخت بهای بیشتری به نقش تاثیر گذار کنش های فردی در ساختهای اجتماعی داد و بعدها اندیشه "انسان بازاندیش" جای اندیشه "ساختهای متصلب اجتماعی" را، به عنوان کنشگرانی که شرایط اجتماعی را می سازند، گرفت. در اینجا افول اندیشه ساختگرایی به معنی این بود که رویدادهای گذشته تنها در ساختها بازتاب نمی یابد که با شناخت آن بتوان آینده را شناخت.
ظهور جنبش های اجتماعی رنگارنگ اجتماعی نیز همین قصه را بازگویی می کند. اول از همه جنبش تجدد ادبی که به نوعی فرد گرایی دامن زد، چه با گسترش روایت گویی ها و روایت سازی ها چه بصورت حدیث نفس گویی و چه داستان سرایی، به جریان متحولی کشید که دیگر در پی حقیقت ثابتی که ریشه در گذشته داشت نبود بلکه به دنبال خودبازسازی و خود بازشناسی و باز اندیشی بود. و هنگامی که این به عرصه زندگی زنان هم کشیده شد دیگر "سهم من" همان سهم من در گذشته من نبود. از درون روایت "چراغ ها را من خاموش می کنم" کنش "چراغ ها را دیگر من خاموش نمی کنم" در می آمد. و این مساله به یمن این امر اتفاق افتاد که "واقعیت" های زندگی بازگو شده اند که دیگر رخ ندهند، سندهای تاریخی و شخصی ، رو شده اند تا بار دیگر باز سازی نشوند، تا خواننده هر چه می خواهد از آن انتظار داشته باشد. خواننده ای فعال ، بویژه زنان فعال باعث دگرگونی های قابل تأملی در اجتماع خود می شوند تا پرده استتار تاریخ بر عرصه خصوصی پر رمز و راز آنها همچنان نیفزاید.
اما داستان این تغییرات در نگرش تاریخی برای آینده نگری در تمامی حوزه های فکری به تحولات عصر روشنگری بر می گردد. این دوره را باید نقطه عطفی در برابر دوره پیش از آن، یعنی عصر سنتی یا سلطه جهان بینی قضا و قدر دانست. در عصر روشنگری یا دوران علم گرایی تفسیری دیگر از حرکت به سوی آینده به دست ‌آمد که خود یکی از مهمترین تفاوت‌های این عصر با دوره قبل است. مارکس می گفت: «در گذشته فیلسوفان تنها دنیا را تفسیر می‌کردند اما ما آمده‌ایم دنیا را تغییر دهیم». اما این تغییر دادن چگونه ممکن بود؟ جز بر اثر شناخت !‌
متفکران عصر روشنگری می‌گفتند که ما با شناخت بیشتر که حاصل علم گرایی است، می‌توانیم جهان را بیشتر بشناسیم و به سبب همین شناخت می‌توانیم جهان را تحت کنترل خود قرارداده و تغییر دهیم. تغییر هم به مدد پیشبینی ممکن بود، پس چون می‌توانیم شناخت داشته باشیم، می‌توانیم آینده نگری داشته باشیم. اما سالها بعد از مارکس هنگامی که به قدر کافی شناخت ما از جهان اطرافمان بیشتر شده بود آنتونی گیدنز این سوال را مطرح کرد که "چرا ما هرچه بیشتر پیشرفت می‌کنیم و هرچه از منظر قله‌ی قرن بیستم به گذشته می نگریم، به طور قطع دانایی‌مان از انسان قرن شانزدهم و هفدهم بیشتر است، اما چرا احساس می کنیم کمتر میدانیم؟». این گمان که اگر ما هر چه بیشتر بدانیم هر چه گذشته مان را بهتر بشناسیم می توانیم بر آن کنترل داشته و آینده را پیش بینی کنیم اندیشه ای کهنه است. چرا که هرچه انسان بیشتر بداند و هرچه بیشتر کشف کند، به همان میزان حوزه‌های ناشناخته‌ای را هم کشف می‌کند که اطلاعی در باره آن‌ها در گذشته نداشته است.
به علاوه اینکه دانستن گذشته انسان بازتابی خلق می کند که دنیای اینده اش را بدون نسبت با گذشته اش می سازد. بنابر این علاوه بر این گفته «پوپر» که: «مجهولات ما همواره بیشتر از معلومات ماست" و هرچه بیشتر تلاش می‌کنیم و هرچه علم جلوتر می‌رود این مجهولات بیشتر می‌شوند، باید افزود که کنش های ما به سبب بازتابی شدن انسان در عصر ارتباطات متفاوت از گذشته است. پس می‌توان گفت هرچه انسان مطلع‌تر شود، حوزه‌های ناشناخته‌ بیشتری را هم کشف می‌کند. و به همین سبب است که انسان عصر قرون وسطی، به خاطر ناآگاهی‌اش به نظر مطمئن‌تر و متوکل‌تر می‌آمد اما انسان امروزی به آینده نامطمئن‌ تر ، نگران تر، و دلواپس تر می نگرد.
در اوایل قرن بیستم، ظهور دولت رفاه، به زندگی آینده مردم اعتماد می بخشید، بیمه عمر، بیمه بیکاری، بیمه درمانی و سایر تسهیلات محصول عصر روشنگری بودند و به این سبب ایجاد شدند که دولت‌ها گمان می‌کردند می‌دانند به سبب آگاهی همه چیز را می توان پیشبینی و بیمه کرد. ‌اما با گذشت زمان، عالمان علوم اجتماعی به سیاستگزاران اطلاع داده اند که دیگر نمی توانند بر اساس مدلهای رفتاری گذشته آینده نگری کرد. همچنین ادامه برنامه ریزی ممکن نیست چرا که افراد جامعه با کسب اطلاعات بیشتر رفتار خود را عوض می‌کنند، هر قشری با هر موقعیت اجتماعی اطلاعات مورد نیاز خود را کسب می‌کند و با پیش گرفتن شیوه‌ جدیدی در رفتار اجتماعی خود توازن جامعه را به هم می‌زند. امروز سرمایه دار با کسب اطلاعات بیشتر پول خود را به سرمایه مالی تبدیل می‌کند و باز هم با کسب اطلاعات بیشتر تحرک سرمایه خود را مثلاً از طریق خرید سهام به صور گوناگون و مدرن مانند اینترنت زیاد می‌کند.
کارگر هم با دریافت اطلاعات از شرایط کار در سایر مناطق یا کشور‌ها برای دست یافتن به بازار کاری بهتر دست به مهاجرت می‌زند و با اینکه تحرک نیروی کار از تحرک سرمایه کمتر است اما همین تحرک جمعیت جوامع را دچار بی‌ثباتی کرده و پیشبینی‌های دولت رفاه را برهم می‌زند. بنابراین اگر چه سرمایه داری هوز منبع تحرک است اما ماهیتا با آنچه مارکس از سرمایه داری می گفت متفاوت است. در چنین نظمی گردش اطلاعات و نقش رسانه‌ها است که پیشبینی آینده را برای سرمایه داری و دولت رفاه ناممکن کرده و این بی ‌ثباتی به افراد جامعه منتقل شده و نگرانی را مخصوصاً در میان افراد مطلع‌تر افزایش می‌دهد.
اندیشه "گذشته چراغ راه آینده است" طالب انسانی منفعل است، اگرچه دستور به تغییر جهان می داد. اصرار مارکسیستها بر اینکه هنوز سرمایه داری گذشته وجود دارد نشان دهنده اعتقاد به تصلب ساختهای اجتماعی است. چیزی که توسط کنشگران فعال و بازتابی بر هم خورده است و دیگر ممکن نیست. انفعال، مطلوب جامعه ای بوده است که علم عصر روشنگری همه چیز را پیشبینی می‌کرد. اما با گستره‌تر شدن و سریع شدن گردش جریان اطلاعات، جامعه شهروندان فعالی تولید می کند مردمانی نگران آینده . تنها راهی که اینک می توان برای رفع این نگرانی و نوعی آینده نگری محدود ارائه کرد گسترش حوزه‌های عمومی در میان تمامی گروه های اجتماعی است. زیرا امروز در جوامع با انسان‌هایی رو‌به‌رو هستیم که روز به روز اطلاعات بیشتری می‌گیرند و بسیار بازتابی‌تر هستند پس بدون شک اطلاعات و اتفاقات روی زندگیشان تاثیر می‌گذارد و در ساختن شرایط زندگی خود بیشتر تاثیر دارند. چینین افرادی باید در ساختن آینده خود مشارکت بیشتری داشته باشند وگرنه تبدیل به گاوصندوقی از اطلاعات می‌شوند که نه توان حرکت دارد و نه توان تصمیم گیری برای آینده خود.
منبع : جامعه و اقتصاد