شنبه, ۲۶ خرداد, ۱۴۰۳ / 15 June, 2024
مجله ویستا
درخت کاج مهربان
همه شهر از بی آبی خشک شده بود تا این که بالاخره یک روز باران شدیدی بارید. همه مردم خوشحال شدند و برای شکر گزاری نماز خواندند. درخت کاجی در وسط حیاط خانه کاه گلی زندگی می کرد. بعد از باران، گنجشکی پرید و روی درخت نشست و به او گفت: تو به خاطر آمدن باران خوشحال هستی؟ درخت کاج گفت: معلوم است که خوشحالم بعد از آن همه انتظار می خواهی خوشحال نباشم. با ریختن باران درخت حسابی خوشحال بود. برگ های او پر از شبنم بودند. خیس خیس. خورشید روی برگ های درخت می تابید و قطره های آب مثل رنگین کمان دیده می شدند. درخت و گنجشک با خوشحالی می خندیدند.
منبع : روزنامه خراسان
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
ویزای تضمینی ایتالیا کانادا
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات مسعود پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم ایران سعید جلیلی علیرضا زاکانی قالیباف محمدباقر قالیباف مصطفی پورمحمدی ریاست جمهوری
تهران شهرداری تهران آموزش و پرورش سیل سیلاب قتل جاده چالوس هواشناسی سازمان هواشناسی وزارت بهداشت پلیس طوفان
خودرو ایران خودرو دولت سیزدهم همستر کامبت بورس قیمت طلا قیمت خودرو یارانه قیمت دلار حقوق بازنشستگان مسکن تورم
دیوارنگاره سینمای ایران عربستان دفاع مقدس تلویزیون رسانه ملی دعای عرفه سریال سینما سازمان صدا و سیما
فناوری دانشگاه تهران
رژیم صهیونیستی روسیه غزه جنگ غزه اسرائیل فلسطین آمریکا اوکراین حزب الله لبنان عراق لبنان حماس
فوتبال پرسپولیس یورو 2024 استقلال تیم ملی آلمان تیم ملی اسکاتلند فدراسیون فوتبال باشگاه پرسپولیس لیگ برتر جواد نکونام تیم ملی فوتبال ایران اوسمار ویرا
هوش مصنوعی ایلان ماسک گوگل سامسونگ تسلا اپل مایکروسافت ناسا تجهیزات پزشکی
سازمان غذا و دارو قهوه فشار خون پیری گرمازدگی