سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

مهی که زینت حسنست گرمی خویش


مهی که زینت حسنست گرمی خویش    طپانچه بر رخ خورشید می‌زند رویش
چرنده را ز چرا باز می‌تواند داشت    نگاه دلکش ناوک گشای آهویش
هزار خنجر زهر آب داده نرگس او    کشیده بهر دلیری که بنگرد سویش
چنان ربود دل مرا که هیچ دیده ندید    همین کدیایت محل غمزه‌ی محل جویش
ز راه دیده به دل می‌رسد هزار پیام    به نیم جنبشی از گوشهای ابرویش
خدنگ نیمکش غمزه‌اش نخورده هنوز    به من چشانده فلک زور و دست و بازویش
نهفته کرده کمانی به زه که بی‌خبرند    ز ناوک افکنی آن دو چشم جادویش
خموشیش نه ز اعراض بود دی که نداد    به لب مجال سخن غمزه سخنگویش
هنوز محتشم آن ماه نارسیده ز راه    بیا ببین که چه غوغاست بر سر کویش


همچنین مشاهده کنید