پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مثنوی


تا غمت با من آشنایی کرد    دلم از جان خود جدایی کرد
تا غم تو قبول کرد مرا    هستی خود ملول کرد مرا
در سماع توام، چو حال گرفت    از وجود خودم ملال گرفت
آیت عشق تو چو بر خواندم    مایه‌ی جان و دل برافشاندم
هر کجا آفتاب حسن تو تافت    عاشقان را بجست و نیک بیافت
اگر، ای آفتاب جان‌افروز    شب ما از رخ تو گردد روز
اندر آن بس بود ز روی تو تاب    گو: دگر آفتاب و ماه متاب
ای ز عشاق گرم بازارت    به ز من عالمی خریدارت
من کیم، تا زنم ز عشق تو لاف؟    نیست دعوای این سخن ز گزاف


همچنین مشاهده کنید