شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

کار من بین که چون شگفت افتاد


روزگاری است سخت بی‌بنیاد    کس گرفتار روزگار مباد
شیر بینم شده متابع رنگ    باز بینم شده مطاوع خاد
نه بجز سوسن ایچ آزادست    نه بجز ابرهست یک تن راد
نه نگفتم نکو معاذالله    این سخن را قوی نیامد لاد
مهترانند مفضل و هر یک    اندر افضال جاودانه زیاد
نیست گیتی بجز شگفتی و نیز    کار من بین که چون شگفت افتاد
صد در افزون زدم به دست هنر    که به من بر فلک یکی نگشاد
در زمان گردد آتش و انگشت    گر بگیرم به کف گل و شمشاد
بار انده مرا شکست آری    بشکند چون دوتا کنی پولاد
نشنود دل اگر بوم خاموش    نکند سود اگر کنم فریاد
گرچه اسلاف من بزرگانند    هر یک اندر همه هنر استاد،
نسبت از خویشتن کنم چو گهر    نه چو خاکسترم کز آتش زاد
چون بد و نیک زود می‌گذرد    این چو آب آن یکی دگر چون باد
نز بد او به دل شوم غمگین    نه ز نیکش به طبع گردم شاد
این جهان پایدار نیست از آن    که بر آبش نهاده شد بنیاد


همچنین مشاهده کنید